فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

میرزا جواد آقا ملكى

درباره مرحوم عارف بالله (میرزا جواد آقا ملكى، متوفى 1343 ه ق) نوشته اند: ابتداى سلوكش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود ملا (حسینقلى همدانى، متوفى 1311) عرض مى كند: من در سیر و سلوك خود به جائى نرسیدم!
استاد مى فرماید: اسم شما چیست؟ عرض مى كند: مرا نمى شناسید، من جواد تبریزى ملكى هستم. مى فرماید: شما با فلان ملكى ها بستگى دارید؟
عرض مى كند: بلى و از آنها انتقاد مى كند.
استاد مى فرماید: هر وقت توانستى كفش آنها را كه بد میدانى پیش پایشان جفت كنى، من خود به سراغ تو خواهم آمد.
میرزا جواد آقا فردا كه به درس مى رود خود پایین تر از بقیه شاگردان مى نشیند، و رفته رفته طلبه هائى كه از فامیل ملكى در نجف بودند و او آنها را خوب نمى شناخته، مورد محبت خود قرار مى دهد، تا جائى كه كفش را پیش پاى آنان جفت مى كند. چون این خبر به آن طایفه كه در تبریز ساكن بودند، مى رسد رفع كدورت فامیلى مى شود.
بعدا میرزا جواد استاد مى فرماید: دستور تازه اى (بعد از اصلاح فامیلى) نیست، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعى بهره مند شوى، ضمناً یادآور مى شود كه كتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائى براى عمل كردن خوب است.
میرزا كم كم ترقى مى كند و به حوزه قم مى آید و به تربیت نفوس مى پردازد و عده زیادى از خواص و عوام از او بهره مند مى شوند....(2523)

وزیر مصلح

(مأمون) خلیفه عباسى بر (على بن جهم سامى) شاعر دربار غضب كرد و گفت: او را به قتل رسانید، و بعد از آن همه مال او را تصرف كنید.
(احمد بن ابى دواد) وزیر، براى اصلاح پیش مأمون آمد و گفت: اگر خلیفه او را بكشد مال او از چه كسى خواهد گرفت؟
مأمون گفت: از ورثه او. احمد گفت: آن زمان خلیفه مال ورثه گرفته باشد نه مال او را، چه او بعد از حیات مالك نباشد، و این ظلم لایق منصب خلافت نیست، كه مال دیگرى را در مؤاخذه دیگرى بگیرند!
مأمون گفت: پس او را حبس كن، مال او را بگیر بعد از آن او را بكش. احمد از مجلس مأمون بیرون آمد و او را حبس كرد و نگاه داشت تا وقتى كه غضب مأمون فرونشست.
آنگاه با این نقشه اصلاحى، مأمون به على بن جهم خوش بین شد و احمد وزیر را بر نیكوئى این عمل، تحسین كرد و قدر و منزلت او را بیفزود.(2524)

شعر

طواف كعبه دل كن كه كعبه خود سنگیست
كه آن خلیل بنا كرد و این خداى خلیل
صد خانه اگر به طاعت آباد كنى
زان بِهْ نَبُوَد كه خاطرى شاد كنى
گر بَنده كنى به لطف، آزادى را
بهتر كه هزار بنده آزاد كنى
«علاء الدوله سمنانى»
آن دست و آن زبان كه در او نیست نفعِ خلق
جز چون زبان سوسن و دست چنار نیست
«سنایى»
تو كز محنت دیگران بى غمى
نشاید كه نامت نهند آدمى
«سعدى»
یار شو خلق را و یارى بین
راستى ورز و رستگارى بین
«اوحدى»
از مردم افتاده مدد جوى كه این بى پر و بالان
با بى پر و بالى، پر و بال دگرانند
«علامه جعفرى»