فهرست کتاب


حکیمانه‌ترین حکومت«کاوشی در نظریه ولایت فقیه»

آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی تحقیق و نگارش: قاسم شبان‌نیا

3. حکومت اسلامی

با توجه به تعریفی که از حکومت به‌دست دادیم، می‌توان تا اندازه‌ای مفهوم حکومت اسلامی را دریافت. دست‌کم سه معنا ممکن است از حکومت اسلامی اراده شود:
الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر مبنای دین اسلام شکل گرفته باشد: براساسِ این معنا حکومت اسلامی، حکومتی است که نه‌تنها همة قوانین و مقررات اجرایی آن برگرفته از احکام اسلام است، بلکه مجریان آن نیز یا مستقیم ازطرف خداوند، یا به‌اذن خاص یا عام معصوم علیه السلام منصوب شده اند. چنین حکومتی، حکومت اسلامی ایدئال و مطلوب است؛ زیرا حکومتی با این خصوصیات از پشتوانة حکم الهی برخوردار می‌باشد و براساس ارادة تشریعی خدا شکل گرفته است. حکومت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمة معصوم علیهم السلام و همچنین حاکمیت کسانی مانند مالک‌اشتر در زمان حضور معصوم علیه السلام یا حکومت ولی فقیهِ جامع‌الشرایط در عصر غیبت در همین قالب می‌گنجد.
ب) حکومتی که در آن احکام اسلام رعایت می شود: طبق این معنا لازم نیست که شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیرمستقیم خداوند باشد. دراین‌صورت، مجری این
----------------
(1). برای نمونه ر.ک: غلامرضا علی‌بابایی، فرهنگ سیاسی، ص267، ذیل واژة «حکومت». علی آقابخشی و مینو افشاری‌راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص239، ذیل واژة «حکومت» (واژة شمارة 1248).
﴿ صفحه 30 ﴾

حکومت پشتوانة الهی ندارد و اسلامی‌بودن حکومت، فقط بدین معناست که قوانین اسلام در این حکومت رعایت می شود؛ حتی براساس این معنا لازم نیست که تمام قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد، بلکه کافی است که احکام و ارزش‌های اسلامی تا حدودی رعایت شود. این شکل از حکومت در مرتبة پس از حکومت اسلامی، به‌معنای اول به‌شمار می‌آید.
ج) حکومت دین‌داران و متدینان: براساس این معنا، برای تحقق مفهوم حکومت اسلامی، رعایت قوانین اسلامی نیز لازم نیست؛ بلکه همین‌که حکومتی مربوط به جامعه ای است که افراد آن مسلمان‌اند، به‌مسامحه، حکومت اسلامی به‌شمار می آید. مشابه این تعبیر، تعبیر فلسفة اسلامی است که برخی آن را «فلسفة مسلمانان» معنا می کنند؛ یعنی فلسفه ای که میان مسلمانان رایج است، هرچند منطبق با تفکر اسلامی نباشد. ازاین‌رو برای صدق معنای سوم حکومت اسلامی، ضررورتی ندارد که حاکم به اجرای احکام شرع پایبند باشد. طبق این معنا، همة حکومت‌هایی را که از صدر اسلام تا کنون، در مناطق مختلف جهان و در جوامع مسلمان تشکیل شده‌اند، حکومت اسلامی می‌نامند.
با توجه به برداشت‌های پیش‌گفته از مفهوم حکومت اسلامی، یادآور می‌شویم که در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی اسلامی است که تمام ارکان آن اسلامی باشد؛ یعنی معنای اول، شکل کامل حکومت اسلامی است. بی‌گمان معنای سوم حکومت اسلامی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی درست و پذیرفتنی نیست. معنای دوم نیز درواقع، «بدل اضطراری» حکومت اسلامی مقبول است، نه اینکه درحقیقت حکومت اسلامی باشد؛ یعنی در صورت ممکن‌نبودن تحقق حکومت در ‌معنای اول، به‌ناچار و به‌اضطرار، به سراغ حکومت اسلامی در معنای دوم می رویم؛ زیرا در حکومت اسلامی به‌معنای دوم نیز تا حدودی احکام الهی اجرا می شود و همین اندازه، بهتر از حکومتی است که هیچ اعتنایی به احکام الهی ندارد.

4. نظام اسلامی

برای فهم واژة ترکیبی «نظام اسلامی»، نخست باید مراد از «نظام» را روشن ساخت. کلمة عربی نظام، نه در فرهنگ سیاسی ـ اجتماعی جهان عرب امروز تعبیر روشنی دارد، نه
﴿ صفحه 31 ﴾

در زبان فارسی. این کلمه که از مادة نظم گرفته شده است، در صورتی به كار می‌رود كه مجموعه ای از اشیا و عناصر، با چینش منظم و خاصی درنظر گرفته شوند.
برای روشن‌شدن مراد ما، ذکر مثالی مفید است: فرض کنید ده مهره داشته باشیم که آنها را از یک تا ده شماره‌گذاری کرده‌ایم. گاهی این مهره‌ها را همین‌طور روی میز می‌ریزیم، بدون اینکه درنظر بگیریم که چه مهره ای کجا قرار می گیرد. اینجا حالت بی نظمی و هرج‌ومرج بر مهره‌ها حاکم است؛ یعنی بین مهره‌ها هیچ نوع رابطه ای درنظر گرفته نشده است که کدام در کجا قرار گیرد. چنین چیزی نظام‌مند نیست؛ زیرا نظامْ حاصل یک نوع تنظیم است؛ یعنی اگر تلاش شد مهره‌هایی که کنار هم چیده می‌شود چینشی خاص داشته باشد، نتیجة آن شکل‌گیریْ یک نوع نظام است. حال ممکن است اشکال تصورشدة این نظام مختلف باشد؛ مثلاً به این شکل باشد که مهره‌ها را دو دسته کنیم و مهره‌های فرد را یک طرف و مهره‌های زوج را در طرف دیگر بگذاریم یا آنها را زیگزاگی بچینیم یا به‌صورت مثلث، مربع یا دایره مرتب کنیم. درهرصورت، در اینجا یک نظام بر مهره‌ها حاکم است.
بنابراین ‌درکل، در مثال پیش‌گفته سه فرض را می‌توانیم درنظر بگیریم: یکی اینکه بر مجموع این مهره‌ها، به‌هرصورتی که قرار گیرند، چه منظم باشند چه نامنظم، عنوان «نظام» اطلاق کنیم. بی‌گمان این تعبیر غلط است؛ زیرا هنگامی می توانیم بگوییم که میان این مهره ها نظم یا نظامی هست که چینش خاصی لحاظ شده باشد. بنابراین خود عناصر عینی یک مجموعه، یعنی صِرف وجود این مهره‌ها در کنار هم، نظام نمی‌آفریند؛ بلکه باید نظمی بر آنها حاکم باشد. پس آن چینش خاص را می‌توانیم «نظام» بنامیم، حتی اگر آن نظم حاکم بر مهره‌ها تنها در ذهنمان باشد و هنوز در عالم خارج، مهره‌ها کنار هم چیده نشده باشند. در این فرض دوم ـ‌که نظم فقط با چینش خود مهره‌ها به‌دست می‌آیدـ اطلاق «نظام» صحیح است. گاهی ممکن است این چینش با افزودن عناصر دیگری باشد که در عالم خارج هستند. دراین‌صورت نیز اطلاق نظام بر آن صحیح است.
با توجه به مثال پیش‌گفته، وارد بحث خود می‌شویم که همان نظام حکومتی است. هر نظام حکومتی، عناصری دارد (مانند آن ده مهره ای که فرض کردیم). پرسش این است که هر یک از افرادی که در این مجموعه کار می کنند، آیا خودشان نظام هستند؛ یعنی
﴿ صفحه 32 ﴾

آیا آن اشخاص حقیقی، در هر جایی که قرار گیرند و به هر شکلی که کار کنند، نظام‌اند؟ این مانند آن است که بگوییم آن ده مهره، هرگونه کنار هم قرار گیرند، خودشان نظام‌اند. این همان فرضی بود که گفتیم اطلاق نظام بر آن غلط است؛ زیرا کیفیت چینش و ارتباط آنها بود که نظام می‌ساخت. پس اشخاص حقیقی، که در یک مجموعة حکومتی کار می کنند، نظام نیستند و ممکن است روزی شخصی برود و شخص دیگری جای او بیاید. در اینجا اشخاص تغییر می‌کنند، اما اصل نظام بر جای خود باقی است؛ حتی اگر تمام افراد نیز تغییر کنند و کسان جدیدی جای آنها بیایند، باز نظام تغییر نمی‌کند؛ مگر آنکه آن ترتیب و چینش و نظم به‌هم بخورد. آنچه نظام را تغییر می‌دهد، تغییر در کیفیت چینش عناصر، و تغییر نوع ارتباط این عناصر است.
دربارة‌ مفهوم نظام حکومتی، مراد خود را با ذکر یک مثال روشن‌تر می‌سازیم. آن دستگاه حکومتی که سه قوة مجریه و مقننه و قضائیه دارد ـ‌که منفک از یکدیگرندـ درحقیقت، یک نظام دموکراتیک را شکل داده است؛ حتی اگر این نظام در عالم خارج محقق نشده و فقط در ذهن شکل گرفته باشد. اگر بپرسند که آیا چنین نظامی مطلوب است و قوای سه‌گانه باید از یکدیگر مستقل باشند یا خیر، پاسخ، بحثی ذهنی و تئوریک خواهد بود؛ اما گاهی این چینش و نظم و ارتباط را با توجه به عناصر عینی و خارجی درنظر می گیریم؛ مثلاً دربارة ایران، به مجموع آن عناصر عینی و این چینش ذهنی و تئوریک می گوییم «نظام اسلامی ایران». بنابراین اگر فقط کسانی را که در ایران حکومت می کنند ـ گذشته از این رابطة معنوی که بین آنها نیز ارتباط برقرار می‌کند ـ درنظر بگیریم، نمی‌توانیم آنها را جزو خود عناصر نظام بشماریم. ازاین‌رو نباید این مغالطه صورت پذیرد که چون افرادی چون فلانی و فلانی در اینجا حکومت می‌کنند، نظام ما اسلامی است؛ بلکه اسلامی‌بودن این نظام به چینشی است که میان این دستگاه‌ها لحاظ می شود، گذشته از اینکه چه کسی متصدی آنهاست؛ یعنی اگر قوة مقننه از قوة مجریه مستقل باشد و قوة مقننه در چارچوب احکام اسلامی قانون‌گذاری کند، نظام اسلامی محقق می‌شود. کسانی که در مجلس یا دیگر ارگان‌های نظام مشغول به فعالیت‌اند، نظام نیستند؛ بلکه مهره هایی‌اند که باید این نظام بر آنها منطبق شود. دراین‌صورت، نظام در اینها تحقق و عینیت یافته؛ وگرنه آن قالب بر جای خود باقی است.
﴿ صفحه 33 ﴾

برای روشن‌شدن مطلب، به نمونه‌ای از صدر اسلام اشاره می‌کنیم. ما معتقدیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افزون بر احکام فردی و عبادی، برخی احکام اجتماعی و سیاسی را نیز بیان کرده است. برای عملی‌ساختن این احکام، ایشان با فراهم‌آمدن زمینه، به‌تدریج نظام اسلامی را محقق ساختند. پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی برخلاف تصریح ایشان، به‌بهانة اجماع مردم، کسی را خلیفه و جانشین ایشان معرفی کردند که مد نظر آن حضرت نبود. حال آیا طبق عقیدة شیعه، حکومتی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بدان شکل تحقق یافت، نظام اسلامی شمرده می‌شود یا خیر؟ مردم آن زمان، نماز می خواندند، روزه می گرفتند، خمس و زکات می دادند و حتی به جهاد می رفتند؛ اما فقط یک عنصر جا‌‌به‌جا شده بود و آن، در رأس حکومت بود. علی علیه السلام ، که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به جانشینی معرفی کرده بود، وجود عینی و خارجی داشت و حتی کسانی مانند سلمان و مقداد و ابوذر حضور داشتند که می‌توانستند بخش‌های مختلف حکومت را در دست گیرند. بااین‌همه، آنها قدرت اعمال حاکمیت پیدا نکردند. اگر مراد از نظام اسلامی، کل فکر و ایده ای بود که پیامبر صلی الله علیه و آله ازطرف خدا آورده بود، بدیهی است که آن کل، تحقق نیافته بود؛ زیرا همین‌که یک جزء آن مجموعه تغییر کند، دیگر آن مجموعه محقق نمی‌شود. هر مجموعه ای که تعریف می‌شود، اجزای مشخصی دارد که اگر عضوی از آن عوض شود، دیگر آن مجموعه نیست؛ ولی آنچه ما در فرهنگمان به‌کار می بریم، این است که نظام حکومتی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نظام اسلامی بوده؛ اما نظام اسلامی آفت‌زده؛ زیرا اصلی ترین عنصر آن تحقق و عینیت پیدا نکرد. به‌سبب همین آفت، به عدالت در آن نظام اسلامی، آن‌گونه که باید، توجه نمی‌کنند؛ زیرا آن‌کسی که مظهر عدالت است، در آن حکومت جایگاهی ندارد. باوجوداین، ازآنجاکه در همان حکومت، از قرآن، سنت، اجرای احکام دین و تحقق ارزش‌های اسلامی سخن می‌رفت، نظام اسلامی شناخته می‌شد.
براساس این معنا از نظام اسلامی، ما برای نظام، مفهومی کمابیش کش دار قائلیم؛ یعنی اگر تمام احکام اسلامی اجرا می شد و همة عناصری که پیامبر صلی الله علیه و آله ازطرف خداوند آورده بود، تحقق می‌یافت، نظام کامل اسلامی محقق می‌شد و اگر بخشی از آن عناصر تحقق پیدا نمی‌کرد، باز نظام اسلامی شکل می‌گرفت؛ اما یک نظام اسلامی ناقص و آفت‌زده. این مسئله چیزی شبیه به مفهوم انسان است که در تعریف آن گفته شود:
﴿ صفحه 34 ﴾

موجودی است که دو چشم، دو گوش، دو دست و دو پا دارد. اگر کسی پیدا شد که یکی از این اعضا را نداشت، باز او را انسان می‌دانیم؛ اما انسانی ناقص.
طبق این معنای کش‌دار از نظام اسلامی، اگر وجود فیزیکی دست‌اندرکاران نظام محسوس بود، اما برخلاف برنامه ای که به آنها داده شده بود، عمل کردند، نظام اسلامی همچنان مفهوم خود را حفظ کرده است. نظام‌بودن نظام به این است که آن ساختار معنوی مورد توجه، بر این عناصر حاکم باشد و اگر در مواردی فرد تعین پیدا می کند، بالعرض است و نظام‌بودن نظام، تابع اشخاص نیست. درحقیقت، نظام‌بودن نظام به آن قوانین، احکام، ارزش‌ها و روابط مقرر و مدون و ثابتی است که بر مجموعه ای حکومت می کند؛ یعنی اگر این نظم فکری و ذهنی و تئوریک بر آن عناصر حاکم بود، نظام باقی است و چنانچه آن نظم و چینش مورد نظر تحقق نداشت، حتی اگر افرادش حضور داشتند، این نظام دیگر باقی نیست.
نکاتی که در بالا گفتیم، ازاین‌حیث بااهمیت است که ازیک‌سو ما معتقدیم نظام اسلامی، برترین نظام سیاسی است، و بنابراین از این نوع نظام اسلامی، صددرصد دفاع می کنیم و در آن هیچ نقصی نمی بینیم؛ اما ازدیگر‌سو باید توجه کنیم که این دفاع صددرصد از نظام اسلامی، از تئوری آن است، نه از حکومت‌هایی که در دنیای اسلام، از صدر اسلام تا کنون، تحقق یافتند و ادعای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و تشکیل نظام اسلامی داشتند. بسیاری از این حکومت‌ها نام اسلام را یدک می‌کشیدند؛ اما در محتوا و ماهیت، بویی از اسلام نبرده بودند. درعین‌حال، نظامشان اسلامی شمرده می‌شد. در اینجا باید گفت که دفاع مطلق ما از نظام اسلامی، به‌معنای توجیه چنین حکومت‌هایی نیست.
ما افزون بر اصل تئوری نظام اسلامی، که صددرصد از آن دفاع می‌کنیم، از یک نوع نظام اسلامی دیگر نیز دفاع می‌کنیم و آن زمانی است که اکثریت قریب‌به‌اتفاق عناصری که عینیت‌بخش آن تئوری‌اند و تئوری در وجود آنها تبلور می‌یابد، محقق شود. در این موارد نیز چون عناصری که جنبة محوری دارد، محقق شده است، هم آن نظام را اسلامی می‌دانیم و هم از آن دفاع می‌کنیم. نظام اسلامی تا زمانی قابل توجیه و دفاع است که تمام عناصری که در تئوری اسلامی لحاظ شده یا اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق آن عناصر یا دست‌کم آن عناصر اصلی و محوری را حفظ کرده باشد. دفاع ما از هریک از نظام‌های اسلامی باید
﴿ صفحه 35 ﴾

متناسب با میزان برخورداری‌اش از عناصری باشد که نماد اسلامیت آن نظام است.
بنابراین اگر کسانی امروزه در داخل نظام اسلامی از برخی شخصیت‌های برجستة سیاسی انتقاد می‌کنند، به‌معنای انتقاد از نظام نیست؛ بلکه در اینجا انتقاد، از شخص یا ارگان خاص است.

5. امامت

براساس آنچه اهل لغت آورده‌اند،(1) کلمة امامت از ماده «اَم» گرفته شده، و در اصل لغت عربی، به‌معنای جلو و پیش است. معادل آن در زبان فارسی «پیشوایی» است. «امام» یعنی چیزی یا کسی که جلو انسان قرار می گیرد. به پیش رو نیز «اَمام» گفته می شود. اَمام در مقابل «خَلْف» است که به پشت سر اطلاق می ‌شود. همچنین به موجودی که پیش رو قرار می گیرد، «اِمام» می‌گویند. این موجود ممکن است یک مکان، یک شیء مادی یا شخص انسانی یا موجود و امری معنوی باشد؛ مثلاً خداوند متعال خطاب به مردم حجاز، دربارة شهر «اصحاب لوط» و «اصحاب اَیکه» می فرماید: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَإِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ؛(2) «پس، از آنان انتقام گرفتیم، و آن دو [شهر اکنون] بر سر راهی آشکار است».
دلیل به‌کاربردن این واژه آن است که مردم حجاز برای رفتن به شام، در بین راه به این دو مکان می‌رسیدند که امام و پیش راه آنان بود.
قرآن کریم همچنین به کتاب های آسمانی، امام اطلاق کرده است: وَمِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسى إِماماً وَرَحْمَةً؛(3) «و پیش از آن، کتاب موسی راهبر و مایة رحمت بوده است».
این کلمه دربارة اشخاص نیز در قرآن به‌کار رفته است؛ چنان‌که خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: إِنِّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماما؛(4) «من تو را پیشوای مردم قرار دادم».
در عرف نیز این واژه دربارة امام جماعت، امام جمعه و رهبر به‌کار می ‌رود. همة اینها
----------------
(1). ر.ک: حسین‌بن‌محمد الراغب الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ص85، ذیل واژة «أمّ».
(2). حجر (15)، 79.
(3). هود (11)، 17.
(4). بقره (2)، 124.
﴿ صفحه 36 ﴾

از همان معنای «پیش» است. «پیشوا» یعنی کسی که جلو ماست و ما پشت سر او حرکت می کنیم؛ مانند امام جماعت که هر حرکتی انجام می دهد، مأموم نیز همان کار را می کند. البته پیشوایی، به راه صحیح اختصاص ندارد و در مسیر گمراهی و فساد نیز ممکن است. در قرآن این‌گونه پیشوایان أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النّار(1) و أَئِمَّةَ الْکفْر(2) نامیده شده اند.
واژة «امامت»، در اصطلاح اعتقادی، معنایی خاص و افزون بر معنای لغوی دارد. قرآن کریم این تعبیر را دربارة برخی پیامبران به‌کار برده است: وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون؛(3) «و از میان آنان، امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می‌کردند؛ چون شکیبا بودند و به آیات ما یقین داشتند».
در این آیه، از میان انبیای الهی، به حضرت ابراهیم علیه السلام و شماری از انبیای بنی اسرائیل علیهم السلام اشاره شده است که در زمرة امامان‌اند و ویژگی آنها این است که به حق هدایت می کنند. این آیة نورانی، علت رسیدن به این مقام را دو چیز معرفی می کند: یکی صبر و شکیبایی که در ارتباط با عمل است؛ یعنی در راه هدف خویش، استقامت و شکیبایی ورزیدند و مشکلات را تحمل کردند؛ و عامل دیگر یقین است. همة مؤمنان باید یقین داشته باشند؛ ولی از تعبیرات قرآنی و روایات چنین برمی‌آید که یقین، مراتبی دارد و این گروه از پیامبران در مرتبة عالی یقین بودند. مثلاً از آیة نورانی وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً(4) چنین برمی‌آید که حضرت ابراهیم علیه السلام پس از رسیدن به مقام های نبوت و رسالت، به مقام امامت دست یافت، و آن، هنگامی بود که امتحان های الهی در مورد او به حد کمال رسید و آن حضرت از همة آنها سربلند بیرون آمد. پس در این اصطلاح، معنای امام غیر از پیشوایی است که شامل امام جماعت و امام جمعه و رهبر انقلاب نیز می شود، بلکه این مقامی است که حتی از مقام نبوت و رسالت بالاتر است.
افزون بر این، اصل امامت در اندیشة شیعه از اصول اعتقادی است که براساس آن،
----------------
(1). قصص (28) 41.
(2). توبه (9)، 12.
(3). سجده (32)، 24.
(4). و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و وی آن‌همه را انجام داد، [خدا به او] فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم (بقره، 124).
﴿ صفحه 37 ﴾

پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دوازده امام معصوم علیهم السلام ، یکی پس از دیگری، جانشینان برحق آن حضرت هستند. بدین‌ترتیب، این اصطلاح را می توان معنای سوم امامت شمرد. براساس این اصطلاح، قوام امامت به سه چیز است: علم خدادادی، عصمت و وجوب تبعیت دیگران از ایشان. دو ویژگی اول، دو امر تکوینی و نفسانی می‌باشد؛ اما ویژگی سوم تشریعی است. درحقیقت، این امر تشریعی به ‌دنبال آن دو امر تکوینی می آید؛ یعنی خداوند اطاعت از آن‌کس را که علم خدادادی و عصمت دارد، بر مردم واجب می کند.