مقدمه نگارنده
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین
وصلى الله على سیدنا محمد وآله الطاهرین
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(1)
بارالها! كاملترین انقطاع به خودت را نصیب من گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا بدانجا كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما به عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
انسان، آنگونه كه خداى سبحان در قرآن مىفرماید، به طور فطرتى طالب خدا است و آن یگانه را مىجوید؛ گرچه دنیاطلبى و توجه آدمى به انواع شهوات و لذایذ مادى بر این اصیلترین گرایش انسانى حجابى مىشود و او را از پرداختن به آن باز مىدارد:
﴿ صفحه 14 ﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُون؛(2) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، بهسوى دین كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداوند تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى دانند.
آرى، بیشتر مردم نمىدانند كه گمشده آنها خدا است و با رسیدن به او است كه روح ناآرامشان به قرار و آرامش مىرسد. از اینرو بسیارى از مردم دنیا را مىبینیم كه در تكاپوى ماده و مادیات هستند و گمشده خود را در برهوت امور مادى و دنیایى جستجو مىكنند: یكى در ثروت، یكى در شهرت، یكى در شهوت، یكى در قدرت، یكى در ریاست، یكى در علم و....
اما در این میان، اندك كسانى را نیز مىتوان یافت كه دل در گرو حقیقت هستى دارند و شب و روز در طلب اویند و او را مىجویند. اینان خانه دل را به صاحب اصلى خانه سپردهاند و هیچ لذتى را بالاتر از خلوت و انس با او نمىیابند، و بلكه هر چه غیر از این است را لذت نمىبینند و نمىدانند. آنان همانانند كه جلودار و قافلهسالارشان حدیث محبت و عشق را چنین زمزمه مىكند:
وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ؛(3) بار خدایا! از هر لذتى كه غیر از لذت ذكر تو باشد، استغفار مىكنم.
این آویختگان بارگاه قدسى اله، باور و احساس قلبى و حقیقىشان این است كه با خدا همه چیز دارند و بى او هیچ ندارند؛ و این حقیقت را چنین فریاد مىزنند كه:
﴿ صفحه 15 ﴾
ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؛(4) چه دارد آنكه تو را ندارد؟! و چه ندارد آن كه تو را دارد؟!
اینان همانانند كه عاجزانه و از سر صدق و اخلاص از محبوب خویش مىخواهند كه:
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاْنْقِطاعِ اِلَیْكَ؛(5) بارالها! كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیب من گردان.
و خداى سبحان نیز با اجابت این درخواست، با این سرگشتگان و شوریدگان محبت خویش چنان مىكند كه آنان ریشه محبت هرچه غیر از او را از دل بر مىكنند و جز او ملجأ و پناهى نمىگزینند:
اَنْتَ الَّذی اَزَلْتَ الاَْغْیارَ عَنْ قُلوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِكَ؛(6) تویى آن كس كه محبت اغیار را از قلب هاى محبانت ریشه كن ساختى، آن چنان كه محبوبى جز تو ندارند و غیر تو پناهى نمى گزینند.
اما جرعهنوش جام «محبت»، بىشك ابتدا باید از وادى «معرفت» عبور كرده باشد و شناختى هرچند اجمالى از محبوب و اوصاف او داشته باشد؛ چراكه محبت به «مجهول مطلق» محال است. در واقع بهره هر كس از «زمزم محبت» به اندازه بهره او از «نور معرفت» است و حدیث دلدادگى و شوریدگى، در رؤیت و شناخت محبوب ریشه دارد. در این زمینه، گرچه شناخت غایبانه و معرفت حصولى و باواسطه نیز مىتواند پل عبور از وادى «معرفت» به سراى «محبت» باشد؛ ولى معرفت حضورى و جمال محبوب را بىواسطه دیدن حكایتى است از سنخى دیگر، و آتشى كه این معرفت در جان آدمى مىاندازد با پرتو ضعیف و كمرنگ معرفت حصولى بسیار فاصله دارد.
﴿ صفحه 16 ﴾
گرچه در لزوم معرفت عقلى و حصولى نسبت به خداى متعال تردید نمىتوان كرد؛ ولى سخن در این است كه آنچه جان آدمى را به واقع جلا و تكامل مىبخشد و شایسته دریافت عنایات ربانى و مخاطب گشتن به خطابات رحمانى همچون «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»(7)مىگرداند، نور معرفت حضورى آن ذات اقدس است؛ وگرنه معرفت حصولى همان است كه گاه رهآوردى جز ظلمت و حجاب بیشتر براى نفس ندارد و مصداق «العلم هو الحجاب الاكبر» مىگردد. آرى، آن نورى كه جان اولیا را مىنوازد از جنس اشراق حقیقى است كه حضرت رب الانوار بر دل خاصّان درگاهش مىتاباند و آنان را به مقام عالى «توحید» نایل مىگرداند:
اِلهی اَنْتَ الَّذی اَشْرَقَتِ الاَْنْوارَ فی قُلُوبِ اَوْلِیائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ؛(8) بارالها، تویى كه انوار [معرفت] را بر قلبهاى اولیا و خواصّت متجلّى ساختى تا به مقام معرفت نایل شدند و تو را به یكتایى شناختند.
و این نور همان گوهر بىبدیلى است كه بسیارى از بزرگان، عرفا و اهل طریقت و سیر و سلوك سالها در جستجوى آن، سختىهاى فراوانى را بر خویش هموار ساخته و بىقرارىها كرده و نالهها سردادهاند كه:
فَاَنْتَ لا غَیْرُكَ مُرادی ولَكَ لا لِسِواكَ سَهَری وسُهادِی وَلِقاؤُكَ قُرَّةُ عَیْنى ووَصلُكَ مُنى نَفْسى وَاِلَیْكَ شَوْقى وفی مَحَبَّتِكَ وَلَهی وَاِلى هَواكَ صَبابَتی؛(9) تویى و نه غیر تو مراد من، و براى تو است نه دیگرى شب زندهدارى و بىخوابى من، و ملاقات تو روشنىِ چشم من است و وصالت آرزوى دلم، و شوقم به سوى تو است و شیفته دوستى توام و در هواى تو است دلدادگىام.
﴿ صفحه 17 ﴾
آرى، كیمیاى محبت كه مس وجود را طلا مىكند و از بىمقدارى به ارزش و قدر مىرساند، در حقیقت بازتابشى است از نور «معرفت حضورى» حضرت پروردگار. خداى سبحان نیز علامت ایمان را محبت خویش قرار داده است:
وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لله؛(10) كسانى كه ایمان آوردهاند، به خدا محبت بیشترى دارند.
حقیقت عبودیت و بندگى، آنگاه در آیینه جان آدمى تجلى مىیابد كه به رشته محبت الهى متصل گردد؛ و رشته محبت خداوند نیز به حبل معرفت شهودى آن ذات اقدس گره خورده است. امام صادق(علیه السلام) نیز در حدیثى به این پیوستگى اشاره مىفرماید:
اِنَّ اُولىِ الاَْلْبابِ الَّذینَ عَمِلوا بِالْفِكْرَةِ حَتّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللهِ؛(11) خردمندان آن كسانى هستند كه اندیشه را به كار مى گیرند تا بر اثر آن محبت خدا را به دست آورند.
و آنگاه ثمرات مقام محبت را چنین برمىشمارد:
فَاِذا بَلَغَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَمَحَبَّتَهُ فی خالِقِهِ فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ نَزَلَ الْمَنْزِلَةَ الْكُبْرى فَعایَنَ رَبَّهُ فی قَلْبِهِ وَوَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الْحُكَماءُ وَوَرِثَ الْعِلْمَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الْعُلَماءُ وَوَرِثَ الصِّدْقَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الصِّدّیقُونَ: اِنَّ الْحُكَماءَ وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَاِنَّ الْعُلَماءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَاِنَّ الصِّدّیقینَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَطُولِ الْعِبادَةِ؛(12)چون به این منزلت برسد، خواهش و محبت خود را از آنِ پروردگارش قرار دهد، و هرگاه چنین كند به بزرگترین منزلت دست یابد و پروردگارش را در دل خویش ببیند، و حكمت را بیابد نه از طریقى كه حكما یافتند، و دانش را نه از طریقى كه دانشمندان، و صدق را نه از طریقى كه صدّیقان. حكیمان حكمت را
﴿ صفحه 18 ﴾
با خاموشى به چنگ آوردهاند، و دانشمندان دانش را با طلب و جستجو، و صدّیقان صدق را با خشوع و عبادت طولانى.
مرحوم ملا احمد نراقى نیز در مثنوى طاقدیس در وصف مقام محبت چنین مىگوید:
خیمه زد چون در دلت سلطان عشق *** مُلك دل گردید شهرستان عشق
هم هوى زان جا گریزد هم هوس *** جز یكى آنجا نیابى هیچكس
آنچه او خواهد همى خواهى و بس *** نى هوى باشد تو را و نى هوس
بلكه خواهش از تو بگریزد چنان *** كانچه تو خواهى نخواهى، خواهد آن
گیرد اندر بزم اطمینان مقام *** فادخلى فى جنّتى آمد پیام
اما گوهر معرفت و محبت الهى هرگز به آسانى به چنگ نمىآید و سالك براى رسیدن به آن باید با مشكلات بسیارى دست و پنجه نرم كند. گزاف نیست اگر بگوییم مهمترین مسأله و مشكلى كه سالك با آن روبهرو است پیداكردن اصل راه است؛ چه آنكه اگر مسیر انتخاب شده اشتباه باشد، سالك از كوششها، رنجها و مرارتهاى خود طرْفى نخواهد بست و طىِ طریق، حاصلى جز دورى از مقصد برایش نخواهد داشت. از اینرو قبل از هر چیز باید براى شناخت راه صحیح عرفان، طریقت و سیروسلوك تلاش فراوانكرد و نهایت وسواس و دقت را به خرج داد. در این راه، بهرهگیرى از مشورتها
﴿ صفحه 19 ﴾
و رهنمودهاى بزرگان و اساتید قابل اعتمادى كه سوابق و مطالعات و تجربیاتى در این مهم دارند و با آموزهها و مؤلفههاى اسلام راستین آشنایند، مىتواند بسیار مفید و راهگشا باشد. بدین منظور حقیر بر آن شدم تا مجموعهاى را در این زمینه از مطالبى كه استاد فرزانه و اسلامشناس آگاه و برجسته، حضرت آیتالله مصباح یزدى(13) دامظلهالعالىـ
﴿ صفحه 20 ﴾
در جلسات مختلف بیان داشتهاند، گردآورى و تنظیم نموده و به رشته تحریر درآورم. اكنون خداى منّان را شاكرم كه این توفیق را نصیب فرمود و پس از چند ماه مطالعه و تلاش، اكنون این مجموعه مىتواند در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
﴿ صفحه 21 ﴾
لازم به ذكر است كه با مشورت و موافقت جناب استاد دام ظلهـ حقیر مطالبى را به عنوان پاورقى اضافه كردهام. از اینرو به جز یكى دو پاورقى در فصل اول، بقیه پاورقىهاى این فصل و سایر فصول كتاب، از اضافات حقیر است و اگر كم و كاستى و ضعفى در آن به چشم مىخورد نیز به همین دلیل است. امید كه حضرت حق در همه كارها به ما اخلاص عنایت فرماید تا مورد قبول و عنایت حضرتش واقع گردد. آمین.
تیرماه 1384 شمسى
مطابق با جمادى الثانى 1426 قمرى
محمدمهدى نادرى
﴿ صفحه 23 ﴾
انواع تمایلات انسان
روح انسانى در فاصله تولد تا مرگ، مراحل مختلفى را پشت سر مىگذارد كه در هر مرحله، خواستها و نیازهاى ویژهاى دارد. ما از زمانىكه خود را شناختهایم تا به این پایه از حیاتمان، تحولات گوناگونى را در روح خویش تجربه كردهایم، كه از طریق تجربه درونى، یا به اصطلاح فلسفى، «علم حضورى» با تحولات آشنا شدهایم. برخى از این مراحل و تجربیات در همه انسانها مشترك است و همه ما كموبیش آنها را تجربه كردهایم. به عنوان مثال، حركت و تلاش نوزاد انسان در ابتدا، تنها براى خوردن و آشامیدن است و به چیزى جز خوردن و آشامیدن نمىاندیشد. از اینرو اولین نیاز انسان، نیاز به خوردنىها و آشامیدنىها است و تا مدتى، بیش از این خواستهاى ندارد. البته گرچه ما به طور معمول از ماههاى اولیه زندگى خود چیزى به یاد نداریم؛ ولى مىتوانیم این مسأله را در مورد دیگران تجربه كنیم. ما به چشم خود مشاهده مىكنیم كه نوزادان و كودكانى كه در ماههاى اول زندگى هستند، به چیزى جز خوردن و آشامیدن توجه ندارند، و از همینرو هر چه به دستشان بیاید آن را به دهان خود نزدیك مىكنند.
اندكى پس از این مرحله كه روح به صورت طبیعى، فطرى و غیر اختیارى كمى تكامل مىیابد، انسان به جز خوردن و آشامیدن چیزهاى دیگرى را نیز درك مىكند. براى مثال، در این مرحله محبت پدر و مادر، به ویژه محبت مادر را ادراك مىكند و از نگاههاى محبتآمیز، به آغوش كشیدن و نوازش كردن والدین خود، لذت مىبرد. این،
﴿ صفحه 24 ﴾
خواست و نیازى تازه است كه در كودك پیدا مىشود. ممكن است طفل سیر باشد و هیچ احتیاجى به آب و غذا نداشته باشد؛ ولى از اینكه مورد بىمهرى پدر و مادر قرار گیرد، بسیار ناراحت و افسرده شود. این خود نشان بر ظهور نیازى جدید در كودك است.
پس از عبور از این مرحله، كودك به تدریج میل به بازى پیدا مىكند. از آنجایىكه بازى نیز میلى فطرى، طبیعى و خدادادى كودك است، دیگر لازم نیست به هیچ كودكى بیاموزند كه بازى را دوست داشته باشد؛ این میل خود به خود در او پیدا مىشود. حتى گاهى میل به بازى آنقدر در او شدید است و از بازى به حدى لذت مىبرد كه خوردن و خوابیدن را فراموش مىكند و گاه ساعتها از وقت غذایش مىگذرد؛ ولى سراغ غذا را نمىگیرد و سرگرم بازى كردن است. البته بدیهى است پشت سر نهادن این مراحل و عبور تدریجى از آنها، لزوماً به این معنا نیست كه خواست و نیاز قبلى از بین مىرود و خواست و نیازى جدید مطرح مىشود. پیدا است كه میل به خوردن و آشامیدن تا پایان زندگى این دنیا همواره در انسان باقى مىماند و هیچگاه زایل نمىشود.
از دیگر نیازهایى كه در مراحل بعدى رشد و تكامل، بهطور طبیعى و فطرى در انسان به وجود مىآید، احساس «نیاز به جنس مخالف» و «نیاز جنسى» است. این احساس به طور خود به خود و بدون آنكه نیازى به تعلیم و تربیت داشته باشد، در مرحلهاى از رشد و زندگى انسان در او پیدا مىشود. این تمایل ابتدا به وضوح مورد آگاهى كودك نیست و او به درستى نمىفهمد به دنبال چه مىگردد و بهطور دقیق نمىداند چه خواستهاى دارد. به مرور و با گذشت زمان، این نیاز كمكم بیشتر خود را نشان مىدهد و واضحتر مىشود. این احساس و تمایل، پیوسته شدت پیدا مىكند و سرانجام به هنگام بلوغ كاملاً به اوج آگاهى مىرسد و مطلوب خود را مىشناسد و پس از آن تا اوج جوانى پیوسته در ظهور و بروز و رو به شدت و افزایش است. این خواست در دخترها زودتر بروز مىكند و آنها معمولاً بین سن 9 تا 10 سالگى این احساس را در خود مىیابند. البته این تحول طبیعى كه در روح انسان رخ مىدهد با فیزیولوژى و جهاز جسمانى انسان بىارتباط نیست و با تغییراتى در برخى از دستگاههاى بدن همراه است.
﴿ صفحه 25 ﴾
در واقع تحولاتى كه در روح آدمى پدید مىآید و خواستهها و نیازهاى جدیدى كه براى انسان پیدا مىشود، هماهنگ با تحولات فیزیولوژیكى است. در جریان این تحولات، در برخى اندامها، غدد، هورمونها و دستگاههاى بدن تغییراتى رخ مىدهد. اما آنچه در این میان مهم است، توجه به این نكته مىباشد كه در هر صورت، تغییرات فیزیولوژیكى و جسمانى، در پیدایش این خواستها و نیازها تنها نقش مقدّمى دارند و احساس و درك هر خواست و نیازى، امرى روحى و مربوط به روح است. بدن و اندامهاى انسان چیزى را «درك» نمىكنند؛ و چرا كه در واقع «ادراك» متعلق به «روح» انسان است.
گفتنى است از آنجا كه هر یك از تحولات روحى، در مرحله و مقطعى خاص از حیات و تكامل انسان رخ مىدهد، آدمى پیش از رسیدن به آن مقطع، هیچ دركى از آن احساس و نیاز ندارد. مثلاً انسانى كه هنوز در سنین كودكى است، هیچ دركى از نیاز جنسى ندارد و فهم آن براى او غیر ممكن است و با هیچ توضیحى نمىتوان چگونگى و حقیقت این احساس را براى او تشریح كرد. براى كودك هر قدر از نیاز جنسى در افراد بالغ و چگونگى ارضاى آن توضیح دهیم، او چیزى از حقیقت این ماجرا نخواهد فهمید.
كودك نمىتواند تصور كند كه لذتى به نام لذت جنسى وجود دارد كه سنخ آن به كلى با خوردن و آشامیدن متفاوت و لذت حاصل از آن غیر قابل مقایسه با لذت حاصل از خوردن و آشامیدن است. طفلى كه هنوز دركى از مسایل جنسى ندارد، به هیچ وسیلهاى نمىتوان این احساس و لذت را براى او توضیح داد. او غیر از خوردن، آشامیدن و بازى كردن لذتى دیگر نمىشناسد و نهایت چیزى كه در تشریح لذت جنسى مىتوان به او گفت این است كه: «به شیرینى عسل است»؛ در حالى كه روشن است شیرینى عسل و شیرینى لذت جنسى از دو مقوله كاملاً متفاوتند و به هیچوجه قابل مقایسه نیستند.
﴿ صفحه 26 ﴾