فهرست کتاب


حکیمانه‌ترین حکومت«کاوشی در نظریه ولایت فقیه»

آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی تحقیق و نگارش: قاسم شبان‌نیا

1ـ1. نظریة عجین‌بودن دین با سیاست

1ـ1ـ1. ترسیم رابطة دین با سیاست براساس تحلیل ماهیت دین

به‌منظور تشریح ابعاد عجین‌بودن دین با سیاست، لازم است که در آغاز مراد از دین و
﴿ صفحه 50 ﴾

سیاست در این نوشتار مشخص باشد. مراد ما از «دین» در اینجا فقط دین اسلام است و در پی بررسی دیگر ادیان نیستیم. بر این‌ اساس، دین مجموعة احکام و عقاید و ارزش‌هایی است که خداوند برای هدایت و تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر تعیین کرده و به‌وسیلة پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمة اطهار علیهم السلام به مردم ابلاغ فرموده، و به‌وسیلة آنان تبیین، یا به‌حکم قطعی عقل کشف شده است.
ازاین‌رو، براساس دیدگاهی که دین را با سیاست و عین آن عجین می‌داند، دین عبارت است از همة آنچه انسان را به سعادت نزدیک می‌کند و ارادة تشریعی الهی بر آن قرار گرفته است. درحقیقت، دین بازتاب ارادة تشریعی الهی است. ما این ارادة الهی را گاهی به‌واسطة وحی و از طریق کتاب و سنت استنباط می‌کنیم و گاهی از راه عقل بدان پی می‌بریم. طبق این برداشت از دین، احکام دین گاه ایجابی است و گاه سلبی. آن دسته از رفتارهای درونی یا برونی انسان که سبب نزدیکی وی به خداست، احکام ایجابی دین است و آن دسته از رفتارها که انسان را از خدا دور می‌کند، احکام سلبی دین است. بر این‌ اساس، هرگز نمی‌توان دین را از دنیا جدا کرد؛ بلکه تمام امور دنیوی باید تحت رهبری دین باشد.

2ـ1ـ1. رابطة دین با سیاست در قرآن کریم

بهترین راه برای پاسخ به این سؤال که آیا اسلام متعرض مسائل سیاسی و اجتماعی شده یا فقط دربردارندة مسائل فردی است، مراجعه به خود اسلام و متن قرآن و معارف و احکام دین است. برای روشن‌شدن نظر قرآن دراین‌باره، کافی است اندکی با الفاظ عربی آشنا باشیم و نیازی به تخصص در ادبیات عرب یا تفسیر قرآن نیست؛ حتی لازم نیست که تفسیری کوتاه از قرآن را مطالعه کرده باشیم. چند دسته از آیات قرآن کریم را می‌توان شاهدی بر این مدعا گرفت که اسلام با سیاست عجین است و تفکیک این دو امکان‌پذیر نیست. در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
الف) خداوند متعال، آفریننده و هستی بخش هر چیزی جز خویش است؛ یعنی اولاً هر موجودی هستی خود را لحظه‌به‌لحظه از او می‌گیرد، نه از خویش هستی دارد و نه از شیء دیگری می تواند هستی بستاند. ثانیاً همو کمال بخش همة مخلوقات است و هر
﴿ صفحه 51 ﴾

موجودی کمالات شایستة خود را از وی می یابد. به زبان فلسفی، فاعل مفیض‌الوجود (هستی بخش) فقط خداوند است و به تعبیر کلامی، ربوبیت تکوینی مخصوص اوست. قرآن کریم نیز با الفاظ مختلفی مانند مُلک، ولایت، امر و تدبیرِ امرْ به ربوبیت تکوینی اشاره کرده است. به‌هرحال، شیئی که هم وجود و هم کمالات خود را وام‌دار خداوند متعال است، یک‌سره در اختیار اوست. یکی از این مخلوقات، انسان است که هستی خود و همچنین استکمال اختیاری و آزادانة خویش را از خداوند دارد و بس.
ربوبیت تکوینی الهی اقتضا می‌کند که انسان از راه اراده و اختیار خویش کمال یابد و زمینة کمال جویی و کمال یابی، در دسترس وی باشد؛ یعنی خداوند زمینة انتخاب و گزینش را برای انسانی که باید با حسن اختیارِ خود راه استکمال را بپوید، فراهم کرده باشد. بنابراین لازم است که خداوند نخست، نیروی شناخت خوب و بد را به انسان عطا کند؛ زیرا بدون داشتن این نیرو هرگز نمی تواند حَسَن و قبیح را بازشناسد و قهرًا نمی تواند آزادانه راه خوب یا بد را در پیش گیرد. افزون بر این، باید گرایش و کشش به‌سوی بد و خوب در انسان باشد؛ در غیر این صورت، زمینة انتخاب آزادانه مهیّا نخواهد بود. به همین سبب، خداوند متعال ازیک‌سو به آدمیان هم نیروی تشخیص خوب و بد، و هم میل و رغبت به هریک از خوبی‌ها و بدی‌ها را عطا فرموده است. عقل آدمی ـ که نیروی تمیزدهندة خوب از بد است ـ به‌تنهایی از درک همة مصالح و مفاسد دنیوی و اخروی و همچنین از فهم بهترین راه رسیدن به مصالح واقعی و سعادت ابدی فرومی ماند. ازاین‌رو، خداوند احکام و قوانینی وضع کرده است تا با آنها انسان‌ هم مصالح خود را دریابد و هم راه و روش تأمین آن مصالح را بشناسد. ازسوی‌دیگر، برای آنکه در درون انسان‌ها انگیزة اطاعت از این احکام و قوانین پدید آید، خداوند آنها را به‌صورت امرونهی ها و بایدونبایدها ابلاغ فرموده است؛ زیرا جملات انشائی، تأثیر روانی خاصی دارند که انسان را به‌سوی اطاعت و عمل می کشاند. پس ربوبیت تشریعی الهی از ربوبیت تکوینی الهی جدا نیست، بلکه فرع و نتیجة آن است. هستی و ارادة انسان و کمالاتی که می یابد و همة نعمت‌ها و مواهبی که می تواند در راه رسیدن به کمالات حقیقی خویش از آنها بهره گیرد، از خداست. از سوی دیگر، فراهم شدن زمینة تكامل برای هرچه بیشتر انسان‌ها نیاز به مقررات اجتماعی دارد و مقررات مزبور به نوبة خود نیاز به مجریان شایسته دارد كه در
﴿ صفحه 52 ﴾

مواردی بتوانند مصالح ضروری جامعه را هرچند با قدرتْ تأمین كنند و از جمله قوانین كیفری را دربارة هنجارشكنان اجتماعی اجرا نمایند؛ كاری كه مستلزم تصرف در مال و جان و آزادی‌های دیگران است، و چون همه چیز و همه كس ملك خالص خدای متعال است تصرف در آنها نیاز به اذن و اجازة او دارد. ازاین‌رو، باید احکام و قوانین حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی انسان نیز ازجانب او جعل و وضع شود. در نتیجه، هیچ‌کس خودبه‌خود حق قانون‌گذاری و تشریع برای انسان‌ها ندارد، مگر اینکه ازطرف خداوند متعال برای چنین کاری اذن و اجازه داشته باشد. به همین دلیل، قرآن کریم یهود و نصارا را ـ به‌سبب آنکه برای علمای دینی خود گونه ای ربوبیت تشریعی قائل بودند ـ به‌صراحت مشرک می شمارد:
اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دُونِ الله وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَما اُمِرُوا اِلاّ لِیَعْبُدوا اِلهاً واحِداً لا اِلهَ اِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکونَ؛(1) «[آنها] دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و [همچنین] مسیح فرزند مریم را؛ درحالی‌که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزه است ازآنچه همتایش قرار می دهند».
قرآن کریم حتی مسلمانان را درصورتی‌که از کافران و مشرکان و منافقان اطاعت کنند، مشرک می نامد:
وَاِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلى اَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَاِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشرِکُونَ؛(2) «و شیطان‌ها به دوستان خود [مطالبی] مخفیانه القاء می کنند تا با شما به مجادله برخیزند. اگر از آنها اطاعت کنید، بی گمان شما نیز مشرک خواهید بود».
آیات فراوان دیگری در قرآن کریم هست که ناظر به ربوبیت تشریعی خداوند است و ولایت و حاکمیت خداوند در عرصه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی را اثبات می‌‌کند. در برخی از این آیات آمده است که اختلافات مردم باید با رجوع به کتاب و احکام الهی حل شود:
کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَبِیِّیِنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالْحَق
----------------
(1). توبه (9)، 31.
(2). انعام (6)، 121.
﴿ صفحه 53 ﴾

لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیما اخْتَلَفُوا فیه؛ «مردم [در آغاز] یک دسته بودند. پس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی ـ که به‌سوی حق دعوت می کرد ـ با آنها نازل کرد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند».
در برخی آیات نیز خداوند کسانی را می‌نکوهد که احکامی را چه فردی و چه اجتماعی از پیش خود و بدون اذن الهی وضع کردند؛ مثلاً در آیه ای خطاب به مشرکان می فرماید:
قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛(2) «بگو: آیا روزی‌هایی را که خداوند بر شما نازل کرده است، دیده اید که برخی از آن را حلال، و برخی را حرام کرده اید؟ بگو آیا خداوند به شما اجازه داده است یا بر خدا افترا می بندید [و از پیش خود حلال و حرام می کنید]‍؟»
این آیه دربارة احکام فردی (خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها) است؛ ولی معیار پیش‌گفته عام است؛ یعنی در هر مورد که انسان‌ها از پیش خود حکمی صادر کنند، سزاوار نکوهش‌اند. در پاره ای از آیات، به پیامبر صلی الله علیه و آله مؤکداً دستور داده است که از وحی الهی پیروی کند و سخت از پیروی آرای دیگران بپرهیزد:
وَأَنِ احْكُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُم؛(3) «و میان آنها، طبق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن و از هوس‌های آنان پیروی مکن».
در آیات دیگر، حکم (قانون و فرمان) فقط از آنِ خداوند دانسته شده است:
إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه؛(4) «حکم جز در اختیار خدا نیست».
همچنین در آیاتی دیگر کسانی که برخلاف آنچه خداوند نازل کرده است، حکم کنند، فاسق و ظالم و کافر شمرده شده اند.(5) افزون بر این آیات، آیاتی که خداوند را رب معرفی می کند، برای مقصود ما بسنده است؛ زیرا ربوبیت، به‌معنای صاحب‌اختیاربودن
----------------
(1). بقره (2)، 213.
(2). یونس (10)، 59.
(3). مائده (5)، 49.
(4). انعام (6)، 57؛ یوسف (12)، 40 و 67.
(5). مائده (5)، 44ـ45 و 47.
﴿ صفحه 54 ﴾

می‌باشد. رب، کسی است که با اختیار کامل، هرگونه که بخواهد، در مربوب تصرف می کند. گاه رب، هر‌گونه که می خواهد، مربوب را مورد تصرف قرار می‌دهد و این تصرف تکوینی است. گاهی نیز برای او قانون وضع، و امر یا نهی مقرر می کند، و این تصرف تشریعی است.
اگر کسی برای خداوند ربوبیت تشریعی قائل نباشد، فاقد نخستین مرتبة اسلام است؛ زیرا نصاب توحید ـ‌که برای مسلمان‌بودن ضرورت داردـ اعتقاد به توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی است، ابلیس با اینکه خداوند را خالق و رب تکوینی می دانست و به معاد نیز اعتقاد داشت، به‌دلیل انکار ربوبیت تشریعی الهی از دیدگاه قرآن کافر است. بنابراین درنظر مسلمانان، هم ربوبیت تکوینی و هم ربویت تشریعی منحصراً از آنِ خداست. براساس ربوبیت تشریعی الهی، همة شئون تدبیر و ادارة جامعه باید به خدا انتساب یابد.
ب) با مراجعه به قرآن می‌توان دریافت، همان‌گونه که اسلام دربارة عبادات و اخلاق فردی مطالبی دارد، برای زندگی زناشویی،(1) روابط خانوادگی،(2) ازدواج،(3) طلاق،(4) معاملات و تجارت،(5) قرض،(6) ارث،(7) جنگ و صلح،(8) جرایم اجتماعی(9) و مسائلی مانند آنها نیز دستور عمل دارد و دربارة آنها سخن گفته است. نه‌تنها در آیات فراوانی از قرآن دربارة این امور بحث شده، بلکه چند برابر آنها در احادیث و روایات منقول از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمة اطهار علیهم السلام وارد شده است. با چنین وصفی، آیا می توان پذیرفت که اسلام خود را از سیاست و مسائل مربوط به تنظیم روابط اجتماعی برکنار داشته و فقط به مسائل عبادی و
----------------
(1). ر.ک: بقره (2)، 222.
(2). ر.ک: بقره (2)، 240.
(3). ر.ک: نساء (4)، 23.
(4). ر.ک: بقره (2)، 230؛ احزاب (33)، 49.
(5). ر.ک: بقره، (2)، 275.
(6). ر.ک: بقره، (2)، 282.
(7). ر.ک: نساء، (4)، 11.
(8). ر.ک: حجرات (49)، 9؛ جمعه (62)،10؛ مائده (5)، 1.
(9). مائده (5)، 38؛ نور (24)، 2.
﴿ صفحه 55 ﴾

اخلاق فردی بشر پرداخته و به تنظیم رابطة انسان با خدا بسنده کرده است؟ آیا می‌توان ادعا کرد که اسلام با سیاست و ادارة امور جامعه کاری ندارد و مسائل دنیایی مردم را به خود آنها واگذاشته و تنها دربارة آخرت و بهشت و جهنم سخن گفته است؟
افزون بر این، به طریق دیگری می توان به وجود آیات مربوط به سیاست در قرآن پی برد. در نظریة تفکیک قوا، سه قوة مقننه، مجریه و قضائیه برای پیشبرد امور جامعه پیش‌بینی شده‌اند. وظیفة قوة مقننه، وضع قوانین و احکامی برای ادارة امور جامعه است؛ اینکه در چه اوضاع خاصی مردم چگونه رفتار کنند تا عدالت و امنیت و نظم بر جامعه حاکم باشد، حقوق افراد تضییع نشود و جامعه رو به صلاح و پیشرفت رود. در کنار قوة مقننه، قوة مجریه می‌باشد که کار آن، اجرای قوانین وضع‌شدة قوة مقننه است که در شکل هیئت دولت و نخست‌وزیر یا رئیس‌جمهور و وزیران تبلور می یابد. سرانجام در کنار این دو قوه، قوة دیگری به نام قوة قضائیه است که تطبیق قوانین کلی به موارد خاص و قضاوت دربارة اختلافات افراد جامعه با یکدیگر یا اختلافات مردم با دولت بر عهدة آن است.
اگر به آیات قرآن کریم نگاهی بیفکنیم، درخواهیم یافت که برخی از آنها ناظر به وظایف و کارکردهای هریک از این سه قوه است. بدیهی است، در صورت اثبات وجود آیاتی که از وظایف و کارکردهای این قوا سخن می‌گویند، دخالت اسلام در سیاست، و در نتیجه، سیاسی‌بودن دین اسلام آشکار خواهد شد.
اسلام به وظیفة قانون گذاری در عرصة اجتماع، همان‌گونه که بدان اشاره کردیم، اهتمام ورزیده، و قوانین فراوان مدنی و جزایی و تجاری وضع کرده است. بنابراین، اسلام در این بخش از مسائل کشورداری دخالت کرده است. افزون بر این دسته از قوانین ثابت، قرآن کریم حقی برای پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قائل شده است که ایشان براساس آن، در موارد خاص و بر مبنای موقعیت‌های زمان و مکان، مقررات متغیری وضع کند که مردم موظف به اطاعت از این قوانین هستند:
وَمَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِم؛(1)
----------------
(1). احزاب (33)، 36.
﴿ صفحه 56 ﴾

«هیچ مرد و زن مؤمنی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، از خود اختیاری داشته باشد».
براساس این آیه، اگر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله برای مردم تصمیمی گرفتند، کسی حق ندارد آن را نقض کند؛ یعنی فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله پس از دستورهای خداوند و قوانین ثابت الهی، برای همة کسانی که در جامعة اسلامی و تحت لوای حکومت اسلامی زندگی می کنند، الزام آور است و هیچ‌کس حق ندارد در برابر آنچه پیامبر وضع، و در حق مردم مقرر کرده است، اختیار و حق مخالفتی برای خود قائل باشد. افزون بر این آیه، آیة نوارنی النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم؛(1) «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» نیز نشان از آن دارد که شخص پیامبر صلی الله علیه و آله از بالاترین مرتبة حقوقی و اجرایی ممکن برخوردار است؛ البته اینکه این شأن، پس از ایشان، برای دیگران نیز ثابت است یا خیر، در ادامة مباحث همین کتاب به آن خواهیم پرداخت.
بنابراین تا اینجا ثابت کردیم که اسلام در وظیفة قوة مقننه دخالت کرده، و افزون بر وضع قوانین اجتماعی ثابت، در موقعیت‌های متغیر نیز برای پیامبر صلی الله علیه و آله حق قانون‌گذاری قائل شده، و دیگران را به رعایت این قوانین ملزم ساخته است. همچنین با توجه به مفاد دو آیة اخیر، در مورد وظیفة قوة مجریه و اجرای این قوانین نیز اظهارنظر کرده است. قرآن كریم دربارة قوة قضائیه و مسئلة حل اختلافات و نزاع ها که بُعد دیگری از حکومت و سیاست است نیز سکوت نکرده، و دراین باره هم سخن گفته است:
فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حتى یُحَکِّمُوک فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا؛(2) «پس قسم به پروردگارت، که ایمان نمی آورند، مگر اینکه در اختلافات خود تو را قاضی قرار دهند و پس از آن، هیچ احساس ناراحتی در خویش نیابند در آنچه تو قضاوت کرده‌ای و تسلیم محض باشند».
این آیة نورانی، نه‌تنها اصل موضوع قضاوت و وظیفة قوة قضائیه در اسلام را تثبیت کرده، بلکه پذیرش آن را شرط ایمان دانسته است. نکتة درخور توجه اینکه، پیامبر
----------------
(1). همان، 6.
(2). نساء (4)، 65.
﴿ صفحه 57 ﴾

اکرم صلی الله علیه و آله براساس علم غیب و باطن قضاوت نمی کرد، بلکه مانند هر قاضی دیگری که در اسلام قضاوت می کند، بر مبنای مدارک و اسناد و شواهد، میان دو طرف اختلاف، حکم می فرمود:
اِنَّمَا اَقْضِى بَیْنَکمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَالْاَیْمَان؛(1) «هرآینه، من میان شما براساس شواهد و قسم‌ها حکم می کنم».
اگر در نصوص قرآنی دقت کنیم، درخواهیم یافت که بالاترین میزان دخالت اسلام در زندگی افراد در حوزه هایی چون جامعه و سیاست و امور کشورداری بازتاب می‌یابد. اسلام تا آنجا پیش رفته، که در مواردی حدی برای مجرم و مفسد درنظر گرفته، و به قاضی اجازه داده است که آن حد را جاری کند؛ حتی اگر شاکی خصوصی وجود نداشته باشد. درواقع، در چنین مواردی به حدود و حقوق الهی تجاوز شده، و گاهی مجازات ها بسیار سنگین كه امروزه تحمل و پذیرش آن برای برخی دشوار است؛ مثلاً قرآن فرمان داده که اگر در جامعة اسلامی رابطة نامشروعی میان زن و مرد مسلمان رخ داد و با شهادت چهار شاهد عادل، جرم بر قاضی ثابت شد، باید به هریک صد تازیانه زد. قرآن به‌ویژه سفارش می کند که مبادا قاضی تحت تأثیر عواطف قرار گیرد و به آنها رأفت نشان دهد:
الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَتَأْخُذْکمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّه؛(2) «هریک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت [محبت کاذب] نسبت به آن دو، شما را از اجرای حکم الهی بازدارد».
بی گمان، با اجرای چنین حدی آبروی شخص می‌رود؛ اما جامعه مصونیت می یابد. همچنین، قرآن دربارة مجازات سارقان می فرماید:
وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُما جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکالاً مِنَ اللهِ وَاللّهُ عَزیزٌ حَکیم؛(3) «دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که مرتکب شده‌اند، به‌عنوان یک مجازات الهی ببرید، و خداوند توانا و حکیم است.
----------------
(1). محمد‌بن‌حسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، ج18، ص169، باب انه لا یحل المال لمن انکر حقا او ادعی باطلا و ان حکم له به القاضی او المعصوم ببینة او یمین، ح1.
(2). نور (24)، 2.
(3). مائده (5)، 38.
﴿ صفحه 58 ﴾

پس حق این است که جایگاه مسائل سیاسی و امور اجتماعی، در میان مسائل دینی، بسیار بارز و برجسته است و نمی توان گفت که تأثیری در سعادت و شقاوت انسان‌ ندارد. اگر بناست که دین دربارة ثواب و عقاب و حلال و حرام و ارزش‌های مثبت و منفی رفتارهای ما نظر داشته باشد،(1) مسائل اجتماعی و سیاسی از بارزترین مسائلی است که دین باید دربارة آنها نظر بدهد؛ یعنی چون زندگی دنیا با زندگی آخرت عجین است و هیچ رفتاری نیست که در سعادت و شقاوت ما تأثیر نداشته باشد، باید بپذیریم که دین می تواند دربارة همة مسائل زندگی ما نظر دهد و وجه ارزشی (حلال و حرام) آنها را بیان کند؛ همان‌گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما مِنْ شَی ءٍ یُقَرِّبُکم مِن الْجَنَّةِ وَیُباعِدُکمْ عَنِ النّارِ اِلاّ وَقَدْ أَمَرْتُکمْ بِهِ وَما مِنْ شَی ءٍ یُقَرِّبُکمْ مِنَ النّارِ وَیُباعِدُکمْ مِنَ الْجَنَّةِ اِلاّ وَقَدْ نَهَیتُکمْ عَنه؛(2) «نیست چیزی که شما را به بهشت نزدیک کند و از جهنم دور گرداند، مگر آنکه من شما را به آن فرمان دادم، و نیست چیزی که شما را به جهنم نزدیک کند و از بهشت دور گرداند، مگر آنکه شما را از آن بازداشتم».
پس نوع رفتار اجتماعی و سیاسی انسان، همانند رفتارهای فردی او، تأثیری قطعی در سعادت و خوشبختی یا شقاوت و بدفرجامی اخروی‌اش دارد؛ وگرنه وضع قوانین اجتماعی و سیاسی دین به‌دست خداوند ـ که بخش گستردة احکام و قوانین دین را دربرمی گیرد ـ و الزام مکلّفان به ایفای آنها لغو و بی فایده خواهد بود و صدور چنین کاری از خداوند حکیم، محال است. به‌عبارت‌دیگر دین به‌معنای درست آن، جلوة الهی در زندگی انسان، و بیانگر مسیر تکامل وی در دنیا و توجه‌دادن او به مبدأ و منتهای خویش و گزینش راهی است که دراین‌میان باید بپیماید. بی گمان، چنین دینی تنها بخشی از زندگی و رفتار انسان مانند عبادت و ایفای مراسم عبادی را دربرنمی گیرد، بلکه بر مجموعة زندگی و حیات او و همة عرصه های وجودی‌اش پرتو می افکند؛ زیرا انسان آفریده شده است که زندگی اش را
----------------
(1). مقصود از «ارزش مثبت» یک فعل، آن است که آن فعل در تأمین سعادت نهایی و رسیدن به کمال واقعی انسان یعنی قرب به خدا تأثیر مثبت داشته باشد. نیز مراد از «ارزش منفی» یک فعل، آن است که آن فعل در دستیابی انسان به سعادت تأثیر منفی داشته باشد و او را از رسیدن به کمال نهایی بازدارد.
(2). محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی و دیگران، ج67، ص96، باب طاعة الله ورسوله وحججه والتسلیم لهم والنهی عن معصیتهم والإعراض عن قولهم و ایذائهم، ح3.
﴿ صفحه 59 ﴾

چنان تنظیم کند که به سعادت ابدی برسد و ازاین‌حیث باید همة شئون زندگی خویش را با خواست و دستورهای الهی هماهنگ سازد.
چنان‌كه می‌دانیم برخی ساحت دین را از سیاست جدا می‌دانند و معتقدند دین و سیاست همچون دو خط موازی‌اند که هیچ نقطة تلاقی‌ای با یکدیگر ندارند و مسیر آنها از یکدیگر جداست و هریک به پایانی غیر از آنچه مقصد دیگری است، ختم می شود. برخلاف اینها اسلام، سیاست و رفتارهای سیاسی را همچون رفتارهای اجتماعی و اعمال فردی در یک خط و مسیر و به‌سوی هدفی واحد می داند. آن هدف، رسیدن انسان به سعادت و کمال نهایی یعنی قرب به خداست که از راه عبودیت و اطاعت از خداوند در همة عرصه های اجتماعی و سیاسی و فردی به‌دست می آید. درواقع، هدف سیاست و رفتارهای سیاسی در اسلام همان هدفی است که خداوند برای دین ترسیم کرده؛ به‌گونه‌ای‌که عمل‌نکردن به احکام سیاسی و اجتماعی اسلام، همان‌قدر انسان را از رسیدن به سعادت جاویدانش محروم می کند که عمل‌نکردن به احکام فردی مانند نماز و روزه؛ حتی گاهی عمل به واجبات سیاسی و اجتماعی اسلام، اساس ایمان و شرط قبولی دیگر اعمال است؛ چنان‌که در مذهب شیعه، پذیرش ولایت ائمة طاهرین علیهم السلام ، شرط تأثیر ایمان و اعمال شایسته در سعادت جاودانی است.