فهرست کتاب


آذرخشی دیگر در آسمان کربلا

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی‏‏

من از او عمری ستانم جاودان - او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ

یاران حسین (علیه السلام) شب عاشورا با مرگ عشق بازی می کردند. پیرمردها تنویر و خضاب کردند. این مکتب قابل شکست نیست، مگر این که آن را مخدوش و تحریف کنند.
بنابراین از یک طرف چرا مسلمان ها، آن ها که شیر پاک خورده اند و آنان که حلال زاده هستند، تا این اندازه به حسین (علیه السلام) علاقه دارند؟ و آن ها که با نام حسین (علیه السلام) دشمنی می کنند، چرا چنین می کنند؟ علت این دشمنی روشن است، چون حسین (علیه السلام) چراغ هدایت است و نمی گذارد مردم گمراه شوند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

زمینه های قیام عاشورا(1)

- پیشینه تاریخی واقعه عاشورا
- زمینه های اجتماعی انحراف جامعه
- عوامل انحراف جامعه
- تشابه جامعه ما با زمان امام حسین (علیه السلام)
- راه مقابله با سیاست های شیطانی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، و الصلوه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، ابی قاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اللهم کن لولیک حجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه ساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
فرا رسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) را به پیشگاه ولی عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری، مراجع تقلید و همه شیفتگان مکتب اهل بیت (علیه السلام) تسلیت عرض می کنم و از خدای متعال درخواست می کنم که در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت کوتاه نفرماید.
شب های گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف این بود که این گونه سؤال ها را که به طور طبیعی برای نوجوانان مطرح می شود، در حد توان و با بینایی نسبتا روشن و قابل فهم عرضه کنیم تا خدمتی به فرهنگ عاشورا کرده باشیم. البته جواب این سؤال ها برای همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شاید برای نوجوانان به صورت تفصیلی مشخص نباشد.
سؤال این بود که چرا باید برای (علیه السلام) عزاداری کنیم؟ و بعد این سؤال مطرح شد که چرا در میان ائمه اطهار (علیه السلام) بیش تر توجهات به سیدالشهداء (علیه السلام) معطوف است و عمده عزاداری ها برای ایشان و به نام آن حضرت انجام می شود؟ و چرا در روایات برای سیدالشهداء (علیه السلام) ویژگی های خاصی ذکر شده است؟ و چرا این توجهات و عزاداری ها در فرهنگ شیعه جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است؟ در این زمینه، مطالبی عرض شد.
وقتی سؤال عمیق تر بررسی شود طبعا این پرسش مطرح می شود که چرا باید شرایطی پیش بیاید که علی رغم آن که زمان زیادی از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته، نوه عزیز او به این صورت فجیع به شهادت برسد؛ به صورتی که اگر نگوییم در تاریخ بی نظیر است، می توان گفت بسیار کم نظیر است. شاید بخشی از حوادث آن را بتوان در تاریخ یافت، اما نمونه ای از حوادث کربلا را به صورت یکجا در هیچ موردی نمی توان دید. در تاریخ این مجموعه این مصیبت ها را که در ظرف چند روز پی در پی اتفاق افتاده باشد، سراغ نداریم. البته ما از تاریخ تمام کشورهای عالم اطلاع نداریم، اما به اندازه ای که شنیده ایم و نقل کرده اند این گونه حادثه ای با این خصوصیات نمی توان یافت.
به هر حال وضع بسیار فجیعی بود. حتی اگر ما فرض کنیم بسیاری از مطالب نقل شده در کتاب های مقتل و آن چه مرثیه خوان ها می گویند، چندان اعتبار و سندی نداشته باشد،اما یک سری قطعیات وجود دارد که جای هیچ شک و تردیدی در آن ها نیست.
البته کسانی که با تاریخ و مقتل آشنایی دارند، می دانند که ممکن است بسیاری از این مطالب واقع شده باشد. اما اگر فقط به همان موارد قطعی هم توجه کنیم می بینیم بسیار رفتارهای قساوت آمیز، بی رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانیت و حتی دور از خوی عربی انجام شده است. آخر عرب ها در میان اقوام دنیا ویژگی هایی را به خود اختصاص می دهند و به آن می بالند و آن ها را از صفات برتر خود می دانند و کما بیش نیز این طور است. مثلا مهمان نوازی برای عرب ها یک صفت شناخته شده و ثابت است. این صفت از قدیم برای عرب ها شناخته شده است و حالا هم همین طور است. صفت ممتاز خوی پسندیده ای است که اعراب دارند. البته بسیاری از کسانی که به صورت قبیله ای و ایل نشینی زندگی می کنند این صفت را دارند. اما شاید از عرب ها از قدیم این صفت برجسته تر بوده است. اگر کسی بر عربی وارد شود و چیزی از او نخورد، نیاشامد، تناول نکند، این به منزله جنگ با او تلقی می شود. آن قدر پذیرایی از مهمان را لازم می دانستند که اگر کسی بر آن ها وارد شود، حتما باید چیزی تناول کند. با توجه به این صفت عرب، آن ها از یک گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت می کنند، ولی حتی از دادن یک جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع می کنند. این قساوت را در کجای تاریخ می توان یافت؟
چرا این مصیبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد که این حادثه عظیم، این مسائل غیر قابل وصف و غیر قابل هضم که پذیرفتن آن مشکل است و انسان به سختی می تواند باور کند که چنین چیزهایی واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته این سؤال برای هر کسی ممکن است مطرح شود، طبعا برای نوجوانی که تازه با این سؤال آشنا می شود، جدی تر مطرح می شود، که چرا این گونه شد؟ آیا عده ای دشمنان کافر از خارج مرزهای اسلامی این حوادث را آفریدند؟ آیا آن ها که با فرزندان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به این صورت برخورد کردند، از کفار، از مشرکین یا از مذاهب دیگر بودند؟ یهودی بودند یا نصرانی بودند؟
تاریخ می گوید خیر، چنین چیزی نبود. هیچ کس تا حالا نگفته یهودیان آمدند حادثه کربلا را آفریدند،با این که قرآن می فرماید:اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود(30)؛ ولی هیچ کس نگفته این حادثه را یهودیان ایجاد کردند و قاتلان سیدالشهداء (علیه السلام) یهودی بودند، هیچ کس نگفته قاتلان سیدالشهداء (علیه السلام) نصرانی بودند، هیچ کس نگفته قاتلان سیدالشهداء (علیه السلام) زرتشتی بودند و هیچ نگفته قاتلان سیدالشهداء (علیه السلام) مشرک بودند.
چطور شد که مسلمان ها خودشان اقدام به چنین کار پستی کردند، یک چنین گناه بزرگی و یک چنین جنایت نابخشودنی را مرتکب شدند؟
سؤال بسیار مهم و بجایی است، و جا دارد که جوابی روشن و تفصیلی به آن داده شود. به عنوان مقدمه رسیدن به جواب کامل، باید حداقل تاریخ صدور اسلام از زمان ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و سپس زمان خلفا را مرور کنیم. برای این که به جواب روشن و قانع کننده ای برسیم باید آن تاریخ را به صورت تحلیلی بررسی کنیم. ولی این بررسی تحلیلی، در حد تخصص بنده و در ظرفیت یک مجلس نیست. بنابر این باید حداقل مروری اجمالی به آن تاریخ بکنیم. کسانی که مایل باشند می توانند بیش تر تحقیق کنند.

پیشینه تاریخی واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان مسلمانان کسانی بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلی اجبارا مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتی آمده و حتی سوره ای به نام منافقون داریم، و در موارد متعددی در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان می کنند و دروغ می گویند، و حتی بر اظهار ایمان قسم می خورند: اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون(31)، تا آخر سوره. و موارد فراوانی از آیات دیگر که درباره این گروه در میان مسلمانان شهادت می دهند که به صورت واقعی ایمان نیاورده بودند. قرآن حتی آن کسانی را که ایمان ضعیف و متزلزلی داشتند، نیز گاهی جزء منافقان به حساب می آورد. مثلا در یک جا در وصف آنان می فرماید: واذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یراءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا(32)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت می کنند؛ در مسجد نماز می خوانند اما کسل و بی حال هستند و از روی ریا کاری است و در دل به خدا توجه نمی کنند مگر اندکی. به هر حال این آیه نشان می دهد که مراتبی از توجه را داشته اند.
شواهد زیادی است که قرآن کسانی را که ایمان ضعیفی داشتند و ایمان آنها به حد نصاب نمی رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسی مصادیق این آیات نیستیم. گروهی از کسانی که مسلمان بودند کسانی بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علی رغم دشمنی ها و کینه توزی های فراوانی که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را طلقاء یعنی آزاد شدگان نامیدند، بسیاری از بنی امیه از این ها هستند. آنان بعدا در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولی بسیاری از ایشان ایمان واقعی نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلا به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حسد می بردند: ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله(33) بعضی از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانی! شواهدی است که وقتی نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اذان می شنیدند، ناراحت می شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمی بود، در خانواده فقیری بزرگ شد، حالا به جایی رسیده که در کنار اسم خدا نام او را می برند، و از این وضعیت ناراحت می شدند.
به هر حال بعضی از آنان بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایی در جامعه اسلامی رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید. خوب، می دانید قبل از این که امیر المؤمنین (علیه السلام) به حکومت ظاهری برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یک عامل، یک والی یا به اصطلاح امروزی استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طریق خلیفه شوم کاملا تایید و تثبیت شد. حتی چون خویشاوندی بیشتری با خلیفه سوم داشت اختیارات بیشتری به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهی برای خود تشکیل داده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوظ دولت روم به شمار می رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومی ها در تماس بودند و بسیاری از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایی و حاکمی که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامی را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند.
معاویه هم چندان علاقه ای به این که آنان اسلام را به خوبی یاد بگیرند، نداشت. او می خواست ریاست و سلطنت کند؛ کاری نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤنین (علیه السلام) به خلافت ظاهری رسیدند، معاویه به بهانه این که علی (علیه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بنای جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان می کنم و فقط اشاره ای به نقطه عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتی را در جنگ با امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذراند تا به کمک عمر و عاص و بعضی دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با طوطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین (علیه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مساله حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (علیه السلام) رسید و امام حسن (علیه السلام) هم مدت کوتاهی مبارزه ای را که امیرالمؤمنین (علیه السلام) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتی، معاویه از زمینه هایی استفاده کرد و کاری کرد که امام حسن (علیه السلام) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودی به وقایع نزدیک می شویم. از این جا به بعد نقشه هایی که معاویه می کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران های گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرتری نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانی نبوغی داشتند، حتما باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانی به حساب آوریم. البته این یک بررسی تحلیلی است؛ اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلا از نظر تاریخی اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسی کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایی به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها خلافت بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتی بود. اصلا آن ها آرزوی کسری و قیصر شدن و برپایی چنین سلطنتی را داشتند. آنان برای برقراری و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایی را یافتند که می توانستند از آن بهره برداری کنند.