فعالیت مخفیانه امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه
در این شرایط امام حسین (علیه السلام) چه کاری می توانست انجام دهد؟ کاری که حضرت می توانست انجام دهد این بود که در گوشه و کنار و به صورت محرمانه، افراد معدودی را پیدا کرده و آن ها را راهنمایی کند. به خصوص در ایام حج که بسیاری از مردم کشورهای مختلف جمع می شدند، حضرت سعی می کرد تا در مسجد الحرام، در منی یا در عرفات با آن ها تماس گرفته، صحبت کند و ایشان را راهنمایی نماید. به دو نمونه از کلمات امام حسین (علیه السلام) در این موارد توجه کنید. در یکی از اجتماعات که گویا در منی تشکیل شده بود، سیدالشهداء (علیه السلام) کسانی را که احتمال می داد سخنش برای آن ها مؤثر باشد، دور از چشم معاویه و مامورانش جمع کرد و به آن ها فرمود: اسمعوا مقالتی و اکتموا قولی(61)
یعنی حرف مرا بشنوید، اما رازدار باشید؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نکنید. چه رازی را می خواهم به شما بگویم؟ می خواهم به شما بگویم که این حکومت، حکومت اسلامی نیست؛ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خدا برای بعد از خود، علی (علیه السلام) را تعیین کرده بود، ولی مسلمان ها نپذیرفتند و گفتند ما حکومت دموکراسی می خواهیم! بعد معاویه سر کار آمد و دیگر هیچ چیز را رعایت نکرد. می بینید معاویه چه ظلمی می کند؟ چگونه احکام اسلام ترک می شود و به مقدسات اسلام بی احترامی می شود؟ امام حسین (علیه السلام) می گوید من فقط می خواهم به شما بگویم بدانید که این حکومت حق نیست؛ نمی گویم قیام کنید؛ سخن مرا بشنوید و به کسی هم نگویید که حسین (علیه السلام) چنین سخنانی به ما گفته است؛ رازدار باشید. ثم ارجعوا الی امصارکم و قبائلکم، من امنتم و ثقتم به فادعوهم الی ما تعلمون یعنی برگردید به شهرها و قبایلتان و افرادی را بیابید که کاملا به رازداری آن ها اطمینان دارید و به آن ها آن چیزهایی را که می دانید و آنچه را من به شما گفتم و قبول دارید، منتقل کنید. این همه کتمان و رازداری و کار مخفیانه برای چه بود؟ آیا امام حسین (علیه السلام) می خواست به این وسیله، زمینه حکومت خود را فراهم کند؟ خیر، حضرت می دانست که وضع چگونه است و خودشان می فرمایند که چرا این سخنان را می گویم.
می فرماید: فانی اخاف ان یندرس هذا الحق و یذهب یعنی من می ترسم حق به طور کلی فراموش شود و مردم ندانند که اسلام حق بود و حکومت حق چه بود؟ ارزش های اسلامی چه بود؟ در این شرایط حکومت در اختیار معاویه بود و امام حسین (علیه السلام) نمی توانست مقاومت و مبارزه کند، به طوری که اگر امام حسین (علیه السلام) حرف می زد، او را ترور می کردند و نتیجه ای از ترور او حاصل نمی شد. لذا آن حضرت با افراد به صورت تک تک تماس می گرفت و گاهی چند نفر را یک جا جمع می کرد و به آن ها سفارش می کرد که رازدار باشید، و می فرمود ترس من این است که در روی زمین حق به کلی مندرس و کهنه شده و فراموش گردد و هیچ کس نداند حق چیست.
اگر مردم حق را بشناسند، ولی هوس ها، مقام پرستی و شهوت پرستی آن ها نگذارد به آن عمل کنند، کار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند که مردم حق را می شناسند و با این حال عمل نمی کنند. اما آن جایی که حق در حال فراموش شدن است، وظیفه عالم سخت تر است. اگر امکان داشته باشد که علنا فعالیت کند، لااقل آرام می شود که من وظیفه ام را انجام دادم. حداکثر این است که او را می کشند و مثل شیخ فضل الله او را دار می زنند؛ بیش از این که نیست؛ اما خاطرش آسوده است که وظیفه ام را انجام داده ام. مگر شیخ فضل الله نگران بود؟ کاملا آسوده خاطر بود که من وظیفه ام را انجام داده ام. اما زمانی که نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هایی می زنند که دیگر سخن شخص اثر نکند، در این صورت گفتن و نگفتن مساوی می شود. در این حال اگر سخن بگویی، نتیجه اش کشته شدن است و هیچ اثری هم بر آن مترتب نمی شود. این است که باعث رنج و عذاب روحی است و امام حسین (علیه السلام) چنین عذابی را تحمل می کرد. شما را به خدا این خون دل و مظلومیت بدتر است یا کشته شدن روز عاشورا؟ امام حسین (علیه السلام) بیست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن (علیه السلام) این چنین خون دل می خورد.
می فرماید: فانی اخاف ان یندرس هذا الحق و یذهب و ادامه می دهد: البته من به وعده خدا اطمینان دارم که و الله متم نوره و لو کره الکافرون؛(62) اما با شرایطی که بنی امیه به وجود آورده اند، حق در حال از بین رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه کنید که امام حسین (علیه السلام) در خانه خودش، در مدینه، در زادگاهش، در جایی که مردم او را روی دوش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده اند، نمی تواند حرف بزند. باید ایام حج در منی عده ای را جمع کند و با آن ها خصوصی صحبت کند.نمونه دیگر، سخنان امام حسین (علیه السلام) با جمعی از نخبگان در سفر حج است. حضرت در این سفر فرصتی به دست آورد و مقدماتی فراهم کرد و از دوستان و یارانش، افرادی را شناسایی نمود، اجتماع محرمانه ای تشکیل شد و حضرت برای ایشان صحبت کرد.
در جلسه آینده درباره سخنان حضرت در آن جمع بیش تر صحبت می کنم. اکنون فقط به بخشی از این سخنان می پردازم. حضرت ابتدا این نخبگان را مورد سرزنش قرار داد که شما به وظیفه خود عمل نمی کنید، امر به معروف و نهی از منکر نمی کنید و از مال و جان خودتان می ترسید. بعد از این، در آخر دعا می کند و می فرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام(63) نه این که می خواستیم از حطام دنیا، از خار و خس دنیا برای خود چیز اضافه ای به دست آوریم. و لکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک همه این کارها در درجه اول برای این بود که ما آثار، پایه ها و ارزش های دین را به مردم نشان دهیم و وظیفه هدایت گری خود را عمل کنیم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لای ابرهای تیره و آب های گل آلود گم نشود؛ و در درجه بعد - تا اندازه ای که می توانیم - کارهای فاسد را اصلاح کنیم و جلوی کارهای غلطی که در جامعه انجام می شود بگیریم. هدف ما این بود که در سایه این انجام وظیفه: و یا من المظلومون من عبادک مردم ستم دیده به امنیت برسند.
ملاحظه کنید، معاویه به امام حسین (علیه السلام) می گفت: اگر تو با یزید بیعت کنی، امنیت جامعه حفظ می شود. امام حسین (علیه السلام) می گوید: تویی که امنیت مردم را از بین برده ای؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز کرده ای. هنگامی که بسر بن ارطاه به مدینه آمد، به دختران مهاجرین و انصار تجاوز کرد. هنوز چند دهه از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته است که به نام خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دختران مردم تجاوز کردند، با این حال به امام حسین (علیه السلام) می گوید: اگر تو با یزید بیعت کنی، امنیت جامعه حفظ می شود. امنیت به مذاق معاویه یعنی چه؟ یعنی ما مسلط باشیم و هر چه خواستیم بکنیم؛ این امنیت است!
امام حسین (علیه السلام) می گوید: من برای این قیام می کنم که مظلومان به امنیت برسند.
و یعلم بفرائضک و سنتک و احکامک هدف ما این است که واجبات، مستحبات و احکام خدا در جامعه اجرا بشود. ما برای پول و مقام، قیام نکردیم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم کردن زمینه عیش و عشرت نیست. هدف کسی که برای خدا و دین خدا جان خود را به خطر می اندازد، پول و مقام نیست؛ بعد از کشته شدن، مقام و پول به چه کار او می آید؟ آرزوی ما این است که دین خدا در جامعه حاکم گردیده و احکام خدا اجرا شود. امام حسین (علیه السلام) در ادامه سخنانش می فرماید: فانکم الا تنصرونا و تنصوفونا قوی الظلمه علیکم جوی را که امام (علیه السلام) در آن سخن می گوید در نظر بگیرید؛ امام حسین (علیه السلام) نخبگان مسلمان را تک تک شناسایی نموده و آن ها را در جلسه ای جمع کرده و برای آنان صحبت می کند. می فرماید: اگر شما ما را کمک نکنید و با ما به انصاف رفتار نکنید، ظالمان بر شما پیروز می شوند، و عملوا فی اطفاء نور نبیکم و تلاش می کنند تا نور پیامبرتان را خاموش کنند. آیا راضی هستید و می خواهید این گونه شود؟ اگر نمی خواهید، این قدر ما را تنها نگذارید و لااقل از کمک زبانی مضایقه نکنید. اگر کمک نکنید، به چنین سر انجامی مبتلا خواهید شد؛ ظالمان بر شما مسلط می شوند و دیگر کسی به حرف شما گوش نخواهد داد بیست سال امام حسین (علیه السلام) در مدینه این گونه رفتار می کرد. نمی توانست در خطبه نماز جمعه سخنرانی کند؛ چنین اجازه ای به او نمی دادند. خطیب باید از طرف معاویه انتخاب می شد و باید علی (علیه السلام) را لعن کند و امام هم بنشیند و گوش دهد.
اگر ابی عبدالله در چنین شرایطی قیام می کرد، حداکثر نتیجه ای که حاصل می شد این بود که، عده ای از مردم که آدم های خوب را دوست داشتند، می گفتند حیف شد که امام حسین (علیه السلام) از دست رفت و بعد از چندی هم نام او فراموش می شد. الان شما دوستان و شیعیان علی (علیه السلام) چند بار نام عمرو بن حمق را شنیده اید؟ در این جمعیت چند ده هزار نفری چند نفر هستند که عمرو بن حمق یا رشید هجری را بشناسند. اگر امام حسین (علیه السلام) در آن شرایط قیام می کرد، او نیز نهایتا یکی مانند آن ها می شد. زید بن علی بن الحسین چه شد؟ شما چه مقدار از تاریخ زید بن علی بن الحسین می دانید و چه قدر برای او عزاداری می کنید؟ آیا تا به حال مجلسی برای زید بن علی بن الحسین تشکیل شده که مردم برای او شک بریزند؟ با این که او قیام کرد، کشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسین (علیه السلام) هم در زمان معاویه قیام می کرد، همین طور می شد. اولا مردم از او استقبال نمی کردند؛ برای این که معاویه کارهای خود را با شیطنت انجام می داد و مثل یزید نبود که بدون سیاست به هر اقدامی دست بزند. معاویه از روی شیطنت، امام حسین (علیه السلام) را هم نهی از منکر می کرد و می گفت: غیبت یزید را نکن. به یاد دارم در اوایل نهضت، وقتی حضرت امام (قدس السره الشریف) درباره شاه بدگویی می کردند، بعضی از مقدسان می گفتند ما نمی دانیم شنیدن این غیبت ها جایز است یا جایز نیست! امروز هم از بدها که بگذریم، همین کوتاه نظری ها، کج فکری ها و تاریک بینی ها در میان بسیاری از مردم خوب وجود دارد که سوراخ دعا را گم می کنند و نمی دانند کجا و به چه صورتی باید امر به معروف کرد. مقداری هم تقصیر از بنده و امثال بنده است که این مسائل را درست بیان نکرده ایم.
لذا دلیل این که امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه قیام نکرد، این بود که شرایط به گونه ای نبود که بتواند رسالت خود را با مظلومیت و شهادت خود در تاریخ ثبت کند تا جاودانه بماند و در تاریخ گم نشود. اما در زمان یزید چنین قیام حساب شده ای کرد. البته این نقشه ها تنظیم شده بود و شواهد فراوانی وجود دارد که امام حسین (علیه السلام) می دانست چه می کند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندین مرتبه گفت که عاقبت این سفر شهادت است. ولی به هر حال نقشه الهی ماهرانه ای بود برای این که حسین (علیه السلام) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الی الابد همچون چراغ فروزانی همه عوالم را در همه زمان ها روشن کند؛ به گونه ای که کفار، بت پرستان، یهودیان و مسیحیان درباره حسین (علیه السلام) سخن ها بگویند، و شما هم حتما بارها از بزرگان وعاظ شنیده اید و کتاب های فراوانی نیز در این زمینه نوشته شده است.
بنابراین، درباره این سؤال که چگونه مردم حاضر شدند حسین (علیه السلام) را بکشند؟
حاصل جواب این شد که بعضی با تطمیع یعنی با پول خریده شدند؛ همان طور که امروز گاهی حاضرند با پول در مجلس رای بخرند؛ روزنامه ها نوشتند و کسی هم تکذیب نکرد. در چند روزنامه نوشتند که نماینده بهشهر و نکا گفت: به من پیشنهاد کردند به فلان کس رای بده و این مقدار هم پول بگیر!(64) کسی هم تکذیب نکرد! آن روز هم معاویه برای این که کسانی را جذب کند پول می داد و افراد را می خرید. گروه دیگری را با تهدید، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با کشتارهای قساوت آمیز، ترساند، و بالاخره توده مردم را در هر زمانی با نوعی از تبلیغ و با تاکتیکی خاص فریب داد. در شرایطی که مردم این چنین تحت تاثیر تبلیغات بودند و تبلیغات مغزها را احاطه کرده بود و از طرفی هم بعضی پول می گرفتند و از طرف دیگر هم ترس بر جامعه حاکم بود، دیگر برای مردم اراده و اختیار درست و انتخاب آگاهانه ای باقی نمی ماند. مسلم بن عقیل می آمد و برای مردم کوفه سخنرانی می کرد وتوضیح می داد؛ آن ها هم بیعت می کردند. صبح بیعت می کردند، اما شب بیعت خود را می شکستند. و به این ترتیب بود که کسانی که خودشان برای ابی عبدالله نامه نوشتند و او را برای پذیرفتن حکومت دعوت کردند، همان مردم شمشیر کشیدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان ها برای حضور در کربلا و ریختن خون ابی عبدالله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقتی عمر سعد می خواست مردم را به سمت خیمه های ابی عبدالله حرکت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: یا خیل الله! ارکبی و بالجنه البشری(65) ای سواره نظام خدا - کسانی را که برای ریختن خون امام حسین (علیه السلام) جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب می کرد! - ای سواره نظام خدا! بر اسب هایتان سوار شده، حسین (علیه السلام) را بکشید و به بهشت بروید! راه بهشت رفتن، کشتن سیدالشهداء (علیه السلام) است! چرا؟ برای این که عمر سعد به حکومت ری برسد؛ برای این که او به حکومت ری برسد، کشتن سیدالشهداء (علیه السلام) راه بهشت رفتن و سپاهیان او خیل الله ما باید از این صحنه های تاریخ برای زندگی خود عبرت بگیریم. حسین (علیه السلام) هزار و سیصد سال پیش به شهادت رسید و یزید هم به درک واصل شد؛ ولی ما باید از مجالس عزاداری استفاده کنیم که امروز چه باید کرد. نه راه یزید و نه تفکر عمر سعد تمام شده و نه سیاست های آنان تغییر کرده است. رگ رگ است این آب شیرین و آب شور. افراد عوض می شوند، ولی سیاست ها همان است و خناس ها همان گونه هستند. به بیوت بزرگان می روند و وسوسه می کنند که فلان شخص مسؤول چه مقاماتی دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت کرده است و اگر این ها نباشند، اسلام از بین می رود و آمریکا می آید ایران را نابود می کند! این حرف ها بچه گانه است. اولا آمریکا آن وقتی که بر ایران مسلط بود و همه چیز را در دست داشت، چه غلطی توانست بکند که امروز که شصت میلیون مسلمان علاقه مند به انقلاب و اسلام در این کشور وجود دارد، بتواند؟ ثانیا مگر وعده های خدا کجا رفته است؟ مگر ان تنصروا الله ینصرکم(66) دروغ شده است؟! آیا قرائت جدیدی پیدا کرده است؟! با خدا باشید تا خدا با شما باشد. اگر عزت دنیا را می خواهید، در سایه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را می خواهید، در سایه بندگی خدا حاصل می شود، و سعادت دنیا و آخرت در سایه پیروی از امام حسین (علیه السلام) است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
زمینه های قیام عاشورا (4)
خودداری از بدل مال در راه خدا
سستی در جانفشانی برای دین
تاثیر روابط قومی و سیاسی
- راه های مقابله با عوامل انحراف در جامعه
بالا بردن سطح شناخت
افزایش سطح ایمان و معنویت
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، و الصلوه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، ابی قاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اللهم کن لولیک حجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه ساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
فرا رسیدن ایام شهادت آقا ابی عبدالله را به پیشگاه ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - مقام معظم رهبری، مراجع بزرگ تقلید و همه شیفتگان مکتب حسینی تسلیت می گوییم و از خدای متعال درخواست می کنیم که در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابی عبدالله کوتاه نفرماید.
حضور شما عزیزان بحث های کوتاهی را در زمینه مربوط به عاشورا مطرح کردم؛ و به این جا رسیدیم که دشمنان سیدالشهداء (علیه السلام) که در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسیر صحیح خلافت و ولایت را منحرف کنند و تا آن جا پیش بروند که فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند. علت این مساله سوء استفاده بنی امیه از موقعیت ها و شرایط موجود در آن زمان و نیز روش ها و تاکتیک هایی بود که به کار می گرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموی با استفاده از سه عامل تبلیغات، تهدید و تطمیع توانست مسیر جامعه را عوض کرده و شرایطی را به وجود آورد که مردم به این مصیبت بزرگ مبتلا شوند.
علل انفعال جامعه در برابر فعالیت های معاویه
با توجه به این که شرایط تاریخی کم و بیش قابل تکرار است و موارد مشابه آن نیز در دوران های دیگر واقع می شود، به دنبال سؤال قبلی سؤال دیگری به این صورت مطرح می گردد که، درست است معاویه از ابزار تبلیغات توام با فریب مردم و تحریف حقایق و در واقع ترور شخصیت ها از یک سو و با حربه تهدید و تطمیع از سوی دیگر فعالیت کرد، اما چرا مردم فریب خوردند و تحت تاثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ این سؤال در واقع روی دیگر سکه سؤال قبل است، یعنی یکی فعل و دیگری انفعال است، بنی امیه اثر گذار و مردم اثرپذیر بودند. آن ها فاعل این تبلیغات، تهدیدها و تطمیع ها بودند و مردم در برابر آن ها منفعل بودند. در شب های گذشته، جهت مربوط به فاعلیت بنی امیه را عرض کردم. جهت دیگر سؤال این است که علت انفعال مردم چه بود؟
خوب، آن ها فریب می دادند، اما چرا مردم فریب خوردند؟ او تهدید می کرد، اما چرا مردم تحت تاثیر تهدیدها واقع شدند؟ این سؤال بیش تر از این جهت برای ما اهمیت دارد که ممکن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده کنیم تا اگر خدای ناکرده شرایطی مشابه آن پیش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربه ها خواستند مسیر صحیح انقلاب را تغییر دهند، آگاهانه واکنش نشان دهیم و سعی کنیم منفعل نشویم. البته این بدان معنا نیست که فقط زمانی می باید خودمان را آماده کنیم که معاویه و یزید یا شمر، عمر سعد و ابن زیاد دیگری پیدا شوند.
حوادث تاریخی عینا تکرار نمی شود، بلکه مشابه آن ها اتفاق می افتد. شاید این مطلب را شنیده باشید که طبق روایتی که شیعه و سنی با اسناد متعدد نقل کرده اند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آنچه در بنی اسرائیل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله را اضافه کردند که حتی لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه(67) اگر بنی اسرائیل وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما داخل آن خواهید شد. روایت به این معنا نیست که حتما فرعونی در این زمان پیدا خواهد شد و خواهد گفت انا ربکم الاعلی،(68) تا امت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به فرعونی که در زمان موسی بود مبتلا شوند، یا حتما قارونی پیدا خواهد شد که آن ثروت عظیم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون دیگری مبتلا شوند و یا این که حتما سامری دیگری خواهد بود و بتی به شکل گوساله می سازد و مردم را به پرستش آن وادار می کند. دقیقا همانند آن اتفاقات تکرار نمی شود، ولی وقایعی که از همان روح برخوردار است و شباهت های تامی به آن جریان ها دارد، اتفاق می افتد. در خصوص این بحث، مناسب است در جای خود نمونه هایی از وقایع صدر اسلام تا به حال که مشابه آن قبلا در بنی اسرائیل اتفاق افتاده است ذکر شود. لذا، این که می گوییم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممکن است بعدها نیز واقع شود، به این معنا نیست که همان جریانات عینا تکرار می شود. مثلا، در شام معاویه ای پیدا می شود که قصد دارد فرزندش را به عنوان ولی عهد معرفی کند کند والی آخر. بلکه حوادثی پیش می آید که روح و انگیزه های آن ها همان روح و انگیزه ها است.
آن چه معاویه را واداشت آن حرکت را انجام دهد، در دیگران هم پیدا می شود. روش هایی که معاویه برای رسیدن به مقصد خود به کار گرفت، دیگران هم به کار خواهند گرفت. و یا اثر پذیری که در مردم واقع شد، کم و بیش در آینده نیز ممکن است واقع شود. با توجه به این مطلب لازم است بررسی کنیم چرا مردم این گونه فریب خوردند؟ و چرا تحت تاثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ تا خود را برای زمانی که چین امتحانی پیش می آید آماده کنیم؛ و اگر کسانی بخواهند ما فریب دهند و تهدید یا تطمیع کنند، بتوانیم مقاومت کنیم.
این موضوع را می توان با بحثی تحلیلی از شرایط آن زمان برررسی کرد، که طبعا چنین بحثی به طول می انجامد. ولی من گمان می کنم برای دسترسی به نتیجه مطلوب در مورد این مساله راه ساده تری نیز وجود دارد و آن استفاده از کلمات خود سیدالشهداء (علیه السلام) است. در جلسه گذشته عرض کردم در طی بیست سال حکومت معاویه، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) تقریبا در مدینه به سر می بردند، در نهایت سختی و تنگنا و فشار بودند. ولی گهگاه افرادی را شناسایی کرده و با آن ها به صورت محرمانه و دور از چشم ماموران حکومتی جلسه ای تشکیل می دادند و حقایق را به آن ها می گفتند. می فرمودند من این مطلب را به شما می گویم تا مبادا حق مندرس فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخیص دهند. از جمله این جلسات بر اساس آنچه در تاریخ ثبت شده است و روایات آن را برای ما نقل کرده اند، جلسه ای است که در منی با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشکیل دادند. می توان حدس زد که برای شناسایی این عده مدتی کار شده بود و با ایشان ارتباطی برقرار گردیده بود، تا آن ها را در منی در جلسه ای جمع کنند. کسانی که حج مشرف شده اند می دانند منی چه اندازه شلوغ است و نمی توان آن جا را کنترل کرد. به همین جهت بسیاری از فعالیت هایی که می خواستند دور از چشم حکومت ها انجام دهند، در منی انجام می شد.
جلسه ای در منی تشکیل شد و امام (علیه السلام) - برای این نخبگان سخنرانی کردند.
خوشبختانه بخش هایی از این سخنرانی نقل شده است که در تحف العقول، بحار الانوار و منابع دیگر ذکر شده است. قسمتی از این سخنرانی را شب گذشته نقل کردم. امشب بخش دیگری را که مربوط به مطلب مورد نظر می شود، قرائت می کنم. برای این که بفهمیم چرا مردم فریب معاویه و امثال او را خوردند و حکم جور توانستند با زمینه سازی و استفاده از غفلت مردم بر آن ها مسلط شوند، از همین موقعیت تاریخی شروع می کنیم.
حضرت (علیه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را این گونه توصیف می کنند که شما بزرگان این امت هستید، شما کسانی هستید که در سایه اسلام، و به برکت مقامات اسلامی و علومی که دارید مورد احترام مردم هستید، و این منزلتی است که خدا به شما داده است. از این اوصاف مشخص است که این افراد جزء علمای قوم بودند. پس از بیان این که خداوند نعمت ها و منزلت و مقامی را به آنان عطا فرموده است، آن قوم را مورد نکوهش قرار داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوی دارند و به شما احترام می گذارند، اما شما از موقعیت خود استفاده نمی کنید.