تا دانشگاه ما آن مغز غربیش را کنار نگذارد و یک مغز شرقی پیدا نکند نمی تواند مستقل باشد
شما هر چه هم زحمت بکشید، تا دانشگاه ما آن مغز غربیش را کنار نگذارد و یک مغز شرقی پیدا نکند نمی تواند مستقل باشد. دائما حرف، حرف آن هاست. فوج فوج از اینجا باید بروند اروپا برای تحصیل، اگر هم اروپا نروند، اینجا نمی پذیرند آن ها را. تمام سر این است که ملت هم این طور شده، مردم هم این طور شده اند، دولت هم همین طور است، همه همین طورند، همه اینجورند دیگر که تا این نرود یک مدتی در فرض کنید که فرانسه ولو آنجا برود و کاری دیگر نداشته باشد، اکثرا هم شاید این طوری باشند، آنجا می روند و کارهای دیگری می کنند لکن وقتی که اینجا آمد او، آن ها هم زود به به این ها ورقه می دهند برای این که نمی خواهند که یک آدم دانشمند بفرستند، می خواهند یک آدم ورقه دار بفرستند. اصلا برنامه این است که این اشخاصی که می روند در آنجا و صاحب دیپلم - می شوند - و تصدیق می شوند، این طور نیست که آن ها تصدیق کرده باشند این ها را، این تصدیق استعماری است. بنای آن ها بر این است که خودشان یک جور تصدیق می کنند، به این زودی ها به آن ها تصدیق نمی دهند ، به ما هم یک جور، به ما زود تصدیق می دهند، برای چه ؟برای این که نمی خواهند که ما یک چیزی داشته باشیم، نه آن ها نه، همیشه ما محتاج به آن ها باشیم و همیشه انگل باشیم.
تا ما از آن غربزدگی در نیائیم و مغزمان را عوض نکنیم و خودمان را نشناسیم نمی توانیم مستقل باشیم، نمی توانیم هیچ داشته باشیم.
جهد و کوشش در راه معرفی و ترویج مکتب اسلام کوشش کنید اسلام را بشناسانید به مردم.(71)
فلاسفه غرب الان هم محتاج به این هستند که از فلاسفه شرق یاد بگیرند
فلاسفه غرب الان هم محتاج به این هستند که از فلاسفه شرق یاد بگیرند، کتاب های ابوعلی، الان هم من گمان می کنم تا چند وقت بیش از این بود و الان هم همین طور، مورد استفاده اطباء غرب باشد. قانون بوعلی رسما تدوین می شده آنجا، استفاده از آن می شده لکن این تحفه شرقی رفته غرب، غرب از آن استفاده کرده و ما خودمان گم کرده ایم خودمان را، بوعلی را نمی شناسیم. این برای این است که آنوقتی که این ها راه پیدا کردند به ممالک شرق که شاید سابقه اش حدود ششصد سال یا همچو چیزی باشد ( درست من نمی دانم لکن طولانی است ) مطالعات در همه چیز شرق مطالعه کردند. اشخاص متخصص از خارج آمد، از غرب آمد و همه جای ایران را و همه جای شرق را گردش کردند و بررسی کردند.
در تاریخ هست، در همین تاریخ های آخری که با شتر می رفتند این بیابان های ما را، همان بیابان های بی آب و علف هم می رفتند، با شتر می رفتند و آنجا بررسی میکردند.
یک قسم از بررسی ها و این ها مال این بود که بفهمند چه دارد شرق، نفت را، کبریت را، هر چه که دارد، مس، آهن، این ذخایر زیرزمینی را بفهمند چه دارد و باید به چه راه آن ها را به دست آورد. آن ها کشف می کردند.
در همدان من بودم که یکی از آشناهای من که سابقه داشت (این که می گویم مال شاید حدود بیست سال یا بیشتر باشد) که یک ورقه ای آورد شاید یک متر در یک متر نقشه بود، نقشه مال همدان و دهات و قراء و قصبات همدان بود، این را که باز کرد من دیدم نقطه هایی با رنگ دیگر، زیاد نقطه در آن هست. گفتم این ها چیست؟ گفت این نقشه از خارجی هاست، این نقطه ها جاهایی است که یک چیزی در آنجا پیدا می شود، یک زیر زمین، یک چیزی دارد آنجا.
این ها همه جا را مطالعه کردند. یک راه این بود که یک قسم از مطالعاتشان مطالعات شناختن ذخایر شرق که یکی از آن هم ایران بود.
یک قسم از مطالعات هم که باز در همان وقت ها که این وسائل اتومبیل و این ها نبود با قافله ها حرکت می کردند و با شترها می رفتند و مطالعه در گروه های مختلف، عشایر ایران، بختیاری ها - عرض کنم - بلوچ ها، کردها، یک دسته آنجاها می رفتند و مطالعه می کردند آن ها چه جور آدم هائی اند و چه جور می شود آن ها را تحت استعمار گرفت. و یک گروه دیگری هم در شهرها مشغول مطالعه بودند که این ها چه جور وضعی دارند و آن طوری که من می فهمم از رویهمرفته مطالعاتشان راجع به انسان ها این حاصل شده است که این جمعیت شرقی به اسلام اعتقاد دارد و آن که مانع می شود از این که آن چیزهای زیرزمینی را به غارت ببرند این ها هستند که به اسلام عقیده دارند، این قشرهای دیگری که با اسلام سروکار ندارند از آن ها هیچ باکی نداشتند، آن ها یک مردم تهی هستند که با آن ها کاری نداشتند، آن که از آن خوف داشتند توده هایی بود که به اسلام عقیده داشتند. خوب، این هائی که به اسلام عقیده داشتند از چه راه این عقیده را پیدا کرده بودند از طریق روحانیت این اعتقاد را این ها تزریق کرده بودند و مطالعاتشان به اینجا رسیده است که، رسیده بود که این ملاها در دهات و قصبات و همه جا هستند و هر وقت بخواهند، این مردم را ممکن است که به شورش وا دارند. چه بکنند این نشود؟(72)
دو نقشه می خواستند پیاده کنند. در زمان رضاشاه پیاده شد، به طور سختی هم پیاده شد و بعد از آنکه دیدند آن سختی ها مشکل است و نمی شود، به ترتیب شیطانی.
دو نقشه می خواستند پیاده کنند.
در زمان رضاشاه پیاده شد، به طور سختی هم پیاده شد و بعد از آنکه دیدند آن سختی ها مشکل است و نمی شود، به ترتیب شیطانی.
یکی این که اسلام را دربین توده ها، در بین مردم، این را کوچکش کردند، قلم های اجیر آن ها و تبلیغات دامنه دارشان راجع به این که:
این اسلام مال زمان سابق بوده است، چیزی که مال هزار و چهار صد سال پیش از این است دیگر حالا، حتی حالا هم اگر شما دیده باشید گاهی وقت ها جرات نمی کنند بگویند، اما می گویند در یک کلمه ای. این یک راه بود که اسلام را اصلا از نظر مردم بیندازند اسلام کهنه شده است، دیگر حالا وقت عصر نوینی است، حالا عصر تجدد است، حالا عصر موشک است، در عصر موشک دیگر اسلام نباید مطرح بشود.
یک راه دیگرش هم که در عرض همین دنبال می شد این که:
روحانیت را از دست مردم بگیرند.
این ها درباری اند
این ها انگلیسی اند
خودِ انگلیس ها تزریق می کردند، خود انگلیس ها به مردم این طور می گفتند که این ها انگلیسی اند، این ها منحرفند، انگلیسی اند. خودشان به مردم این طور می گفتند، آن هایی که اجیر بودند از طرف آن ها، به مردم این طور تزریق می کردند. خوب سابق، ده، بیست سال پیش از این، بیست سال پیش از این یا یک قدری بیشتر، انگلیس معروف بود و مطرح بود، بعد آمریکا جلو افتاد.
این ها درباری اند
این ها انگلیسی اند
این ها را گذاشته اند برای این که مردم را خواب بکنند
دین اصلش تخدیر است
دین مثل مُخدِّرات می ماند
مردم را خواب کنند که آن ها بچاپند و این ها حرف نزنند
مردم را این ها خواب می کنند
آن ها اموالشان را می برند و خودشان خوابند ملتفت نیستند.
این دو نقشه بود که اسلام را از نظر مردم پایین بیندازند و مردم به آن بی اعتنا بشوند و آن ها هم که اسلام را ترویج می کنند، از آن ها هم می ترسیدند، آن ها را هم منحط کنند تا این که این دو تا قدرت وقتی که از ملت گرفته شد دیگر ملت نمی تواند کاری انجام بدهد، نه می تواند وحدت داشته باشد و نه می تواند عمق مسائل را بفهمد، از آن طرف هم نویسنده هایی که از خودشان هستند یا بدتر از خودشان هستند به این مسائل کمک می کردند.
یکی از شُعراشان در همان عصر ( مضمون شعرش را می گویم، شعرش هم یادم است ) می گوید:
تا آخوند و قجر در این مملکت هست این ننگ را کشور دارا به کجا ببرد. این ننگ اینکه، ننگ این که آخوند در این مملکت هست کشور دارا این ننگ را به کجا ببرد.
آن وقت که رضاشاه غلبه کرد، شاعر این ها منطقش این بود که یک ننگی است، روحانیون در اینجا ننگ است
... وضع این طوری است که می خواهند این طور نمایش بدهند، همین اشخاص بودند، همین اشخاصی هستند که اسلام را به مردم این طوری نمایش می دهند که اسلام آمده است که مردم را خواب کند، اسلام آمده است که طبقه مستضعف را خواب کند تا بزرگ ها این ها را بخورند و این ها صدایشان درنیاید، غافل از این که تاریخ در کار هست، تاریخ هست، تاریخ اسلام که دیگر دور نیست خیلی.
راجع به همه ادیان این ها می گویند. خوب این تاریخ هست. همه ادیان وقتی که شما ملاحظه بکنید سران این ادیان که انبیا بودند، این ها از طبقه مستضعف قیام کردند و طبقه مستضعف را بر ضد قدرت ها شوراندند.
حضرت ابراهیم خودش بوده و یک تبری، از طبقه پائین در مقابل آن نمرود عصر قیام کرد و آن مظاهر آن ها که مظاهر اشرافیتشان را ( بت پرستی هم آنوقت یک مظاهر اشرافی بود ) آن ها را شکست.
حضرت موسی هم یک شبان و یک عصا، از همین طبقه مستضعف، این طبقه را برضد فرعون و بر ضد دستگاه طاغوتی او برافراشت، این ها را بر انگیخت بر ضد آن ها، نه این ها را خواب کرد تا آن ها بخورند، این ها را بیدار کرد که آن ها را بکشند.
عکس آنکه نویسنده های خائن ما و نویسنده های خائن تر خارجی ها می گویند که دین افیون جامعه است و انبیا آمده اند که جامعه را با این افیون خواب بکنند و قدرتمندها و طاغوت ها این را، جامعه را بمکند و این ها خواب باشند. درست وقتی تاریخ انبیا را ملاحظه کنید عکس این است یعنی طاغوت ها به مردم غلبه کرده بودند و خداوند در هر عصری یک نفر را از همین قشر پائین، از همین چوپان ها، از همین طبقه مستضعف بر انگیخت و این طبقه مستضعف را بیدار کرد و بر ضد طاغوت ها قیام کرد و فرعون را غرق کرد و از بین برد.
و اما اسلام که تاریخش نزدیک به ماست آن ها اینقدر دورند، تاریخ نزدیک به ماست، زندگی پیغمبر اکرم معلوم است برای همه چه جور بوده است. معارض های او و جنگ های او معلوم است با کی جنگ کرده.
پیغمبر اکرم در مکه مکرمه از همین طبقه مردم، البته از اشراف به آن معنا که سادات آنوقت بودند، نه اشراف به آن معنا که سرمایه دار بودند، به آن معنا که سادات بودند، از آن ها بود لکن فقیر بود، از طبقه فقرا بودند این ها، تا آخر هم با همین فقر زندگی کردند و معذلک این کارها را انجام دادند. از همین طبقه در مکه پیدا شد و اشراف مکه و سرمایه دارها و قافله دارها و این ها با او مخالفت کردند به اندازه ای که نمی توانست دیگر آفتابی بشود، توی غار رفت، مدت ها در غار محبوس بود آنجا تقریبا، تا کارهای تبلیغات زیرزمینی را اینجا کرد. یک عده ای را با خودش همراه کرد و بعد دید اینجا زورش به این ها نمی رسد با مردم مدینه بست و بند کرد و تشریف بردند مدینه، در مدینه هم که رفتند وارد نشدند به یک طایفه چیزدار، به همین فقرا، به همین مردم ضعیف. مسجد پیغمبر اکرم هم مثل این مسجدهای شما نبوده است مسجد اعظم، یک جای کوچکی، یک سقفی با این چیزهای خرما، با این چیزهای خرما یک چیزی درست کرده بودند، یک دیوار اینقدری هم برای این که مثلا حیوانات وارد نشوند با یک چیزی گلی یا از همین ها درست کرده بودند. اما سرنوشت اسلام را در یک همچو مسجدی درست می کردند. مسجد بود، همچو نبود که قبه و بارگاه باشد و میان تهی، از آن تاسیسات خالی لکن از همان جا روم و ایران را شکست دادند، هر چه هم بخواهند این ها گریه کنند. این پیغمبر اکرم از همین طبقه پایین به طوری که وقتی هم مدینه تشریف بردند باز اصحابی ایشان داشتند که خانه نداشتند، هیچ خانه نداشتند، در مسجد این ها می خوابیدند، یک صفه ای بود که اصحاب صفه می گفتند، عده ای آنجا پهلوی هم همان جا می خوابیدند زندگی شان همان بود. زندگی نداشتند وقتی هم می خواستند جنگ بروند هر چند نفرشان یک شتر، هر چند نفرشان یک شمشیر، اینجوری بود وضعشان. هیچی، هیچ خبری نبود در کار. از این طبقه بودند، در مقابل کی؟ جنگ های پیغمبر با کی بوده؟ آیا پیغمبر آمده این طبقه مستضعف را خواب کند که آن ها بمکندش؟! یا آمد و این طبقه ضعیف را، این مستضعفین را برانگیخت؟ جنگ های پیغمبر همه اش با همین اشراف بود و با همین باغدارها و با همین سرمایه دارها و با همین ها و بعد هم با سلاطین و با کسان دیگر. کاغذهای پیغمبر به سلطان ایران، به سلطان روم، به سلطان قبط، به کجا، کاغذهایش همه معروف است دیگر، دعوت کرده آن سلاطین را که بیایید آدم بشوید، مسلم بشوید، نه این که خواسته است که مردم را لالایی بگوید خواب کند، افیون باشد هر که قرآن را بخواند.
آخر بی انصافی این است که قرآنی که در خانه همه مسلمان ها هست، همه دارند این قرآن را می بینند، قرآنی که هر صفحه اش را که باز کنی راجع، یا مثلا هر جزئیش را که ببینید راجع به قتال و راجع به کشتار اشخاص طاغوت و بر انگیختن مستضعفین در مقابل مستکبرین است. این بی انصاف ها قرآن را که در دسترس همه هست، نادیده گرفتند. آنوقت می گویند که اسلام آمده است که مردم را، مستضعفین را خواب کند و مستکبرین را بر آن ها غلبه بدهد. این قرآنی که قتال در آن هست - عرض می کنم که - جنگ مستضعف بر مستکبر هست، سر تا ته آن راجع به فرعون، راجع به اشخاص دیگر و راجع به مستکبرینی که در آن عصر بودند هست و مردم را وادار کرده بر ضد آن ها، می گویند که قرآن یا پیغمبر آمده است که این مردم بیچاره و فقیر و رعیت و کشاورز را خواب کند تا محمدرضا بیاید بمکدشان این قرآن و آن انبیا.
بیاییم سراغ این علمای به اصطلاحِ این ها درباری.
شما یادتان است، همسن من تقریبا هستید، می شناسم شما را از آنوقت، از وقتی که رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قیام شد، کی قیام کرد؟
از این طبقات دیگرِ مردم، از روشنفکرش بگیر، از - نمی دانم - نویسنده اش بگیر و از این ها در این قیام های بر ضد، کی بود که قیام کرد؟
قیام آذربایجان را کی کرد؟ علمای آذربایجان، مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، دیگران کردند
قیام اصفهان را کی کرد ؟ مرحوم حاج آقا نورالله، دیدید که آمده اند علمای اسلام به اینجا و علمای بلاد هم جمع کردند قیام بر ضد رضا خان.
قیام خراسان را کی کرد؟ علمای خراسان مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقازاده و امثال این ها.
بعد از او هم یک قیام تنهایی آقای قمی کرد که آمد به حضرت عبدالعظیم و ما هم حضرت عبدالعظیم بودیم.
منتها این قیام ها شد و قدرت، آن قدرتی بود که این ها را شکست داد، قیام ها را شکستند، علمای آذربایجان را گرفتند و در یکی از بلاد کردستان، سقز بوده، کجا سنقر، کجا، اینجا تبعیدشان کردند و بعد از مدتها اجازه دادند که مرحوم آمیرزا صادق آقا آمدند همین قم و اینجا هم فوت کردند. علمای مشهد هم، همه آن ها را گرفتند آوردند در تهران حبس کردند. مرحوم آقازاده یکی از علمایی بود که در جه یک آنجا بود. من خودم می دیدم که ایشان در گوشه یک جایی که یک منزلی داشتند، این طور به خیابان چیز بود تنها آنجا نشسته بود، مامورها هم مواظبش، کسی نمی توانست با ایشان تماس بگیرد، ایشان را هم می بردند در عدلیه آنجا محاکمه می کردند و این طور.(73)