عمروعاص
عمروعاص كه مردى زیرك و سیاست باز بود، نامى از بزرگترین حیله بازیهاى او در تاریخ ثبت است.
وقتى جناب جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از طرف پیامبر(صلى الله علیه و آله) با گروهى به حبشه رفتند، او با حیله اى به حبشه رفت و به نجاشى گفت: مردى را دیدم كه از حضور شما خارج شد، او فرستاد دشمن ماست، اجازه بده او را بكشیم تا انتقام خود را از آن گرفته باشیم، كه اینها به بزرگان ما زیاد توهین كردند، نجاشى ناراحت شد و مشت محكمى به صورت عمرو عاص نواخت!
عمر و عاص در زمان خلافت ابوبكر به فرماندهى سپاهى متوجه شام گردید. در زمان عمر مدتى حكومت فلسطین را به عهده داشت و بطرف مصر رفت و آنجا را هم فتح كرد و حاكم آنجا گردید.
تا چهار سال از خلافت عمر هم حاكم مصر بود، ولیكن عثمان او را معزول ساخت و رابطه او و عثمان تیره شد؛ و نوعاً از عثمان انتقاد مى كرد تا جائیكه روزى كه عثمان بالاى منبر بود، او گفت: خیلى برایت سخت گرفته اى تا جائیكه در اثر انحراف تو همه امت منحرف شدند، یا عدالت پیشه كن یا از كار بر كنار شو.
گاهى نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى آمد و مى خواست او را علیه عثمان تحریك كند، گاهى این مكار نزد طلحه و زبیر مى رفت و آنها را به كشتن عثمان تشویق مى كرد. و عاقبت همسر خود را كه خواهر مادرى عثمان بود طلاق داد.
از وقتیكه عثمان را كشتند، اكثر حیله ها و فتنه ها از قبیل قرآن بر نیزه كردن در جنگ صفین، نماز جمعه را چهار شنبه خواندن، ذبح كدو همانند گوسفند، زبان در دماغ كردن به عنوان یك سنّت، و... همه از ناحیه این حیله گر تاریخ صادر شد، و بوسیله معاویه در و مردم بى عقل شام هم بى چون و چرا؛ عمل مى كردند تا جائیكه وقتى شنیدند على بن ابى طالب را در محراب عبادت كشتند، مردم شام -بوسیله تبلیغات عمر و عاص- گفتند مگر على(علیه السلام) نماز مى خواند.(2764)
هرمزان
در زمان ساسانیان هفت پادشاه صاحب تاج بود كه كسرى بزرگترین آنها محسوب مى شد و او را ملك الملوك مى گفتند. از آن هفت پادشاه یكى هرمزان بود كه در اهواز حكومت مى كرد. وقتى كه مسلمین اهواز را فتح كردند، هرمزان را گرفته پیش عمر آوردند.
عمر گفت: اگر واقعاً امان خواهى ایمان بیاور وگرنه تو را خواهم كشت. هرمزان گفت: حالا كه مرا خواهى كشت دستور بده قدرى آب برایم بیاورند كه سخت تشنه ام. عمر امر كرد به او آب بدهند.
مقدارى آب در كاسه چوبین آوردند. هرمزان گفت: من از این ظرف آب نمى خورم، زیرا در كاسه هاى جواهرنشان آب مى خورم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «این زیاد نیست، براى او كاسه شیشه اى و بلورین بیاورید.»
چون درون آن آب كردند پیش او آوردند، هرمزان آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمى گذاشت.
عمر گفت: با خدا عهد و پیمان بستم كه تا این آب را نخورى تو را نكشم.
در این هنگام هرمزان جام را بر زمین زد و شكست، آبها از میان رفت. عمر از حیله او تعجب نمود و رو به امیرالمؤمنین(علیه السلام) كرد و گفت: اكنون چه باید كرد؟
فرمود: «چون قتل او را مشروط به نوشیدن آب كرده اى و پیمان بستى، دیگر او را نمى توانى به قتل برسانى، اما بر او جزیه (مالیات) از كفّار را مقرّر كن.» هرمزان گفت: مالیات قبول نمى كنم، اینك با خاطرى آسوده بدون ترس مسلمان مى شوم. شهادتین گفت و مسلمان شد.
عمر شادمان گردید، او را در پهلوى خود نشاند، برایش خانه اى در مدینه تعیین نمود و در هر سال ده هزار درهم برایش معین كرد.(2765)
شعر
آخرِ پشت هم اندازى، خمارى است.
سرانجام، رُسوا شود مكر ساز. (... شنیدم ز دانا، من از دیرباز)
«ادیب پیشاورى»
نكرد هرگز كس بر فریب و حیلت سود
مگر كلیله و دمنه نخوانده اى دَه بار
«ابوحنیفه اسكافى»
مزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزى به پایش درافتى چو مور
چاه مكن بهر كسى
اول خودت، دوم كسى