رابط ایمان و علم
حقیقت ایمان چیست و مراد از اینكه باید به خداوند ایمان بیاوریم كدام است؟ در ابتدا به ذهن مىرسد كه ایمان به معناى «تصدیق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است.
اما قرآن كریم «علم» و «ایمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از نظر قرآن علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست كه هر كس به چیزى علم دارد ایمان به آن نیز داشته باشد. حتى به عكس، قرآن كریم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى علم داشتهاند اما ایمان نداشتهاند. در مورد فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛(1) و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. آنان كاملا مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(علیه السلام) نیز پیامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحیه برترى جویى و ستمكارى كه داشتند این مسأله را انكار مىكردند.
بنابراین هر جا علم باشد اینگونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى این كه ایمان به وجود بیاید حتماً باید نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چیزى كه نسبت به آن كاملا جاهل است ایمان بیاورد.
عنصر اختیارىِ ایمان
ایمان امرى اختیارى است و باید به اختیار خود انسان حاصل شود. این در حالى است كه علم بسیارى از اوقات بدون اختیار انسان حاصل مىشود. ممكن است ما به صورت كاملا اتفاقى و تصادفى، چیزى را ببینیم یا بشنویم و
----------------
1. نمل (27)، 14.
﴿ صفحه 145 ﴾
به آن علم پیدا كنیم؛ در حالى كه هیچ قصدى براى تحصیل آن علم نداشتهایم. پس به خدا و پیامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستادیم ایمان بیاورید.(1) اگر ایمان امرى جبرى و خارج از اختیار ما بود امر كردن ما به آن بىمعنا بود.
اما این عنصر اختیارى كه در ایمان دخالت دارد، چیست؟ پاسخ این است كه این عمل اختیارى مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مىافتد، و تعریف آن مشكل است. مثل محبت و عشق كه یك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعریف كنیم، نمىتوانیم حقیقت آن را تعریف كنیم، ولى مىتوانیم علایم، نشانهها و لوازم آن را بیان كنیم.
ایمان به یك چیز هنگامى در قلب ما پیدا مىشود كه ما پس از پى بردن به حقیقتى، بنا بگذاریم و ملتزم شویم كه به لوازم آن پاىبند باشیم و عمل كنیم. اینجا است كه مىگوییم به آن چیز ایمان آوردهایم. اگر چیزى را مىدانیم اما بنا نداریم به لوازم آن ملتزم باشیم، اینجا فقط علم وجود دارد و ایمان نیست.
بالاترین كفر در جایى است كه كسى مىداند و فهمیده كه خدا هست، اما چون نمىخواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار مىكند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقیقت را مىپوشاند. علت آن هم این است كه مىبیند اگر بخواهد به خدا ایمان بیاورد، باید محدودیتهایى را بپذیرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نماید و... . انسان طالب بىبند و بارى و آزادى مطلق است، و این با ایمان به معاد سازگار نیست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، دیگر نمىتوان هر
----------------
1. تغابن (64)، 8.
﴿ صفحه 146 ﴾
كارى را انجام داد و باید از بسیارى از خواستهها و تمایلات نفس صرفنظر كرد. چون چنین است، از این رو اصل آن را انكار مىكند.
خلاصه كلام این است كه ایمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هیچ یك از لوازم آن را رعایت نكند، این حالت «كفر» و «جحود» نامیده مىشود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُم؛(1) و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند.
----------------
1. نحل (27)، 14.
﴿ صفحه 147 ﴾
درس هجدهم:متعلَّق و مراتب ایمان
متعلَّق ایمان در قرائت ماركسیستى و جدید!
یكى از سؤالات مهمى كه درباره ایمانْ قابل طرح است مسأله «متعلَّق ایمان» است. به چه چیز باید ایمان بیاوریم؟ این سؤال از آن جهت مهم است كه براى متعلَّق ایمان هر چیزى را مىتوان فرض كرد. مشركان هم به الهههاى خود ایمان دارند. كسانى هم كه طبیعتگرا و قایل به اصالت ماده هستند به ماده و نظریات مادىگرایانه خود ایمان دارند.
كسانى گفتهاند منظور از «ایمان»، ایمان به هدف است؛ تفاوتى هم نمىكند كه چه هدفى باشد! این سخن به خصوص قبل از انقلاب و از جانب كسانى مطرح مىشد كه گرایشهاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشتند. آن روزها هنوز اصطلاح «قرائتها» مطرح نشده بود و به جاى آن، اصطلاح «برداشتهاى خاص» را به كار مىبردند. این افراد به قول خودشان برداشتهایى خاص و نو از قرآن ارایه مىدادند. از جمله این كه مىگفتند منظور از «آمنوا» در قرآن، ایمان به هدف است؛ و هدف ما عبارت است از «برقرارى جامعه تراز نوین توحیدى». منظور آنها از «جامعه تراز نوین توحیدى» همان «جامعه بى طبقه» بود كه در ادبیات ماركسیستى وجود داشت، منتها اینها براى آنكه حرفشان رنگ و لعاب
﴿ صفحه 148 ﴾
اسلامى داشته باشد این اصطلاح را به كار مىبردند. خلاصه، توحید اسلام را مىگفتند همان وحدت طبقاتى است كه ماركس و انگلس گفتهاند. «ایمان» را هم مىگفتند «ایمان به هدف» است. هدف چیست؟ تشكیل جامعه توحیدى. توحید یعنى چه؟ یعنى بى طبقه بودن و طبقه واحد داشتن و برچیده شدن اختلاف طبقاتى؛ یعنى همان چیزى كه ماركسیسم در پى آن است.
در مورد «عمل صالح» هم تفسیر آنها این بود كه یعنى مبارزه براى تحقق جامعه تراز نوین توحیدى. بنابراین «آمنوا و عملوا الصالحات» یعنى به هدف، كه تشكیل جامعه تراز نوین توحیدى است، ایمان بیاورید و بعد هم براى تحقق چنین جامعهاى مبارزه كنید.
امروزه نیز كسانى دیگر شبیه همین حرفها را در قالبهایى دیگر مطرح مىكنند. اصطلاح «قرائتهاى جدید» را آوردهاند و مىگویند ما از قرآن قرائتى جدید داریم. البته قرائتهاى جدید سابقهاش به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مىگردد، ولى آن زمان نامش «تفسیر به رأى» بوده است. قرآن مىگوید دنبال خواسته نفس رفتن و نفس پرستى، گمراهى است؛(1) اما قرائت جدید از دین و قرآن مىگوید باید ببینیم انسان چه مىخواهد، هر چه او مىخواهد، باید به خواستهاش احترام گذاشت و آن را برایش فراهم كرد!