3ـ3ـ2ـ1. پیشینة سکولاریسم در ایران
چنانکه گذشت، اسلام دینی فراگیر است که افزون بر جنبه های فردی، دربارة عرصه های اجتماعی، بهویژه سیاست و حکومت، دستورالعمل و برنامه دارد. این حقیقت با نگاهی گذرا به متن قرآن و سنت معتبر، یعنی منابع دین اسلام، بهروشنی نمایان است و عملکرد پیامبران الهی علیهم السلام و همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمة طاهرین علیهم السلام نیز گواه اهتمام و توجه ایشان به امر سیاست و حکومت است. بااینهمه، طواغیت همواره کوشیدهاند که
----------------
(1). محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی و دیگران، ج18، ص191، باب المبعث واظهار الدعوة وما لقی من القوم وما جری بینه وبینهم و...، روایت 27.
﴿ صفحه 74 ﴾
معیارها و احکام دینی در حکومت دخالت داده نشود و صالحان بر جامعه حکم نرانند؛ اما دین اسلام با منشور جاوید آن، یعنی قرآن کریم، و گنجینة عظیمی از معارف بلند، دینی کامل و زنده و پویاست و برنامة زندگی ساز بشر تا پایان تاریخ است و تعالیم و سیرة عملی اولیای دین و علمای راستین بهگونه ای بوده که هرگز نمیتوان آن را با مسیحیت و عملکرد بزرگان آن قیاس کرد. ازاین رو، پس از آنکه قدرتهای شیطانی و سلطه جوی برخاسته از فرهنگ غرب پدیدار شدند و درپی تسخیر جهان برآمدند، دین اسلام را مانعی بزرگ بر سر راه بهره کشی و قدرت طلبی خویش در جوامع اسلامی دیدند و دانستند که قدرت و توسعة اسلام، خطری برای آنهاست. بنابراین، برای تهیکردن اسلام از معنای اصلی خود و حذف آن از صحنة اجتماع و سیاست بسیار کوشیدند و بدین منظور به هدایت و حمایت از افراد ناآگاه و فریب خورده و جریان های وابسته روی آوردند.
در آغاز حکومت قاجاریه، همراه با تهاجم فرهنگ غرب به جوامع اسلامی، عده ای از دانش آموختگان فرنگ، که فریفتة آن دیار شده و در برابر زرقوبرق تمدن غرب خود را باخته بودند، پس از بازگشت در صدد برآمدند تا تجربة دین زدایی غرب را در جهان اسلام نیز بیازمایند و با همراهی گروهی ناآگاه و برخی افراد بی بندوبار، که ویژگیهای جامعة اسلامی برای آنان تحملناپذیر بود، و همچنین غرض ورزان دین ستیز، شروع به ترویج اندیشة جدایی دین از سیاست و حذف دین از عرصة باور مردم کردند. اوج این حرکت در نهضت مشروطیت و بهدارآویختن شیخ شهید، شیخفضلالله نوری رحمه الله ، نمود یافت.
با وجود تمام فعالیتهای دشمنان و دور نگاه داشتن دین از صحنه های اجتماعی و جایگاه واقعی آن، نفوذ و تأثیر اسلام در جوامع اسلامی، هرگز رو به افول ننهاد. این امرْ غرب و غربزدگان را سخت می آزرد و آنها را وامی داشت تا با انگیزه های دنیاپرستانة خود هر بار بهگونه ای به ستیزه با دین روی آورند تا آثار دین را از جامعه و عقل و دل مسلمانان برچینند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برپایی نظامی مبتنیبر دین در کشور ما بسیاری از معادلات و محاسبات دشمنان را برهم زد و نه تنها تلاش درازمدت آنان برای دین زدایی را ناکام گذاشت، بلکه افقی نو فراروی دیگر مسلمانان و حتی بشریت برای بازگشت به دین گستراند. به همین دلیل، طبیعی خواهد بود که مبارزة دشمنان با این نظام مبتنیبر دین، روزافزون شود و هر بار شکلی جدید یابد.
﴿ صفحه 75 ﴾
بنابراین دشمنان برای رسیدن به منافع حیوانی و شیطانی خود، با همراهی پیروان داخلی خویش، که گاه خود را اسلام شناس نیز معرفی می کنند تا سخنانشان در مردم مسلمان ما مؤثر افتد، در ترویج تفکر فرسوده و ارتجاعی جدایی دین از سیاست میکوشند تا بدین وسیله مطامع خویش را برآورند و راه سلطة مجدد بر ایران و انزوا و حذف اسلام را از مسائل جدی زندگی فراهم آورند و سیاست جهانی سازی و یکسان سازی فرهنگی خویش و حاکمیت نظام لیبرالدموکراسی بهجای نظام سعادت ساز اسلامی را بهپیش برند.
4ـ2ـ1. بررسی مهمترین ادلة سکولارها بر جدایی دین از سیاست
سکولارها، برای اثبات مدعای خود مبنیبر جدایی قلمرو دین از سیاست، به ادلهای چنگ زدهاند که در اینجا به مهمترین آنها اشاره، و سپس آنها را بررسی میکنیم:
الف) نخستین بیان سکولارها با رویکردی بروندینی مطرح میشود. برخی طرفداران سکولاریزم برای اثبات نظریة جدایی دین از سیاست گفته اند: پیش از ورود به دین و با نگاهی بروندینی، باید این پرسش را مطرح کنیم که اصولاً بشر چه احتیاجی به دین دارد و در چه مسائلی نیازمند آن است که دین وی را راهنمایی کند؟ آنان در پاسخ به این سؤال، دو فرض را متصور دانسته اند: یکی آنکه انسان در همهچیز و در تمام امور زندگی خود به دین نیاز دارد و باید منتظر دستور دین باشد. بر این اساس، دین باید نظر دهد که شخص چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس بپوشد، چگونه مسکن بسازد، چگونه ازدواج کند یا چگونه جامعه تشکیل دهد. در صورت پذیرش چنین پاسخی، طبیعی است که اگر به تشکیل حکومت هم نیاز پیدا کردیم، باید نزد دین برویم. ولی بدیهی است که چنین نیست و هیچ دینی ادعا ندارد که همة نیازهای بشر را برمیآورد و برای تمام امور دنیا رهنمود دارد. اگر چنین بود، دیگر لزومی نداشت که کسی بهدنبال تحقیقات علمی رود و پاسخ تمام مسائل را از دین می گرفت. ولی می دانیم که وجود دین و احکام دینی، بشر را از آموختن علوم و اجرای تحقیقات بی نیاز نکرده است و دین نمی تواند فناوری های فانتوم، رایانه، ماهواره، فیزیک هسته ای و مانند اینها را به بشر عرضه کند.
بنابر آنچه گذشت، میتوان دریافت که پاسخ نخست پذیرفتنی نیست؛ ازاینرو تنها
﴿ صفحه 76 ﴾
پاسخ ممکن به انتظار ما از دین، آن است که دین اساساً برای ساختن و آبادکردن آخرت بشر آمده و کاری به زندگانی دنیا و امور اجتماعی او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبیر خود او واگذاشته است. بنابراین، از دین انتظار «حداقلی» میرود. برطبق این برداشت، سیاست مربوط به امور دنیوی است و اساساً از قلمرو دین خارج است. سیاست در منطقة حاکمیت علم و عقل واقع می شود و دست دین خودبهخود از دامان آن کوتاه است. ازاینرو، عالمان علوم اجتماعی و سیاستمداران هستند که باید دربارة امور سیاسی و ادارة جامعه نظر دهند و فقیهان و عالمان دین نیز باید به آخرت مردم بپردازند.
دربارة این نظریه باید بگوییم، حقیقت آن است که زندگی انسان در دو وجه حیات دنیوی و حیات اخروی متبلور می شود؛ یعنی انسان، دورانی دارد که به دنیا میآید و زندگی دنیاییاش در این عالم آغاز می شود و با مرگ خاتمه می یابد. همچنین دوران دیگری دارد که وارد عالم برزخ می شود تا آنگاهکه قیامت کبرا برپا شود. اما باید توجه کرد که معنای این سخن، آن نیست که امور زندگی و رفتارهای ما نیز در دنیا دو بخش دارد که یک قسمت آن مربوط به زندگی دنیا، و قسمت دیگرش مربوط به آخرت است، بلكه به این معناست كه اعمالی که انسان می تواند انجام دهد و رفتارهایی که چگونگی زندگی آخرتی او را رقم می زنند، فقط مربوط به همین دنیاست:
اَلْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل؛(1) «امروز هنگام عمل است و حسابی در کار نیست و فردا هنگام حساب است و عملی در کار نیست».
بنابراین، اساساً دین به این منظور آمده است که برای رفتارهای انسان در همین دنیا دستور و برنامهای بدهد، نه برای زمانی که از این دنیا رفت. حال این پرسش پیش میآید: آیا زمان زندگی انسان در این دنیا (مثلاً شصت سال) دو بخش دارد که یک بخش آن مربوط به دنیا، و بخش دیگرش مربوط به آخرت است؟ مثلاً سی سال اولش مربوط به دنیا، و سی سال دومش مربوط به آخرت است، یا اینکه هر شبانهروز ـکه 24 ساعت استـ دو بخش دارد و روز آن مربوط به دنیاست و شبش مربوط به آخرت؟ یا اینکه در هر شبانهروز، بهصورت متناوب، یک ساعت مربوط به دنیا، و یک ساعت مربوط به
----------------
(1). محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی و دیگران، ج74، ص296، باب خُطبِه علیه السلام ، ح4.
﴿ صفحه 77 ﴾
آخرت است؟ یا فرض دیگری وجود دارد که براساس آن، اصولاً در دنیا چیزی وجود ندارد که مربوط به آخرت نباشد و همة رفتارها و لحظه های ما در دنیا می تواند شکل آخرتی داشته باشد؛ یعنی چنان باشد که برای آخرت مفید است یا بهگونه ای باشد که برای آخرت زیانبار است و بههرحال در آخرت ما تأثیر دارد؟
اقتضای بینش اسلامی این است که انسان باید زندگی آخرت را در همین دنیا و با رفتارها و اعمال خویش بسازد و چنین نیست که زندگی دنیایی از آخرت جدا باشد:
اَلدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْاَخِرَة؛(1) «این دنیا کشتزار آخرت است».
تمام کارها در این عالم، مانند نفسکشیدن، چشم برهمزدن، قدمبرداشتن، نشستن، خوابیدن، برخاستن، نگاهکردن، معاشرتکردن، سخنگفتن و سخنشنیدن، غذاخوردن، روابط زناشویی و خانوادگی، روابط افراد جامعه، رابطة حکومت و مردم، همهوهمه، هم می تواند بهگونه ای باشد که برای آخرت انسان سودمند و مفید باشد و هم می تواند چنان باشد که در آخرت او اثر منفی بگذارد. پس زندگی ما در این دنیا دو بخش مستقل و دو قلمرو جداگانه ندارد که یکی برای دنیا و دیگری برای آخرت باشد؛ مثلاً غذاخوردن مربوط به زندگی دنیاست؛ اما می تواند چنان باشد که آتش جهنم درپی داشته باشد و می تواند اینگونه نباشد:
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا؛(2) «همانا کسانی که بهستم اموال یتیمان را می خورند، بهقطع آتش میخورند و بهزودی در آتش جهنم میسوزند».
ظاهر امر در اینجا این است که آنان غذا می خورند و خود را سیر میکنند؛ اما همین چیزی که می خورند، درحقیقت آتشی است که در قیامت ظاهر خواهد شد و با آن خواهند سوخت و همین غذا عذاب جهنم آنها خواهد شد. اگر کسی غذا می خورد تا بدنش نیرو و قوّت بگیرد و بتواند خدا را عبادت، و از او اطاعت کند، خودِ این غذاخوردن
----------------
(1). ابنابیجمهور الاحسائی، عوالی اللئالی، تحقیق آقامجتبی عراقی، ج1، ص267، باب فی احادیث تتضمن شیئاً من الآداب الدینیة، ح66.
(2). نساء (4)، 10.
﴿ صفحه 78 ﴾
عبادت است و شخص، بهسبب آن شایستة ثواب، و در نتیجه بهشت می شود. هیچ فعلی نیست که از اندامی سر بزند و اثری در سعادت و شقاوت ما نداشته باشد؛ مگر اینکه آن فعل از مباحات و کارهای حلالی باشد که هیچ دلیل رجحانی در فعل و ترک آن نیست. پس آنچه از اسلام درمییابیم، این است که انسان در این عالم آفریده شده تا سعادت یا شقاوت را برای خود بسازد و سعادت و شقاوتش در سایة رفتارهای اینجهانی اوست؛ یعنی اگر رفتارهایش طبق دستورهای خداوند باشد، سعادت ابدی، و اگر خلاف دستورهای خداوند باشد، شقاوت ابدی برایش درپی خواهد داشت.
مغالطة نظریة دینِ اقلی یا اکثری این است: در پاسخ به این پرسش که «انتظار ما از دین چه باید باشد؟» دو گزینه بیشتر وجود ندارد: یک گزینه این است که حداکثر مطالب و حتی غذاپختن و غذاخوردن، خانهساختن، هواپیما و کشتیساختن و مانند اینها را از دین بخواهیم که روشن است این گزینه باطل و غلط است. گزینة دیگر این است که آنچه مربوط به دین میباشد، حداقلی است که همان نماز و روزه، و خلاصه رابطة فرد با خدا و موضوع آخرت را دربرمیگیرد، و چون گزینة اول بهقطع پذیرفتنی نیست، خودبهخود گزینة دوم اثبات می شود. مغالطه در اینجاست که مسئله فقط دو گزینه ندارد، بلکه گزینة سومی را نیز می توان درنظر گرفت که گزینة صحیح نیز همان است: نه چنین است که ما باید همهچیز را حتی نوع و طریق غذاپختن و لباسپوشیدن و خانهساختن را از دین بیاموزیم و نه چنان است که دین، تنها به رابطة انسان با خدا و حالات و شرایط خاص منحصر باشد، بلکه حق این است که تمام امور، آنگاهکه رنگ ارزشی بگیرد و رابطه اش با آخرت سنجیده، و اثر آنها در کمال انسان و قرب و بُعد به خداوند لحاظ شود، دین دربارة آنها قضاوت می کند. بهعبارتدیگر، دینْ حلال و حرام افعال ما را بازمیگوید؛ ولی به کیفیت آنها کاری ندارد؛ مثلاً دربارة غذاخوردن، به اینکه در ظرف چینی باشد یا غیر آن، کاری ندارد؛ اما می گوید که اگر بعضی غذاها را بخورید، حرام است و گناه کرده اید. نظردادن دربارة چگونگی تهیة مشروبات الکلی یا پرورش خوک، کار دین نیست؛ اما خوردن گوشت خوک و مشروبات الکلی در تکامل انسان اثری منفی دارد، و ازاینرو بار ارزشی منفی مییابد و این نوع خوردنیها و آشامیدنی ها حرام و ممنوع می شود. پس خوردن و آشامیدن، امری دنیایی است؛ اما دین ـ ازآنحیث که بار
﴿ صفحه 79 ﴾
ارزشی مییابد و به کمال انسان مربوط می شودـ به آن پرداخته، و دربارة آن دستور داده است. همچنین اسلام، مثلاً دربارة خانهساختن، به اینکه در و پنجرة خانه آلومینیم باشد یا آهن، نمای آن سنگ باشد یا آجر، کاری ندارد؛ اما می گوید خانه را در زمین غصبی نسازید، خانه را طوری نسازید که مشرف به خانة دیگران باشد و با پول ربوی و حرام خانه نسازید. اسلام همچنین در لباسپوشیدن و زینتکردن، کاری به نوع دوخت و رنگ پارچه ندارد؛ اما می گوید اگر مرد هستید، پوشیدن لباس ابریشم یا طلای خالص بر شما حرام است. چه زن و چه مرد باید طوری لباس بپوشند که ساتر عورت باشد. اگر مرد هستید، انگشتر و دیگر زینت های طلا بر شما حرام است. در تفریح و سرگرمی، اسلام دربارة اینکه به پارک یا به نقاط خوشآبوهوای اطراف شهر و یا به کنار دریا بروید، نظری ندارد؛ اما می گوید که سرگرمی شما نباید قمار و لهو باشد. پس اسلام در هر فعلی، وجهة ارزشی آن را مینگرد و دربارة آن سخن می گوید. البته این صورت ارزشی و تأثیر مثبت و منفی یک فعل در کمال انسان، گاهی چنان روشن است که عقل انسان نیز بهخوبی آن را درمییابد. در اینگونه موارد، بیان تعبدی دین لازم نیست و حکم خداوند را از راه عقل نیز می توان فهمید. این همان بحثی است که میان فقیهان، به «مستقلات عقلیه» مشهور است که براساس آن، عقل در برخی مسائل، مستقلاً می تواند قضاوت کند و حسن و قبح را دریابد و نشان دهد که ارادة خداوند بر چه چیز تعلق گرفته است؛ مثلاً عقل هرکسی تشخیص می دهد که گرفتن یک لقمه نان از دست کودک خردسال یتیم و خوردن آن، کاری زشت و ناپسند است. اینجا لازم نیست که حتماً آیه یا روایتی بیاید، بلکه همان درک عقل می تواند کاشف از ارادة خداوند باشد؛ ولی در بیشتر موارد، عقل توانایی ندارد که وجوه ارزشی افعال و مقدار تأثیر آنها را در سعادت و شقاوت ما درک کند تا ما بفهمیم که این کار، بسته به منفی و مثبتبودن و درجة ارزش آن، واجب، حرام، مستحب، مکروه یا مباح است. اینجاست که دین باید دخالت کند و نوع و درجة تأثیری را بازگوید که این فعل می تواند در کمال ما داشته باشد. پس دین، بهویژه دین اسلام، تنها به آخرت نپرداخته، بلکه در کسب و تجارت، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، خوردنی و آشامیدنی، مسکن و لباس، تفریح و سرگرمی و مانند اینها نیز وارد شده، و دستورهای فراوانی بیان کرده است؛ حتی در تعیین سال و ماه، تکلیف را روشن ساخته، و
﴿ صفحه 80 ﴾
ما را به خودمان وانگذاشته است:
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِى كِتابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛(1) «همانا تعداد ماه ها نزد خداوند در کتاب الهی، از آن روز که آسمانها و زمین را خلق کرد، دوازده ماه است که چهار ماه آن از ماههای حرام است. دین استوار و درست این است».
در این آیه، تقسیمات دوازده گانة ماههای سال، امری تکوینی و ثابت و منطبقبر نظام آفرینش ذکر شده است. ذکر چنین اموری در دین را نشانة استواری و درستی و استحکام دین دانستهاند. قرآن دربارة هلال ماه در آسمان و فایدة آن برای مسلمانان نیز پیام دارد:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِى مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَج؛(2) «از تو دربارة هلال های ماه میپرسند، بگو: با آن، اوقات مردم و زمان حج تعیین می شود».
با توجه به آیات پیشگفته، باید به این پرسشها پاسخ داد: دینی که از نماز و روزه و حج و طهارت و نجاست تا خوردن و آشامیدن، لباسپوشیدن و زینتکردن، تعیین ماه های سال، خریدوفروش، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، روابط زنوشوهر، روابط فرزند با پدرومادر، جنگ و صلح و روابط با دیگر ملل سخن گفته، و حکم داده است، دین اقلّی است یا اکثری و چنین دینی سیاسی است یا غیرسیاسی؟ در امور اجتماعی و مربوط به ادارة جامعه دخالت کرده، یا تنها به امور فردی و عبادی پرداخته است؟ آیا هیچ شخص عاقلی باور میكند كه خوردن بعضی از غذاها با انجام دادن بعضی كارهای فردی كه مورد امرونهی دین قرار گرفته در سعادت و شقاوت او تأثیر دارد اما نوع حکومت و ادارة جامعه هیچ تأثیری در این زمینه ندارد و اسلام هم دربارة آن و ابعاد ارزشی آن نظری مثبت یا منفی ندارد؟ مثلاً حکومت یزید با حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ تفاوتی ندارد و اسلام دربارة آنها هیچ نظری نمیدهد و می گوید اینها صرفاً دو روش هستند: او آنگونه می پسندید و رفتار می کرد و دیگری بهگونه ای دیگر، و این ربطی به دین ندارد. چگونگی حکومت علی علیه السلام و حکومت یزید، نه در سعادت و شقاوت خودشان و نه در
----------------
(1). توبه (9)، 36.
(2). بقره (2)، 189.
﴿ صفحه 81 ﴾
سعادت و شقاوت جامعه ای که بر آن حکومت می کردند، هیچ تأثیری نداشت و این مسئله در حیطة امور مربوط به دنیاست و به آخرت مربوط نیست؟!
ب) برخی سکولارها ادعا میکنند که مسائل حکومتی، دنیوی و عرفی هستند و ربطی به اسلام ندارند و آنچه در قرآن و روایات دربارة این مسائل آمده، در حد ضرورت آن زمان است و بهکار بشر امروز نمیآید. برای پاسخ به این شبهه، پیش از هر چیز، باید بدانیم که این ادعا را امروزه کسانی مطرح میکنند که متأثر از فرهنگ غربی، بهویژه لیبرالیسماند و موضع گیری این ادعا درواقع، نفی و کنارگذاشتن احکام و قوانین اسلام در مسائل حکومتی و ازآنمیان قضا و مالیات و احکام جزایی است. این گروه برای دستیابی به مقصود، حرکتی چندمرحله ای را برگزیده اند: نخست این سخن را مطرح می کنند که مسائل حکومتی دنیوی و عرفی هستند و به مردم واگذار شده اند و اسلام دربارة آنها هیچ نظری ندارد. شاهدی که بر سخن خود میآورند، این است که اسلام نه دربارة حکومت جمهوری سخنی دارد، نه دربارة حکومت سلطنتی و نه دربارة اقسام دیگر حکومت. پس روشن می شود که مسائل حکومتی در زمرة مسائلی نیست که باید بیان آنها را از دین انتظار داشته باشیم؛ بلکه این مسائل مربوط به دنیاست و مردم خود دربارة آنها تصمیم می گیرند. اینان بهتدریج پا را فراتر گذاشته و ادعا میكنند نهتنها شکل و ساختار حکومت را مردم باید تعیین کنند، بلکه قوانین را نیز باید خود مردم وضع کنند؛ هرچند آن قوانین برخلاف موازین اسلام باشد. همچنین احکام حکومتی و قوانین حقوقی و جزایی ـ که در آیات و روایات متواتر آمده ـ مربوط به صدر اسلام و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. اسلام در آن زمان در حد ضرورت در مسائل حکومتی دخالت، و قوانینی وضع کرده است؛ زیرا در آن عصر، مردم در تدوین قوانین مورد نیاز خویش، توانایی و دانش کافی نداشتند؛ ولی در این دوران ـ در عصر مدرنیته ـ بشر از این توانایی برخوردار است و دیگر آن دستورها و قوانین کارآیی ندارد و باید آنها را کنار گذاشت. این افراد گاهی که جرئت نمی کنند در احکام اجتماعی و حکومتی اسلام تردید ایجاد کنند، به برخی قوانین جزایی اسلام مانند «قانون قطعکردن دست سارق» ایراد می گیرند و مدعی میشوند که قانون بریدن دست دزد، برای جلوگیری از دزدی، خیانت به مال مردم و برای حفظ امنیت مالی جامعه بوده است. اگر ما برای حفظ امنیت جامعه، قانون و روش بهتری داشته باشیم، باید آن را اعمال
﴿ صفحه 82 ﴾
کنیم که درعینحال خشونتآمیز و ناسازگار با کرامت انسان نیز نباشد. ناگفته پیداست که معنای این سخنان، کنارگذاشتن احکام مسلّم و قطعی اسلام است.
برای پاسخ به شبهة یادشده، نخست باید این مقدمه را بازگوییم که احکام اسلام بر دو قسماند: احکام ثابت و احکام متغیر. همة احکام و قوانین اسلام، اعم از ثابت و متغیر، تابع مصالح و مفاسد واقعیاند؛ یعنی یک عمل معیّن، ازآنرو که مصلحتی از مصالح انسان، اعم از مصلحت دنیوی و اخروی را برمیآورد یا مفسده ای از مفاسد، اعم از دنیوی و اخروی را برای او رقم می زند، در دین، بهاصطلاح واجب یا حرام می شود. هرگاه این مصالح و مفاسد، که پشتوانة احکام اسلاماند، مصالح و مفاسد ثابت و تغییرناپذیر باشند و به زمان و مکان و شرایط ویژه ای اختصاص نداشته باشند، احکام مبتنیبر آنها احکام ثابت دین خواهد بود و تا ابد تغییرنایافتنی باقی خواهد ماند. اگر این مصالح و مفاسد، متغیر و محدود به زمان و مکان خاصی باشند، احکام برآمده از آنها نیز احکامی متغیر خواهند بود و بهطبع، تا وقتی اعتبار خواهند داشت که آن مصالح و مفاسد متغیر موجودند و در صورت برطرفشدن آنها احکام نیز تغییر میكنند. البته مصالح و مفاسد متغیر، و در نتیجه وضع احکام متغیر باید در چارچوب مصالح و مفاسد و احکام ثابت باشد؛ اما اینکه چگونه می توان تشخیص داد که احکام ثابت کداماند و احکام متغیر کدام، و اینکه مصالح و مفاسد ثابت چیستند و مصالح و مفاسد موقت کدام، و معیارهای این تشخیص ها کداماند و از کجا آمده اند، همگی بحث هایی کاملاً تخصصی است که تنها از عهدة یک دین شناس تمامعیار برمیآید که در اصطلاح او را «فقیه» و «مجتهد» مینامند؛ کسی که چون با روح اسلام و منابع اسلامی، یعنی کتاب و سنت و سیرة پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام آشنایی دارد، می تواند احکام ثابت را از احکام متغیر بازشناسد و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تشخیص دهد.
پس از بیان این مقدمه، میتوان گفت که مسائل حکومتی در اسلام، هم احکام ثابت و هم احکام متغیر دارد. احکام ثابت حکومتی ـکه از جمله شامل احکام قضایی و بسیاری از احکام جزایی اسلام استـ احکامی تغییرناپذیر است و درواقع، کرامت حقیقی همة انسانها، و نهفقط کرامت یک شخص خاص، با اجراشدن این احکام و احکام متغیر دین بهدست میآید. همچنین، تعیین احکام متغیر اسلام ـکه تعیین شکل
﴿ صفحه 83 ﴾
حکومت از آن نمونه استـ بر عهدة ولیّ امر مسلمین، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام حاضر در هر عصر و ولی فقیه در زمان غیبت معصوم علیه السلام نهاده شده است. آنها با تکیه بر مبانی و ارزشهای کلی و ثابت اسلام و با توجه به مصالح متغیر زمانه و همچنین با مشورت با متخصصان و صاحبنظران، احکام متغیّر را وضع و معرفی میکنند و پس از آن، مردم موظف اند بدان عمل کنند.
بنابراین، برخلاف ادعای دگراندیشان، اسلام در تمام مسائل حکومتی رأی و نظر دارد و این رأی و نظر در بخش احکام و قوانین ثابت هرگز تغییر نمی کند و در بخش احکام متغیر نیز با عنایت به فرایند یادشده در تعیین و وضع اینگونه قوانین، بسیار پویا و سازنده و کارآمد خواهد بود. در قرآن نیز بهصراحت، احکام و قوانین و دستورهایی ذکر شده است که همواره ثابت و تغییرناپذیرند و استثناشدنی نیستند و قرآن بارها تأکید کرده است که نباید در آنها خدشه و تغییری پدید آید که از نمونة آنها احکام قضایی است. خداوند در جایی به پیامبر فرمان می دهد که برطبق حکم خداوند حکم کند:
إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّه؛(1) «ما این کتاب را بهحق بر تو نازل کردیم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است، در میان مردم قضاوت کنی».
همچنین در جای دیگری از قرآن، خداوند در چند آیة متوالی، کسی را که به غیر از حکم خدا قضاوت کند، فاسق و کافر و ظالم معرفی می کند:
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأولئِکَ هُمُ الْکافِروُن؛(2) «و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده است حکم نمی کنند، کافرند».
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُون؛(3) «و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده است حکم نمی کنند، ظالماند».
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الفاسِقُون؛(4) «و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده است حکم نمی کنند، فاسقاند».
----------------
(1). نساء (4)، 105.
(2). مائده (5)، 44.
(3). مائده (5)، 45.
(4). مائده (5)، 47.
﴿ صفحه 84 ﴾
لحن این آیات، بهخوبی روشن میسازد که احکام قضایی اسلام، تنها مربوط به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نیست و پس از آن نیز کارآیی دارد. بنابراین، در هیچ اوضاع و زمانی نباید حکم خدا را زیر پا نهاد و از آن تجاوز کرد و هرکس از این حدود تجاوز کند، مرتکب ستم شده است:
وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدودَ الله فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِموُنَ؛(1) «و هرکس از حدود الهی تجاوز کند، ستمگر است».
پرسشی ممکن است در اینجا مطرح شود: آیا عقلاً ممکن است همة نیازهای بشر در اعصار گوناگون را در یک مجموعه گنجاند و آیا اسلام می تواند تمام عناصری را که بشر در طول قرون و اعصار گوناگون بدانها نیاز دارد، دربرگیرد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که مسلّماً انسانها نمی توانند مجموعة قوانین کاملی برای بشر، در طول اعصار و قرون گوناگون وضع کنند؛ زیرا با توجه به معلومات ناقص و محدودیت ذهنی نمی توانند همة جوانب زندگی بشر و تمام شئونات او را درنظر گیرند و برای هر موردی قانون مناسبی وضع کنند؛ اما برای کسی که بشر را آفریده است و به تمام حقایق هستی در هر زمان و مکانی علم دارد، تشریع چنین مجموعه ای ممکن است. پس نمی توان گفت که وضع مجموعة قوانین کامل برای همة انسانها در طول تاریخ و پوششدهندة تمام شئونات زندگی بشر ممکن نیست؛ زیرا کسی که بر گذشته و آینده احاطه دارد و به همة زوایای وجودی انسان در گسترة تاریخ آگاه است، می تواند چنین مجموعه ای وضع کند. در پاسخ به بخش دوم سؤال نیز میتوان گفت که ممکن نیست ما در هر موردی قانون خاصی وضع کنیم که در آن، همة شرایط خاص زمانی و مکانی کاملاً رعایت شده باشد. به این دلیل که قضایای نیازمند به قانون، محدود نیستند و به بی نهایت میل دارند و دربرابر، فهم و ذهن و امکان دریافت ما محدود است. ما نمی توانیم همة قضایا را بهصورت قضایای خاص و مشخص و بهطور کامل دریافت و تعیین کنیم؛ اما قضایای بی شمار دسته بندی های بی شمار ندارند. هر مجموعه از این قضایا می تواند یک عنوان کلی، و آن عنوان می تواند حکم خاصی داشته باشد. پس حکم کلی، ثابت و محدود است و مصادیق آن بی شمار و متغیر. ممکن است مصداقی در زمانی، مشمول یک حکم شود و
----------------
(1). بقره، (2)، 229.
﴿ صفحه 85 ﴾
در زمان و شرایط دیگری، تحت عنوان دیگری قرار گیرد و حکم دربارة آن تغییر کند. بنابراین، موضوعات و تغییراتی که در آنها رخ می دهد، متفاوت و بی شمارند؛ اما عناوین کلی، بی نهایت نیستند و ثابت اند. شئون زندگی انسان فراوان و روزبهروز و پیوسته رو به فزونی است و با توسعه و پیشرفت تمدن و زندگی اجتماعی، موضوعات جدیدتری مطرح می شوند که همة آنها نیازمند قوانین معینیاند که برآورندة نیازها باشند؛ اما همة آن قوانین متغیر می توانند معیارهای مشخصی داشته باشند که اگر کسانی آن معیارها را با بیانهای ثابت شناختند، می توانند با اذن کسی که قوانین کلی را نازل کرده، و معیارهای کلی آنها را شناسانده است، در مواردی خاص، قوانینی خاص وضع کنند.
منظور ما از قوانین اسلام که میگوییم در جامعه باید اجرا شود، تنها قوانینی نیست که مستقیم ازجانب خداوند در قرآن نازل شده؛ زیرا این قوانین در قرآن، کلی و مطلق آمده؛ بلکه منظور این است که پیامبر، امام معصوم و کسانی که با روح آن قوانین آشنایند و معیارها را در اختیار دارند و قواعد کلی و تزاحم آنها و ارجحیت برخی را می توانند تشخیص دهند، مصادیق و شیوه های اِعمال و حاکمیت آن قوانین کلی را تعیین می کنند که بی گمان، این امر باید براساس قوانین کلی الهی باشد.
5ـ2ـ1. پیامدهای سکولاریسم
گرایش سکولاریزم از خطرناک ترین گرایش ها برای افکار و نظریات دینی است. این بدان سبب است که سکولاریزم بر پایه هایی استوار شده که با اسلام سازگاری ندارد؛ ولی صاحبان این گرایش به این تعارض تصریح نمی کنند و اگر بهصراحت می گفتند که مبانی سکولاریزم با اسلام تعارض دارد، کارها بسیار ساده تر و آسان تر بود و خطر تا این اندازه شدید نبود؛ زیرا در آن صورت، متدینان درمییافتند که در مقابل دشمنان اسلام قرار دارند. سکولاریزم، دین را بهکل رد نمی کند، بلکه قائل به جدایی دین از زندگی اجتماعی است و آن را به رابطة شخص با خدا منحصر می داند. این چیزی است که با جوهرة دین اسلام و حتی جوهرة دیگر ادیان الهی سازگار نیست. دین بهکار خاص یا رفتار خاصی منحصر نمی شود، بلکه همة فعالیتهای بشری را دربرمی گیرد. ازهمین رو، امور فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیر اینها را شامل می شود.
﴿ صفحه 86 ﴾
بنابراین، سکولاریزم گرایشی است که دین را امری در حاشیة زندگی می داند و آن را از صحنة فعال و جدیِ زندگی خارج می کند و آن را پدیده ای ادبی و خیالپردازانه، و دین دار را همچون شاعری می داند که اشیایی را تخیل می کند و هرگونه که می خواهد با آنها رفتار می کند و ممکن است براثر تخیلاتش گاهی بگرید و گاه بخندد و حتی خود را بزند. از دیدگاه آنها، همة این رفتارها خیالپردازی است و واقعیت زندگی انسانی در سیطرة علم است که دین به آن دسترسی ندارد. آنها بین علم و دین ازسویی، و میان عقل و دین ازسویدیگر، و بین واقعیت زندگی و امور حاشیه ای و همچنین میان حقیقت زندگی و تخیلات آن ازجهتدیگر فرق می گذارند. بدینترتیب، در دین فقط برخی احساسات و تخیلات و برداشت های شخصی باقی می ماند. چنین دیدگاهی به دین، اقتضا می کند که هیچ نزاع و اختلافی بر سر امور آن نباشد و این امور به ذوق و سلایق مردم واگذار شود و هرکس هرگونه که می خواهد خیالپردازی کند. اگر کسی دوست دارد مسلمان باشد، می تواند. همچنین اگر کسی می خواهد کافر باشد، اشکالی ندارد. بنابراین، لازم است که به رأی و نظر همة افراد احترام بگذاریم و در گفتار و رفتار، مزاحم آنان نشویم؛ زیرا هیچ تفاوتی میان دین ها نیست و همگی، تخیلاتاند که واقعیتی ندارند. این حقیقتِ سکولاریزم است و اگر ما بهعکس این نظریه، دین را مهمترین عامل سعادت دنیوی و اخروی انسانها بدانیم، دین نخستین و اساسیترین چیزی است که باید آن را بفهمیم و از آن پیروی کنیم و آن را محور قرار دهیم.