فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

برخورد قاطعانه حضرت با چشم چرانها

دو نفر از مردم مدینه به نام هاى «هیت» و «ماتع» بسیار سبك سر و خام بودند، اینان همواره مردم را با سخنان زشت مسخره مى كردند و براى فراهم كردن مایه و زمینه خنده دیگران به آزار و اذیّت مردم مى پرداختند.
روزى رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) شنید كه آنان مى گفتند: هنگامى كه به شهر طائف هجوم بردید و آنجا را فتح كردید، در كمین دختر «غیلان ثقفى» باشید تا شاید او را اسیر كنید و براى خود بردارید؛ چرا كه او زنى خنده رو، سیاه چشم، جا افتاده و قد كشیده است و هر گاه مى نشیند با شكوه و هر گاه سخن مى گوید كلامش دلرباست.
هنگامى كه رسول خدا سخنان آنان را شنید فرمود: «گمان مى كنم كه شما از آدم هاى سفیه و نادانى هستید غیرت و مردانگى ندارند، به همین علت زیبایى زنان را بدون شرم بیان مى كنید.» آنگاه حضرت دستور داد آنها را از مدینه اخراج كردند و به سرزمینى به نام «غرابا» تبعید نمودند، آنها فقط روزهاى جمعه حق حضور در مدینه را داشتند.(1640)
آرى! این برخورد قاطعانه رسول خدا و تبعید افراد هرزه اى مانند هیت و ماتع براى آن بود كه حضرت مى خواست بیمارى روحى اجتماع را مداوا كند، به همین خاطر ابتدا از مرهم هاى لازم كه همان مواعظ و نصایح بود، استفاده مى نمود؛ اما وقتى مى دید كه اینان مانند غده اى ممكن است جامعه را بیمار كنند آنان را ریشه كن مى نمود و تبعید مى كرد.

جهاد اصغر و جهاد اكبر

در مقام تهذیب نفس و تحصیل اخلاق، همیشه یك جنگ و ستیز عجیب بین دو كانون عقل و دل درگیر است، تهذیب نفس و تربیت براى هماهنگ ساختن این دو كانون است. مستلزم ضبط و كنترل خواهشهاى دل است، اساساً هم نظم و انضباط، از كانون عقل ناشى مى شود و آشفتگى و خودسرى، از كانون دل.
پیغمبر اكرم(صلى الله علیه و آله) در حدیث معروفى با بیان لطیفى این جنگ و ستیز را بیان كرد، اصحاب و یاران او از جهادى برمى گشتند، رو كرد به آنها و فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى علیهم الجهاد الاكبر؛ مرحبا به مردمى كه از مبارزه كوچك برگشته اند و جهاد بزرگ هنوز به عهده آنها باقى است.
گفتند: یا رسول اللّه! جهاد بزرگ چیست؟
فرمود: جهاد با نفس و خواهشهاى دل.
مولوى در این باره مى گوید:
اى شهان كشتیم ما خصم درون
ماند خصمى زان بتر در اندرون
كشتن این، كار عقل و هوش نیست
شیر باطن، سخره خرگوش نیست
قدر جعنا من جهاد الأصغریم
بابتى اندر جهاد اكبریم
سهل دان شیرى كه صفها بشكند
شیر آن باشد كه خود را بشكند(1641)

حریص در عیش و عاقبتش

یزید بن عبدالملك، دهمین خلیفه اموى بعد از عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید. او بر خلاف خلیفه قبل شب و روز به عیش و نوش مشغول و با دو نفر كنیزان آواز خان و خوش سیما به نام سلامه و حبابه(1642) به مجالس بزم مشغول بود.
سرانجام حبابه رقیب خود سلامه را بر كنار ساخت و افسار خلیفه را بدست گرفت.
مسلمه بن عبدالملك برادرش نزد او آمد و گفت: عمر بن عبدالعزیز آنقدر دادگستر بود، تو بر خلاف او به باده گسارى مشغول شدى و كشور را به دست آوازه خوانى به نام حبابه سپرده اى؛ مردم منتظر دیدن تو هستند، ولى تو در دامن حبابه افتاده اى، دست از او بكش به كار خلافت برس.
او تصمیم گرفت حرف برادر را گوش كند. روز جمعه تصمیم گرفت براى نماز بیرون رود، حبابه كنیزان را سفارش كرد موقع بیرون آمدن خلیفه او را آگاه سازند.
كنیزان او را خبر كردند، و او با عودى كه به دست گرفته بود در برابر خلیفه ظاهر شد و با آواز دل كش این شعر را خواند:
اگر عقل از سر داده رفته او را ملامت مكن، بى چاره از شدت اندوه صبور شده است.
خلیفه كه دلبر خود را با آن حال دید و آن آواز دلنواز را شنید دست خود را مقابل صورتش گرفت و گفت: حبابه بس است چنین مكن و این شعر را خواند:
زندگانى جز خوش گذرانى و كام گرفتن چیز دیگر نیست، گر چه مردم تو را سرزنش كنند.
بعد فریاد زد: اى جان جانان! درست گفتى، خدا نابود كند آن كسى را كه مرا در مهر تو سرزنش مى كند؛ اى غلام! برو به برادرم مسلمه بگو به جاى من به مسجد برود و نماز بخواند.
بعد فورى به عیش گاه رفتند و براى بهتر خوش گذرانى به بیت الرس نزدیك دمشق رفتند و خلیفه به غلامان خود گفت: مردم پنداشته اند هیچ عیش و نوشى، بى نیش نخواهد ماند، من مى خواهم دروغ آنان را آشكار سازم.
در آنجا ماندند تا نامه و خبرى نرسد، و مشغول نوش بى نیش باشند. از قضا دانه انارى به گلوى حبابه رفت و زیاد سرفه كرد و بمرد. خلیفه روز و شب تن مرده حبابه را در آغوش گرفته و گریه مى كرد و با آب دیده بدنش را تر مى كرد و مى بوئید، با اصرار اقوام لاشه گندیده حبابه را دفن كردند و خلیفه هم بعد از پانزده روز بیشتر زنده نماند و نزد قبر حبابه او را به خاك سپردند.(1643)