بدون تغییرات صحیح بنیادی و تحول فرهنگی و علمی امکان تحول فکری و روحی نیست
...یکی از مسائل بسیار مهم در تمام دستگاه ها خصوصا دانشگاهها و دبیرستان ها تغییرات بنیادی در برنامه ها و خصوصا برنامه های تحصیلی و روش آموزش و پرورش است که دستگاه فرهنگ ما از غربزدگی و از آموزش های استعماری نجات یابد.
اجانب خصوصاآمریکا در نیم قرن اخیر کوشش داشتند و دارند فرهنگ و برنامه های فرهنگی و علمی و ادبی ما را از محتوای اسلامی - انسانی - ملی خود خالی و به جای آن فرهنگ استعماری و استبدادی بنشانند.
فرهنگ زمان طاغوت، کشور ما را تا لب پرتگاه سقوط کشاند و خداوند تعالی به داد این کشور اسلامی رسید ولی بدون تغییرات صحیح بنیادی و تحول فرهنگی و علمی امکان تحول فکری و روحی نیست و باید با کوشش همه جانبه از طرف دولت و رؤسای دانشگاه ها و فرهنگیان و جوانان دانشجو به مقصود نزدیک شویم و انشاء الله تعالی از پیوستگی و وابستگی نجات پیدا کنیم و کشور عزیزمان را نجات دهیم.(100)
در روشنفکرهای ما، در غربزده های ما ، این معنی هست که اسلام را نمی خواهند
از اول که رضاخان آمد و من هم یادم هست و از اولش در مسائل بودم تاحالا، اولی که آمد و ابتدائا با سالوسی رفتار کرد، وقتی که مستقر شد اول هدف، اسلام بود، لکن نمی گفت هدف را - آن قرار داد که اسلام نباشد، البته به تعلیم دیگران، تعلیم خارج - لکن ازروحانیین شروع کرد، از مجالس وعظ و خطابه و روضه جلوگیری کرد. از اینجا شروع کردند که بلکه موفق بشوند اساس، اساسی که خارجی ها از آن می ترسیدند از بین ببرند.
...الان هم در نویسنده های ما، در گوینده های ما و در روشنفکرهای ما، در غربزده های ما ، این معنی هست که اسلام را نمی خواهند و آن ها که راست نمی گویند ملیت را می خواهند، وقتی هم از ملیتشان می خواهند اسم ببرند، از همین شاه ها اسم می برند، از همین شاه هائی که همه شان در تاریخ معلوم است که چکاره بودند.(101)
اسلام منهای روحانیت همین تز است، حالا گوینده اش ملتفت نیست و یا ملتفت است و مغرض
از اولی که رضاخان آمد، بعد از این که مستقر شد، البته اولش خیلی هم روضه می گرفت، هم روضه می رفت و هم تکیه ها، همه را رفت یک مرتبه در یک محرمی گفتند همه تکیه ها را رفته بود، بعد که بازی داد ملت را و ملت ماهم صفای نفس دارند زود بازی می خورند، بعد که بازی داد ملت را، آنوقت آن چهره اش را نشان داد، تمام روضه ها را سرتاسر مملکت قدغن کرد و بر مُعممین آن کرد که نمی توانست یک نفر معمم ظاهر بشود توی خیابان، بعضی از محترمین مُعممین که نمی خواهم اسمش را ببرم، بردند در کلانتری و همان جا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل این که کت و شلوار باید باشد و رهایش کردند و مُعممین را قدغن کرده بودند که شوفرها هم سوارشان می کردند، بعضی از شوفرها هم خوش رقصی می کردند. مقصد آخوند نبود، مقصد اسلام بود این ها را می دیدند که تا این ها هستند اسلام را نمی شود از بین برد، باید این ها را از بین برد بعدش اسلام را، اسلام منهای روحانیت همین تز است، حالا گوینده اش ملتفت نیست و یا ملتفت است و مغرض.(102)