استوارى در عقیده
بین دو تن از مردم صدر اسلام مشاجره علمى در اصول عقاید به میان آمد یكى از آن دو شیعى امامى اثنى عشرى بود، آن دیگرى به او گفت: با هم مباحثه مى كنیم هر یك از ما بر دیگرى غالب شد آن دیگرى به دین وى درآید و از مذهب خود دست بكشد، آن شخص امامى كه دیندار عاقل بود در جوابش گفت: اگر من غالب شدم تو باید از من متابعت نمایى و مرا اطاعت كنى، اما اگر تو بر من غالب شدى من حق ندارم از تو اطاعت كنم، من باید بروم از امامم بپرسم كه منطق حق و لسان وحى است و اصل و خزانه است، اگر من نتوانستم جوابت بگویم جواب گو دارم. این شخص به حق الیقین حق را از باطل تمیز داده است و فهمید كه حق با كیست از لفاظى و حرافى باكى و هراسى ندارد.(324)
ایمان و ایستادگى
معلى بن خنیس، غلام آزاد شده حضرت صادق(علیه السلام) بوده و روى هم رفته از اخبار استفاده شود كه از نزدیكان آن حضرت و جزء محرمان اسرار بوده است؛ داود بن على عباسى او را گرفته به زندان افكند و از او خواست كه نام اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) را فاش كند و آنها را معرفى نماید و معلى نپذیرفت و در پاسخ گفت: اگر در زیر پایم باشند تو را از نامشان آگاه نكنم، پس داود بن على دستور داد گردنش را زدند و به دارش آویختند.(325)