غفلت، عامل سلب هویت انسانى
اشاره كردیم كه یكى از تفاوتهاى اساسى تزكیه انسان با تزكیه درخت این است كه تزكیه در انسان امرى اختیارى است به خلاف درخت كه براى تزكیه باید منتظر باغبانى باشد تا او بیاید و مقدّمات این كار را براى آن فراهم كند. همچنین درخت در تزكیه خود كاملا تسلیم شرایطى است كه باغبان و محیط و به طور كلى دیگران براى آن به وجود مىآورند و خود هیچ اختیارى در گزینش این عوامل و شرایط و تن دادن یا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سیر تزكیه را با اختیار خود رقم مىزند.
از سوى دیگر در فلسفه ثابت شده كه یكى از مبادى صدور فعل اختیارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چیزى تصور و تصدیقى نداشته باشد فعلى انجام نمىدهد. از این رو تزكیه نیز كه یك فعل اختیارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولین گام براى شروع این فعل اختیارى این است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسیر تزكیه آگاهى پیدا كند. اولین شرط براى اینكه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، این است كه به این مسأله توجه پیدا كند و از «غفلت» و بىخبرى نسبت به آن
﴿ صفحه 62 ﴾
بیرون بیاید. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكیهاى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جایگاه خود در جغرافیاى هستى را نیز در نخواهد یافت. در برخى از آیات قرآن علت محرومیت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همین عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1) و در حقیقت، بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه ]دلهایى دارند كه با آنها [حقایق را ]دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراهترند.
در این آیه مىفرماید، سرانجام بسیارى از جنیان و انسانها عذاب جهنم خواهد بود. در توجیه و چرایى این مسأله، سه عامل را برمىشمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقایق استفاده نمىكنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسیر بصیرت به كار نمىگیرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوایى ندارند. یكى از مهمترین علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. كسانى كه از این ابزارها در جهت رسیدن به حقیقت استفاده نمىكنند، مثل چهارپایان هستند. چرا؟ چون حیوانات هم گوش و چشم و این قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پیدا نمىكنند. اگر انسان از آن ابزار شناختى كه مایه اصلى اختلاف بین او و حیوانات است استفاده نكرد، در حد یك حیوان تنزّل پیدا مىكند.
----------------
1. اعراف (7)، 179.
﴿ صفحه 63 ﴾
اگر بخواهیم با صرف نظر از آیات و روایات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحلیل كنیم كه چه چیز باعث مىشود انسان همپاى حیوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانىاش». اگر انسان «خودِ انسانى» خویش را فراموش كند به چنین ورطهاى از سقوط گرفتار مىآید.
«خود انسانى» چیست؟ ما در بسیارى از چیزها با سایر حیوانات مشتركیم. حیوانات غذا مىخورند، ما هم مىخوریم. حیوانات تشنه و گرسنه مىشوند، ما هم مىشویم. حیوانات خستگى دارند و نیاز به استراحت پیدا مىكنند، ما نیز همین گونه هستیم. حیوانات غریزه و نیاز جنسى دارند، ما نیز داریم. این قبیل چیزها را مىتوانیم «خود حیوانى» «خود طبیعى»، «خود مادى» (یا تعبیراتى از این قبیل) بنامیم. قطعاً مراد از توجه پیدا كردن، توجه به این قبیل امور نیست؛ باید چیزهایى را پیدا كنیم كه «انسانیت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانیت تنزل مىدهد و به جرگه حیوانات و بلكه بدتر از آنها وارد مىكند. آن «هویت انسانى» انسان چیست؟ از این هویت گاهى با تعابیرى مانند: «هویت الهى»، «هویت ملكوتى» (در مقابل هویت ناسوتى) و نظایر آن نیز یاد مىكنند.
فراموشى انسانیت، پىآمد غفلت از خدا
قرآن كریم در این زمینه سرنخى را به دست داده است؛ مىفرماید: اَلَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم؛(1) كسانى كه خدا را از یاد بردند، پس خدا خودشان را از یاد ایشان برد! از این آیه معلوم مىشود آن «خود انسانى» انسان
----------------
1. حشر (59)، 19.
﴿ صفحه 64 ﴾
هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از یاد بردن خدا با از یاد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نیز فراموش خواهد كرد. از همین جا مىتوان رابطه و ملازمه دیگرى را نیز كشف كرد و آن اینكه، اگر كسى به خود حقیقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نیز توجه خواهد داشت و خدا را نیز از یاد نخواهد برد.
كىیِر كگارد(1)، مؤسس فلسفه «اگزیستانسیالیسم» كه یك كشیش مسیحى بود، شبیه همین سخن را دارد. او مىگوید: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانیتش را فراموش كرده است». البته با توجه به اینكه او یك روحانى مسیحى است، به احتمال قوى این سخن را از تعالیم دینى گرفته است؛ ولى به هرحال این همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم.
كم نیستند انسانهایى كه تحلیلشان از خودشان این است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مىشوم، نیاز به آب و غذا دارم، هیجانات جنسى در من وجود دارد كه از راههاى به خصوصى ارضا مىشود، نیاز به خواب و استراحت و تفریح دارم، آرزو دارم خانه و ماشینى شیك داشته باشم، مىخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
اگر كسى چنین تصورى از خودش داشته باشد، حیوانى بیش نیست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سینه خود حمل كند! حیوان هم هر وقت گرسنه مىشود دنبال غذا مىرود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مىكند، اگر تشنه شود آب مىخورد و اگر هیجان جنسى پیدا كند به دنبال جنس مخالفش مىگردد.
----------------
1. Kierkegaard
﴿ صفحه 65 ﴾
انسانى كه در سرتاسر زندگىاش چیزى غیر از خور و خواب و لذت و شهوت و احیاناً كشتن و دریدن انسانهاى بىگناه دیده نمىشود، آیا مىتوان گفت چنین انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث؛(1) مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امیر المؤمنین(علیه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد این گونه افراد نظیر این تعبیر را دارد: كَالْبَهیمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.(2) انسانى كه به مانند حیوان، تمام همّش علف و غذایش باشد چه برترى نسبت به حیوان دارد؟!