تعریف این نحله
با سلوک مراقبه و با کیفیتی که ذهن سالک در نهایت مراقبه پیدا می کند و حالت خلسه نام دارد، مشخص می شود. رادها کریشنان می گوید: خلسه، کلمه ای است شامل معانی متعدد از مستی مسکرات تا دیوانگی تا برسد به حالت وجد امثال فلوطین(1).(2)
مراقبه، کاری است که سالک روی ذهن خویش انجام می دهد تا آن را از حالات روزمره و عادی بدرآورده برای چند لحظه متوقف گرداند. به همین جهت، اهل این نحله، خود را اهل دل می خوانند که به معنی اهل ذهن است. و عرفای صوفی - عرفای جهان اسلامی - از خویشتن با اصحاب قلوب [ اهل دل - اهل ذهن ] یاد می کنند.(3)
علت اینکه کار ذهن را به دل - یا قلب - نسبت می دهند آن است که می پندارند آگاهی یا شعور و اندیشیدن و استدلال و نظر کار قطعه گوشت صنوبری شکلی است که گردش خون را در بدن بر عهده دارد، و مغز را عضوی می دانند که کارش سرد کردن بدن است. این نظریه در باب فیزیولوژی از هند باستان به یونان سرایت می کند و به ارسطو می رسد ارسطو چنان که مورخان علم می دانند فعالیت های ذهنی را کنش مغز آدمی نمی دانست. مغز در نظر او دستگاه سرد کننده بدن بود؛ و اندامی که فعالیت های روانی از آن سرچشمه می گرفت در نظر او قلب بود. وقتی دکارت فرانسوی بیان کرد روان آدمی کنش ارگانیزم اوست به اهمیت دستگاه عصبی از این لحاظ، و بخصوص به اهمیت مغز پی برد. دانشمندان فیزیولوژی پس از دکارت از راه آزمایش هایی که با حیوانات کردند این امر را اثبات نمودند می افتند که عمل جراحی در مغز حیوان موجب تغییر در رفتار آن می گردد.
سالک پیش از مراقبه، محیط خارجی و محیط درونی خویش را مهیا می گرداند: سائقه های عضوی را آرام می کند، ترک شواغل می گوید، در خلوت می نشیند، آنگاه روزنه حواس را به روی تحریکات خارجی می بندد؛ آنگاه ادراکات حسی، صور ذهنی، مفاهیم کلی یا اندیشه های انتزاعی، شیوه های استدلال، خاطره ها، و سایر محتویات مخصوص ذهن را طرد می کند تا آگاهی محض باقی بماند. محض به این معنا که این هشیاری به هیچ موضوع و محتوای تجربی ناظر نیست و هیچ محتوایی غیر از خودش ندارد، هیچ متعلقی غیر از خودش ندارد. هنگامی که نفس به ادراک موضوعات نپردازد به خویشتن اشعار می یابد؛ خود در آینه خود جلوه می کند. این، همان من یا نفس بحت بسیط است. نفس وقتی از تمامی محتویات و مدرکات روانی عاری گشت چیز یا گوهر دیگری نیست که متمایز از محتویات خویش باشد، و همانا وحدت عریانی از آگاهی متکثر است که تکثرش محو شده باشد. نفس تجربی - همانچه در حال عادی همه ما داریم - سیاله آگاهی است. با مراقبه، رهایش از قید ادراکات حسی، صور حسی، مفاهیم، اندیشه ها، و یادها، صورت می پذیرد، و به آگاهی محض می رسیم، به من، به نفس بحت بسیط. استشعار به این آگاهی محض یا نفس بحت بسیط را اهل نحله مراقبه منتهی به خلسه، شهود یا عرفان می نامند. شهود، همانا تجربه آگاهی محض یا بی محتوا و بی متعلق است. برای تحقق شهود، باید معرفت نسبی - یا معرفت به نسبتها و اضافات - حتی معرفت استنباطی را پشت سر گذاشت تا حالت غیاب محض [ خلسه ] روی نماید.
ادعای این نحله آن است که در خلسه یا توقف ذهن، معرفت حقیقی یا عرفان دست می دهد؛ و همین، کیفیت متعالی منحصر به فرد و بی بدیلی است که آدمی می تواند به دست آورد. ماهیت تعالی از نظر این نحله همین معرفت غیر عقلی و غیر حسی است. به همین جهت توقف ذهن یا خلسه را فوق طور عقل می شمارند؛ حال آن که زیر ادراک حسی است تا چه رسد به این که فوق اندیشه و استدلال و تعقل باشد. اکثریت اهل این نحله را ملحدان تشکیل می دهند. اقلیتی هم در جهان مسیحی و قوم یهود و جهان اسلامی یافت می شوند که عارف نام دارند. این اقلیت، مدعی است که در حال خلسه، حق تعالی را شهود می کند. بر اساس همین مدعاست که مثلاً فخرالدین عراقی - متوفای 688 - در رساله مصطلحات می نویسد: ایمان، مقدار دانش را گویند به حضرت حق تعالی(4)، و محمد طبسی در رساله اصطلاحات می گوید: ایمان، مقدار دانش به حضرت حق تعالی است(5)، و می نویسد: به مقتضای کنت کنزاً مخفیاً(6)... عرفا بر آنند که مقصود از ایجاد عالم، جلا و استجلا است با معرفت اسمای نامتناهی حضرت الهی، و فقها و علما به حکم: و ما خلقت الجن و الأنس الا لیعبدون (پری و آدمی را جز برای این که مرا عبادت کنند نیافریدم؛ ذاریات، 56) گفته اند که مراد عبودیت است.(7)