لطیفه
× سدِّ منیّت
زمان طاغوت به شهرى رفته بودم. با شركت گروهى از فرهنگیان و طلاب و سرشناس هاى شهر، جلسه اى مخفیانه، تشكیل شده بود. جلسه از ساعت 12 تا 3 نیمه شب طول كشید. بحث این بود كه با این شاه و برنامه هایش چه باید كرد؟ هر كس چیزى گفت. من گفتم: ما باید این سد منیّت را بشكنیم. به جاى اینكه منتظر آمدن جوانها به مسجد باشیم، عبا را كنار بگذاریم و پاى تخته سیاه برویم، باید شهامت داشته باشیم، آن وقت مثالى زدم. گفتم: حدیث داریم نگهداشتن بول، مضر و نمازخواندن در این حالت مكروه است. اگر باوضو به مسجد رسیدى و احتیاج به آب پیدا كردى، در صورتى كه بول كنى و وضو بگیرى، به نماز جماعت نمى رسى، اسلام مى گوید: از نماز جماعتى كه آن قدر ثواب دارد، صرف نظر كن و بول را نگه ندار. اما ما گاهى ساعتها در جلسه اى مى نشینیم در حالى كه بول خود را نگه داشته ایم و شهامت بیرون رفتن و ادراركردن را نداریم و مى گوئیم زشت است. كسى كه شهامت این كار را ندارد، نمى تواند مردم را براه بیندازد. تا من این را گفتم، جمعیّتى بلند شدند و راه افتادند. معلوم شد همه ادرار داشته اند.