هدف علی (علیه السلام)، ارائه الگوی حکومت اسلامی
جوابی به نظر من می رسد که آن را عرض می کنم، در مورد آن فکر کنید و اگر کسی به پاسخ مناسب تری رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابی که به نظر من می رسد این است که اگر چنین جریانی اتفاق افتاده بود، ما علی (علیه السلام) را با چه کیفیتی می شناختیم؟
اگر برای ما چنین داستانی را نقل کنند که، شبی جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملکت صحبت کردند، و مثلا، تصمیم گرفتند حکومت ایالت عراق را به یکی از ایشان و مصر را به دیگری واگذار کنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه زبیر می دیدیم؟ چه فرقی بین معاویه و عمر و عاص با علی (علیه السلام) قائل می شدیم؟ نهایتا می گفتیم چند شخصیت بودند که با یکدیگر نشسته، مشورت کرده و کاری انجام دادند. روزی با شخص دیگر و امروز با یک شخصی به نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند. قبلا خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والی شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تاکید کردند. اکنون نیز این ها طلحه و زبیر را به عنوان والی کوفه و بصره نصب کردند. لازمه چنین عملکردی این بود که امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلکه فرقی بین علی (علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدی نیست. اگر امروزه ما می دانیم که علی (علیه السلام) مقام دیگری داشته است، و اصلا در یک مسیر دیگری بوده است، به این دلیل است که علما برای تبیین تفاوت بین علی (علیه السلام) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش کرده و آن را دائما برای ما نقل کردند، پدر و مادرهای ما از طفولیت این مسائل را به تلقین کردند. اما اگر گرفته می شد زمانی بود که چند نفر نشستند دور هم و حکومت را تقسیم کردند، در این صورت جه تفاوتی بین ایشان می دیدیم؟ حداکثر می گفتیم علی (علیه السلام) کمی بهتر از آن ها بود. این سخن تازه ای نیست. خود علی (علیه السلام) از این که او را با معاویه مقایسه می کردند، می نالید؛ الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال علیا و معاویه.(42) آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یا کسانی که سال ها در رکاب علی (علیه السلام) و در محضر علی (علیه السلام) بودند، می گفتند: به هر حال معاویه نیز حسن هایی دارد، جود و بخششی دارد، تدبیری دارد، یک کشور اسلامی را اداره می کند. همین افراد زمانی که از علی (علیه السلام) گله مند می شدند، نزد معاویه می رفتند. حتی نزدیکان علی (علیه السلام) هر وقت از علی (علیه السلام) گله مند می شدند و تقاضاهایی داشتند که علی (علیه السلام) به آن پاسخ مثبت نمی داد، نزد معاویه می رفتند. آن ها این دو را هم سنگ می دیدند و معتقد بودند، فقط اندکی عدل و عبادت علی بیش تر است.
اگر جریان مذکور اتفاق افتاده بود، من و شما علی (علیه السلام) را چگونه می دیدیم؟ و اگر چنین برداشتی از اسلام و از علی (علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یک خلیفه اسلامی می دانستیم، در این صورت برای ما خلافت اسلامی با حکومت های دنیوی و سلطنت های کسری و قیصر چه تفاوتی داشت؟ آن ها نیز همین گونه رفتار می کنند، اگر در مقابل خود به معارضی برخورد کنند که نتوانند او را دفع کنند، با او سازش می کنند، رو به روی یکدیگر می نشیند و به هم لبخند می زنند، با یکدیگر از در سازش در می آیند، برای این که جنگ و خونریزی نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتی بین حکومت علی (علیه السلام) با حکومت کلینتون و دیگران وجود داشت؟
اگر امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مکتب تشیع را داریم، به برکت این گونه رفتار کردن علی (علیه السلام) است. درست است که علی (علیه السلام) موفق به شکست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این فکر و برنامه را به ما رساند که سیاست اسلام این است. اسلام اجازه نمی دهد بر سر اصول و مبانی معامله کرد. ممکن است مصالح شخصی در راه اسلام فدا شود، ممکن است مصالح جزئی فدای مصالح کلی شود، اما مبانی و اصول ابداً، ابداً؛ حتی به اندازه سر سوزنی نباید به آن خدشه وارد شود.
اگر علی (علیه السلام) این گونه عمل نکرده بود، من و شما از کجا می دانستیم که اسلام هم برای حکومت طرحی دارد و اجازه نمی دهد دموکراسی غربی در کشور اسلامی حاکم بشود؟
از کجا اطلاع داشتیم اسلام می گوید باید احکام خدا اجرا شود؟ وقتی که مردم با علی (علیه السلام) بیعت کردند و به او گفتند به همان شیوه خلفای پیشین عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟ مگر خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند؟ مگر پدر زن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند؟ مگر همه مسلمان ها با آنان بیعت نکرده بودند؟ شما نیز همان گونه که آن ها رفتار کردند عمل کنید.
حضرت علی (علیه السلام) گفت: من چنین رفتاری نمی کنم. اگر می خواهید با من بیعت کنید، باید بیعت کنید که من طبق کتاب، سنت و سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کنم. من به نظر دیگران کار ندارم، در موردی که حکم خدا ثابت است، به نظر شما هم کار ندارم، حتی اگر همه شما نیز مخالفت کنید، آنچه حکم خداوند است اجرا می کنم.
سیاستی این گونه با اصول دموکراسی مطابقت ندارد. اگر علی (علیه السلام) این گونه رفتار نکرده بود، ما امروز نمی توانستیم بگوییم اسلام نظام حکومتی خاص دارد، مبانی و اصولی دارد که باید اجرا شود. در غیر این صورت، اسلام دینی شناور و تابع سلیقه ها و قرائت های مختلف می شد. قرائتی از خلیفه اول، قرائت دیگری از خلیفه دوم، و قرائت سومی هم از علی (علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتی است؟ ما چگونه می توانستیم ادعا کنیم قرائت علی (علیه السلام) درست است و قرائت های دیگر، جای اشکال و تامل دارد؟ بر چه اساسی ممکن بود بگوییم قرائت معصوم (علیه السلام) از اسلام را که همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایی می توانستیم بگوییم: در مقابل رای معصوم، فضولی موقوف!
اگر علی (علیه السلام) آن گونه رفتار کرده بود، گفته می شد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوه ای رفتار کرد، خلیفه دوم به شیوه ای و علی (علیه السلام) هم به شیوه ای دیگر؟ او هم یکی مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسی تشخیص دهیم رای او بهتر از رای دیگران بود؟ خلفای قبل به خاطر مصالح خودشان، و برای این که معاویه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. علی (علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل می کرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تاکید کرد، اگر علی (علیه السلام) هم می آمد و همین کار را می کرد پس چه تفاوتی بین عملکرد آن ها بود؟ با چه مبنایی تشخیص دهیم یکی از این رفتارها بر اساس رای معصوم (علیه السلام) و بقیه مبتنی بر رای غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یک مورد از آن ها صحیح و مابقی آن ها اشتباه بوده است؟
حتی می توان عکس این را ادعا کرد و گفت: اگر بنا بود که ما قضاوت کنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم که رای خلفای قبل از علی (علیه السلام) درست تر بود!
چون آن ها بال تدبیری که اندیشیدند، خونریزی شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این که گفته شده: الصلح خیر لذا، از آن جا که اسلام دین رافت، رحمت، مهربانی، صلح، آشتی، لبخند و سازش است، پس علی (علیه السلام) در این که با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه کرد! در مدت چهار سال و نه ماه که خلافت او ادامه داشت دائما در حال جنگ بود، پس قرائت علی (علیه السلام) درست نبود!
اما علی (علیه السلام) نمی خواست فقط برای زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت برای مردم همه زمان ها، تا روز قیامت طرح حکومتی اسلام را معرفی کند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونی ریخت و نیز نباید کوچک ترین اهانتی به هیچ کس بشود. علی (علیه السلام) همان شخصیتی بود که وقتی شنید یک خلخال از پای دختری یهودی یا زرتشتی کشیدند گفت: اگر مسلمان از این غصه جان داده و دق کند سزاوار است.(43) علی (علیه السلام) حاضر نمی شد یک خلخال از پای یک دختر یهودی کشیده شود، حال آیا چنین کسی می پذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفکر امروزی بودیم، درباره علی (علیه السلام) چه می گفتیم؟ آیا نمی گفتیم علی (علیه السلام) آدمی است خشن، قسی القلب، بی سیاست، و اوصافی از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرات نمی کنم به آن حضرت جسارت کنم.
اما علی (علیه السلام) فقط زمان خودش را نمی دید و فقط به فکر حکومت خودش نبود، او باید الگوی حکومت اسلامی را نشان دهد، تا هر کس تا روز قیامت بخواهد حکومت اسلامی بر پا کند از او الگو بگیرید.
زمانی که حضرت امام (قدس السره الشریف) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حکومتی را بر ایران حاکم خواهید کرد؟ ایشان در جواب فرمودند: حکومت علی (علیه السلام). الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.(44) البته بعد از پیروزی نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت هایی که کشیدیم هنوز فقط بویی از اسلام می آید. اما حکومت ایده آل حکومتی است که علی (علیه السلام) الگوی آن را نشان داد، و ما به هر مقدار که شرایط اجازه دهد و مردم حمایت کنند، به سمت آن حرکت می کنیم، هدف ما آن حکومت است، می خواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوی ما دموکراسی اروپا و یا آمریکا است. نگفت الگوی ما حکومت خلیفه اول و دوم و یا همه خلفای راشدین است. فرمود الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.
علی (علیه السلام) حکومت اسلامی را نه تنها با بیانش بلکه با پنج سال حکومتش و در عمل، تعریف کرده بود. اما معاویه بعد از شهادت علی (علیه السلام) با استفاده از اهرم ها و زمینه های ضعفی که قبلا عرض کردم و در بین جامعه اسلامی آن روز وجود داشت، سعی کرد این طرز تفکر را منحرف کند، و در جامعه تفکر دیگری را به وجود آورد. تلاش کرد مردم را شستشوی مغزی دهد، و طرح دیگری را مطرح کند. بر همین اساس بود که سیاست های مذکور را به کار گرفت، سران، شخصیت های بزرگ و رؤسای قبایل را با تطمیع اغفال کرد، آن قدر بذل و بخشش کرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادی از سایر مردم نیز تابع رؤسای خود بودند، به هر سمتی که رئیس قبیله می رفت آن ها نیز به دنبال او راه می افتادند. دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف می کرد. معاویه ظرف بیست سال حکومت خود چه کارهایی که نکرد، از طرفی تسمه از گرده مردم کشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش هایی که کرد، برای ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بی رحمی ها، کشتارها، خونریزی بی حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بسر بن ارطاه و ثمره بن جندب را می فرستاد تا زهر چشمی از عموم مردم گرفته شود و دیگر کسی جرات هیچ اقدامی را نداشته باشد. به جز چند نفر که در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین علی (علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدی نزد مردم محترم بودند. حتی همان کسانی که ضعف هایی از خود نشان می دادند و اهل مادیات بودند، این شخصیت ها را به خاطر مقامات عالی آن ها دوست می داشتند.
ما خودمان هم کم و بیش همین گونه هستیم، یعنی گاهی مرتکب گناهانی می شویم، اما انسان های با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهی احتیاط در اموال را مراعات نمی کنیم، اما اگر به شخص پارسایی که در صرف بیت المال دقت دارد برخورد کنیم، او را دوست داریم. خود ما همت انجام این گونه کارها را نداریم، اما وقتی که خوبان را می بینیم، خوشحال می شویم.
به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین علی (علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته می شدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفی شده اند. به جز مالک اشتر که او را برای حکومت مصر فرستاده و کشته شد، و همچنین محمد بن ابی بکر، چند نفر دیگر بودند که، علاوه بر موقعیت های اجتماعی، از مقامات معنوی نیز برخوردار بوده، زهد و تقوای فراوانی داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایی می دادند. بعضی از اصحاب علی (علیه السلام) بودند که از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی، رشید حجری و میثم تمار. به هیچ قیمتی ممکن نبود این چهار نفر را تطمیع کرد. هر چه معاویه تلاش کرد تا آن ها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتی ایشان را آرام کند، انعطاف پیدا نمی کردند. این بزرگواران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را می شناختند و به علی (علیه السلام) عشق می ورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب علی (علیه السلام) می شد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آن ها را بکشد. حجر بن عدی را، از یک طرف، عمرو بن حمق خزاعی را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و برای همسرش فرستاد، آن بانوی بزرگوار نیز در پاسخ پیغامی برای معاویه فرستاد. این پیغام به حدی او را برافروخته کرد، که دستور داد آن خانم را از کشور اسلامی بیرون کنند، یک روز عمرو بن حمق خدمت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده عرض کرد: مولای من! من به خاطر این که شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوی و امکانات برخوردار هستید، نزد شما نیامده ام؛ من به این دلیل که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده، و حق بزرگی و سروری بر ما را برای شما قرار داده، در محضر شما هستم. علی جان! اگر به من دستور دهید که تمام کوه ها را جا به جا کنم و من چنین قدرتی داشته باشم، و امر کنید آب تمام دریاها را بکشم و من از عهده چنین کاری برآیم، و اگر به من بفرمایید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق را ادا کنم، حق بر من از این عظیم تر است. امی المؤمنین (علیه السلام) خوشحال شده، برای او دعا کرد و فرمود: ای کاش صد نفر مانند تو در میان مسلمان ها وجود داشت.(45) فقط تعداد محدودی همانند این گل ها و با چنین درجه ای از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنی حجر بن عدی و عمرو بن حمق را در کمال بی رحمی، با تمام عواقبی که برای او داشت، به قتل رساند.
کشتن این افراد برای او گران تمام می شد، او نمی خواست در بین مسلمان ها بدنام شود، ولی چاره دیگری ندید. هنگامی که دید آن ها به هیچ قیمتی تسلیم نمی شوند و نمی توان ایشان را ساکت و آرام کرد، ممکن نیست آن ها را تطمیع کند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریین علی (علیه السلام) یعنی رشید حجری و میثم تمار باقی مانده بودند.
هنگامی که معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانی برپا شده و من احساس می کنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادی که میثم را می شناختند، متوجه بودند که او نسنجیده سخن نمی گوید. بعد از چندی عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه شد و داستان معروفی که در مورد ماجرای میثم شنیده اید واقع شد؛ میثم به کار خود مشغول بود، فضائل علی (علیه السلام) را می گفت و مردم را به پیروی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت می کرد. عبیدالله هر تلاشی کرد میثم را آرام کند، موفق نشد. در ایامی که چند روز به ورود حسین بن علی (علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانی که مسلم در کوفه بود و عبیدالله بن زیاد در صدد کشتن او بود، نقل شده روزی میثم سوار اسبی، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبی دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدی به هم نزدیک شدند که سر اسبها به همدیگر فرو رفت، هنگامی که کاملا به هم نزدیک شدند، در گوشی با یکدیگر صحبت و شوخی می کردند - شوخی های آن ها هم از این قبیل بود - میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویی که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، که چند صباحی دیگر برای یاری پسر پیامبر خود کشته می شود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر می داد. حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعی را می شناسم که موهای جلوی سرش ریخته و شکمش مقداری بر آمده، او را بر چوبی از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامی به دهانش می زنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده و پس از آن در روز سوم نیزه ای به شکمش می زنند. این دو بزرگوار با هم صحبت می کردند، یکی خبر از آینده دیگری و او خبر از آینده اولی می داد. شوخی های آن ها نیز همین گونه بود. یکی از دوستان ایشان گفته هایشان را شنید و نزد رشید حجری رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایی را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر می گفت که مرد سرخ مویی را می شناسم که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودی در راه حمایت از پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، یک کلمه را نگفت، و آن کلمه این است که بعد سر او را برای حاکم می فرستند و صد درهم بر جایزه کسی که سر او را می آورد، افزوده می شود.(46)
علی (علیه السلام) چنین افرادی تربیت کرده بود. سرانجام عبیدالله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند.
اجازه بدهید به عنوان جمله معترضه مطلبی را عرض کنم، باز هم از هم لباس های خودمان گلایه کنم. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل کرده اند و شاید روایات متعددی در این زمینه داشته باشیم که، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامی که تو را بر چوبه ای از نخل دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شکم تو بزنند؟ میثم از حضرت (علیه السلام) سؤال کرد که آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آری. میثم جواب داد: خوشحال می شوم. علی (علیه السلام) باز فرمود: پس بدان که تو را به تبری جستن از من دعوت می کنند، تا بگویی من از علی (علیه السلام) بیزار هستم. آیا این کار را خواهی کرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانی که نفس داشته باشم این کار را نخواهم کرد.
پس علی (علیه السلام) به او این گونه بشارت داد که بدان در بهشت با من خواهی بود.(47)
گلایه ای که قصد داشتم از دوستان هم لباسی خودم بکنم این است که ما در مسائل مربوط به امر به معروف و نهی از منکر مطلب را می رسانیم به جایی که اگر ضرر جانی در کار باشد، تکلیف ساقط است. اما آیا میثم نمی دانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه کرد؟ مگر نه این که گفته می شود حفظ جان واجب است؟
این سؤال در مورد حجر بن عدی، رشید حجری، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعید بن حبیر و بسیاری از بزرگان اصحاب نیز صادق است. حجاج بن یوسف، سعید بن حبیر را احظار کرده، به او گفت: بگو از علی (علیه السلام) بیزار هستم جواب داد: حاشا و کلا.
زبانش را بریدند و بعد او را به شهادت رساندند، ولی دست از ولایت بر نداشت.
دست و پاهای رشید حجری را بریدند، گفته بود که من از مولای خود علی (علیه السلام) شنیدم که دست و پایم را قطع می کنند و بعد زبانم را نیز می برند. عبیدالله بن زیاد گفت: برای این که حرف علی (علیه السلام) دروغ بشود، این کار را نمی کنم. بعد از این که دست و پای رشید را بریدند، او عاشقانه آغاز به بیان کردن فضائل علی (علیه السلام) کرد؛ عبیدالله به خیال خودش مجبور شد زبان رشید را ببرد، لذا حجامی را فرستاد تا زبان رشید را ببرد، ابتدا قصد نداشت این کار انجام شود، بلکه می خواست خبر علی (علیه السلام) دروغ در بیاید، ولی بر خلاف میل او این خبر درست واقع شد.(48)
گلایه از دوستان هم لباس خودم این است که، ما باید در مورد این مسائل بیش تر کار کنیم، تا بتوانیم بگوییم در چه مواردی و چه زمانی به خاطر تقیه تبری از امام معصوم (علیه السلام) جائز است؟ ارتکاب کدام یک از محرومات و در چه مواردی به واسطه تقیه جایز است؟
آیا مواردی هست که تقیه نتواند جلوی انجام تکلیف را بگیرد یا نه؟ اگر هست در چه مواردی است؟ و سرانجام، بزرگانی که در نهایت مرتبه تقوا و تالی تلو مقام عصمت بودند و علم بلایا و منایا داشتند بر اساس چه دلیلی حاضر نشدند از علی (علیه السلام) تبری بجویند تا جان خودشان را حفظ کنند؟ مگر نه این که اگر این بزرگواران زنده می ماندند، می توانستند زمان بیشتری را برای تعلیم معارف به مردم صرف کنند؟ و مگر نه این که با کشته شدن امکان انجام وظیفه تعلیم از ایشان سلب می شد؟ مناسب بود حداقل تقیه می کردند؛ چرا این بزرگان تقیه نکردند؟ دلیل شرعی آن ها چه بود؟ آیا از مسئله تقیه اطلاع نداشتند؟ چرا علی (علیه السلام) هنگامی که از آینده آن ها خبر می داد، به ایشان نفرمود وقتی که شما را وادار به تبری از ما کردند، این کار را انجام دهید! تا جان شما محفوظ باشد. متاسفانه، ما در مورد این مسائل کمتر کار کرده ایم. کسی که شاید بهترین کار را در این زمینه انجام داد، حضرت امام (قدس السره الشریف) بود. اولین فتوای صریح ایشان این بود که تقیه در مورد امور مهم حرام است، ولو بلغ ما بلغ.(49) دیگران چنین فتوایی را نمی دادند، چون تحقیق نکرده بودند، و جرات نمی کردند که چنین فتوایی بدهند، چون در این زمینه کم کار شده بود. تنها امام (قدس السره الشریف) چنین شهامتی داشت، هم تحقیق کرده بود و هم این شهامت را داشت که علنا بگوید: ولو جان شما در خطر باشد، حتی اگر صدها هزاران نفر کشته شوند، باید نظام اسلامی برقرار باشد. باید کسانی که در صدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلام و ارزش های اسلامی هستند، از بین بروند و تقیه در این مسئله حرام است، ولو بلغ ما بلغ. این گفتار امام (قدس السره الشریف) بود، اما ما شاگردهای ایشان، البته اگر این لیاقت را داشته باشیم که خود را شاگرد امام (قدس السره الشریف) بدانیم، ما نیز کوتاهی کرده و راه او را درست دنبال نکردیم. باید مبانی فقهی این مساله را درست تبیین کنیم، تا مشخص شود در چه مواردی تقیه جایز و در چه مواردی واجب است. آیا مواردی هست که تقیه جایز ولی ترک آن ارجح باشد؟
کم و بیش این سؤال ها مطرح شده است، ولی عرض بنده این است که تحقیقاتی از این قبیل گسترش پیدا کند و این معارف در دسترس همه مردم قرار گیرد. مگر این ها احکام دین نیست؟ و مگر در این زمان ما به این احکام محتاج نیستیم؟ آیا اطمینان داریم دیگر به این احکام احتیاج نخواهیم داشت؟ اگر ما این احکام را درست تبیین نکنیم، شیاطین تساهل و تسامح را مطرح می کنند و آن را پای اسلام می گذارند؛ و با این کار خود، غیرت را از مسلمان می گیرند، و این شک و شبهه را در مسلمانها ایجاد می کنند که چون اسم نظام، نظام اسلامی است، پس باید تسلیم همه چیز آن بود.
هنگامی که علی (علیه السلام) در راس حکومت بود، اگر والی او خطا می کرد، مردم نزد حضرت امیر (علیه السلام) می آمدند و اعتراض می کردند. احتمالا این ماجرا شنیده اید که روزی علی (علیه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و می خواست تکبیر بگوید؛ در همین حال، زنی که از راه دوری آمده بود گفت: یا علی! من با شما کاری دارم. حضرت تکبیر نماز را نگفت، فرمود: بگو چه کار داری؟ گفت: والی ای که برای شهر ما فرستادی به ما ظلم می کند. اشک از چشمان علی (علیه السلام) جاری شد. همان لحظه گفت: خدایا تو می دانی من راضی نبودم به این مردم ظلم کند؛ و امر کرد قلم و کاغذ آوردند و حکم عزل آن والی را نوشت.(50) آن مردم نگفتند چون حکومت علی (علیه السلام) حکومت اسلامی است، پس باید همه جزئیات آن را پذیرفت. همچنان که چه کسی گفته مسؤولی که رسما بر علیه اسلام کار می کند، مسؤولی که شخص رهبر در مورد او فرمود: یک کار به نفع اسلام نکرده، و بعضی از اقداماتی که انجام می دهد صد در صد ضد اسلام است، و من این فرمایش مقام معظم رهبری را به گوش خودم از زبان مبارک ایشان شنیدم، آن وقت به ما می گویند چون حکومت اسلامی است، اعتراض نکنید! چه کسی این گونه گفته است؟ پس امر به معروف و نهی از منکر برای چیست؟ چرا وقتی می بینیم دارند با اسلام بازی می کنند، باید خفه شویم؟ خوب، ادعا می کنند ما تابع افکار مردم هستیم؛ بر فرض که این مبنا درست باشد - که نیست - مگر این ها مردم نیستند؟
چگونه چهار جوان بی بند و بار این حق را دارند وسط خیابان، دختر و پسر با هم برقصند و یکدیگر را ببوسند، ولی این مردم حق ندارند بگویند ما با این افراد مخالفیم؟
در این صورت خلاف امنیت می شود؟ مگر وظیفه مسؤولین کشور جمهوری اسلامی این نیست که از قانون اساسی دفاع کنند؟ مگر این اصل که مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانی اسلام و اخلاق عمومی چیزی بنویسند در قانون نیامده است؟(51) آیا طی این چند سال در مطبوعات ما مطلبی بر خلاف مبانی اسلام نوشته نشده است؟ آن کسی که قسم خورده است از قانون حمایت کند، چرا حرفی نمی زند؟ آیا صرفا به این بهانه که قانون به مطبوعات آزادی داده است می توان بسنده کرد؟ آیا قانون به مطبوعات آزادی مطلق داده است؟ در همین قانون قید شده است که مطبوعات حق ندارد بر خلاف مبانی اسلامی و اخلاق عمومی مطلبی بنویسند. در غیر این صورت باید تحت پیگرد قرار گیرد. قانون مصوب شورای انقلاب فرهنگی وزیر ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعالیت های فرهنگی و مطبوعاتی معرفی می کند،(52) پس چرا بر این گونه فعالیت ها نظارت نمی کنند؟ ای کاش فقط نظارت نمی کردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان می دهند؟ چرا امکانات و تسهیلات در اختیار آن ها قرار می دهند؟ آیا برای این که صریحا به مقدسات اسلام، و به شخصیت سیدالشهداء (علیه السلام) جسارت کنند؟ این حکومت اسلامی است؟ صرف این که رهبر ما، نور چشم ما - که جان ما فدای او باد - ولی فقیه است، این موجب نمی شود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تایید باشد.
در هر موردی تخلف شد، باید اعتراض کرد. به محض این که مساله ای بر خلاف فکر جناح حاکم و اصطلاح اصلاح طلب باشد - البته باید گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض کردن افساد می شود اصلاح؟ و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون. الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(53) - اگر موضوعی با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله تعداد اندکی لات و لا مذهب مست راه می افتند، تظاهرات می کنند، و هیچ کس جلوی شان را نمی گیرد. ادعا می کنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان هستیم؛ مگر این ها که در این مجالس حاضر می شوند نیستند؟
هشتاد درصد مردمی که در این قبیل مجالس شرکت می کنند، جوان ها هستند. همه شعار بدهیم که ما از جوان ها حمایت می کنیم! چه اقدامی برای این جوانان می کنید؟ این جوان ها دین می خواهند، حسین (علیه السلام) می خواهند. آن مدعیان اصلاحات، مدعیان طرفداری از قانون اساسی، مدعیان دموکراسی غربی، اگر راست می گویند و صداقت دارند، ببینند این مردم چه می خواهند، مطابق آن عمل کنند. مگر ادعا نمی کنند بر اساس خواست مردم عمل می کنند؟ مگر این ها مردم نیستند؟ آیا فقط چند جوان که تحت تاثیر تبلیغات آمریکا واقع شده، و فیلم های مبتذل ویدئویی اخلاق آن ها را فاسد کرده، مردم هستند؟ فقط باید به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ این ها جوان نیستند؟ این ها مردم نیستند؟ بر اساس قانون اساسی نباید به مشکلات این ها رسیدگی کرد و به خواسته این ها جواب داد؟ آیا قانون نمی گوید باید از فساد و تعدی به احکام اسلام و ارزش های اسلامی جلوگیری کرد؟ اگر صداقت دارید، پس چرا رسیدگی نمی کنید؟ چرا فقط طرف مقابل را می بینید؟ کمی هم به سخن این جوان ها را بشنوید.
من این جا نبودم، ولی شنیدم که چندی پیش، مردم اعتراض شدیدی نسبت به محتوای بعضی روزنامه ها داشتند و تحصن عجیبی کردند، حضرت آیت الله عظمی مشکینی، حضرت آیت الله جوادی، حضرت آیت الله نوری و بعضی دیگر از بزرگان تشریف آوردند، و از این تحصن مردم حمایت کردند. مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از این تحصن چه اقدامی انجام دادند؟ آیا مراجع تقلید جزو مردم نیستند؟ آیا نباید به حرف آن ها توجه کرد؟ سرانجام بگویند تحصن تان غیر قانونی است! بعضی استانداردها در مورد تظاهرات روز 23 تیر ماه در حمایت از رهبری هم گفتند این راهپیمایی غیر قانونی است! اما بر اساس کدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزاری این تظاهرات را ندادند،(54) مگر مردم به حرف آن ها توجه کردند؟ مردم دین دارند، و اگر احساس کنند دینشان در خطر است، به این گونه مسائل توجه نمی کنند، و نباید هم توجه کنند.
البته اگر مقام معظم رهبری امری فرمودند، بر روی چشم. اطاعت امر ایشان، مثل اطاعت امر امام (قدس السره الشریف) است. و اگر نهی فرمودند، نهی ایشان نیز بر سر چشم؛ اما مگر ایشان فرمودند که شما حرف تان را نگویید، اعتراض نکنید، انتقاد نکنید؟ اگر مردم ما بی سر و صدا در مقابل این هجمه عظیم فرهنگی انتقاد قانونی می کردند، وضعیت فرهنگی کشور این گونه نمی شد. اما متاسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدیر کرده، به ما این گونه القا کردند که چون نظام ما اسلامی است، باید در همه موارد اطاعت کنید. این مغالطه است! صرف این که این نظام اسلامی است، اطاعت از هر مسؤولی واجب نمی باشد، و اعتراض به هر مسؤولی حرام نیست. اگر از کسی تخلفی دیده شد، باید اعتراض کرد، باید فریاد سر داد، باید به دنیا فهماند که ما نیز بخشی از مردم این کشور هستیم. رادیو و تلویزیون های خارجی با مسائل ایران چنان برخورد می کنند که گویا در ایران مردمی غیر از تعداد اندکی بی بند و بار غربزده فراری از اسلام، وجود ندارد.
باید نشان دهیم که ما مردم هستیم، و آن غده های سرطانی و آفت زده هستند. آن کسانی که انقلاب کردند و بار این انقلاب را به دوش کشیدند، این مردم هستند. کسانی که زیر پرچم حسین (علیه السلام) انقلاب کردند و برای احیای احکام اسلام کشته دادند، حال چگونه ممکن است، مشاهده کنند احکام اسلام به بدترین وجهی بازیچه شده و آرام بنشینند؟
آیا این دین است؟ این خدا است؟ این راه امام حسین (علیه السلام) است؟ آیا قانون اساسی ما چنین گفته، یا مراجع ما این گونه گفته اند؟ کدام دین چنین مطلبی را گفته است؟ کدام دموکراسی این گونه می گوید؟ شما که انجیل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسی است، بسیار خوب، به همین قانون اساسی و به همین دموکراسی غربی عمل کنید. بیش از نود درصد مردم ایران واقعا اجرای احکام اسلام را می خواهند؛ خودتان را فریب ندهید، به خدا قسم! سکوت این مردم از نجابت آن ها واین تصور که مقام معظم رهبری نسبت به اعتراض رضایت ندارند، ناشی می شود.
در یکی از شهرهای خراسان، بعد از سخنرانی من، خانمی فرهنگی با اصرار نزد من آمد، و گفت: پیامی دارم که می خواهیم به مقام معظم رهبری برسانی، گفتم انشاء الله در صورت امکان این کار را خواهم کرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها کفن می پوشیدیم و فلان و فلان را به جای خودشان می نشاندیم. تنها به احترام شما و این احتمال که ممکن است شما راضی نباشید اقدامی نمی کنیم. مردم ما به احترام رهبری و به احترام حفظ امنیت و آرامش نظام سکوت کرده اند؛ وگرنه، مگر این مردم به این که اسلام در این کشور بمیرد رضایت می دهند؟ توصیه بنده به شما عزیزان این است، با روش قانونی و منطقی، اعتراض خود را به گوش مسؤولان برسانید، با صدای رسا بگویید ما چنین مطالبی را نمی خواهیم. این کار که جنایت، آشوب و ترور نیست. آیا صرف مخالف بودن با رفتاری خاص، یا سیاستی خاص، و یا فلان مسؤول یا رفتار او تروریسم و خشونت طلبی است؟ اگر چنین باشد، رفتار علی (علیه السلام) را و یا حتی عملکرد شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را چگونه توجیه می کنید؟ نقل شده، طی ده سال بعد از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هفتاد غزوه توسط ایشان واقع شد، و نیز علی (علیه السلام) ظرف حکومتی کم تر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار کشته مسلمان انجام داد؛ چگونه این موارد را توجیه می کنید؟
زمانی که منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاکم شد، به ذهن جوان های ما این گونه خطور می کند و بعد نامردها و بی دین ها صریحا می گویند خمینی باید به موزه تاریخ سپرده شود، اسلام دیگر رفت، این مشکل اسلام است که نمی تواند با دموکراسی بسازد.(55)
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
زمینه های قیام عاشورا (3)
- روش های به کارگیری عوامل انحراف جامعه از سوی معاویه
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امیر (علیه السلام)
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امیر (علیه السلام)
مقطع سوم، پس از شهادت حضرت امیر (علیه السلام)
- فعالیت مخفیانه امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، و الصلوه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، ابی قاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اللهم کن لولیک حجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه ساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
شهادت مظلومانه آقا ابی عبدالله را به پیشگاه ولی عصر (عج)، مقام معظم رهبری، مراجع معظم تقلید و همه شیفتگان مکتب حسینی تسلیت عرض می کنیم. امیدواریم خدای متعال دست ما را در دو جهان از دامان حسین (علیه السلام) کوتاه نفرماید و به برکت پیروی او، همه مشکلات دنیوی و اخروی دوستانش را بر طرف کند.
در جلسات گذشته سؤال هایی را مطرح کردیم و در حدی که خدا توفیق داد و بضاعت بنده اقتضا می کرد جواب هایی را به عرض رساندم. برای آن که به آخرین سؤالی که مطرح کردیم پاسخ دهیم، لازم بود به عنوان مقدمه مطالبی را توضیح دهم. در دو جلسه گذشته در این باره صحبت کردیم و انشاء الله امشب آن بحث را تمام می کنیم.
سؤال این بود که چرا مسلمانان، حتی کسانی که سال ها در محضر حضرت امیر (علیه السلام) بوده و از تعالیم آن حضرت بهره برده بودند و حتی کسانی که خودشان امام حسین (علیه السلام) را برای تصدی امر ولایت و حکومت اسلامی دعوت کرده بودند، پس از گذشت مدت کوتاهی شمشیرهایشان را به روی امام حسین (علیه السلام) کشیدند و با آن وضع فجیع و آن مصائب عظیم، حضرت را به شهادت رساندند؟ اگر این داستان را مکرر و هر سال نشنیده بودیم، به این سادگی باور نمی کردیم که چنین واقعه ای امکان پذیر باشد؛ اما این رویداد از قطعیات تاریخ است و هیچ شک و شبهه ای در وقوع آن وجود ندارد.
برای این که پاسخ این سؤال را دریابیم باید از واقعه عاشورا قدری به عقب برگردیم و وضع صدر اسلام را به خصوص از زمانی که بنی امیه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسی کنیم تا ببینیم در این زمان چه شرایطی وجود داشت که عده ای توانستند از این شرایط بهره برداری کنند و فاجعه عظیم کربلا را به وجود آورند. گفتیم در جامعه اسلامی ضعف هایی وجود داشت و این ضعف ها زمینه ای بود برای آن که سیاستمدارانی مثل معاویه بتوانند از این زمینه بهره برداری کرده، با استفاده از عواملی به مقاصد خود دست یابند. بیش تر این ضعف ها مربوط به پایین بودن سطح اطلاعات دینی و فرهنگ مردم و حاکم بودن فرهنگ قبیله ای بر جامعه بود؛ به گونه ای که اگر رئیس قبیله ای کاری را انجام می داد، دیگران کورکورانه از او تبعیت می کردند. و مسائلی از این قبیل، بستری بود برای این که سیاستمداران بتوانند از آن سوء استفاده کنند.
و اما عواملی که معاویه مانند همه سیاست بازان دنیاپرست به کار گرفت، در سه چیز خلاصه می شد، گرچه می توان برای بعضی از این سه، شقوق مختلفی در نظر گرفت، عوامل مذکور عبارت بودند از:
1. تطمیع سران و نخبگان قوم؛ یعنی با دادن پول، جوایز، تسهیلات و اعطای پست و مقام، سران و نخبگان را می خریدند و مقاصد خود را به وسیله آن ها عمل می کردند.
2. تهدید عموم مردم؛ یعنی به وسیله شقاوت ها، قساوت ها، ترورها و سخت گیری های غیر انسانی، از توده مردم زهر چشم می گرفتند.
3. تبلیغات؛ عامل سوم، خود به زیر مجموعه هایی قابل تقسیم است که قبلا اشاره شد که معاویه از چه ابزاری برای تبلیغات استفاده می کرد و چگونه تاکتیک های مختلف را به کار می گرفت.
روش های به کارگیری عوامل انحراف جامعه از سوی معاویه
شیوه استفاده از این عوامل در مقاطع مختلف حکومت معاویه تفاوت داشت و دوره حکومت وی را از این نظر لااقل می توان به سه مقطع تقسیم نمود.
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امیر (علیه السلام)؛ در آن دوران شرایط برای معاویه بسیار راحت بود، زیرا سرزمین شام منطقه ای دورافتاده بود و با حکومت مرکزی چندان ارتباطی نداشت و از طرفی مردم آن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حتی اصحاب بزرگ آن حضرت را کم تر دیده بودند. از سوی دیگر، خلیفه دوم و سوم، به خصوص خلیفه سوم که دست معاویه را تا حد زیادی باز گذاشته بود، چندان اصراری بر کنترل معاویه نداشتند. در چنین شرایطی زمینه هر نوع فعالیت برای معاویه فراهم بود و در این مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربیت می کرد.
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امیر (علیه السلام)؛ در این دوران، تاکتیک معاویه به خصوص در زمینه تبلیغات تغییر کرد. او علی (علیه السلام) و یارانش را مورد اتهام قرار داده و شایع کرد که قتل خلیفه سوم به دست ایشان بوده است؛ آن ها باید خون بهای عثمان را پرداخته و قصاص شوند و علی (علیه السلام) باید قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد. این افترا و شایعه را درست کرده و در مورد آن به اندازه ای تبلیغ کردند که بسیاری از مردم نیز آن را باور نمودند. این کار زمینه ای شد برای آن که معاویه عده ای را جذب کرده و جنگ صفین را در مقابل حضرت علی (علیه السلام) به راه اندازد. در این جنگ ده ها هزار مسلمان از دو طرف کشته شدند.
کشته شدن برادران مسلمان در جنگ های تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسایل کشتار جمعی که امروزه رایج است، مساله بزرگی است. این جریان با شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پایان یافت.
مقطع شوم، پس از شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام)؛ در مرحله سوم زمینه جدیدی فراهم شد.
شرایط این زمان به صورتی بود که مردم از جنگ خسته شده بودند. حتی یاران نزدیک حضرت علی (علیه السلام) سه جنگ بزرگ یعنی جنگ جمل، صفین و نهروان را اداره کرده بودند و با مشکلات زیادی مواجه بودند. معاویه فرصت را غنیمت شمرد و سران لشکر امام حسن (علیه السلام) را با پول و تزویر خرید و آن حضرت را مجبور به پذیرش صلح کرد. در این زمان معاویه بر سراسر کشورهای اسلامی تسلط پیدا کرده بود؛ نه تنها شام، بلکه مصر، عراق، حجاز، یمن و شمال آفریقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط امام حسن (علیه السلام) مزاحم او بود که ایشان را هم با جریان صلح از میدان سیاست کنار زد. در این شرایط معاویه احساس می کند که می تواند هر کاری را که بخواهد انجام دهد. معاویه آن قدر از عوامل یاد شده استفاده کرد که شاید بتوان گفت خون دلی که امام حسن (علیه السلام) و بعد از ایشان امام حسین (علیه السلام) تا بعد از ده سال از وفات امام حسن (علیه السلام) خوردند، از غربت و مظلومیت سیدالشهداء (علیه السلام) در روز عاشورا بیش تر است. متاسفانه نه ما از آن دوران اطلاع کاملی داریم و نه این مساله چیزی است که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند و با ذکر آن ها بتوان آن خاطره ها را تجدید کرد. باید با عقل فهمید که چه ظلمی بر این خاندان (علیه السلام) می شد و چه خون دلی می خوردند. آن قدر تبلیغات کردند که حتی در تمام نماز جمعه ها باید - العیاذ بالله - رسما به امیرالمؤمنین (علیه السلام) لعن می کردند و این جزء آداب عبادی مردم شده بود. هر خطیب نماز جمعه باید علی (علیه السلام) را لعن می کرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن علی (علیه السلام) را می گفتند، امام حسن و امام حسین (علیه السلام) این مسائل را مشاهده می کردند، ولی نمی توانستند اقدامی انجام دهند.
تا زمانی که امام حسن (علیه السلام) حیات داشتند، امام حسین و امام حسن (علیه السلام) به یکدیگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) آن قدر خون دل خورد و به قدری تنها شد که کسی را نداشت که حتی با او درد دل کند. آن حضرت در تمام ده سال باقیمانده از عمر منحوس معاویه در مدینه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا داستان کربلا در حدود بیست سال طول کشید. حدود ده سال از این مدت، امام حسن (علیه السلام) هم در قید حیات بودند، ولی در ده سال آخر آن، امام حسین (علیه السلام) تنها بودند. در تاریخ گفتگوهایی میان طرفداران امام حسین (علیه السلام) با دیگران و حتی گاهی مکاتبه هایی میان امام حسین (علیه السلام) و معاویه و چند مرتبه برخورد حضوری میان آن دو نقل شده است که گویای تنهایی و مظلومیت امام حسین (علیه السلام) است. معاویه دو بار به حجاز سفر کرد و گروهی از لشگریان شام را با خود به مکه و مدینه آورد و مدتی در آن جا ماند تا زمینه ولایت عهدی یزید را فراهم کند. در این سفرها گفتگوهایی میان معاویه و امام حسین (علیه السلام) واقع شد. معاویه همچنین با تعدادی از سران و محترمان مدینه که سرشناس بوده و تسلیم معاویه نمی شدند، گفتگو کرد. این افراد شخصیت های برجسته ای بودند که زیر سلطه یزید نمی رفتند و اصرار داشت که از آن ها بیعت بگیرد.
در یکی از گفتگوهایی که میان معاویه و امام حسین (علیه السلام) در مورد مساله ولایت عهدی یزید واقع شده است، معاویه امام حسین (علیه السلام) را دعوت می کند که من با شما صحبت خصوصی دارم. حضرت پذیرفتند، و با او صحبت کردند. معاویه گفت: تمام مردم مدینه حاضرند ولایت عهدی یزید را بپذیرند؛ فقط شما چهار نفر هستید که این مساله را نمی پذیرید؛ سرکرده این افراد هم تو هستی. اگر شما ولایت یزید را قبول کرده و بیعت کنی، دیگران هم قبول خواهند کرد و مصلحت و یکپارچگی امت اسلامی به این وسیله تامین شده و از خونریزی جلوگیری می گردد. چرا شما زیر بار نمی روید و نمی خواهید با یزید بیعت کنید؟ حضرت (علیه السلام) فرمود تو این همه حکومت کردی، این همه خون ریختی و این همه فساد کردی. دیگر در آخر عمر خود وزر و بالی برای بعد از زندگی خود باقی نگذار؛ دیگر گناه یزید را به گردن نگیر؛ چگونه تو حاضر می شوی او را بر مردم مسلط کنی، در حالی که در میان مردم کسانی هستند که مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر برای مردم نافع تر هستند. تو به چه انگیزه ای می خواهی حتما یزید را مسلط کنی؟ معاویه گفت: گویا می خواهی خودت را مطرح کنی؟ یعنی تو می خواهی بگویی که مادر و پدرت از مادر و پدر یزید بهتر است و خودت از یزید بهتری؟
حضرت (علیه السلام) فرمود: اگر بگویم چه می شود؟ معاویه گفت: اما این که گفتی مادرت از مادر یزید بهتر راست گفتی. چون اگر جز این نبود که فاطمه (علیه السلام) از قریش بود و مادر یزید از قریش نیست کافی بود - طرز فکر را ملاحظه کنید! این همان عصبیت ملی گرایی و قوم گرایی است - البته علاوه بر این که مادر تو از قریش است، دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هست. پس مسلما مادر تو بهتر است. اما این که گفتی پدر تو از پدر یزید بهتر است، جای تامل دارد. چون می دانی که پدر یزید و پدر تو با هم مبارزه کردند و خدا به نفع پدر یزید حکم کرد. - ملاحظه کنید که تا چه اندازه باید انسان بی شرم باشد که بخواهد در مقابل حسین بن علی (علیه السلام) برتری معاویه را بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) اثبات کند - و اما خودت، که گفتی از یزید بهتر هستی، نه، این گونه نیست. یزید برای جامعه اسلامی خیلی بهتر از توست.
حضرت (علیه السلام) با تعجب تمام گفتند: می گویی یزید شرابخوار از من بهتر است؟ سیاست معاویه را ببینید، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمویت غیبت نکن! چون از دو تیره از قریش بودند، به یکدیگر پسر عمو می گفتند معاویه امام حسین (علیه السلام) را نصیحت می کند و می گوید خشونت به خرج نده! از پسر عمویت غیبت و بدگویی نکن! یزید هیچ وقت از تو بدگویی نمی کند، بنابراین او از تو بهتر است. یزید سگ باز، شرابخوار و بی شخصیت را با حسین بن علی (علیه السلام) که جوهره انسانیت و شرف است مقایسه می کند و می گوید یزید از تو بهتر است! و با لحنی حق به جانب و مقدس مابانه ای دلیل می آورد که برتری او بر تو به این دلیل است که تو غیبت یزید را می کنی ولی او غیبت تو را نمی کند!(56) عین همین سیاست را تمام سیاست بازان دنیای ما نیز اجرا می کنند. اگر به خاطر داشته باشید، در زمان شاه نیز علم می گفت: اعلی حضرت نماز شامشان ترک نمی شود! شنیده بود که مؤمنان می گویند خواندن نماز شب خیلی مهم است. گمان می کرد نماز شب، همان نماز شام است؛ لذا گفته بود: این علما چه می گویند که شاه دین ندارد؟ اعلی حضرت نماز شامشان ترک نمی شود! نظیر همین مطلب را امروزه درباره بعضی از مسؤولین داریم.
خناسان درباره یک مسؤول ضد اسلامی می گویند او حافظ قرآن است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترک نمی شود! سیاست همان است.
در طول تاریخ به همین گونه بوده است، تحریف حقایق، جا به جا کردن مفاهیم، بازی کردن با ارزش ها و مقدسات. امام حسین (علیه السلام) در مقابل معاویه چه بگوید و با چه منطقی با او حرف بزند؟ او می گوید پدر یزید از پدر تو بهتر بود، برای این که آن ها با هم جنگ کردند و خدا به نفع پدر یزید حکم کرد. این تعبیر جبرآمیزی بود که بنی امیه آن را ترویج کرده و زمانی که خودشان تسلط پیدا می کردند، می گفتند خواست خدا بود! نظیر این تحریف را در داستان دیگری نیز داریم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در هیچ جنگی با خلفا شرکت نکردند؛ گرچه فرزندان خود را برای جنگ می فرستادند، ولی خود آن حضرت شرکت نمی کردند. در یکی از جنگ ها خلیفه دوم از امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست که در جنگ شرکت کنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدینه کار دارم و نمی آیم. خلیفه به ابن عباس گفت: می دانی چرا پسر عمویت در جنگ شرکت نکرد؟ گفت: نه. خلیفه گفت: علی در مدینه باقی ماند تا یرشح نفسه للخلافه(57) یعنی می خواهد خودش را کاندیدای خلافت کرده و زمینه سازی کند که بعد از من خلیفه شود. ابن عباس می گوید: من گفتم او برای خودش چنین احتیاجی نمی بیند؛ چون معتقد است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به عنوان امام تعیین کرده است. گفت: بله، کان یرید رسول الله، و لکن الله لم یرد یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواست علی (علیه السلام) را به جای خود تعیین کند، اما خدا نخواست! این منطق مغالطه آمیزی است که در آن روز به کار می رفت؛ و معاویه نیز آن را به کار می برد. لذا معاویه گفت: خدا در برابر علی (علیه السلام)، به نفع من حکم کرد؛ برای این که قبل از من از دنیا رفت و به دست خوارج کشته شد. یزید هم در مجلسی که تشکیل داد، به زینب کبری (علیه السلام) گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ ما را بر او پیروز گردانید!
یکی از سوژه های تبلیغاتی معاویه در این دوره بیست ساله، به خصوص نسبت به شیعیان علی (علیه السلام) یا کسانی مثل اکثر مردم کوفه - که اگر شیعه هم نبودند، ضد او هم نبودند - این بود که ببینید نتیجه حکومت پنج ساله علی در این شهر چه شد؟ چقدر خونریزی شد؟ چقدر زن ها بی شوهر شدند؟ چقدر بچه ها یتیم شدند؟ چقدر کشاورزی های شما به واسطه آن نرسیدند از بین رفت؟ چقدر تجارت شما از بین رفت و اکنون از نظر اقتصادی عقب مانده اید؟ در این مسائل چه کسی مقصر بود؟ اگر علی (علیه السلام) از اول با ما صلح می کرد، نه جنگی واقع می شد، نه خونریزی می شد، نه این بدبختی ها به وجود می آمد، نه این همه زنان بیوه بیوه می شدند، نه این همه بچه های یتیم و نه این خرابی ها و عقب ماندگی های اقتصادی به بار می آمد. این سوژه بسیار مؤثری است و در زمان خود علی (علیه السلام) هم این سوژه را به کار می بردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرمایید و ببینید که علی (علیه السلام) از دست دوستانش از چه چیز هایی گلایه می کرد. می فرماید در تابستان به شما می گویم به جنگ برویم، می گویید هوا گرم است! در زمستان می گویم برویم، می گویید هوا سرد است، صبر کن هوا بهتر بشود، کشاورزی مان عقب افتاده است، محصول کشاورزی مان روی زمین مانده است.(58) علی (علیه السلام) در چند جا از مردم این گونه گله می کند.
این ها در اثر تبلیغاتی بود که معاویه می کرد و عمال معاویه این تبلیغات را در داخل جامعه عراق آن روز که تابع امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند، پخش می کردند و مردم را علیه آن حضرت می شوراندند و زمینه شورش و بی مهری را فراهم می کردند.
آیا امروز نمونه ای از این تبلیغات وجود ندارد؟ چقدر در این روزنامه ها می خوانید که اگر بعد از فتح خرمشهر امام (قدس السره الشریف) جنگ را متوقف کرده بود، مشکلات امروز را نداشتیم.(59)
سران نهضت آزادی و جبهه ملی، همان کسانی که امام (قدس السره الشریف) در مورد آن ها فرمود: این ها از منافقین بدتر هستند،(60) امروز سیاست گذاران پشت پرده کشور شده اند؛ بعضی از آن ها اسم عوض کرده اند و بعضی از آن ها بدون این که اسم عوض کنند، نقش خودشان را ایفا می کنند و همین حرف ها می زنند. سوژه تبلیغاتی این ها چیست؟ می گویند اگر این جنگ نبود، این همه بدبختی در این کشور نبود. چه کسی در این جنگ مقصر بود؟
می گویند: آخوندها! حکومت آخوندی بود که این جنگ را بر مردم تحمیل کرد! اگر زودتر صلح کرده بودند، کار به این جا نمی رسید! مشکلات اقتصادی که اکنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمریکاست! اگر ایران الان هم با آمریکا سازش کنند، مسائل ما حل می شود! با این که بارها این مسائل حلاجی شده و به بهترین وجه جواب داده شده است، کسانی که شرم ندارند باز همان حرفها را تکرار می کنند. همان سیاستی را دارند که معاویه داشت.
سیاست معاویه این بود که اگر یک حرف غلطی که غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زیاد تکرار کنند، کم کم جا می افتد و مردم قبول می کنند. این ها هم درست همین سیاست را بازی می کنند. در بعضی از موارد شخص مقام معظم رهبری در سخنرانی های شان به صراحت مطلبی را بیان فرموده و جواب داده اند؛ مثلا درباره رابطه با آمریکا ایشان سال گذشته به تفصیل بحث کردند، نویسندگان دیگر نیز با شواهد تاریخی و علمی اثبات کردند که نه تنها رابطه با آمریکا مشکلات اقتصادی ما را حل نمی کند، بلکه دو صد چندان خواهد کرد. نمونه آن را در کشورهای دیگر می بینید. مگر ترکیه سرسپرده آمریکا نیست؟ مردم ترکیه اعتصاب می کنند و می گویند باید پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. این وضع اقتصاد ترکیه است که نور چشم آمریکاست؛ ترکیه ای که بزرگترین کشور اسلامی و پایگاه خلافت عثمانی بود. آمریکا همین کشور را به چنان ذلتی دچار کرده که ریزه خوار خوان اسرائیل شده است و باید نوکری اسرائیل را بکند تا اسرائیل به او مقداری اسلحه بدهد. ولی مگر این افراد از رو می روند؟ باز هم می گویند: مشکل ما این است که با آمریکا سازش نکرده ایم؛ اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم، مشکلاتمان حل می شود! این همان سخنی بود که معاویه می گفت. البته در زمان معاویه مساله آمریکا مطرح نبود و اصحاب او هم نهضت آزادی نبودند؛ ولی تشابه ها را ببینید. آن ها به جنگ و به اجرای احکام و حدود اسلامی اعتراض داشتند؛ به این اعتراض داشتند که، زیر بار کفار نمی روید؟ علی (علیه السلام) می گفت وظیفه حاکم اسلامی قبل از هر چیز اجرای احکام اسلام و حفظ ارزش های اسلامی است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و سایر مسائل می رسد. آن ها می گفتند اول کشاورزی و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتیم و جهاد پیش آمد، به جهاد هم می رویم و الا صلح می کنیم! امروز طرفداران منطق معاویه چه کسانی هستند؟ و طرفداران منطق علی (علیه السلام) چه کسانی هستند؟