فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

دامپزشكى كه بینا را كور كرد

مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. رأى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور، خر نبود، براى درمان چشم خود، نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه هر كس مهمّى را به شخص ناآزموده و غیر متخصّص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبكسر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن رأى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر(602)

ایمنى از مرگ براى هیچكس

عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموى كه از نیكان بود) در بستر بیمارى مرگ قرار گرفت، پزشك به بالینش آوردند، او پس از معاینه گفت: احساس مى كنم مسموم شده و ایمنى از مرگ ندارد.
عمربن عبدالعزیز گفت: كسى كه مسموم هم نشده باشد ایمنى از مرگ ندارد. آنوقت رو به خدا كرد و گفت: الهى! انا الذى امرتنى فقصرت، و نهیتنى فعصیت؛ اى خدا! من كسى هستم كه مرا امر كردى، كوتاهى در انجام آن نمودم، و نهى كردى، گناه كردم.
پس از آن، از دنیا رفت.(603)

شعر

رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا از غیر دوست بربند زبان
گفتم كه غذا؟ گفت: همین خونِ جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
«ابوسعید ابوالخیر»
یكى درد و یكى درمان پسندد
یكى وصل و یكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
«بابا طاهر»
هر آن مریض كه پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیمارست
«پروین اعتصامى»
برخیز تا به عزم تفرّج برون رویم
زین تنگناى خانه به صحراى لاله زار
«خواجوى كرمانى»
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا كه تویى، تفرّج آنجاست
برو اندر جهان تفرّج كن
پیش از آن روز كز جهان بروى
«سعدى»
چهار چیز مَر آزاده را زِ غم بخرد
تنِ درست و خوىِ نیك و نامِ نیك و خرَد
هر آن كه ایزدش این هر چهارْ روزى كرد
سزد كه شاد زِیَد جاودان و غم نخورَد
«رودكى»
دو چیز است اندر جهان نیك تر
جوانى یكى، تندرستى دگر
«اسدى»