جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است، چنانچه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند
عالم از مبداء خیر مطلق تا منتها الیه، یک موجودی است که حظّ طبیعی اش یک موجود بسیار نازل است و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است، چنانچه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند.
فرق مابین اسلام و سایر مکتب ها - نه، مکتب های توحیدی را عرض نمی کنم - بین مکتب های توحیدی که بزرگترینش اسلام است و سایر مکتب ها این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری را می خواهد، در همین طب یک معنای دیگر می خواهد ،در همین هندسه یک معنای دیگری را می خواهد، در همین ستاره شناسی یک معنای دیگر می خواهد.
کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنی را می بیند که جمیع علوم طبیعی جنبه معنوی آن در قرآن مطرح است، نه جنبه طبیعی آن.
تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به این که محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت یک شبحی است از عالم، منتها ما تا در طبیعت هستیم این شبح را، این حظ نازل را می بینیم.
در حدیث است که « اِنَّ اللَّه تَعالی ما نَظَرَ اِلَی الْدُّنْیا - یا اِلَی الْطَّبیعَةِ - مُنْذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحْمَةٍ» نه این که این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماوراء این عالم است، به ماوراء این طبیعت است.
این هائی که ادعا می کنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، این ها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آن هائی که می گویند که ما انسان را شناختیم، این ها یک شبحی از انسان آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست.
آن هائی که ادعا می کنند که ما اسلام شناس هستیم،این ها هم یک چیزی از این مرتبه نازل اسلام را دیدند به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند.
انسان یک مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازل تر است منتها محسوس ماست.آن چیز چون محسوس ماست، ماها که طبیعی هستیم و الان در عالم طبیعت هستیم، این محسوس، ما را گاهی اشباع می کند.
معنویت نیست الان، محسوسات هست. اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحید است.
تعلیمات اسلام،تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست، همه را دارد،تعلیمات طب نیست، همه این ها را دارد لکن این ها مهار شده به توحید. برگرداندن همه طبیعت و همه ظل های ظلمانی به آن مقام نورانی که آخر، مقام الوهیت است.
بنابراین باید این معنا که علوم ( ما از آن هم تمجید می کنیم، تعریف می کنیم، همه علوم طبیعی، همه علوم مادی لکن آن خاصیتی که اسلام از این ها می خواهد، در غرب از آن خبری نیست،اگر هم باشد کم است، یک چیز نازلی است ).
آن معنائی که از علوم دانشگاه ها ما می خواهیم و آن معنائی که از علوم مدارس قدیمه ما می خواهیم همین معنا نیست که در سطح ظاهر الان هست و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند در آن می کنند و بسیار هم ارجمند است کارهایشان، لکن آنکه اسلام میخواهد این نیست، آنکه اسلام می خواهد تمام علوم، چه علوم طبیعی باشد و چه علوم غیر طبیعی باشد آنکه از آن اسلام می خواهد، آن مقصدی که اسلام دارد این است که تمام این ها مهار شود به علوم الهی و برگشت به توحیدبکند.
هر علمی که جنبه الوهیت در آن باشد یعنی انسان طبیعت را که می بیند خدا را در او ببیند، ماده را که می بیند خدا را در او ببیند، سایر موجودات را که مشاهده بکند خدا را در او ببیند.
آنکه اسلام برای او آمده است برای برگرداندن تمام موجودات طبیعی به الوهیت و تمام علوم طبیعی به علم الهی. و از دانشگاه ها هم این معنی مطلوب است نه این که خود طب را، البته طب هم باید باشد، علوم طبیعی هم همه باید باشد، معالجات بدنی هم باید باشد، لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام این ها باید برگردد به آن جهت الوهیت نباید ما خیال کنیم که اسلام هم مثل، مثلا اگر علومی در اسلام هم باشد، نظر مثل علومی است که سایر مردم دارند یا سایر رژیم ها دارند.
اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی را خواسته، هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد، الا این که در همان نظر، نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبه عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان این که طبیعت یک صورتی است از الوهیت، یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند، به عنوان این است که یک موجودی است که از او می شود یک موجود الهی درست کرد.
تربیت های اسلام تربیت های الهی است، چنانچه حکومت اسلام، حکومت الهی است.
فرق مابین حکومت های دیگر با حکومت اسلام این است که آن ها حکومت رامی خواهند برای این که غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا کنند یک عده ای بر عده دیگر. اسلام این منظورش نیست، اسلام از کشورگشائی ها، نمی خواهد کشورگشائی کند، اسلام می خواهد که کشور گشائی کند که همه را بِکشد طرف یک عالم دیگری، همه را تربیت انسانی بکند نه این که استفاده از آن ها بکند مثل این رژیم ها که شما ملاحظه کردید و می کنید که چه در غرب باشد و چه آن هائی که در شرق بوده است که همه نظر به این بوده است که یک سلطه ای پیدا کنند و یک استفاده های مادی بکنند.
اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند می بیند همه چیزهای ماده در آن هست لکن نه به عنوان مادی، همه اش به عنوان یک مرتبه دیگری، تعلیم به یک مرتبه دیگری. حکومت اسلامی هم این طوری است که می خواهد حکومت الله در عالم پیدا بشود، یعنی می خواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد، این سرباز الهی باشد. نخست وزیر مسلم با نخست وزیر سایر رژیم ها فرق داشته باشد،این یک موجود الهی باشد. هر جا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای الله در او باشد. اسلام این را می خواهد.
اسلام از کشورگشائی می خواهد که الله را در همه عالم نمایش بدهد، تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند، انسان را برساند به آنجائی که «در وهم تو ناید آن شود». بنابراین ما باید فرق بگذاریم بین علومی که خودشان مستقیما آن ها را می بینند و آن علومی که اسلام آن ها را طرح کرده. علوم اسلامی همه این ها هست بعلاوه،این ها همین ها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق مابین علوم اسلامی در همه طرف، در همه جا باسایر علوم این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست.
آن علاوه ای که در اسلام هست، آن جنبه معنویت و روحانیت و الوهیت مساله است. و اما قضیه خواجه نصیرو امثال خواجه نصیر را شما می دانیداین را که خواجه نصیر که دراین دستگاه ها وارد می شد نمی رفت وزارت کند، می رفت آن ها را آدم کند نمی رفت که برای این که در تحت نفوذ آن ها باشد، می خواست آن ها را مهار کند تا اندازه ای که بتواند کارهائی که خواجه نصیر برای مذهب کرد، آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد، نه طب خواجه نصیر و نه ریاضیات خواجه نصیر. آن خدمتی که به اسلام کرد خواجه نصیر که رفت در دنبال هلاکو وامثال آن ها لکن نه برای این که وزارت بکند، نه برای این که یک، برای خودش یک چیزی درست بکند، او رفت آنجا برای این که آن ها را مهار کند و آنقدری که قدرت داشته باشد، آن خدمت بکند به عالم اسلام و خدمت به الوهیت بکند و امثال او مثل محقق ثانی ، مثل مرحوم مجلسی و امثال مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد، نه خودش را صفویه کرد. آن ها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و این ها تا آن اندازه ای که البته توانستند.(63)
انبیا آمدند که همه مردم را آدم کنند، علم انبیا علم آدم سازی است. قرآن هم یک کتاب آدم سازی است
بناءً علیه ما نباید مقایسه بکنیم که روحانیون یک وقتی وارد شدند،الان هم ما اگر بتوانیم، ما آنوقت هم اگر می توانستیم،آن طوری که آن ها می خواستند خدمت کنند،ما هم وارد می شدیم برای این که مقصد این است که انسان درست بکنیم. اگر انسان بتواند که محمدرضا را انسان کند، بسیار کار خوبی است. انبیا برای همین آمده اند. پیغمبر اکرم برای خاطر این که این کفار مسلمان نمی شدند و اعتنا به این مسائل را نمی کردند غصه می خورد «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» که برآثار تو این ها توجه نکردند. در هر صورت انبیا آمدند که همه مردم
را آدم کنند، علم انبیا علم آدم سازی است. قرآن هم یک کتاب آدم سازی است، نه کتاب طب است، نه کتاب فلسفه است، نه کتاب فقه است، نه کتاب - عرض می کنم - سایر علوم است. هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند درست، می بیند آن چیزی که در قرآن است آن جنبه الوهیتش است، همیشه هر چیزی طرح شده به جنبه الوهیت طرح شده است،همه چیز د رآن است اما به جنبه الوهیتش. اسلام برای خدمت به خدا آمده است. انبیا خدمه خدا هستند و برای خدا آمده اند و برای توجه دادن همه موجودات اینجا و همه انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی.(64)
مصیبت اینجا این است که طولانی سال ها می خواهد تا این غربزده ها برگردند به حال طبیعی، نه به حال یک انسان مترقی، به حال یک انسانی که هیچ نیست حالا می خواهداز سر شروع کند
در همه انقلابات یک آشفتگی های فراوان هست، ما هم مبتلای به آشفتگی هستیم، مضافا به این که در طول، اگرنگوییم دو هزار و پانصد سال رژیم شاهنشاهی، لکن آنقدری که ما مشاهده کردیم در طول پنجاه و چند سال رژیم پهلوی کوشش شده است که مملکت ما را از هر جهت عقب بزنند، از جهت نیروی انسانی که از همه بالاتر است که الان باید بگردید، شما در سی و پنج میلیون جمعیت بگردید این طرف و آن طرف چند نفر پیدا کنید که دولت تشکیل بدهند. یک نفر بخواهید پیدا کنید رئیس جمهور بشود، باید شمع بردارید و دور همه جا بگردید وچه بکنید. این ها یک نیروی انسانی را بکلی نه به باد دادند، منحرف کردند. یک وقت این است که نیروی انسانی به باد داده شده، یک وقت یک نیروی مقابل با نیروی انسانی درست کرده اند، یعنی انسانی که باید متکی به خودش باشد ، متکی به ملتش باشد، متکی به عقایدش باشد، این را متحول کردند به یک نیروئی که متکی به غرب است، به یک نیروئی که خودش را از دست داده، به خیال خودش، خودش هیچ نیست، هر چه هست خارجی ها هستند. نه این که نیرو را ما از دست داده ایم، نیروی متضاد با نیروئی که ما باید داشته باشیم به جای آن نیرو نشسته. درست یک انسانی که باید متکی به خودش باشد و به فرهنگ خودش باشد و به رژیم خودش باشد این را متحولش کردند به یک آدمی که بدبین شده است راجع به فرهنگ خودش، راجع به نیروی ملت خودش، راجع به همه این ها بدبین شده است، خودش رااز دست داده و به جای یک انسان شرقی، شده یک آدم غربی. مصیبت اینجا این است که طولانی سال ها می خواهد تا این غربزده ها برگردند به حال طبیعی، نه به حال یک انسان مترقی، به حال یک انسانی که هیچ نیست حالا می خواهد از سر شروع کند. این خیلی طولانی است یک شستشوهای مغزی داده بشود به این ملت که یعنی آن هائی که در این امور وارد بودند، که این ها برگردند به آن حالی که در اول قبل از این که غربزده بشوند داشتند.(65)