شوخى و مرگ
عراقى ها پشت جاده اهواز خرمشهر موضع گرفته بودند. ما 300 مترى با آن ها فاصله داشتیم. دشمن از ترس جانش هر چیز دم دستش مى رسید روى سر رزمنده ها مى ریخت. باور كنید اگر مهمات كم مى آورد سنگ پرتاب مى كرد. قرار بود من و راننده به همراه یكى از بچّه هاى جهاد براى مأموریّتى به پشت جبهه برگردیم. آن قدر گلوله توپ و تانك و آر.پى.جى رد و بدل مى شد كه كسى جرأت نداشت دو قدم از سنگر جدا شود. ما بسم الله گفتیم و با لندرور فكسنى جهاد كه به خر لنگى بیشتر شباهت داشت حركت كردیم. دوست شوخ طبع ما كه بین من و راننده نشسته بود باب شوخى را باز كرد. چكشى كنار دستش بود كه آن را به جاى دنده كنار دست راننده قرار داد و راننده عصبى كه حواسش جمع انفجارها بود به جاى دنده اصلى دستش روى چكش رفت و آن را عوض كرد. مواظب بودیم كه راننده عصبى خنده هایمان را نبیند، راننده كه قصد داشت به حركت خودرو افزوده شود دوباره با عصبانیّت شدیدتر دنده كذائى را یعنى چكش را كه همكار ما محكم گرفته بود جابه جا كرد امّا هیچ تغییرى در حركت خودرو به وجود نیامد و چشم راننده به چكش افتاد و خنده هاى ما را دید. با عصبانیّت محكم كوبید روى ترمز و خودرو در جایش میخ شد كه سر ما به شیشه جلو اصابت كرد. در همین اثنا چند مترى آن طرف تر درست جلوى ما روى جاده خمپاره اى منفجر شد كه اگر در همان حال حركت مى كردیم، تیكه بزرگمان گوشمان مى بود. حالا دیگر راننده خشمگین كمى آرام شده بود و با نگاه مهربان خود گویى مى خواست از شوخى به جاى دوست ما تشكّر كند.(2443)