1ـ3ـ2ـ1. پیشینة سکولاریسم در غرب
چنانکه پیشازاین گفتیم، آغاز سکولاریسم درواقع از اروپای قرون وسطا و تسلط کلیسا بر همة شئون اروپا و مردم این قاره است. کلیسا در این دوران، به دو کلیسای روم غربی و روم شرقی تقسیم می شد. کلیسای روم شرقی، عمدتاً در ترکیة فعلی (قسطنطنیه) مرکزیت داشت؛ اما مرکز کلیسای کاتولیک روم غربی، در کشور فعلی ایتالیا بود و پاپ ها در آنجا حکومت می کردند. پاپها حکومت قدرتمندی داشتند و سلاطین کشورهای مختلف تا اسپانیا نیز از آنها فرمان میبردند. پاپ ها و کلیسا با دراختیارداشتن تجارت و صنایع بزرگ و همچنین موقوفات و زمین های کشاورزی وسیع و فراوان، از قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی بهره می بردند و عملاً حاکمیت و نفوذ خود را بر سراسر قارة اروپا تحمیل می کردند و بهراحتی دربرابر حکام و سلاطین سرزمین های دیگر صفآرایی می کردند و با آنها درگیر می شدند. البته این قدرت، نوسان داشت و گاه با طغیان یک پادشاه و حاکم تضعیف می شد؛ بههرحال پاپ عملاً بر کل کشورهای مسیحی ریاست داشت و سلاطین باید پیرو او می بودند و از او اطاعت می کردند. این ادعای
﴿ صفحه 63 ﴾
کلیسا بود که با تمام توان آن را اعمال می کرد. این حاکمیت و تسلط، همة زمینه ها از جنبه های فردی و احکام و مراسم دینی و مذهبی تا جنبه های اجتماعی و سیاسی و حتی علوم گوناگون را دربر میگرفت. آموزش و پرورش و تدریس و تعلیم علوم، از جمله ریاضیات و ادبیات و نجوم، همهوهمه در اختیار کشیش ها بود. دادگاه های تفتیش عقاید (انگیزاسیون) در این دوره زبانزد عام و خاص است؛ حتی گالیله بهجرم طرح نظریه اش در باب چرخش زمین به دور خورشید در همین دادگاهها محاکمه شد.
این در حالی بود که کلیسا و مسیحیت آن زمان، مایة علمی و دینی قویای نداشت و مطالب خود را عمدتاً از دانشمندان علوم تجربی و فیلسوفان بهعاریت گرفته بود و خود، درونمایة اصیل و محکمی نداشت. بهطبع، در این دستگاه عریض و طویل، با آن وسعت و با آن ضعف و فقر بنیان علمی و مبانی تئوریک، بهتدریج فسادهایی درگرفت و سبب حرکت هایی علیه دستگاه پاپ و کلیسای کاتولیک شد. کسانی مانند مارتین لوتر (بنیانگذار فرقة پروتستان در مسیحیت) از درون تشکیلات کلیسا درپی ایجاد اصلاحاتی در تعالیم مسیحیت برآمدند و در کنار حرکت های سیاسی و فرهنگی اصلاحطلب دیگر، شروع به فعالیت کردند. مجموع این حرکت ها به شکل گیری نهضت بزرگی علیه پاپ انجامید و به رنسانس منتهی شد. از نتایج مهم رنسانس، که برخی رجال دینی و روحانی مسیحیت نیز بر آن تأکید کرده بودند، تقبیح رفتار کلیسای کاتولیک و دخالت آن در امور جامعه، از جمله امور سیاسی بود.
در نتیجة انحراف کلیسای کاتولیک آن زمان از مسیحیت اصیل، این نگرش پدید آمد که مسیحیت اصیل، دینی است که در آن حکومت نباشد و بهکار سیاست نپردازد و به تقویت و تحکیم رابطة انسان با خدای خویش در داخل کلیسا محدود شود. نتیجه آنکه کسانی تصور کردند که تمام مصیبت ها و محرومیت ها و عقبافتادگی های اروپا، طی این چندصد سال، ریشه در کلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون راند. محورهای تعالیم کلیسا خدا و آسمان و ملکوت بود. آنان تصمیم گرفتند که بهجای این تعالیم ـکه عامل مصیبت و عقبماندگی جامعه شمرده میشدندـ تعالیم و شعارهای دیگری مطرح کنند. بدینترتیب که بهجای «خدا» انسان، به جای «آسمان» زمین و بهجای «ملکوت» زندگی را قرار دادند. بدینگونه، شعار «خدا، آسمان، ملکوت» جای خود را به
﴿ صفحه 64 ﴾
سه محور دیگر یعنی «انسان، زمین، زندگی» داد و دین از مسائل جدی زندگی جدا شد.
براساس چنین تفکری، جای دین در کلیساست و فرد میتواند در آنجا هرچه می خواهد نیایش و توبه کند؛ اما وقتی از در کلیسا بیرون آمد و قدم به صحنة اجتماع و مسائل جدی زندگی گذاشت، دین را باید کنار بگذارد. دین حوزهای خاص دارد و سیاست حوزة دیگری. سیاست، تدبیر امور جامعه است و دین، رابطة شخصی میان انسان و خداست. بدینترتیب بود که در اروپا و مسیحیت، رابطة دین و سیاست ازهم گسست. بنابراین، عوامل دخیل در شکلگیری سکولاریسم را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
الف) نارسایی تعالیم انجیل و مسیحیت: شکلگیری اندیشههای سکولاریستی در مغربزمین، بازتاب طبیعی حوادث پیش از رنسانس است؛ زیرا در قرون وسطا کلیسای کاتولیک در عمل، به قدرت امپراتوری بدل شد و در جامعة اروپایی، مذهب کاتولیک نمونة تمامعیار یک دین کامل بود. ازاین رو، نواقص مذهب را به گردن دین می انداختند. ازیکسو بهسبب حاکمیت کلیسا فقط مسائلی اجازة نشر یافتند که مؤیّد فرضیه ها و تعالیم رسمی بودند. در این عصر، با هرگونه نوآوری مقابله می کردند؛ زیرا علم را شجرة ممنوعه میدانستند و علم و دین را در تعارض میدیدند. ارزیابی نظریات علمی برمبنای انجیل تحریفشده، سبب انحطاط جوامع مسیحی شد. ازسویدیگر، برطبق متن تحریفشدة انجیل، نوعی تقسیم کار میان کلیسا و قیصر پذیرفته شد؛ زیرا براساس گفتة انجیل، آنچه متعلق به قیصر است، می بایست به قیصر، و آنچه متعلق به خداست، می بایست به کلیسا واگذار شود. پس یکی از عوامل مؤثر در شکل گیری این نوع تفکر، نارسایی تعالیم انجیل و مسیحیت بوده است.
ب) نهضت اصلاح دینی: از دیگر عوامل مؤثر در شکل گیری سکولاریزم در غرب، جریان اصلاح دینی (رفورمیسم) بود؛ جریانی که درصدد بود تا بهتدریج از نفوذ مذهب در شئون زندگی بکاهد. مارتین لوتر (1483ـ1546م) از پیشگامان این حرکت بود. وی با هدف اصلاح دین و برقراری انضباط در کلیسا دیدگاههای جدیدی دربارة مسیحیت بهدست داد و جدایی دین از سیاست، نمونهای از اصول مورد نظر وی بود. لوتر اظهار کرد که پادشاهان، قدرت خود را مستقیم از خدا می گیرند و وظیفة کلیسا فقط پرداختن
﴿ صفحه 65 ﴾
به امور معنوی و روحی است. نهضت اصلاح دینی سبب درهمشکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفة سیاسی جدیدی گشت. از پیامدهای این حرکت، درگیری فرقه های مذهبی بود که موجب سستی و زوال قداست دین و زمینه ساز سکولاریسم شد.
ج) قدرتطلبی ارباب کلیسا و حاکمان: پیشینة جدایی دین از سیاست در صحنة عمل به نخستین حکومتهای طاغوتی و شیطانی بازمی گردد و ریشه در دوردست های تاریخ زندگی بشر بر زمین دارد. ازیکسو، دین بازیچة دست اربابان و قدرت طلبان کلیسای قرون وسطا شده بود. اینان دین تحریفشده و خودساخته را جایگزین تعالیم مسیح علیه السلام کرده، به نام مسیحیت و به نام حکومت خدا و دعوت به آسمان و ملکوت، حکومتی دنیوی و بدون ارزشهای معنوی حاکم ساخته، و تحت لوای آنْ جنایات بسیاری مرتکب شده بودند. همین امر زمینه ساز سکولاریسم در اروپا شد. ازسویدیگر، کسانی که به هر دلیل، وجود دین در عرصه های اجتماعی را بهسود خود نمی دیدند، با دستاویز قراردادن برخی عملکردهای سران کلیسا، برای حذف دین از عرصة حکومت و اجتماع بسیار کوشیدند. نفوذ وسیع و خودسرانة کلیسا در شئون گوناگون زندگی مردم و رواداشتن ظلم و تبعیض، مقابله با نوآوری، نداشتن بنیة علمی و خالیبودن از درونمایة اصیل و محکم، شرایطی فراهم آورد که از آن به عصر تاریکی یاد می کنند. عاقبت، فساد دستگاه کلیسا و عواملی چند، دستبهدست هم داد و نهضت بزرگی علیه کلیسا و پاپ رقم زد و بهدنبال آن و بهدلیل انگیزه هایی خاص، ریشة تمام مشکلات و مصائب و عقب ماندگی ها دین شناخته شد و شعار کلیسا که «خدا، آسمان و ملکوت» بود، جای خود را به شعار «انسان، زمین، زندگی» داد.
درحقیقت در جهان غرب، پس از آنکه مسیحیت دین رسمی امپراتوری روم شد، گردنکشان و جباران، بنابر مقتضیات زمانه، آیین مسیح را در ظاهر پذیرفتند؛ ولی برای آنکه بتوانند قدرت دنیوی را یکسره در اختیار بگیرند و به هر شکلی که بخواهند کشورهای تحت سیطرة خویش را تدبیر و اداره کنند، نغمة شوم تفکیک دین از تمام شئون دنیوی و ازآنمیان سیاست را ساز کردند تا بدینوسیله، بیآنکه احکام خدا مانع و جلوگیرشان باشد، هرچه می خواهند بکنند. آنان در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکردند و حتی به مسخ و تحریف کتب دینی دست یازیدند؛ تا بدانجا که امروزه در
﴿ صفحه 66 ﴾
انجیل به احکامی ازایندست برمی خوریم:
شنیده اید که گفته شده است چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان؛ لیک شما را می گویم که برابر بدکار قد میفرازید؛ برخلاف، چون کسی بر گونة راست تو سیلی نواخت، گونة دیگر را بهسوی او گردان. اگر بر آن است تا به محکمهات کشاند و پیراهنت را بگیرد، ردای خویش را نیز بر او واگذار. اگر تو را به پیمودن هزار گام واداشت، دوهزار گام با او بپیمای!(1)
در جای دیگر آمده است: «آنگاه ایشان را گفت: پس آنچه را از آنِ قیصر است، به قیصر ادا کنید و آنچه را از آنِ خداست، به خدا».(2)
بنابراین درکل، می توان انگیزه های ترویج سکولاریسم را در غرب به دو دسته تقسیم کرد:
الف) انگیزه های خیرخواهانة ترویج سکولاریسم که برخی دینداران دنبال می کردند. آنها می خواستند که قداست دین را حفظ کنند؛ اما آن را در تعارض با برخی ارزشهای پذیرفتهشده در جامعة غربی می دیدند. بنابراین، برای حل مشکل گفتند که اساساً حوزة دین از حوزة علوم و فلسفه جداست. تعارض در جایی فرض می شود که دو چیز در یک نقطه به هم برخورند؛ اما اگر دو خط موازی باشند و در هیچ نقطه ای باهم تلاقی نکنند، تعارضی پیش نمی آید. ازاینحیث، برای آشتیدادن دین ازیکسو، و علم و فلسفه و عقل ازسویدیگر، چنین گفتند که حوزة دین، تنها سلسله ای از مسائل شخصی است که در ارتباط انسان با خداست. همچنین آنان دربارة ارزشها و بایدهاونبایدها معتقد بودند که هر بایدونبایدی که در محدودة ارتباط انسان با خدا مطرح می شود، مربوط به دین است و علم با آن تعارضی ندارد؛ اما اگر بایدهاونبایدها مربوط به زندگی اجتماعی انسان باشد، دین نباید در آن دخالت کند؛ مثلاً مجازاتهایی را که دین برای مجرمان درنظر گرفته است، نمیتوان پذیرفت؛ زیرا مجازات با کرامت انسانی سازگار نیست. هر مجرمی بیمار است و بیمار را باید مداوا کرد، نه مجازات.
ب) انگیزه های مغرضانة ترویج سکولاریسم را کسانی مطرح می کردند که دین را
----------------
(1). کتاب مقدس، عهد جدید، انجیل متی، ترجمة پیروز سیار، ص146، باب 5، ش38ـ40.
(2). همان، ص220، باب 22، ش21.
﴿ صفحه 67 ﴾
سد راه رسیدن به مطامع و منافع خود می دیدند؛ مانند گردانندگان حکومتها که برای دستیابی هرچه بیشتر به منافع شخصی خود، نغمة جدایی دین از سیاست را سر می دادند. همچنین دانشمندانی که دین را در تعارض با یافته های علمی خود می پنداشتند، با آنها همنوا شدند و در نتیجه، اندیشة سکولاریسم تقویت شد.
نکتة درخور توجه این است که سکولاریزم، در سیر تاریخی خود در دنیای غرب، به دو درجة ضعیف و شدید تقسیم شده؛ بهعبارتدیگر دو مرحلة تاریخی را پیموده، که در آن از شکل ضعیف به شکل شدید و افراطی تبدیل شده است: مرحلة اول سکولاریسم، مربوط به دوران رفورمیسم و نهضت اصلاح دینی است. در این دوران، جریان پروتستانیسم به انگیزة اصلاح دین پدید آمد. سکولاریزم در این شکل، نافی دین نیست، بلکه دین را به امور فردی منحصر میکند و آن را از مسائل اجتماعی دور می سازد؛ اما در مرحلة بعد، این جریان به رنسانس ـکه دورة دوری از دین استـ انجامید و اندیشة سکولاریسم، بهشکل افراطی آن مطرح شد. در این مرحله، این اعتقاد رواج یافت که باید از ماورای طبیعت چشم پوشید و به زندگی زمینی متمرکز شد و بهجای خدا، انسان را مطرح کرد. بر این اساس، محور همهچیز انسان است؛ از معرفت و شناخت گرفته تا ارزشها و اخلاق و سیاست و حقوق و حکومت.
گفتنی است که بهمرور زمان، بهسبب اختلاط فرهنگها ـکه با ظهور فناوری های جدید و پیشرفته روزبهروز بیشتر می شدـ گرایش سکولاریستی در کشورهای اسلامی و میان اندیشمندان مسلمان نیز رواج یافت و این پرسش برای روشنفکران مسلمان مطرح شد که چرا اسلام مثل مسیحیت نباشد؟ اسلام نیز یک دین است و دین رابطة انسان با خداست. بنابراین، نباید کاری با زندگی اجتماعی مردم داشته باشد. همچنین در انقلاب اسلامی، که با نام دین و اسلام روی داد و پیروز شد، گاهی مانند همین سخنان مطرح می شود و برخی میگویند اینکه شما دین را با سیاست درآمیختهاید و اساس حکومت خود را دین قرار داده اید، مانند کار کلیسای کاتولیک شکست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست.
﴿ صفحه 68 ﴾
2ـ3ـ2ـ1. پیشینة سکولاریسم در جهان اسلام
دربارة پیشینة سکولاریسم در جهان اسلام، چند نکته گفتنی است:
الف) بیگمان، تاریخ ظهور سکولاریسم در جهان اسلام از همان زمان تشکیل سقیفه برای تعیین حاکم بوده است؛ زیرا تا آن زمان، مسلمانان بدیهی میدانستند که حاکم جامعة اسلامی باید منصوب خداوند باشد و دیگران موظفاند که از او تبعیت کنند؛ اما در سقیفه، انسان جای خدا نشست و بنایی در جوامع اسلامی گذاشته شد: این انسان بود که بهجای خدا دربارة حاکمیت بر انسانها اظهارنظر میکرد و انتصاب الهی را بهکل نادیده میانگاشت؛ حتی از همان زمان تلاشهایی درگرفت تا در محتوای روایات فراوانی، تشکیک شود که ولایت و زعامت علی علیه السلام را اثبات میکرد. از همان زمان صدر اسلام، کسانی در مقام بحث و جدل مغلوب میشدند و بر آنها ثابت می شد که این تعبیرات دربارة ولایت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر شده است، اما متعصبانه با طرح شبهه های شیطانی، به تحریف معناییِ این روایات دست می زدند. از جملة شبهات در این زمینه این است: ما می پذیریم که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وظیفه ای که بر عهدة ایشان بوده، به حضرت علی علیه السلام منتقل شده است؛ اما وظیفة پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ رسالت و دین خدا بود و ایشان وظیفة دیگری نداشت. ازاینرو وظیفة حضرت علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، در جایگاه خلیفة آن حضرت، تبلیغ دین خداست و وظیفة دیگری بر عهدة ایشان نیست.
براساس شبهاتی ازایندست، میتوان دریافت که زمان پیدایش سکولاریسم در جهان اسلام، صدر اسلام بوده است. از همان آغاز، کسانی میگفتند که موضوع ریاست بر امت و بهتعبیردیگر «امامت»، مربوط به زندگی دنیا و ادارة امور آن است و ربطی به «رسالت» ندارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، رسول خدا و مأمور ابلاغ پیام های خداوند به مردم بود؛ اما امامت و حکومت بر مردم و وجوب اطاعت مردم از آن حضرت در امور دنیا ثابت نشده است؛ ازاینرو چنین شأنی برای حضرت علی علیه السلام ، که خلیفة آن حضرت است، ثابت نیست.
چهبسا شگفت باشد که چگونه ممکن است در صدر اسلام چنین مسئله ای مطرح شده باشد؟ اما واقعیت این است که اتفاقاً پایه و اساس ماجرای سقیفه بر همین نظریه استوار بود. هنوز پیکر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خاک سپرده نشده بود که عده ای در سقیفه گرد آمدند تا برای امتْ خلیفه و امام تعیین کنند. معنای این کار آن بود که خداوند و رسول او
﴿ صفحه 69 ﴾
فقط در امر دین دخالت می کنند و مسئلة رهبری جامعه و حکومت مربوط به دین نیست؛ ازاینرو خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی دربارة آن نفرموده اند و ما خود باید دراینباره تصمیم بگیریم. نتیجة این تفکر، تفکیک دین از سیاست بود که نطفة آن در سقیفه بسته شد.
خلاصه آنکه در سقیفه، نخستین بار دین از دنیا و حکومت جدا شد؛ اینکه می توان در دین و مسائل دینی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام رجوع کرد؛ اما در امر حکومت و سیاست نزد دیگران رفت. حتی خلیفة اول و دوم در بسیاری از مسائل دینی نزد حضرت علی علیه السلام می آمدند و ابایی نداشتند که در آن مسائل به ایشان مراجعه کنند و سفارشهای پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة رجوع به ثقلین را حمل بر مراجعه به آنها در مسائل دینی می کردند؛ یعنی علی علیه السلام احکام دین را بیش از دیگران از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد گرفته است و مردم نیز باید از ایشان بیاموزند. این دقیقاً همان معنای تفکیک دین از دنیا و سیاست است و تبلیغات آشکار و پنهانِ امروزه برای جداکردن این دو درحقیقت، پیروی از همان نظریه ای است که در سقیفه پی ریزی شد.
ب) اولین نظریه پرداز سکولاریسم در تاریخ اسلام، معاویه بوده است. وی این مسئله را در یکی از نامهنگاریهای خود با امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح کرده است. حضرت علی علیه السلام درعینحال که معاویه را از حکومت شام عزل کرده بود، نمی خواست جنگ و خونریزی رخ دهد و خون بی گناهانی ریخته شود؛ ازاینرو می بایست ازیکسو حجت را بر معاویه تمام میکرد و ازسویدیگر، از بروز شبهه در اذهان مردم جلوگیری میكرد؛ زیرا امکان داشت کسانی بگویند، بهتر بود که علی علیه السلام معاویه را به گفتوگو دعوت، و او را هدایت می کرد. برای زدودن این شبهه، طی دوران حکومت حضرت علی علیه السلام ، نامهنگاریهای بسیاری میان ایشان و معاویه درگرفت که بسیاری از این نامه ها، در نهج البلاغه نقل شده است. پاسخ های معاویه نیز در برخی شرح های نهج البلاغه، مانند شرح ابنابی الحدید، آمده است.
از جملة این نامهنگاریها نامة مفصل امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه است. ایشان در آن نامه به احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله احتجاج کردند و متذکر شدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را وصی و وزیر خود برگزیدند و فرمودند که علی پس از من، خلیفة من بر شماست. ایشان همچنین یادآور شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله تعابیری مانند ولایت، امامت، خلافت و
﴿ صفحه 70 ﴾
ریاست را در شأن من فرمودند. آنگاه از معاویه پرسیدند که چگونه این احادیث را نمیپذیرد؟ معاویه در پاسخ حضرت امیر علیه السلام اینگونه نوشت:
اَلا وَاِنَّما کانَ مُحَمَّدٌ رَسُولاً مِنَ الرُّسُلِ اِلَى النّاسِ کافَّةً فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ لایَمْلِک شَیْئاً غَیْرَه؛(1) «بدان که محمد تنها پیام آوری میان دیگر پیامآوران بهسوی مردم بود. پس رسالت پروردگارش را ابلاغ کرد. او جز این، مالک چیزی نبود».
بنابراین، معاویه پذیرفته بود که علی علیه السلام خلیفة رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشین اوست؛ اما ادعا میکرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط یک پیامآور بود و مقام و منصب دیگری جز دریافت و ابلاغ پیام های خداوند به مردم نداشت. ازاینرو، مدعی بود علی علیه السلام نیز که خلیفة رسول خدا صلی الله علیه و آله است، فقط موظف است پیام هایی را به مردم برساند که آن حضرت ازجانب خدا آورده بود؛ ولی حتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر مردم امامت و ریاست نداشت تا کسی مانند علی علیه السلام بخواهد جانشین ایشان در این امر باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به معاویه نوشتند:
زَعَمْتَ أَنَّهُ کانَ رَسُولاً وَلَم یَکنْ اِماما فَاِنَّ اِنْکارَک عَلى جَمیعِ النَّبیّینَ الْاَئِمَّةِ؛(2)«تصور کردهای که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط مقام رسالت داشت و مقام امامت نداشت. این انکار تو انکار این مقام در حق تمام پیامبرانی است که مقام امامت داشتند».
درحقیقت با این بیان، حضرت علی علیه السلام به معاویه گوشزد کردند که وی با این ادعای خویش، امامت انبیای الهی را نیز بیاعتبار نشان داده؛ حالآنکه قرآن کریم بر امامت برخی انبیای الهی تصریح کرده است:
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا؛(3) «و برخی از آنان [پیامبران] را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند».
----------------
(1). محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی و دیگران، ج33، ص139، باب کتبه علیه السلام الی معاویة واحتجاجاته علیه ومراسلاته إلیه و إلی أصحابه، روایت 420.
(2). همان، ص140، باب کتبه علیه السلام الی معاویة واحتجاجاته علیه ومراسلاته إلیه وإلی أصحابه، روایت 420.
(3). سجده (32)، 24؛ انبیاء (21)، 73.
﴿ صفحه 71 ﴾
وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُک لِلنّاسِ إِماماً؛(1) «[بهخاطر آورید] خداوند هنگامی که ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او بهخوبی از عهدة این آزمایشها برآمد، به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم».
افزون بر آیاتی که امامت را برای دیگر پیامبران اثبات می کند، این مقام برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز با آیات خاصی ثابت می شود که شاید صریح ترین آنها این آیه باشد:
النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم؛(2) «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».
تعابیری همچون إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُه(3) (سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او)، و نیز آیاتی مانند أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ(4) (اطاعت کنید از خدا و از رسول خدا) که در آنها بهطور مطلق، به اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امر شده است، مقام امامت را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اثبات میکند.
با وجود چنین بداهتی، معاویه با جسارت کامل، مفاد همة این آیات را انکار می کرد. البته انکار معاویه، بهدلیل ناآگاهی او از این آیات نبود؛ بلکه وی در صدد بود تا در مقام بحث و جدل چنین وانمود کند که اگر من از چنین مسئله ای مطلع بودم و بر من اثبات شده بود، با آن مخالفت نمی کردم و من نیز تسلیم شما می شدم. بهعبارتدیگر او جاهل نبود، بلکه تجاهل میکرد.
تجاهل معاویه منحصر به مورد فوق نبود. او بارها از تجاهل بهشکل یک شگرد شیطانی استفاده میکرد؛ مثلاً در یکی از سفرهایی که بهبهانة حج به حجاز آمده بود، مطابق با سنت رایج میان سیاست مداران شیطانی، برای فریفتن و جذب افراد سستایمان، آنها را به مجالس خود دعوت می کرد؛ به آنها احترام می گذاشت؛ از آنها پذیرایی میکرد و به ایشان هدایایی می داد. آنگونه که نقل کردهاند، معاویه سه نفر از افراد برجسته و شخصیتهای اجتماعی آن دوران، به نامهای عبداللهبنعمر، عبداللهبنعباس و سعدبنابی وقّاص را در مسجدالنبی دید که گرد هم نشسته بودند. معاویه نزد آنها آمد و با
----------------
(1). بقره (2)، 124.
(2). احزاب (33)، 6.
(3). مائده (5)، 55.
(4). نساء (4)، 59؛ مائده (5)، 92؛ نور (24)، 54؛ محمد (47)، 33؛ تغابن (64)، 12.
﴿ صفحه 72 ﴾
روی باز، از هریک احوالپرسی کرد. سپس از سعد پرسید: آیا تو همان کسی هستی که با ما بیعت نکردی؟ سعد پاسخ داد: بله، من پیر شده ام و نمی خواهم وارد اینگونه مباحث شوم. افزون بر این، بیعت با تو ابهام هایی داشت و من به صحت این کار یقین نداشتم. معاویه از او پرسید: چگونه جرئت می کنی بگویی که من صلاحیت بیعت نداشتم؟ سعد در پاسخ به او گفت: من از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِى وَالْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُما دارَ عَلِی؛ «علی با حق است و حق با علی است. هرجا که علی باشد، حق همان جاست». با وجود این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله ، چگونه می توانستم علی را رها کنم و با تو بیعت کنم؟ معاویه گفت: عجب سخنی نقل کردی. من تا به حال نشنیده بودم. پیامبر صلی الله علیه و آله کی چنین سخنی فرموده است؟ آیا دلیل و شاهدی نیز داری؟ سعد پاسخ داد: بله، امّ سلمه شاهد صدور این فرمایش از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است. معاویه همراه با آن سه نفر، برای بررسی سخن سعد، به خانة امّ سلمه رفتند. امّ سلمه یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بود که مسلمانان او را «امّ المؤمنین» میشناختند و به او احترام می گذاشتند. پس از ورود به خانة امّ سلمه، معاویه سخنگفتن آغاز کرد و گفت: یا امّ المؤمنین، می دانی که در این روزگار دروغ های بسیاری میگویند و مطالبی به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت میدهند که حقیقت ندارد. سعد مدعی است از ایشان سخنی شنیده است که ما آن را نشنیده ایم و ادعا می کند تو نیز شاهد آن بوده ای. امّ سلمه گفت: آن سخن چیست؟ معاویه آن سخن را برای او نقل کرد. امّسلمه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در همین خانه و در همین مکان این حدیث را فرمود. با شنیدن شهادت امّ سلمه، معاویه در بحثْ مغلوب و سرافکنده شد؛ اما برای فریب حاضران گفت: من این حدیث را نشنیده بودم. اگر از آن آگاه بودم، تا دم مرگ از متابعت علی دست برنمی داشتم.(1)
بااینهمه، جای این پرسش باقی است که اگر معاویه از این حدیث آگاه نبود، آیا صدها حدیث دیگر را نیز با همین مضمون، که بر امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام دلالت می کرد، نشنیده بود؟ معاویه بهخوبی از این مسئله آگاه بود؛ ولی برای فریب مردم چنین وانمود می کرد که امر بر من مشتبه شده است. این یکی از شگردهایی است که همة شیاطین، پس از شکستخوردن و مفتضحشدن، بدان متوسل می شوند و اشتباه
----------------
(1). ر.ک: محمدبنسلیمان الکوفی، مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السلام ، تحقیق محمدباقر المحمودی، ج1، ص421، ح330.
﴿ صفحه 73 ﴾
خود را بهشکلهای مختلف توجیه می کنند تا کار خود را درست جلوه دهند یا خود را نزد دیگران معذور نشان دهند.
حاصل کلام اینکه، معنای عملکرد اصحاب سقیفه، تفکیک دین از سیاست بود. بهعبارتدیگر بنیان گذاران سکولاریسم در اسلام، اصحاب سقیفه بودند و نخستین کسی که با صراحت مدعی تفکیک دین از سیاست شد، شخص معاویه بود که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، بهجز رسالت، مقام دیگری قائل نبود؛ درحالیکه امامت پیامبر صلی الله علیه و آله و وجوب اطاعت از آن حضرت از همان آغاز، بر مردم آن زمان کاملاً روشن بود؛ زیرا در یوم الدار، آن حضرت خویشان خود را به اسلام دعوت کرد و تنها حضرت امیر علیه السلام دعوت ایشان را اجابت کرد. در آن هنگام، رسول اکرم صلی الله علیه و آله با اشاره به علی علیه السلام خطاب به حاضران فرمود:
اِنَّ هذا أَخى وَوَصیّى وَوَزیرى وَخَلیفَتى فیکمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطیعُوا؛(1) «همانا او برادر، وصی، وزیر و خلیفة من در میان شماست. پس از او شنوایی داشته باشید و اطاعتش کنید».
برداشت اطرافیان از این سخن، آن بود که ایشان علی علیه السلام را امام معرفی کرد و بر همین اساس بود که ابولهب و دیگران با تمسخر به ابوطالب علیهاالسلام گفتند: ازاینپس تو باید از فرزند نوجوان خود اطاعت کنی. اگر معنای کلام پیامبر صلی الله علیه و آله امامت و اطاعت امر نبود، آنها بر چه اساسی با این کنایه ابوطالب علیهاالسلام را مسخره کردند؟ بنابراین روشن میشود که آنها نیز از این تعبیر پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة علی علیه السلام ، امامت و وجوب اطاعت را برداشت کردند.
3ـ3ـ2ـ1. پیشینة سکولاریسم در ایران
چنانکه گذشت، اسلام دینی فراگیر است که افزون بر جنبه های فردی، دربارة عرصه های اجتماعی، بهویژه سیاست و حکومت، دستورالعمل و برنامه دارد. این حقیقت با نگاهی گذرا به متن قرآن و سنت معتبر، یعنی منابع دین اسلام، بهروشنی نمایان است و عملکرد پیامبران الهی علیهم السلام و همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمة طاهرین علیهم السلام نیز گواه اهتمام و توجه ایشان به امر سیاست و حکومت است. بااینهمه، طواغیت همواره کوشیدهاند که
----------------
(1). محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی و دیگران، ج18، ص191، باب المبعث واظهار الدعوة وما لقی من القوم وما جری بینه وبینهم و...، روایت 27.
﴿ صفحه 74 ﴾
معیارها و احکام دینی در حکومت دخالت داده نشود و صالحان بر جامعه حکم نرانند؛ اما دین اسلام با منشور جاوید آن، یعنی قرآن کریم، و گنجینة عظیمی از معارف بلند، دینی کامل و زنده و پویاست و برنامة زندگی ساز بشر تا پایان تاریخ است و تعالیم و سیرة عملی اولیای دین و علمای راستین بهگونه ای بوده که هرگز نمیتوان آن را با مسیحیت و عملکرد بزرگان آن قیاس کرد. ازاین رو، پس از آنکه قدرتهای شیطانی و سلطه جوی برخاسته از فرهنگ غرب پدیدار شدند و درپی تسخیر جهان برآمدند، دین اسلام را مانعی بزرگ بر سر راه بهره کشی و قدرت طلبی خویش در جوامع اسلامی دیدند و دانستند که قدرت و توسعة اسلام، خطری برای آنهاست. بنابراین، برای تهیکردن اسلام از معنای اصلی خود و حذف آن از صحنة اجتماع و سیاست بسیار کوشیدند و بدین منظور به هدایت و حمایت از افراد ناآگاه و فریب خورده و جریان های وابسته روی آوردند.
در آغاز حکومت قاجاریه، همراه با تهاجم فرهنگ غرب به جوامع اسلامی، عده ای از دانش آموختگان فرنگ، که فریفتة آن دیار شده و در برابر زرقوبرق تمدن غرب خود را باخته بودند، پس از بازگشت در صدد برآمدند تا تجربة دین زدایی غرب را در جهان اسلام نیز بیازمایند و با همراهی گروهی ناآگاه و برخی افراد بی بندوبار، که ویژگیهای جامعة اسلامی برای آنان تحملناپذیر بود، و همچنین غرض ورزان دین ستیز، شروع به ترویج اندیشة جدایی دین از سیاست و حذف دین از عرصة باور مردم کردند. اوج این حرکت در نهضت مشروطیت و بهدارآویختن شیخ شهید، شیخفضلالله نوری رحمه الله ، نمود یافت.
با وجود تمام فعالیتهای دشمنان و دور نگاه داشتن دین از صحنه های اجتماعی و جایگاه واقعی آن، نفوذ و تأثیر اسلام در جوامع اسلامی، هرگز رو به افول ننهاد. این امرْ غرب و غربزدگان را سخت می آزرد و آنها را وامی داشت تا با انگیزه های دنیاپرستانة خود هر بار بهگونه ای به ستیزه با دین روی آورند تا آثار دین را از جامعه و عقل و دل مسلمانان برچینند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برپایی نظامی مبتنیبر دین در کشور ما بسیاری از معادلات و محاسبات دشمنان را برهم زد و نه تنها تلاش درازمدت آنان برای دین زدایی را ناکام گذاشت، بلکه افقی نو فراروی دیگر مسلمانان و حتی بشریت برای بازگشت به دین گستراند. به همین دلیل، طبیعی خواهد بود که مبارزة دشمنان با این نظام مبتنیبر دین، روزافزون شود و هر بار شکلی جدید یابد.
﴿ صفحه 75 ﴾
بنابراین دشمنان برای رسیدن به منافع حیوانی و شیطانی خود، با همراهی پیروان داخلی خویش، که گاه خود را اسلام شناس نیز معرفی می کنند تا سخنانشان در مردم مسلمان ما مؤثر افتد، در ترویج تفکر فرسوده و ارتجاعی جدایی دین از سیاست میکوشند تا بدین وسیله مطامع خویش را برآورند و راه سلطة مجدد بر ایران و انزوا و حذف اسلام را از مسائل جدی زندگی فراهم آورند و سیاست جهانی سازی و یکسان سازی فرهنگی خویش و حاکمیت نظام لیبرالدموکراسی بهجای نظام سعادت ساز اسلامی را بهپیش برند.