فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد 3(شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

نکته ها

1. ستار العیوب بودن خداوند

یکى از صفات فعل خداوند که حکایت از عظمت و بزرگوارى و لطف و محبت خدا دارد این است که عیوب بندگان را مى پوشاند تا دربرابر دیگران، به ویژه بدخواهان رسوا نشود.
در دعاهایى که از معصومین : به ما رسیده این صفت خداوند با عبارات مختلفى بیان شده است، ازجمله در دعاى کمیل مى خوانیم :
«اللَّهُمَّ مَوْلایَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ؛ خداوندا! مولاى من! چه بسیار کارهاى زشتى که از من سرزد و تو آن ها را پوشاندى».
در حدیث دیگرى امیرمؤمنان (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمود :
«مَنْ أَصْبَحَ وَلا یَذْکُرُ أَرْبَعَةً أَخَافُ عَلَیْهِ زَوَالَ النِّعْمَةِ: أَوَّلُهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَرَّفَنِی نَفْسَهُ وَلَمْ یَتْرُکْنِی عَمْیَانَ الْقَلْبِ وَالثَّانِی یَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنِی مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَالثَّالِثُ یَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ رِزْقِی فِی یَدَیْهِ وَلَمْ یَجْعَلْ رِزْقِی فِی أَیْدِی النَّاسِ
440
وَالرَّابِعُ یَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَلَمْ یَفْضَحْنِی بَیْنَ الْخَلائِق؛ کسى که صبح کند در حالى که به یاد چهار چیز نباشد (و به آن اعتراف نکند)، مى ترسم که نعمت هاى خداوند از او گرفته شود. اوّل بگوید، حمد و سپاس براى خداوندى است که خود را به من معرفى کرد و مرا کوردل رها نساخت. دوم بگوید: حمد و سپاس براى خدایى است که مرا از امت محمد (صلی الله علیه و آله) قرار داد. سوم بگوید: حمد و سپاس براى خدایى است که رزق مرا به دست خود قرار داد و به دست مردم نداد. و چهارم بگوید: حمد و سپاس براى خدایى است که گناهان مرا پوشاند و مرا بین مردم رسوا نساخت».
ولى نباید این صفت پروردگار سبب غفلت ما از توبه شود، همان گونه که در کلمات قصار امیرمؤمنان (علیه السلام) (حکمت 30) آمده است که مى فرماید :
«الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ؛ (از مجازات الهى) برحذر باش! برحذر باش! به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى کرده که گویى آمرزیده است».

2. ستار العیوب بودن بندگان خدا

آنچه در بالا آمد درباره ستاریت خداوند بود، ولى بندگان نیز باید از این وصف الهى بهره اى بگیرند و در ستر پوشاندن عیوب مردم کوشا باشند. در روایات اسلامى تأکیدهاى فراوانى بر این موضوع شده است، ازجمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم :
«مَنْ عَلِمَ مِنْ أخِیهِ سَیِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ کسى که از برادر مسلمانش کار خلافى بداند و آن را مستور دارد، خداوند گناهان او را روز قیامت مستور خواهد داشت (تا در عرصه محشر رسوا نشود)».(508 )
441
در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود:
«وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِماً سَتَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ؛ کسى که عیب مسلمانى را بپوشاند، خداوند عیوبش را در دنیا و آخرت خواهد پوشانید».(509)
در حدیث دیگرى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید:
«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لا عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا اِلَى أَنْ مَاتُوا؛ در مدینه اقوامى بودند که عیوبى داشتند، ولى آن ها از فاش کردن عیوب مردم خوددارى کردند، خداوند نیز مردم را از افشاى عیوب آن ها بازداشت، درنتیجه از دنیا رفتند در حالى که در نزد مردم هیچ عیبى نداشتند. برخلاف آن ها در مدینه اقوام دیگرى بودند که عیبى نداشتند ولى عیب مردم را افشا کردند، خداوند عیوبى براى آن ها آشکار ساخت که همواره با آن شناخته مى شدند تا زمانى که از دنیا رفتند».(510)
دلیل این مسأله روشن است و آن این که زندگى اجتماعى و همکارى مردم با یکدیگر براساس اعتماد است. از سوى دیگر، هر کسى عیبى دارد، اگر افشا شود اعتماد از بین مى رود و همکارى ممکن نیست.
سپس امام (علیه السلام) به این نکته مى پردازد که تو به من این همه محبت کردى، لازم بود من مقابله به مثل کنم، ولى من مقابله به ضد کردم؛ عرضه مى دارد: «به دنبال این محبت هایى که تو به من داشتى (با نهایت تأسف) این همه لطف و عنایت تو مرا از ادامه کارهاى بدى که از من مى دانستى بازنداشت»؛ (ثُمَّ لَمْ یَنْهَنِی ذَلِکَ عَنْ أَنْ جَرَیْتُ اِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّی).
442
جمله «مَا عَهِدْتَ مِنِّی» دو تفسیر دارد: نخست این که به معناى «آنچه از من مى دانستى» است، زیرا یکى از معانى «عَهد» معرفت است، لذا گاهى کسى که دیگرى را مدتى ندیده به او مى گوید «بعید العهد» شده ام. و دیگر این که اشاره به همان عهد و پیمان است، یعنى «خداوندا! عهدى را که با من بسته بودى که گناهان را ترک کنم، شکستم» و در هر حال اعتراف به خطا در پیشگاه خداوند متعال است که یکى از اسباب و مقدمات مغفرت و آمرزش الهى است.
آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه اعترافاتى که به خطا مى کند همان اعترافات را به صورت دیگرى در چهار جمله ذکر مى نماید؛ عرضه مى دارد: «خداى من! چه کسى نسبت به صلاح کار خود از من نادان تر است و چه کسى از بهره خود در زندگى از من غافل تر است؟ و چه کسى در اصلاح نفس خویش از من دورتر است؟ در حالى که روزى هایى را که به من ارزانى داشته اى در معصیتت که مرا از آن نهى فرموده اى صرف کرده ام»؛ (فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّی، یَا اِلَهِی، بِرُشْدِهِ وَمَنْ أَغْفَلُ مِنِّی عَنْ حَظِّهِ وَمَنْ أَبْعَدُ مِنِّی مِنِ اسْتِصْلاحِ نَفْسِهِ حِینَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَیْتَ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ فِیمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ).
منظور از «جهل» در این عبارت نادانى نیست، بلکه کار جاهلانه است، همان گونه که راغب در مفردات گفته که جهل سه معنا دارد: نادان و ناآگاه بودن؛ اعتقاد برخلاف واقع داشتن (جاهل مرکب بودن) و انجام کارى که نباید انجام داد و در این جا مقصود، معناى سوم است و بسیارند کسانى که براثر هوى و هوس کارهاى جاهلانه انجام مى دهند با این که مى دانند راه غلط مى روند.
و منظور از غافل بودن از بهره خویشتن این است که انسان نعمت هایى را که خداوند به او داده نادیده بگیرد و به آن بى اعتنا باشد و عمر گرامى را در مسیر باطل مصرف کند.
و منظور از دور شدن در مسیر اصلاح خویشتن این است که انسان به جاى
443
این که نعمت هاى خداوند را در مسیر اطاعت او که موجب سعادت است، صرف کند، آن ها را در طریق معصیت به کار گیرد و چنین کسى جزء گمراه ترین انسان هاست.
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلمات قصار خود در نهج البلاغه مى فرماید: «أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلَّهِ أَلاَّ تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ؛ کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که با استفاده از نعمت هایش او را معصیت نکنید».(511)
نافرمانى مولى همیشه زشت است، ولى زشت ترین حالات نافرمانى اى است که با استفاده از نعمت هاى او انجام شود.
روشن است که تمام این استفهام ها، استفهام انکارى است و مفهوم آن این است که هیچ کس از من نادان تر و غافل تر و دورتر از اصلاح خویشتن نیست و بدیهى است که اعترافات معصومین (علیهم السلام) به گناه در این دعاها براى تعلیم به توده هاى مردم است.
آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه اعتراف به خطا به سراغ وسوسه هاى شیطان مى رود و عرضه مى دارد: «(خداوندا!) چه کسى از من بیشتر در باطل فرو رفته و گستاخانه تر به کار زشت پرداخته، در حالى که در میان دعوت تو (براى اطاعت و بندگى و سرانجام، سعادت جاویدان) و دعوت شیطان (به گناه وتیره روزى ابدى) قرار گرفته بودم و دعوت شیطان را پذیرفتم، بى آن که از شناخت او آگاه نباشم واوصاف ودشمنى او را فراموش کرده باشم»؛ (وَمَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِی الْبَاطِلِ، وَأَشَدُّ اِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّی حِینَ أَقِفُ بَیْنَ دَعْوَتِکَ وَدَعْوَةِ الشَّیْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَیْرِ عَمىً مِنِّی فِی مَعْرِفَةٍ بِهِ وَلا نِسْیَانٍ مِنْ حِفْظِی لَهُ).
واژه «غور» به معناى قعر و عمق چیزى است و در این جا مى تواند معناى مصدرى داشته باشد، یعنى فرو رفتن در چیزى.
444
درواقع امام (علیه السلام) در این جا به یکى دیگر از عوامل انحراف و گناه اشاره کرده و به همه هشدار مى دهد که یکى از مهم ترین عوامل گناه، وسوسه هاى شیطان است، شیطانى که او را مى شناسیم و به فرموده پروردگار، دشمنِ آشکار ماست : (اِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً اِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیر)؛ «به یقین شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید؛ او فقط حزبش را به این دعوت مى کند که اهل آتش سوزان جهنم باشند».(512) و حتى در بعضى از آیات قرآن از او به عنوان «عدوٌ مبین»(513) (دشمن آشکار) یاد شده است. بر این اساس دلیلى ندارد که انسان فریب او را بخورد جز این که گرفتار هوى و هوس ها شود و آگاهانه دعوت شیطان را بپذیرد.
امام (علیه السلام) به نکته مهمى در این جا اشاره مى کند و آن این که انسان نمى تواند گناه خود را به گردن شیطان بیندازد و خود را تبرئه کند، چرا که دشمنى شیطان با انسان از روز اول که آدم (علیه السلام) آفریده شد، جاى تردید نیست وخود شیطان نیز به این معنا اعتراف کرده، مى گوید: (اِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ اِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ)؛ «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده باطل دادم و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز این که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید؛ بنابراین، مرا سرزنش نکنید، خود را سرزنش کنید».(514)
و در جایى دیگر خداوند مى فرماید: (اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * اِنَّما سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «او بر کسانى که
445
ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل مى کنند تسلطى ندارد * تسلط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند و آن ها که نسبت به او شرک مى ورزند (و فرمانش را به جاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند)».(515 )
بنابراین، مشکل مهم این است که ما نخست به شیطان اجازه ورود به منطقه فکر و روح و زندگى مان مى دهیم؛ وقتى وارد شد، دست به هر کارى مى زند وممکن است در ادامه راه نتوانیم مانع او شویم. در این صورت مقصر اصلى ماییم که اجازه ورود به او دادیم.
چگونه به شیطان اجازه ورود مى دهیم؟ در مجلس گناه شرکت مى کنیم، با دوستان آلوده رفاقت داریم، خود را به شبهات آلوده مى سازیم، در رسانه هاى گمراه کننده و بسیار و زشت و آلوده ورود پیدا مى کنیم، از دوستان خدا دور مى شویم، و به حلال و حرام اهمیت نمى دهیم، این ها و مانند این ها راه هاى ورود شیطان به روح ماست (فَلا تَلُومُونی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ).
بنابراین همان گونه که قرآن مجید از زبان شیطان مى گوید، ما نباید او را سرزنش کنیم، بلکه باید خود را سرزنش نماییم.
امام (علیه السلام) سپس در تکمیل این سخن عرضه مى دارد: «(این پیروى از دعوت شیطان) در حالى است که من یقین دارم دعوت تو سرانجام مرا به بهشت مى رساند و عاقبت دعوت شیطان، آتش دوزخ است (ولى هواى نفس بر من غالب مى شود و پشت پا به یقین خود مى زنم، دعوت تو را رها کرده، به دنبال دعوت شیطان مى روم)»؛ (وَأَنَا حِینَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِکَ اِلَى الْجَنَّةِ، وَمُنْتَهَى دَعْوَتِهِ اِلَى النَّارِ).
این سخن درواقع برگرفته از آیات شریف قرآن است؛ در سوره بقره، آیه 221
446
مى خوانیم: (وَاللَّهُ یَدْعُوا اِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِاِذْنِه)؛ «و خدا به فرمان خود، به بهشت و آمرزش دعوت مى نماید».
و نیز آیه 6 سوره فاطر که کمى قبل آوردیم.
به هر حال این جمله امام (علیه السلام) به خوبى این نکته را تبیین مى کند که انسان با اختیار خود دعوت شیطان را مى پذیرد و اجبارى در کار نیست و هنگامى که میان دعوت پروردگار به اطاعت و رسیدن به سعادت و دعوت شیطان به عصیان و گمراهى و رسیدن به شقاوت قرار مى گیرد، انسان است که براثر هوى و هوس دعوت شیطان را ترجیح مى دهد بى آن که چشم او بسته باشد و یا عداوت شیطان را فراموش کند.
447
.
448