فصل چهارم: راه نیل به مقامات عرفانى
یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ، یَا ابْنَآدَمَ أَنَا حَىٌّ لاأَمُوتُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَیّاً لا تَمُوتُ؛ یَا ابْنَآدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ؛(124)
اى فرزند آدم! من بىنیازى هستم كه نیازمند نمىشوم؛ مرا در آنچه بدان امر كردهام اطاعت كن تا تو را بىنیازى كنم كه نیازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زندهاى هستم كه نمىمیرم، مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را زندهاى قرار دهم كه فنا نشوى. اى فرزند آدم! من چون چیزى را بخواهم، به آن مىگویم: باش! پس موجود مىشود؛ مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را چنین سازم كه هر چه را بخواهى، بگویى: باش! پس موجود شود.
در جستجوى راه
تاكنون به این نتیجه رسیدیم كه عرفان اصطلاحى به معرفتى از خداوند متعال اطلاق
﴿ صفحه 192 ﴾
مىگردد كه بىواسطه باشد؛ معرفتى كه انسان با دل خویش و با تمام وجودش خدا را بیابد، نه معرفتى كه از راه فكر و معنا و مفهوم حاصل گردد. این معرفت همان چیزى است كه در لسان آیات و روایات به «تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائقِ الایمان»(125) و نظایر آن تعبیر شده است. این شناخت داراى مراتب بسیارى است و برخى از بندگان شایسته خداوند ـ و در صدر آنان پیامبر اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام) ـ به عالىترین مراتب چنین معرفتى دست یافتهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در فصل اول این كتاب توضیح دادیم، «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبیر متشرعین به نام «قرب الهى» نامیده مىشود، گرایشى فطرى است كه در نهاد همه انسانها وجود دارد. البته در همانجا این مطلب را نیز متذكر شدیم كه بنا به دلایلى، اینگونه نیست كه همه افراد در تمام مراحل زندگى، از این گرایش درونى خود آگاه باشند.
همچنین بر اساس مباحث پیشین روشن شد كه این گرایش (گرایش به خداوند و تقرب جستن به ذات اقدسش) اصیلترین ویژگى انسان، و در واقع انگیزهاى است كه انسان را به سوى عالىترین و بالاترین هدف و كمال انسانى سوق مىدهد. از این رو ارزشمندترین و گرانسنگترین انگیزههاى فطرى، همین انگیزه است.
در هر حال، اینك پس از پذیرفتن اصل امكان حصول چنین معرفتى به خداوند (معرفتى كه بدون دخالت مفاهیم و فكر و اندیشه، و به صورت حضورى و از راه دل حاصل شود) بحث بر سر این است كه چگونه مىتوان به این مقام والا و ارزنده نایل شد و چه مراحلى را باید طى كرد تا به این حقیقت نورانى و پر ارجْ دست یافت. در واقع، اختلاف اساسى در باب عرفان در همین است كه از چه راهى باید به آن معرفت رسید؟ گرچه برخى بر اثر كوتاهبینى پنداشتهاند كه اساساً حصول چنین معرفتى ممكن نیست! همانگونه كه اشاره شد، بر اساس بیانى كه در فصل اول این كتاب داشتیم، ما معتقدیم كه
﴿ صفحه 193 ﴾
حصول چنین معرفتى براى انسان نهتنها ممكن است، بلكه اصولا هدف غایى و نهایى خداى متعال از خلقت انسان، رسیدن به چنین مقامى بوده است. اكنون زمان آن رسیده تا راه نیل به این معرفت و خصوصیات و ویژگىهاى آن راه را بحث و بررسى كنیم.
استفاده از عقل و نقل براى شناخت راه
سیر عرفانى كه همان «سیر الى الله» است، جهتگیرى كلىاش «قرب الى الله» است. این سیر براى هر انسانى از مبدئى شروع مىشود كه همان وضع موجود او است، و منتهى و پایان كار، مقامى است كه از آن با تعابیر مختلفى از قبیل «عندالله»، «لقاءالله»، «فناى فى الله» و... یاد مىشود. البته همه این تعبیرات داراى معانى متشابهى است كه حقیقت آن براى انسانها و مؤمنان معمولى و عادى چندان روشن نیست و انسان تا به آن مرحله نرسد، نمىتواند حقیقت و واقعیت آن را درك كند. این قبیل افراد تنها مىتوانند به كمك مفاهیم، دورنمایى معقول از آن مقام را در ذهن خویش تصور كنند. در هر صورت، بین این مبدأ و منتهى مسیرى است كه باید طى شود تا فرد از وضع نامطلوب و ناقص فعلى به وضع مطلوب و كامل برسد. البته این مطلوبیت و كمال، نسبى و داراى مراتب بىشمارى است. اكنون بحث بر سر چگونگى پیمودن مسیر بین این مبدأ و منتهى و رسیدن به كمالات و مقامات عرفانى است.
همانگونه كه اشاره شد، گرایش عرفانى و گرایش به قرب الهى در انسان، گرایشى فطرى است. از همینجا مىتوان این ضابطه كلى را به دست داد كه راه رسیدن به عرفان و قرب الهى نیز نمىتواند برخلاف فطرت انسانى باشد. از این رو اگر در مسلكى، به عنوان راه سیر و سلوك و عرفان عملى، دستورالعملها و برنامههایى ارائه شود كه با فطرت انسانى موافق نباشد، این امر نشانه بطلان آن راه یا آن مسلك خواهد بود. این قاعده در مورد اصل اسلام نیز صدق مىكند و خداى متعال نیز در قرآن كریم به این حقیقت اشاره فرموده است؛ آنجا كه مىفرماید:
﴿ صفحه 194 ﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛(126) پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار كن. این فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار.
یكى از نشانههاى ادیان باطل نیز همین است كه مشتمل بر آموزهها و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. بر همین اساس، در بین مسالك و فرقههاى منتسب به اسلام نیز اگر فرقههایى وجود داشته باشند كه داراى عقاید، دستورالعملها و شیوههاى مخالف با فطرت باشند، دلیل بر بطلان و انحرافى بودن آنها است.
در هر صورت، براى شناسایى مسیر، مقاطع، منازل و چگونگى پیمودن این راه براى كسانى كه هنوز به مقصد نرسیدهاند دو راه تصور مىشود: راه نقلى و راه عقلى. البته منظور این نیست كه براى وصول الى الله دو راه وجود دارد. راه وصول الى الله یكى است و آن همان «صراط مستقیم» است؛ ولى شناختن آن از دو راه میسّر است.
مراد از راه نقلى آن است كه از كسانى كه این مسیر را پیموده و به مقصود نایل شدهاند استفاده كنیم. البته این راه در صورتى از هر جهت قابل اعتماد است كه از جانب قرآن و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) ارائه شده باشد. دیگران براى ما مشكوك هستند كه آیا واقعاً به حقیقت عرفان و مقامهاى عالى آن رسیدهاند یا امر بر آنها مشتبه شده، فریب خورده و اشتباه مىكنند و شبحى براى آنها مجسّم شده و آن را حقیقت پنداشتهاند، و یا كسانى از روى علم و عمد دروغ مىگویند و ادعایشان از اساس كذب است.
نسبت به راه نقلى، این مطلب نیز باید مورد توجه قرار گیرد كه علىرغم آنكه همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و قدرت درك و دریافت مردم و امتها راههاى وصول به قرب الهى را به بشر نشان دادهاند، ولى به عللى كه در مباحث پیشین به برخى از آنها
﴿ صفحه 195 ﴾
اشاره شد، هم در اصل دین و هم در روشهایى كه انبیا ارائه دادهاند تحریفهایى رخ داده و اختلافهایى به وجود آمده است. از این رو در طول تاریخ، پیوسته یكى از كارها و برنامههاى مهم انبیا تصحیح تحریفها و انحرافهاى گذشته بوده است، تا اینكه آخرین پیامبر گرامى، حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، كتابى تضمین شده و غیر قابل تحریف براى بشر آورد. البته تفصیل و بیان همه مطالبى كه مد نظر خداى متعال و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود در حجم محدود قرآن كریم و دوران كوتاه رسالت آن حضرت میسر نبود. ازهمینرو پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) تفصیل و تبیین مطالب را بهعهده ائمهاطهار و امامان معصوم(علیهم السلام) گذاشت. بنابراین آنچه بشر براى رسیدن به سعادت در دو جهان به آن نیازمند است اساسش در قرآن كریم وجود دارد و تفاصیلش در سنّت پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آمده است.
و اما مراد از راه عقلى این است كه به كمك عقل و تحلیلهاى عقلى، علائم و امارات كلى راه حق را بشناسیم و محكهایى به دست آوریم كه به وسیله آنها راه صحیح را از باطل تشخیص دهیم.
در اینجا ممكن است این سؤال و اشكال به ذهن خطور كند كه سخن در «عرفان» است كه امرى قلبى و شهودى است، و عقل سر و كارش با مفاهیم و تفكر و استدلال است، و معرفت عقلى و استدلالى در مقابل معرفت قلبى و شهودى است؛ آنگاه چگونه مىخواهیم در شناخت راه عرفان، از عقل استفاده كنیم؟
پاسخ این است كه باید توجه كرد، استفاده از عقل در اینجا براى شناختن راه است نه براى پیمودن آن. به عبارت دیگر، استفاده از عقل بدین منظور است كه راه را به ما نشان بدهد نه اینكه ما را به هدف برساند. بلى، در عرفان آنچه باید ما را به هدف برساند و با آن باید طىّ مقصد كنیم، البته دل است؛ ولى عقل مىتواند كمك كند كه دل، خودِ مقصد و راه را بشناسد، همچنان كه نقل نیز مىتواند همین نقش را ایفا كند. همانگونه كه در روش نقلى، نقلِ رهروان صادقى كه این راه را پیمودهاند، مىتواند در شناختن راه به ما كمك كند، در روش عقلى هم در پى آنیم كه عقل، راه را به ما بنماید.
﴿ صفحه 196 ﴾
به دیگر سخن، شناخت ویژگىهاى عرفان و راهى كه براى رسیدن به آن باید پیمود، یا از راه نقل باید حاصل شود و یا از راه عقل؛ چرا كه اگر این شناخت نیز خود بخواهد از راه عرفان حاصل شود، دور و تسلسل لازم مىآید؛ یعنى براى شناخت عرفان ابتدا باید یك سیر عرفانى داشته باشیم!
البته كسانى كه مدعى عرفان هستند و فرقههاى مختلف سیر و سلوك و تصوف و عرفان را به وجود آوردهاند اعتمادشان به روش نقلى است؛ یعنى مىگویند فلان بزرگى دستور انجام چنین كارهایى را داده تا به فلان مقام برسید. همانگونه كه متذكر شدیم این راه در صورتى ارزش و اعتبار دارد كه مطلب از شخصى معتبر و قابل اعتماد نقل شده باشد. بدیهى است كه در چنین امر مهمى غیر از حضرات معصومین(علیهم السلام)، به سخن هیچكسى نمىتوان اعتماد كرد. دیگران همه در معرض خطا و اشتباه هستند، و ما تنها در صورتى مىتوانیم سخن كسى را بىچون و چرا بپذیریم كه معصوم و مصون از هرگونه لغزش و خطا باشد.
اخذ از معصوم(علیه السلام) نیز مىتواند مستقیم و بىواسطه، و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد. اگر ما خودمان خدمت معصوم(علیه السلام)شرفیاب شدیم و درباره طى طریق عرفان چیزى به ما فرمود، زهى سعادت، و براى ما بسیار مغتنم خواهد بود. اما روشن است كه در زمان ما نوعاً چنین روشى میسّر نیست و ما باید به نقل غیر مستقیم و با واسطه اكتفا كنیم. در این صورت، آن نقل تنها در صورتى براى ما معتبر خواهد بود كه آن افرادى كه واسطه نقل آن خبر هستند، افرادى موثق و مورد اعتماد باشند، و یا آن خبر، متواتر(127) باشد.
در همین زمینه، بسیارى از فرقههاى متصوفه مدعىاند كه مطالبشان را از ائمه معصومین(علیهم السلام) گرفتهاند. حتى بسیارى از فِرَق متصوفه كه سنّى مذهبند ادعا مىكنند كه راه و روش خود را از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گرفتهاند. در میان اهل تسنن كم نیستند
﴿ صفحه 197 ﴾
فرقههایى كه سر سلسله «مشایخ» خود را حضرت على(علیه السلام) مىدانند. در میان صوفیان شیعى مذهب نیز فرقههاى متعددى هستند كه سلسله مشایخ خود را به امام رضا(علیه السلام) مىرسانند. برخى نیز امام صادق(علیه السلام) را سر سلسله مشایخ خود معرفى مىكنند.
به دور از هرگونه تعصبى باید بگوییم حقیقت این است كه سلسلههایى كه چنین ادعاهایى دارند، حرفها و مستنداتشان به گونهاى نیست كه براى افراد منصف یقینآور باشد و انسان بتواند به آنها اعتماد كند. گاهى سلسله اساتید و مشایخشان را ضبط هم كردهاند و به قول خودشان «شجرهنامه» و «طومار» دارند؛ ولى تمامى اینها قابل تشكیك است و ما یقین نداریم كه این ارتباط تا امام معصوم(علیه السلام) محفوظ و تمامى افراد سلسله و شجره مورد وثوق و اعتماد باشند. در همین زمان ما از به اصطلاح «قطب»ها و مشایخ اینها كسانى را مىشناسیم كه از وضع زندگى و حال و رفتارشان مسایلى را مىبینیم و مىشنویم كه نسبت به قابل اعتماد بودن آنها تردید مىكنیم. بسیارى از اینها افرادى جاهطلب و مقامپرست و اهلدنیا هستند كه این عناوین و مقامات را وسیله و پوششى براى رسیدن به جاه و مقام و دنیا قرار دادهاند.
از این رو به اینگونه نقلها نمىتوان اعتماد كرد؛ به خصوص اینكه اولا، بین طرق و راههایى كه نقل مىكنند اختلافات فاحشى وجود دارد، و ثانیاً، نسبت به همه ناقلان اعتماد و اطمینان وجود ندارد. البته ممكن است برخى از آنها افرادى مورد اعتماد باشند، ولى در سلسله یك سند همین كه یك نفر مشكوك و غیر قابل اعتماد باشد براى از اعتبار افتادن آن سند كافى است. به علاوه، برخى از دستوراتى كه این فرقهها توصیه مىكنند با كتاب و سنّت سازگار نیست.