ضرورت خودشناسی
برای موجودی که فطرتاً دارای حب ذات است، کاملا طبیعی است که به خود پردازد و در صدد شناختن کمالات خویش و راه رسیدن به آنها برآید. پس درک ضرورت خودشناسی، نیازی به دلیلهای پیچده عقلی یا تعبدی ندارد. از این رو، غفلت از این حقیقت و سرگرم شدن به چیزهایی که به هیچوجه در کمال و سعادت آدمی مؤثر نیست، امری است غیر طبیعی و انحراف آمیز و این امر است که باید علتش را جستجو کرد و راه سلامت و نجات از آن را شناخت.
همه تلاشهای انسانی، اعم از علمی و عملی، برای تأمین لذایذ و
﴿ صفحه 9﴾
منافع و مصالح «انسان» انجام میگیرد. پس شناختن خود انسان و آغاز و انجام او و هم چنین کمالاتی که ممکن است به آنها نایل گردد، مقدم بر همه مسائل، بلکه بدون شناختن حقیقت انسان و ارزش واقعیِ او، دیگر بحثها و تلاشها بیهوده و بی پایه است.
اصراری که ادیان آسمانی و پیشوایان دینی و علمای اخلاق، بر خودشناسی و به خودپردازی دارند، همگی ارشادی است به همین حقیقت فطری و عقلی. قرآن شریف، فراموش کردن نفس را لازمه فراموش کردن خدا و به منزله عقوبت این گناه معرفی میفرماید:
«وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ.»**حشر/ 19. ***
مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند خدا هم خودشان را از یادشان برد.
و در جای دیگر میفرماید:
«عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ اِذا اهْتَدَیْتُمْ.»**مائده/ 105. ***
به خویشتن پردازید، کسی که گمراه شد، به شما زیان نزند اگر هدایت یافتید.
و با این که آیات الهی را چه در آفاق و چه در انفس، مورد توجه قرار داده است، چنان که میفرماید:
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فی الاْفاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ.»**فصلت/ 53. ***
آیات خویش را در آفاق و در وجودشان به آنان مینمایانیم تا برایشان روشن شود که او حق است.
اما برای آیات انفس، موقعیت خاصی قایل شده و با تعبیر:
«وَ فی اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ.»**ذاریات/ 21.*** و در خودتان نیز آیاتی است مگر نمیبینید؟
﴿ صفحه 10﴾
کسانی را که به خویشتن نمیپردازند و آیات الهی را در درون خویش مشاهده نمیکنند، نکوهش فرموده است.
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز برای خودشناسی، اهمیت فوق العادهای قایل شدهاند و آن را راه خداشناسی معرفی میفرمایند:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، عَرَفَ رَبَّهُ.»
کسی که خودش را شناخت، پروردگارش را شناخت.
از امیر مؤمنان(علیه السلام) روایات بسیاری در این زمینه با مضامین مختلف نقل شده است که مرحوم «آمدی» قریب سی روایت از آنها را در «غرر الحکم» میآورد. از جمله آنها این کلمات قصار است:
«مَعْرِفَةُ النَّفْسِ اَنْفَعُ الْمَعارِفِ.»
شناخت خویش سودمندترین شناختها است.
«عَجِبْتُ لِمَنْ یُنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلایَطْلُبُها.»
درشگفتم از کسی که گمشده اش را میجوید درحالی که خود راگم کردهونمی جویدش.
«عَجِبْتُ لِمَنْ یَجْهَلُ نَفْسَهُ کَیْفَ یَعْرِفُ رَبَّهُ.»
در شگفتم از کسی که خود را نمیشناسد چگونه پروردگارش را میشناسد.
«غایَةُ الْمَعْرِفَةِ اَنْ یَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ.»
نهایت معرفت این است که انسان خودش را بشناسد.
«اَلْفَوْزُ الاَکْبَرَ مَنْ ظَفَرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ.»
بزرگ ترین کامیابی از آنِ کسی است که به خودشناسی نایل شود.
و نیز از آن حضرت روایت شده است:
«کُلَّما زادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زادَ عِنایَتُهُ بِنَفْسِهِ وَ بَذَلَ فی رِیاضَتِها وَ صِلاحِها جَهْدَهُ.»**مستدرک الوسائل، ج 2، ص 310.***
هر قدر بر دانش شخص افزوده شود، اهتمامش به خودش بیش تر میشود و در راه تربیت و اصلاح خویش بیش تر میکوشد.
﴿ صفحه 11﴾
توضیحات
چون در این بحث، تعبیراتی به کار میرود که احیاناً عین یا نظیر آنها در بحثهای دیگری ممکن است با معنای مغایری استعمال شود، برای جلوگیری از سوء تفاهم، به توضیحات زیر مبادرت میورزیم:
الف) منظور از «خودشناسی» ـ چنان که اشاره شد ـ شناختن انسان است از آن نظر که دارای استعدادها و نیروهایی برای تکامل انسانی است. بنابراین، مرتبهای از علم حضوری که هر کسی به خود دارد، ما را از این بحث مستغنی نمیسازد. هم چنین علم حضوریِ کاملی که در اواسط سیر معنوی حاصل میشود و انسان حقیقت خویش را بی پرده مشاهده میکند، در این جا منظور نیست؛ زیرا آن از نتایج خودسازی است نه از مقدمات آن؛ هم چنان که شناختن اندامهای بدن و چگونگیِ کار آنها که در علم فیزیولوژی مورد بحث قرار میگیرد، ارتباطی با بحث ما ندارد. حتی شناختن روان و نیروهای درونیِ انسان نیز آن طور که در روان شناسی مورد بحث واقع میشود، در این جا مورد توجه نیست؛ گرچه پارهای از مباحث قطعیِ روان شناسی، ممکن است به عنوان مبادیِ بحث، مورد استفاده قرار گیرد.
ب) منظور از خودسازی و به طور کلی، پرداختن به خویش، شکل دادن و جهت بخشیدن به فعالیتهای حیاتی است نه محدودکردن و متوقف ساختن آن ها. به عبارت دیگر، غرض از این بحث، این است که بدانیم چگونه کوششهای علمی و عملیِ خود را تنظیم کنیم و آنها را به چه سویی سوق دهیم تا در رسیدن به کمال حقیقی، مؤثر باشد. بنابراین، لازمه این بحث، انکار حقایق خارج از ذهن یا انکار ارزشی که شناختن آنها دارد و یا هرگونه تمایل ایده آلیستی، که جنبه غیر مثبت داشته باشد، نیست. چنان که گرایشهای پراگماتیستی هم که مبتنی بر اصالت عمل
﴿ صفحه 12﴾
مفید برای زندگیِ مادی و دنیوی و از مظاهر اومانیسم است، نمیتواند مبیّن حاق این بحث باشد، بلکه خواهیم دید که مباین با آن است، مگر این که برای برخی از این انواع تفکرات، تفسیرهایی مشتمل بر جهانی متعالی و وسیع، در نظر بگیرند که آن هم مورد نظر بنیان گذاران و طرفداران این مکتبها نیست.
ج) منظور از خودگرایی و درون نگری و خودکاوی در این جا این است که انسان با تأمل در وجود خویش و استعدادهای درونی و کششهای باطنیِ خود، هدف اصلی و کمال نهایی و نیز مسیر سعادت و ترقی حقیقی را بشناسد، نه این که پیوندهای وجودی خود را با دیگران ندیده انگارد، و امکاناتی که برای پیشرفت و تکامل، در پرتو اجتماع و همکاری وجود دارد، انکار کند. بنابراین، منظور از این گونه تعبیرات نیز جنبههای مثبت آنها است و نباید با تعبیراتی نظیر: فردگرایی و درون گرایی و خودبینی و خودپرستی، که در روان شناسی و اخلاق و غیره به کار میرود و متضمن معانیِ منفی است، اشتباه شود.
د) پارهای الفاظ دیگر هست که معانیِ اصطلاحیِ متعددی دارد و در علوم مختلف، برای معانیِ متفاوتی به کار میرود و حتی ممکن است برخی از اصطلاحات در یک علم، اما در مکتبهای مختلف آن علم، معانی متغایری داشته باشد؛ مانند عقل، نفس، شهود، حسّ، ادراک، خیال، قوه، نیرو و غریزه... تقیّد به اصطلاح خاص در این گونه موارد، گوینده و شنونده را در تنگنا قرار میدهد. از این رو، برای تعیین معنای منظور، باید به قراین کلامی اتکا کرد و کسانی که تنها به اصطلاح علمی یا فلسفیِ خاصی آشنایی دارند، باید خود را در چارچوبه همان اصطلاح مقید نسازند تا دچار سوء تفاهم نشوند.
﴿ صفحه 13﴾
کمال
مفهوم کمال گرچه روشن و بی نیاز از تعریف است، ولی برای این که در پارهای موارد، اشتباهی رخ ندهد، ناچاریم توضیحی در این باره بدهیم:
بدون تردید، کمال، صفتی وجودی است که موجود به آن متصف میشود، ولی هنگامی که یک امر وجودی را با اشیای مختلف میسنجیم، میبینیم نسبت به بعضی کمال و نسبت به بعضی دیگر، نه تنها کمال نیست، بلکه احیاناً موجب نقص و کاهش ارزش وجودیِ آن میباشد. نیز برخی دیگر، اساساً استعداد واجد شدن پارهای از کمالات را ندارند؛ مثلاً شیرین شدن برای بعضی از میوه ها، مانند گلابی و خربزه کمال است و برعکس، کمال برخی دیگر از میوهها در ترش بودن یا داشتن مزههای دیگر است، و یا دانش برای انسان کمال است، ولی سنگ و چوب استعداد واجد شدن آن را ندارند.
سرّ مطلب این است که هر موجودی دارای حد و مرز ماهویِ خاصی است که با تجاوز از آن، به نوع دیگری تبدیل میشود که از نظر ماهیت با آن مغایر است. تغییرات ماهوی ممکن است همراه با تغییر شکل ملکولها یا کم و زیادشدن اتمهای آنها و یا تغییرات عنصری و درونی اتمها و یا تبدیل ماده به انرژی و بالعکس باشد. و گاهی ممکن است با این که کمیّت و کیفیت اتمها و ملکولهای دو چیز یک سان است، ماهیت
﴿ صفحه 14﴾
آنها متفاوت باشد؛ چنان که دانه مصنوعیِ گیاه، فاقد خاصیت گیاهی و رشد و نمو است با این که از نظر عناصر و شکل ترکیب آنها کاملا مشابه دانه طبیعی است. در هر صورت، هر ماهیتی به حسب اقتضای طبیعی، تنها با پارهای از اوصاف، سنخیت دارد و استعداد پذیرش همان دسته از کمالات را خواهد داشت؛ ولی پیدایش ماهیت جدید، همیشه مستلزم از بین رفتن کمالات قبلی نیست و بسیاری از موجودات فعلیتهای متعددی را در طول یکدیگر میپذیرند و کمالات قبلی را حفظ میکنند؛ چنان که در نباتات، اتمها و مواد معدنی، عیناً موجود هستند وفعلیت نباتی، فوق همه و در طول آنها قرار میگیرد. و هم چنین در حیوان و انسان.
در این گونه موجودات، کمالات پیشین ممکن است تا حدی به پیدایش کمال عالی تر کمک کنند؛ ولی چنین نیست که پیشرفت آنها مطلقاً موجب کمال برای فعلیت اخیر و صورت نوعی جدید باشد، یا دست کم مزاحمتی با آن نداشته باشد، بلکه در بسیاری از موارد، رسیدن به کمالی که مقتضای صورت اخیر میباشد، متوقف بر محدودبودن کمالات پیشین است؛ چنان که شاخ و برگ زیاد، مزاحم میوه دادن کافی برای درختان میوه دار است. یا چاقی و فربهیِ زیاد، مانع از رسیدن اسب تازی به کمال لایق خود، یعنی سرعت جست و خیز و دویدن است. بنابراین، کمال حقیقیِ هر موجود، عبارت است از صفت یا اوصافی که فعلیت اخیرش اقتضای واجدشدن آنها را دارد و امور دیگر در حدی که برای رسیدن به کمال حقیقی اش مفید باشد، کمال مقدّمی و مقدمة الکمال خواهند بود.