پاسخى از امام باقر(علیه السلام)
بیان امام باقر(علیه السلام) در مواجهه با محمد بن منكدر نیز به خوبى بیانگر این مطلب است كه در
﴿ صفحه 160 ﴾
عرفان صحیح اسلامى پرداختن به امور دنیایى لزوماً به معناى دورى از آخرت و معنویت نیست بلكه اگر با نیت و انگیزه درست و الهى باشد عبادت و اطاعت خداوند محسوب مىگردد و دقیقاً در راستاى قرب الى الله است. محمد بن منكدر كه خود را تارك دنیا و از جمله زهّاد و عبّاد مىدانست روزى تصادفاً گذرش به اطراف مدینه افتاد. فصل تابستان بود و آفتاب به شدت بر مدینه و باغها و مزارع اطراف آن مىتابید و هوا به شدت گرم و سوزان شده بود. در این اثنا ناگهان محمد بن منكدر چشمش به مردى نسبتاً فربه و درشتاندام افتاد كه معلوم بود در این وقت روز براى سركشى و رسیدگى به مزارع خود بیرون آمده است. دو خدمتكار نیز وى را كه از شدت گرما و نیز به دلیل فربهى جسم خسته شده بود براى راه رفتن كمك و همراهى مىكردند. محمد بن منكدر با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هواى گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ هنگامى كه نزدیكتر شد تعجبش بسیار بیشتر گردید، چرا كه مشاهده كرد آن مرد امام باقر(علیه السلام) است. با خود گفت: این مرد شریف دیگر چرا اینگونه به دنبال دنیا است؟ لازم شد او را نصیحت كنم و از این روش بازدارم.
از این رو نزدیكتر آمد و سلام كرد. امام باقر(علیه السلام) نفسزنان و عرقریزان جواب سلامش را داد. محمد بن منكدر گفت: آیا سزاوار است مرد شریفى مثل شما در طلب دنیا باشد؟ آن هم در چنین وقتى و در چنین گرمایى؛ به خصوص با این اندام فربه كه حتماً رنج فراوانى را به شما تحمیل مىكند؟ چه كسى از مرگ خبر دارد و مىداند كه چه وقت از دنیا مىرود؟ شاید همین الآن مرگ شما فرا برسد. اگر خداى ناخواسته در چنین حالى مرگ به سراغ شما بیاید چه وضعى برایتان پیش خواهد آمد؟ شایسته شما نیست كه دنبال دنیا راه بیفتید و با این تن فربه و در این روز گرم، این قدر خود را به رنج و زحمت بیندازید. خیر، هرگز چنین چیزى شایسته شما نیست.
امام باقر(علیه السلام) دستها را از دوش غلامان خود برداشت و به دیوار تكیه زد و در پاسخ محمد بن منكدر فرمود:
﴿ صفحه 161 ﴾
اگر مرگ من در همین حال برسد و از دنیا بروم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفتهام، چرا كه این كار عین اطاعت و بندگى خدا است. تو پنداشتهاى كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعا است؟ من زندگى و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب رزق مىروم تا نیازمند مردم و هر كس و ناكسى نشوم. زمانى باید از فرا رسیدن مرگ بهراسم كه در حال معصیت و گناه و تخلف از فرمان الهى باشم، نه در چنین حالى كه در حال اطاعت امر حق هستم، كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خویش را خود تحصیل كنم.
محمد بن منكدر مىگوید، با این پاسخ امام باقر(علیه السلام) متوجه شدم آن كس كه نیاز به نصیحت و راهنمایى داشته در واقع خود من بودهام كه تاكنون چنین اندیشه خام و اشتباهى در سر داشتم.(106)
پاسخ امام صادق(علیه السلام) به كجاندیشان راه عرفان
تفكر جدایى دنیا و آخرت و تصور باطل و انحرافى «یكجانبهگرایى» و پندار «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» یكى از خطرناكترین انحرافها و بدعتهایى است كه در عرفان اسلامى پدید آمده است. این تفكر كه تاریخى دیرین دارد و به دهههاى اولیه صدر اسلام بازمىگردد متأسفانه تا به امروز همچنان در صحنه تفكر اسلامى عرض اندام مىكند و حامیان و پیروان معتنابهى نیز دارد. این در حالى است كه همچنان كه اشاره كردیم، یكى از شاخصههاى مهم و اساسى عرفان صحیح اسلامى، «همه جانبه بودن» و توجه به همه ابعاد وجود انسان در مسیر كمال انسانى و سیر الى الله است.
در حدود اوایل قرن دوم هجرى گروهى در میان مسلمانان پیدا شدند كه خود را
﴿ صفحه 162 ﴾
«زاهد» و «صوفى» مىنامیدند. اینان روش خاصى در زندگى داشتند و دیگران را نیز به آن روش دعوت مىكردند و چنین وانمود مىكردند كه راه دین و اسلام نیز همین است. آنان معتقد بودند كه باید از نعمتهاى دنیا دورى جست و انسان مؤمن نباید جامه خوب بپوشد، یا غذاى خوب بخورد، و یا در مسكن خوب و راحت زندگى كند، و اگر كسانى را مىدیدند كه مواهب دنیوى را مورد استفاده قرار مىدهند، سخت آنان را تحقیر و ملامت مىكردند و آنها را اهل دنیا و دور از خدا و معنویات مىخواندند.
البته این روش و مسلك پیش از اسلام نیز در دنیا و كشورهایى نظیر هند، چین و یونان سابقه داشته و كسانى از مسلمانان به آن، رنگ دینى و اسلامى زدند و آن را در جامعه اسلامى وارد كردند. این تفكر در نسلهاى بعد ادامه یافت و متأسفانه نفوذ و گسترش عجیبى پیدا كرد. در طول این دوران، نفوذ این تفكر و مسلك تنها در میان طبقاتى كه رسماً «صوفى» نامیده شدهاند نبوده و در میان سایر طبقات و گروههاى اسلامى ـ كه احیاناً حتى خود را ضد تصوف قلمداد كردهاند ـ نیز رواج داشته است.(107) این طرز تفكر در طول تاریخ اسلام لطمهها و ضربههایى سهمگین ـ و گاه جبرانناپذیر ـ را بر پیكر جوامع اسلامى وارد كرده و شكى نیست كه باید آن را یك بیمارى خطرناك اجتماعى تلقى نمود و به شدت با آن به مبارزه برخاست و در ریشهكن نمودن آن تلاش كرد.
در هر صورت، به لحاظ اهمیت این بحث، در اینجا مناسب است كه جریان ملاقات و مناظرهاى را كه در همین راستا بین امام صادق(علیه السلام) و گروهى از متصوفه رخ داده است ذكر كنیم. از آنجا كه این مناظره از هر جهت براى بحث فعلى ما بسیار مفید است و مطالب از زبان شخصیتى چون امام صادق(علیه السلام) بیان گردیده، ما آن را به تفصیل ذكر مىكنیم. پیشاپیش متذكر مىشویم كه توجه دقیق و كامل به جزئیات این مناظره مىتواند
﴿ صفحه 163 ﴾
بسیار راهگشا و حجتى قاطع باشد براى همه كسانى كه طالب حقیقت و در جستجوى عرفان راستین و اصیل و ناب اسلامى هستند. اینك متن روایت:
سفیان ثورى كه در مدینه مىزیست بر امام صادق(علیه السلام) وارد شد. امام(علیه السلام) را دید كه جامهاى سپید و بسیار لطیف، مانند پرده نازكى كه میان سفیده تخممرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا مىسازد، پوشیده است. سفیان زبان به اعتراض گشود و گفت: این جامه سزاوار تو نیست! تو نمىبایست خود را به زیورهاى دنیا آلوده سازى! از تو انتظار مىرود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنیا دور نگاه دارى!
حضرت در پاسخ او فرمود: مىخواهم سخنى به تو بگویم؛ خوب گوش فرا دار كه براى دنیا و آخرت تو مفید است. اگر به راستى اشتباه كردهاى و حقیقت نظر اسلام را در این باره نمىدانى، سخن من براى تو بسیار سودمند خواهد بود. اما اگر مقصودت این است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقایق را منحرف و وارونه سازى، مطلب دیگرى است و این سخنان برایت سودى نخواهد داد.
ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسّم سازى و تصور كنى كه تكلیف و وظیفهاى براى همه مسلمانان تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگى كنند. اما من بایستى به تو بگویم كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان و محیطى زندگى مىكرد كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود و عموم مردم از داشتن لوازم اولیه زندگى محروم بودند. وضع خاص زندگى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود. اما اگر در عصر و روزگارى وسایل زندگى فراهم شد و شرایط بهرهبردارى از موهبتهاى الهى مهیا گردید، سزاوارترین مردم براى بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.
تو چه چیز را در من عیب شمردى؟! به خدا قسم من در عین اینكه مىبینى كه از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مىكنم، از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسیدهام،
﴿ صفحه 164 ﴾
شب و روزى بر من نمىگذرد مگر آنكه مراقبم كه اگر حقى در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.
سخنان حضرت به پایان رسید و سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد و سرافكنده و شكستخورده از نزد امام(علیه السلام) بازگشت. او سپس به میان یاران و هممسلكان خود رفت و قضیه را تعریف كرد. به دنبال این مسأله، آنان تصمیم گرفتند كه دستهجمعى بیایند و با امام صادق(علیه السلام) بحث و مناظره كنند. در پى این تصمیم، به اتفاق نزد حضرت آمدند و گفتند: رفیق ما نتوانست دلایلش را خوب ذكر كند؛ اكنون ما آمدهایم تا با دلایل روشن خود تو را محكوم سازیم.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: دلیلهاى شما چیست؟ بیان كنید.
آنان گفتند: دلیلهاى ما از قرآن است.
حضرت فرمود: چه دلیلى بهتر از قرآن؟ بیان كنید، من آماده شنیدنم.
گفتند: ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كردهایم، مىآوریم و همین ما را كافى است. یكى از آن آیات، این آیه شریفه است كه خداوند در آن در ستایش گروهى از صحابه مىفرماید:
وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالإِْیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(108) و [این غنایم جنگى براى] كسانى است كه قبل از مهاجران در این سرزمین (مدینه) جاى گرفته و ایمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آن ها را بر خود مقدّم مى دارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند. و كسانى از خسّت نفس خود مصون مانند، پس هم ایشانند كه رستگارانند.
﴿ صفحه 165 ﴾
آیه دیگر نیز این آیه شریفه است كه مىفرماید:
وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیرا؛(109) و [همان بندگانى كه] به خاطر دوستى خداوند، غذاى خود را [علىرغم نیاز خویش به آن] به بینوا و یتیم و اسیر مىدهند.
چون سخن به اینجا رسید یكى از افرادى كه در حاشیه مجلس نشسته بود و به این سخنان گوش مىداد لب به اعتراض گشود و خطاب به آن جمع گفت: آنچه من تاكنون فهمیدهام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید. شما این حرفها را وسیله قرار دادهاید تا مردم را به اموال خودشان بىعلاقه كنید، تا آنها را به شما بدهند و به جاى خود آنان، شما از اموال ایشان بهرهمند شوید. از این رو عملا دیده نشده كه شما از غذاهاى خوب پرهیز و احتراز داشته باشید.
امام صادق(علیه السلام) در اینجا مداخله كردند و فرمودند: عجالتاً این سخنان را رها كنید؛ این حرفها ثمرى ندارد. سپس رو به آن جمع كردند و فرمودند:
ابتدا بگویید، شما كه به قرآن استدلال مىكنید آیا محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن را مىشناسید و تمیز مىدهید؟ هر كس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون آنكه اطلاع صحیحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.
آنان اظهار داشتند: البته فى الجمله در این زمینه آگاهىهایى داریم و چیزهایى مىدانیم؛ ولى دانشمان در این باره كامل نیست.
حضرت فرمود: گمراهى و انحراف شما نیز از همین ناحیه است. احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم مثل آیات قرآن است و اطلاع و شناسایى كامل لازم دارد. اما درباره آیاتى از قرآن كه به آنها استناد كردید، این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومى را ستایش مىكند كه در شرایط
﴿ صفحه 166 ﴾
و زمان خاصى دیگران را بر خود مقدّم داشتند و مالى را كه استفاده از آن براى خودشان حلال و جایز بود به دیگران دادند، و اگر هم نداده بودند گناه و خلافى مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته تا آن هنگام آنها را از این كار نهى هم نكرده بود. آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستى و مضیقه گذاشتند و آنچه را كه خودشان نیاز داشتند به دیگران دادند. خداوند نیز در مقابل این عمل به آنان پاداش خواهد داد.
پس این آیات با مدعاى شما تطبیق نمىكند؛ زیرا شما مردم را منع و ملامت مىكنید كه چرا از مال خودشان و از نعمتهایى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده مىكنند؛ و حال آنكه این آیات چنین دلالتى ندارد.
بهعلاوه، این بخشش و این حركت مربوط به زمان و موقعیتى خاص بود، ولى پس از آن در این زمینه دستورى كامل و جامع از جانب خداى متعال رسید و حدود این كار را معیّن كرد. این دستور خداوند كه بعد از آن عمل آنها وارد شده، در واقع ناسخ عمل آنها است و ما در حال حاضر باید تابع این دستور باشیم نه پیرو آن عمل. در این دستور، خداوند براى اصلاح حال مؤمنان و به سبب رحمت خاص خویش، نهى كرد كه شخص خود و عائلهاش را در مضیقه بگذارد و آنچه را در كف دارد به دیگران ببخشد؛ زیرا در میان عائله شخص، افراد ضعیف، خردسالان و سالخوردگان یافت مىشوند كه طاقت تحمل این دشوارى را ندارند. اگر بنا شود من قرص نانى را كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله من كه عهدهدار تأمین غذا و زندگى آنها هستم تلف خواهند شد. از همین رو پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز مىفرماید:
كسى كه چند دانه خرما، یا چند قرص نان، یا چند دینار دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه اول باید بر پدر و مادر خود انفاق كند، در درجه دوم خودش و زن و فرزندانش، در درجه سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه چهارم در راه خیرات و مبرّات صرف كند، و این چهارمى بعد از همه آنها است.
﴿ صفحه 167 ﴾
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه شنید مردى از انصار از دنیا رفته و كودكان صغیرى از او باقى مانده و وى دارایى مختصر خود را در راه خدا داده است، فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمىگذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند! او كودكانى باقى مىگذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد؟!
همچنین پدرم امام باقر(علیه السلام) براى من نقل كرد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است: همیشه در انفاقهاى خویش از عائله خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكى، كه هر كس نزدیكتر است مقدّمتر است.
علاوه بر همه اینها، نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهى مىكند؛ آنجاكه در توصیف «عباد الرحمان» مىفرماید:
وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما؛(110) و [بندگان خداى رحمان] كسانىاند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مىكنند و نه تنگ مىگیرند، و میان این دو [روش] حد وسط را برمىگزینند.
در این آیه، خداوند از اسراف و زیادهروى در بذل و بخشش نهى مىكند و آن را از مصادیق «اسراف» برمىشمارد؛ و از سوى دیگر نص قرآن است كه خداوند «مسرفان» را دوست نمىدارد: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِین.(111) قرآن براى این كار حد وسط و میانهاى را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هر چه دارد به دیگران ببخشد و خودش دست خالى بماند و آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزى عنایت فرما! خداوند چنین دعایى را هرگز مستجاب نمىگرداند؛ چرا كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوند دعاى چند كس را مستجاب نمىكند، و از جمله آنها كسى است كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مىخواهد؛ خداوند در جواب این بنده طمعكار جاهل مىفرماید:
﴿ صفحه 168 ﴾
بنده من، مگر نه این است كه من راه حركت و تلاش را براى تو باز كردهام؟! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح و سالم به تو دادهام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببینى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمایى و روزىِ خود را تحصیل كنى و سربار مردم نباشى! بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا مبنى بر سعى و تلاش اطاعت كنى و بار دوش دیگران نباشى. البته پس از سعى و تلاش، اگر با مشیت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر و وسیع خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعى خود را كرده و وظیفه خویش را انجام دادهاى و معذور خواهى بود.
در خصوص مسأله راه و روش بخشش، خداى متعال در قرآن كریم آیهاى نازل فرموده و آن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) آموخته است. این آیه پس از جریانى كه براى خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پیش آمد نازل گردید. داستان از این قرار بود كه مقدارى طلا نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و آن حضرت كراهت داشت از اینكه آن طلاها حتى یك شب در خانه ایشان بماند. از این رو تمام آنها را در یك روز بین فقرا تقسیم كرد. بامداد روز بعد سائلى آمد و با اصرار فراوان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقاضاى كمك كرد، و این در حالى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچ در بساط نداشت. آن حضرت از اینكه نتوانست به آن فقیر كمك كند بسیار غمگین و افسرده شد. اینجا بود كه آیه نازل شد كه انسان نه باید آن چنان خسّت به خرج دهد كه از كوچكترین كمكى به دیگران دریغ ورزد، و نه چندان گشادهدست و بخشنده باشد كه هرچه را دارد در راه خدا انفاق كند و براى خود هیچ نگه ندارد:
وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(112) و دستت را به گردنت زنجیر مكن و بسیار [هم]گشادهدستى مكن كه مورد سرزنش قرار گیرى و حسرتزده بر جاى مانى.
﴿ صفحه 169 ﴾
اینهاست احادیثى كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده، و آیات قرآن نیز مضمون این احادیث را تأیید مىكند، و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مىشناسید، سیره و روش آنها نیز همین گونه بود كه بیان كردم. سلمان هنگامى كه نصیب سالانه خود را از بیتالمال مىگرفت، به اندازه مخارج یك سال خود را ذخیره مىكرد. به او گفتند: تو با این همه زهد و تقوا در فكر ذخیره سال هستى؟ شاید همین امروز و فردا مرگ تو فرا رسد و به آخر سال نرسى. سلمان در پاسخ گفت: فرض دیگر هم این است كه شاید زنده بمانم. اگر زنده بمانم مخارج زندگى و حوائجى دارم و آنها را از این ذخیره تأمین مىكنم. اى نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسیله زندگى نداشته باشد، در اطاعت حق كندى و كوتاهى مىكند و نشاط و نیروى خود را در راه حق از دست مىدهد و همین قدر كه به قدر كافى وسیله فراهم شد آرام مىگیرد.
و اما ابوذر؛ وى چند شتر و گوسفند داشت كه از شیر آنها استفاده مىكرد و احیاناً اگر میلى در خود به خوردن گوشت مىدید، یا میهمانى برایش مىرسید، یا دیگران را محتاج مىدید از گوشت آنها استفاده مىكرد، و اگر مىخواست به دیگران بدهد براى خودش نیز برابر دیگران سهمى منظور مىكرد.
چه كسى از سلمان و ابوذر زاهدتر بود؟ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در شأن آنها مطالبى فرموده كه همه از آن آگاه هستید.هیچگاه به نام زهد و تقوا تمام دارایى خود را از دست ندادند و از این راهى كه شما امروز پیشنهاد مىكنید، كه مردم از هر چه دارند صرفنظر كنند و خود و عائله خویش را در سختى بگذارند، نرفتند.
من به شما اخطار مىكنم و شما را به این حدیث كه پدرم از پدر و اجدادش، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند توجه مىدهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: عجیبترین چیزها حالى است كه مؤمن پیدا مىكند، كه اگر بدنش با قیچى قطعهقطعه شود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است.
﴿ صفحه 170 ﴾
خیر مؤمن در گرو این نیست كه حتماً فقیر و تهیدست باشد. خیر مؤمن ناشى از روح ایمان و عقیده او است، زیرا در هر حالى از فقر و تهیدستى یا ثروت و بىنیازى واقع شود، مىداند در این حال وظیفهاى دارد و آن وظیفه را به خوبى انجام مىدهد. از همین رو عجیبترین چیزها حالتى است كه مؤمن به خود مىگیرد، كه همه پیشآمدها و سختىها و راحتىها برایش خیر و سعادت مىشود.
نمىدانم همین مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است یا بر آن بیفزایم؟ هیچ مىدانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگى و پیكار كند، و اگر ایستادگى نمىكرد گناه و جرم و تخلف محسوب مىشد؛ ولى بعد كه امكانات بیشترى پیدا شد خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگى به آنان داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه تنها در برابر دو كافر ایستادگى كند نه بیشتر؟
از شما مطلبى درباره قانون قضا و مسایل قضایى اسلام سؤال مىكنم: فرض كنید یكى از شما در محكمه حاضر شده و موضوع نفقه همسر او در بین است و قاضى حكم مىكند كه باید نفقه همسرت را بدهى. در اینجا شما چه مىكنید؟ آیا عذر مىآورید كه من زاهدم و از متاع دنیا اعراض كردهام و چیزى در بساط ندارم كه به عنوان نفقه بپردازم؟ آیا این عذر موجه است؟ آیا به عقیده شما حكم قاضى كه باید خرج همسرت را بدهى، مطابق حق و عدالت است یا ظلم و جور؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، دروغى واضح گفتهاید و با این تهمت ناروا به همه اهل اسلام جور و ستم روا داشتهاید، و اگر بگویید حكم قاضى صحیح است، پس عذر شما باطل است و قبول كردهاید كه طریقه و روش شما باطل است.
همچنین مواردى وجود دارد كه شخص مسلمان باید برخى انفاقهاى واجب یا غیر واجب انجام دهد ـ مثلا باید زكات یا كفاره بدهد ـ حال اگر فرض كنیم معناى زهد، اعراض از زندگى و چیزهاى مورد نیاز آن است، فرض كنیم همه مردم مطابق دلخواه شما «زاهد»
﴿ صفحه 171 ﴾
شدند و از زندگى و مایحتاج آن روى گرداندند، پس تكلیف كفارات و صدقات واجب چه مىشود؟ تكلیف زكاتهاى واجب ـ كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیر آنها تعلق مىگیرد ـ چه مىشود؟ مگر نه این است كه این صدقات واجب شده تا تهیدستان زندگى بهترى پیدا كنند و از مواهب زندگى بهرهمند شوند؟! این خود مىرساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات، رسیدن به مواهب زندگى و بهرهمند شدن از آن است. اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلاى تربیت دینى این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگى زندگى نماید، پس فقرا به آن هدف عالى رسیدهاند و نمىبایست به آنان چیزى داده شود تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند! و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید این كمكها را بپذیرند!
اساساً اگر حقیقت این است كه شما مىگویید، پس شایسته نیست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد و باید هرچه به دستش مىرسد همه را ببخشد، و در این صورت دیگر محلى براى زكات باقى نمىماند!
پس معلوم شد كه شما طریقه و روشى بسیار زشت و خطرناك در پیش گرفتهاید و مردم را به سوى بد مرام و مسلكى دعوت مىكنید. راهى كه مىروید و مردم دیگر را نیز به آن فرا مىخوانید ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از آن و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و احادیث آن حضرت است.
اینها احادیثى نیست كه قابل تشكیك باشد؛ احادیثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مىدهد. اما شما احادیث معتبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اگر با روش شما سازگار نباشد رد مىكنید، و این خود نادانى دیگرى است. شما در معانى آیات قرآن و نكتههاى لطیف و شگفتانگیزى كه از آن استفاده مىشود تدبر نمىكنید، فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمىدانید، و امر و نهى را تشخیص نمىدهید.
شما پاسخ مرا درباره سلیمان بن داود بدهید كه از خداوند مُلكى را مسألت كرد كه براى كسى بالاتر از آن میسّر نباشد:
﴿ صفحه 172 ﴾
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لأَِحَد مِنْ بَعْدِی إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّاب؛(113) گفت: پروردگارا، مرا ببخش و مُلك و حكومتى به من ارزانى دار كه هیچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت تویى كه خود بسیار بخشنده اى.
خداوند نیز این خواسته سلیمان را اجابت كرد و پادشاهى و مُلكى عظیم به او ارزانى داشت. البته سلیمان جز حق نمىخواست و اراده نداشت. در هر صورت نكته اینجا است كه نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنى این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین مُلكى را در دنیا از خداوند درخواست نموده است. همچنین در مورد داود پیامبر كه قبل از سلیمان بود این مسأله وجود دارد. همچنان كه داستان یوسف نیز به همین منوال است. او رسماً از پادشاه مىخواهد كه امر خزانهدارى را به وى بسپارد:
قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الأَْرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم؛(114) گفت: مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار، كه من نگهبانى امین هستم.
و در ادامه، كارش به جایى رسید كه امور كشوردارى مصر تا حدود یمن به او سپرده شد و در اثر قحطىاى كه پیش آمدـ مردم از اطراف و اكناف مىآمدند و آذوقه مىخریدند و بازمىگشتند. البته در این كار نه یوسف میل به ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر او عیب گرفت.
همچنین است قصه ذوالقرنین كه بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت و خداوند نیز او را دوست داشت. اسباب جهان در اختیار او قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان گردید.
اى گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعى اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسایلى كه نمىدانید مداخله نكنید و علم آن مسایل را از اهلش بخواهید. درصدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این براى شما
﴿ صفحه 173 ﴾
بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد! خداوند مىفرماید:
وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْم عَلِیم؛(115) بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.(116)
ملاحظه مىكنیم كه در جاى جاى این روایت شریف، امام صادق(علیه السلام) بر این نكته تأكید مىورزد كه راه عرفان و رسیدن به خداوند و تقرب به او، كنارهگیرى از دنیا و امور دنیایى نیست و بین این دو ذاتاً و به خودى خود تعارضى وجود ندارد. همچنان كه آن حضرت نیز در این روایت اشاره فرمودهاند، این نگرش در واقع ناشى از جهالت و عدم آشنایى كافى با معارف قرآن و اسلام و نیاموختن این معارف از سرچشمه زلال و اصلى آن، یعنى اهلبیت(علیهم السلام) مىباشد.
در هر صورت، با مراجعه به قرآن و سیره پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) و كلمات آن بزرگواران كاملا واضح است كه در معارف اسلامى، جدایى و بینونت و تضادى بین دنیا و آخرت، و استفاده از مواهب مادى و نیل به مقامات معنوى و عرفانى وجود ندارد. در عرفانِ قرآن و پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) كه همان عرفان ناب و صحیح است، راه رسیدن به آخرت، ترك دنیا و دست شستن از آن نیست. تفكر «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» اندیشهاى خام و جاهلانه است كه برخى ناآگاهان و بىخبران از معارف راستین اسلامى از پیش خود بافته و آن را به اسلام نسبت دادهاند. عرفان صحیح اسلامى راهى است متعادل كه در آن هر یك از دنیا و آخرت نصیب و جایگاه خود را دارد و دستور صریح و راه روشن آن در این كلام موجز و نورانى متبلور است كه:
لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَكَ دینَهُ لِدُنْیاهُ؛(117) از ما نیست كسى كه دنیایش را براى دینش ترك كند، یا دینش را براى دنیایش ترك نماید.
﴿ صفحه 174 ﴾
امام خمینى(رحمه الله)، تجسّمى از عرفان راستین
در عصر كنونى بىشك باید بنیانگذار جمهورى اسلامى، امام خمینى(رحمه الله) را یكى از بهترین نمونهها و الگوهاى عرفان راستین و صحیح اسلامى به حساب آورد. آن بزرگوار اسلام را به درستى شناخته بود و به این حقیقت واقف بود كه اسلام دینى است كه هم ابعاد فردى و هم ابعاد اجتماعى دارد و در تعالیم خود هم به امور دنیوى و هم به مسایل مربوط به آخرت توجه مىكرد. حضرت امام با الهام از تعالیم اسلامى بین امور فردى و اجتماعى و امور دنیوى و اخروى و معنوى تضادى نمىدید و در هر شرایطى تنها به دنبال این بود كه خداى متعال از او چه خواسته تا همان را انجام دهد.
همچنان كه پیش از این اشاره كردیم، مهم «انگیزه» و «نیتى» است كه انسان در كار و عمل خود در نظر مىگیرد. اگر انگیزه عملْ الهى باشد و كار به نیت جلب رضایت خداوند و تحقق خواسته حضرتش انجام شود موجب كمال انسان و تعالى روحى و درجات معنوى و عرفانى او خواهد شد و اینكه ظاهر عمل دنیایى یا آخرتى باشد تأثیرى در این مسأله نخواهد داشت. حضرت امام به درستى این امر را دریافته بود و مهمتر از آن، به راستى آن را «باور» كرده بود. از این رو ظاهر و پوسته عمل براى او تفاوتى نمىكرد كه فردى است یا اجتماعى، دنیایى است یا آخرتى؛ آنچه اهمیت داشت این بود كه آن كار مطلوب خداوند و در راستاى «انجام وظیفه الهى» باشد. امام(رحمه الله) این معنا را به خوبى در سراسر زندگىاش به منصه ظهور رساند و جامه عمل پوشاند. او آن روز كه وظیفهاش درس خواندن بود با كمال جدیت درس مىخواند و آن مقدار هم كه باید عبادت كند به عبادت مىپرداخت و هیچ یك از درس و عبادتش مانع دیگرى نمىشد. همچنین آن روز كه باید با مسایل سیاسى آشنا شود به این كار مبادرت مىورزید، و آن روز هم كه باید اقدام كند، با هر وسیلهاى كه مىتوانست و در اختیار داشت به مبارزه با دستگاه ظلم برخاست و در این راه از هیچ چیز نهراسید و تنها به انجام تكلیف و قیام به وظیفه الهى فكر مىكرد و در این راه تا پاى جان نیز پیش رفت. عرفان امام تبلور عرفان
﴿ صفحه 175 ﴾
راستین و «خدا محورى» بود. آن بزرگوار مىفرمود، در عمرم از احدى جز خدا نترسیدم؛ و این را در عمل نیز بارها نشان داد و به اثبات رساند. آرى، او عارفى وارسته بود كه تنها خدا را در نظر داشت و از مصادیق این آیه شریفه بود كه:
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ الله؛(118) كسانى كه پیام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند.
عرفان امام هم «جهاد اكبر» داشت و هم «جهاد اصغر». در عرفان امام هم عبادت و نماز شب و روزه و انجام تكالیف فردى دیده مىشد و هم سیاست و قیام به وظایف و مسؤولیتهاى اجتماعى وجود داشت.
عرفان راستین این است كه آدمى بتواند به جاى خودخواهى و خودپرستى، روح خداپرستى را در همه مظاهر زندگىاش جلوهگر سازد و به جاى «خود» و «هواى نفس» در همه جا و همه كار، یگانه محور و ملاكش «خدا» باشد، و امام خمینى(رحمه الله) از درجات عالى چنین روحیهاى برخوردار بود. البته این كارى است بس مشكل، و از همین رو نیز جنگ و جهاد ظاهرى با دشمنان خدا و دین را «جهاد اصغر» نامیدهاند و «جهاد با نفس» را «جهاد اكبر» گفتهاند. جهاد اصغر تنها در زمانها و مقاطعى خاص مطرح است و تنها در همان محدوده اقتضاى از خودگذشتگى و جاننثارى دارد؛ ولى جبهه جهاد اكبر همیشه و هر روز و هر ساعت و هر لحظه گشوده است و انسان باید بر روى نفس خود و خواستههاى نامشروع آن تیغ بكشد و هواى نفس را در مقابل خواستهها و قوانین الهى قربانى كند.
در مسیر عرفان، مهم این است كه انسان بتواند به همه كارهایش رنگ و «صبغه الهى» بزند و هر كارى را به این دلیل كه «خدا مىخواهد» انجام دهد. اگر اینگونه شد، آنگاه دیگر تفاوتى نمىكند كه آن كار نماز شب باشد، یا حضور در جبهه جنگ، یا تلاش براى
﴿ صفحه 176 ﴾
تأمین زندگى همسر و فرزند، و یا ورود به عرصه مسایل سیاسى و اجتماعى. اگر وظیفه الهى ایجاب كرد كه انسان در یك صحنه سیاسى یا اجتماعى ایفاى نقش كند، شكى نیست كه باید بدان مبادرت ورزد، وگرنه چگونه مىتوان دم از عبودیت و بندگى و جلب رضایت خداوند زد؟ چگونه مىشود بنده بود؛ ولى تنها آنگاه كه صحبت از نماز و روزه و ذكر و دعا است فرمان خداوند را اطاعت كرد و در جایى كه مسأله جهاد و قیام به وظایف سیاسى و اجتماعى مطرح است از اطاعت شانه خالى نمود؟! اگر انسان به راستى در پى محبت خداوند و جلب رضایت حضرت حق تعالى باشد، امر و نهى فردى با امر و نهى اجتماعى، و امر و نهى عبادى با امر و نهى سیاسى خداوند چه تفاوتى دارد؟! بنده اگر حقیقتاً به دنبال بندگى است، باید همه اوامر و نواهى مولا و صاحبش را گردن نهد نه آنكه به سلیقه خود برخى را اطاعت كند و برخى دیگر را وا نهد.
در هر صورت، عارف حقیقى و كامل كسى است كه همه ابعاد زندگى خود اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى را براى خدا و به سوى خدا قرار دهد، و حضرت امام(رحمه الله) عملا اثبات كرد كه این كار شدنى است. البته امام این امر را در واقع از اسوههاى كامل و بىبدیل عرفان، یعنى پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آموخته بود. آن بزرگواران، و به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمونه كامل این معنا را در عمل پیاده كرده و نشان دادهاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) عارفى بود كه به هنگام روز فعالانه در امور مربوط به دنیا و فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى حاضر مىشد و شجاعانه در صحنه نبرد پیكار مىكرد و شمشیر مىزد و شبهنگام، عاشقانه و با تمام وجود به مناجات با حضرت دوست مىپرداخت. آرى، این است چهره عرفان و عارفان راستین.(119)
﴿ صفحه 177 ﴾
پاسخى به یك پرسش
در اینجا ممكن است درباره عملكرد و طریقه برخى افراد و اشخاص مطرح در عرفان و سیر و سلوك این سؤال و اشكال به ذهن بیاید كه پس چرا روش آنان غیر از این بوده و در این راه بیشتر بر جنبههاى فردى و دورى از جامعه و مسایل اجتماعى، به ویژه پرهیز از دخالت در مسایل سیاسى تأكید داشتهاند؟ براى آنكه اصل سؤال روشنتر شود توضیحى لازم است:
در وادى عرفان و در جرگه كسانى كه در طول تاریخ از عرفان و سیر و سلوك دم زدهاند، با توجه به ملاكهایى كه براى عرفان صحیح اسلامى برشمردیم، انحراف و باطل بودن برخى افراد و گروهها واضح است و نیازى به بحث ندارد. دسته دومى هم وجود دارند كه اگر وارد گود مسایل اجتماعى و سیاسى نشدهاند به این سبب بوده كه زمینه براى آنها فراهم نبوده است و از این رو در این باره معذور بودهاند؛ براى مثال در محیطهایى سراسر خفقان و سركوب زندگى مىكردهاند، یا عمرشان در زندان و زیر فشارها و كنترلهاى شدید و بىحساب دشمنان و حكومتهاى جور سپرى شده است.
﴿ صفحه 178 ﴾
اما در این میان دسته سومى وجود دارند كه قطع داریم انگیزه آنها الهى بوده و حقیقتاً تنها در پى جلب رضایت خداوند و انجام وظیفه الهى خود بودهاند و از سوى دیگر نیز ظاهراً امكان جمع بین پرداختن به مسایل فردى و قیام به وظایف اجتماعى و سیاسى براى آنها وجود داشته است. سؤال مذكور در واقع در مورد این دسته است كه چرا سیره و طریقه عرفانى آنان بر پرداختن به جنبههاى فردى و عبادى و بىاعتنایى به مسایل سیاسى و اجتماعى استوار بوده است؟
در پاسخ این پرسش ابتدا باید توجه داشته باشیم كه بحث و قضاوت درباره خصوص افراد و درك شرایط و موقعیتى كه هر فرد در آن قرار داشته كارى بسیار مشكل است. معمولا در زندگى هر فرد عوامل و شرایط متعددى وجود دارد كه درك و تصویر همه آنها معمولا و عادتاً ممكن نیست. ما حتى در مورد كسانى كه معاصر خود ما هستند و فاصله زمانى چندانى بین ما و آنها وجود ندارد، دقیقاً نمىتوانیم شرایط خاص حاكم بر زندگى و موقعیت آنها را درك كنیم، چه رسد به كسانى كه گاهى صدها سال با ما فاصله دارند و جز اندكى از تاریخ و زوایاى زندگى و شخصیت آنها براى ما معلوم نیست. از این رو به نظر مىرسد پیش كشیدن نام اشخاص و بحث و قضاوت در مورد آنها كار چندان صوابى نباشد و در پاسخ به پرسش مذكور باید به بحث كلى و بیان ضابطه بپردازیم.
از نظر كلى مىتوان دو ضابطه را براى عدم ورود برخى شخصیتهاى مقبول عرفان و سیر و سلوك به مسایل اجتماعى و سیاسى ذكر كرد:
یكى اینكه بگوییم آنان در شرایطى بودهاند كه امكان چنین فعالیتهایى برایشان فراهم نبوده است؛ دومین احتمال این است كه تشخیص، و به اصطلاح، رأى و فتواى آنها اینگونه بوده و با تشخیص و نظر دیگران تفاوت داشته است. البته اختلاف در تشخیص گاهى به حكم كلى بازمىگردد و گاهى به مصداق و مورد مربوط مىشود. توضیح اینكه:
﴿ صفحه 179 ﴾
در روایات اسلامى بر حفظ حرمت «دم» و جان شخص مسلمان و مؤمن بسیار تأكید گردیده و در این زمینه بسیار احتیاط و محكمكارى شده است. در فقه اسلامى در مواردى كه پاى جان مؤمن به میان مىآید بسیار سختگیرانه برخورد مىشود تا خداى ناكرده خون مسلمانى بىجهت بر زمین ریخته نشود. شأن و عظمت «مؤمن» نزد خداى متعال آنچنان است كه در روایات مىخوانیم:
اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ؛(120) احترام و شأن مؤمن از خانه كعبه بزرگ تر و برتر است.
قرآن كریم قتل نفس غیر مشروع را آنچنان بزرگ و مهم مىداند كه درباره آن مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(121) هر كه كسى را جز به قصاص قتل یا [كیفر] فسادى در زمین بكشد، چنان است كه گویى همه مردم را كشته باشد.
از این رو علماى ما در جایى كه مسأله جانِ حتى یك مؤمن در میان باشد بسیار احتیاط مىكنند، تا چه رسد به اینكه مسأله به گونهاى باشد كه موجب به خطر افتادن جان صدها و هزاران و گاه میلیونها مؤمن و مسلمان گردد. بر این اساس، از سابقْ فتوا و رأى كلى برخى از علماى ما این بوده است كه در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) اگر دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و مبارزه با ستمگرانْ مستلزم خونریزى و در خطر افتادن نفوس جامعه اسلامى باشد آن را جایز نمىدانستهاند.
از سوى دیگر، در مواردى نیز مىتوان عدم ورود این قبیل افراد و شخصیتها را به مسایل سیاسى و اجتماعى، به «اختلاف در تشخیص مصداق» مربوط دانست؛ یعنى گرچه از لحاظ نظرى و كلى قایل به دخالت در امور سیاسى و اجتماعى بودهاند، لیكن در
﴿ صفحه 180 ﴾
قضیه و مسأله و حركت خاصى تشخیصشان این بوده كه باید از ورود به آن پرهیز كنند. نظیر برخى قیامها و حركتهایى كه در زمان بنىامیه یا بنىعباس انجام مىگرفت و ائمه(علیهم السلام) چون آنها را داراى اغراض غیر الهى مىدانستند، از تأیید و حمایت و همراهى آنها اجتناب مىورزیدند. در هر صورت، همیشه این امكان وجود دارد كه نسبت به جریان و حركتى خاص، كسانى بنا به دلایلى ـ كه دستكم از نظر خودشان حجت شرعى براى آنها درست مىكند ـ ترجیح دهند كه از مداخله پرهیز كنند و تأیید و حمایتى نسبت به آن نداشته باشند.
هم در تاریخ اسلام به طور كلى، و هم در كشور خود ما، در مواردى حركتهایى توسط برخى علما آغاز شده كه در ادامه مورد سوء استفاده سیاستبازان قرار گرفته و بازیچه دست آنها واقع شده و آن حركت بىثمر مانده است. به سبب وجود چنین تجاربى، گاهى برخى از علما و بزرگان دچار تردید مىشدهاند كه آیا حركت آنها نتیجهاى خواهد داشت یا خیر. آنها خوف آن را داشتند كه حركتى را شروع كنند و خونهایى از مسلمانان در این مسیر ریخته شود و در نهایت، عدهاى فرصتطلب و سیاستباز سود آن را ببرند.
به هر حال مىتوان این احتمال را هم داد كه آنان در اثر نداشتن بینش سیاسى و اجتماعى قوى، به درستى نمىتوانستند مصادیق را تشخیص دهند و از این رو وظیفه و تكلیفى براى آنها در این باب منجَّز نمىشده است.