الف) دوست، دیدار دوستش را دوست دارد!
طبق روایتى که از حضرت على(علیه السلام) نقل شده، آن حضرت فرمود:
«هنگامى که خداوند متعال اراده کرد جان ابراهیم خلیل(علیه السلام) را بگیرد، ملک الموت را به سوى او روانه کرد. مأمور پروردگار خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: السلام علیک یا ابراهیم. حضرت در پاسخش فرمود: علیک السلام اى ملک الموت! آیا مرگ من قطعى و اجبارى است، یا مى توانم بین مردن
و ماندن یکى را انتخاب کنم؟ فرشته مرگ گفت: اختیارى است. ابراهیم گفت: آیا دیده اى دوستى جان دوستش را بگیرد؟! ملک الموت در پاسخ عاجز ماند و به سوى خداوند بازگشت، و عرض کرد: خدایا! شنیدى دوستت ابراهیم چه گفت. چه جوابش دهم؟ فرمود: اى فرشته مرگ! به سمت ابراهیم بازگرد و به او بگو: آیا تا کنون دیده اى دوستى از دیدار دوستش کراهت داشته باشد؟ هر دوستى علاقمند به ملاقات دوستش مى باشد!».(141)
ب) بهترین مقدار عمر انسان!
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ساره از همسرش خواست تا دعا کند خداوند فرزندى به آنها بدهد. حضرت ابراهیم(علیه السلام) دعا کرد و خداوند اجابت نمود. سى سال پس از دعاى ابراهیم(علیه السلام) خداوند به آنها فرزندى عنایت کرد. ساره به شوهرش گفت: سنّت زیاد و اجلت نزدیک شده، از خداوند بخواه مرگت را به تأخیر بیندازد، و عمرت را طولانى گرداند. تا در کنارت زندگى نموده، و چشممان به دیدار تو روشن گردد. ابراهیم(علیه السلام) این مطلب را از خداوند تقاضا کرد. خداوند وحى کرد: هر مقدار عمر مى خواهى طلب کن، که به تو خواهم داد. حضرت این خبر را به اطّلاع همسرش رساند. ساره گفت: از خداوند بخواه تو را از دنیا نبرد، مگر زمانى که تو خود تقاضاى مرگ کنى. ابراهیم(علیه السلام) دعا کرد و خداوند اجابت فرمود. ابراهیم(علیه السلام) این مطلب را به همسرش خبر داد. ساره گفت: شکر خداوند را در مورد این نعمت بجاى آور، بدین منظور غذایى تهیّه کن و فقرا و نیازمندان را اطعام نما. حضرت ابراهیم(علیه السلام) به شکرانه این نعمت مردم را دعوت کرد. در میان میهمانان پیرمرد نابیناى ضعیفى بود که همراه راهنمایش بر سر سفره نشسته بود. نابینا دستش را دراز کرد و لقمه اى برداشت تا
آن را بخورد. امّا از فرط ضعف و ناتوانى لقمه را به سمت چپ و راست دهان و در نهایت به سمت پیشانى اش برد و موفّق نشد داخل دهانش بگذارد. همراهش دست او را گرفت و لقمه را به سمت دهانش برد. سپس لقمه دیگرى برداشت و آن را به چشمش زد! ابراهیم(علیه السلام) که چگونگى غذا خوردن آن پیرمرد نابینا را مشاهده مى کرد، از همراه او علّت را پرسید. عرض کرد: آنچه مى بینى همه از ضعف و پیرى و ناتوانى اوست! ابراهیم(علیه السلام) با خود گفت: آیا من هم در سنّ پیرى همچون او خواهم شد؟ پس از دیدن این صحنه رقّت بار، دست به دعا برداشت و گفت: «اَللّهُمَّ تَوَفَّنى فِى الاَْجَلِ الَّذى کَتَبْتَ لى، فَلا حاجَةَ لى فِى الزّیادَةِ فِى الْعُمْرِ بَعْدَ الَّذى رَأَیْتُ;(142) بارخدایا! جانم را در همان زمان که تو مقدّر کرده اى بگیر، که پس از دیدن این صحنه علاقه اى به عمر اضافه ندارم!».
ج) سیماى متفاوت فرشته مرگ
ابوبصیر از امام باقر(علیه السلام) یا امام صادق(علیه السلام) چنین نقل کرده است:
«هنگامى که ابراهیم(علیه السلام) مناسک حج را انجام داد و به شام بازگشت از دنیا رفت. و داستان رحلت آن حضرت به این شرح بود: فرشته مرگ آمد تا جان ابراهیم(علیه السلام) را بگیرد. ابراهیم(علیه السلام)گویا از مرگ کراهت داشت (البتّه نه به خاطر علاقه به دنیا، بلکه به خاطر عبادت و اطاعت بیشتر) ملک الموت به خداوند عرض کرد: ابراهیم از مرگ ناخشنود است. خداوند فرمود: ابراهیم را رها کن، زیرا او دوست دارد مرا پرستش کند (و طول عمر را براى همین منظور مى خواهد) روزى حضرت ابراهیم پیرمرد بزرگسالى را مشاهده کرد که از یک سو غذا مى خورد و از سوى دیگر آنچه را خورده از وى خارج مى شود! با دیدن این صحنه از زندگى دنیا متنفّر و به مرگ علاقمند شد. به خانه اش بازگشت. موجود بسیار زیبایى، که تا آن روز به زیبایى او ندیده بود، در درون خانه مشاهده کرد. پرسید: تو کیستى؟ گفت: من مأمور مرگ و گرفتن جان انسان ها هستم.
ابراهیم گفت: سبحان الله چه کسى از دیدار و زیارت تو کراهت دارد، در حالى که این قدر زیبایى؟ ملک الموت گفت: اى خلیل الرّحمان! هرگاه خداوند متعال نسبت به بنده اى اراده خیر کند، مرا به صورتى زیبا به سوى او مى فرستد و اگر نسبت به آن بنده اراده شرّ کند، مرا به صورتى دیگر به سوى او خواهد فرستاد. سپس ملک الموت جان ابراهیم(علیه السلام) را در شام گرفت».(143)
مدّت عمر آن حضرت را مختلف نوشته اند. در حدیثى آن را 120 سال، و در روایتى 175 سال، و در نقلى 200 سال نوشته اند.(144) و محلّ دفن آن حضرت، در سرزمین فلسطین در «حبرون» است، جایى که اکنون به شهر ابراهیم خلیل معروف است.(145)
پایان