بخش دوم
5. اللَّهُمَّ وَاِنَّکَ مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَعَلَى الْوَهْنِ بَنَیْتَنَا، وَمِنْ مَاءٍ مَهِینٍ ابْتَدَأْتَنَا، فَلا حَوْلَ لَنَا اِلاَّ بِقُوَّتِکَ، وَلا قُوَّةَ لَنَا اِلاَّ بِعَوْنِکَ.
6. فَأَیِّدْنَا بِتَوْفِیقِکَ، وَسَدِّدْنَا بِتَسْدِیدِکَ، وَأَعْمِ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا عَمَّا خَالَفَ مَحَبَّتَکَ، وَلا تَجْعَلْ لِشَیْءٍ مِنْ جَوَارِحِنَا نُفُوذاً فِی مَعْصِیَتِکَ.
ترجمه
5. خداوندا! تو ما را از ضعف آفریده اى و بر سستى بنیان نهاده اى وآغاز خلقت ما را از آب حقیر و ناچیزى قرار داده اى، بنابراین، حائلى (دربرابر گناه) نداریم مگربه قوّت تو و قوّتى (بر انجام اطاعات) نداریم جز به کمک تو.
6. اکنون که چنین است ما را با توفیق خود مؤیّد بدار و با تقویت خود، قوّت عنایت کن و استوار ساز و چشم دل ما را از آنچه مخالف محبّت توست نابینا کن و هیچ یک از جوارح و اعضاى ما را وارد معصیت خود مکن!
ما ضعیفیم و از تو توان مى خواهیم
امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى خود به یکى دیگر از ریشه هاى گناهان اشاره مى کند و به خدا از آن پناه مى برد و آن، ضعف و ناتوانى انسان در جهات مختلف است که اگر امدادهاى الهى نباشد، کار بر او مشکل مى شود.
عرضه مى دارد: «خداوندا! تو ما را از ضعف آفریده اى و بر سستى بنیان نهاده اى و آغاز خلقت ما را از آب حقیر و ناچیزى قرار داده اى، بنابراین، حائلى
163
(دربرابر گناه) نداریم مگر به قوّت تو و قوّتى (بر انجام اطاعات) نداریم جز به کمک تو»؛ (اللَّهُمَّ وَاِنَّکَ مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَعَلَى الْوَهْنِ بَنَیْتَنَا، وَمِنْ مَاءٍ مَهِینٍ ابْتَدَأْتَنَا، فَلا حَوْلَ لَنَا اِلاَّ بِقُوَّتِکَ، وَلا قُوَّةَ لَنَا اِلاَّ بِعَوْنِکَ).
تفاوت این سه جمله (مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَعَلَى الْوَهْنِ بَنَیْتَنَا، وَمِنْ مَاءٍ مَهِینٍ ابْتَدَأْتَنَا) ممکن است از این نظر باشد که اوّلى اشاره به ضعف روحى انسان، دومى اشاره به ضعف جسمى او، و سوّمى اشاره به ضعف آغاز خلقت اوست. بنابراین انسان مجموعه اى از ضعف هاست.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله اول اشاره به ضعف ماده و جمله دوم اشاره به ضعف صورت انسان باشد، چون تعبیر «بنیتنا» اشاره به صورت انسان است و ریشه اصلى که در جمله سوم به آن اشاره شده نیز موجود کم ارزشى است.
بنابراین چگونه ممکن است چنین انسانى مغرور شود و به خود ببالد و به خداوند قادر متعال پناه نبرد. به نظر مى رسد که خداوند انسان را ضعیف آفریده تا خواه ناخواه به سراغ او برود و دست به دامن لطف او بزند، و این با آیه شریفه (الَّذى أَحْسَنَ کُلَ شَىْءٍ خَلَقَهُ)؛ «همان کسى که هرچه را آفرید نیکو آفرید»(231) منافاتى ندارد.
بعضى گفته اند: تفاوت ضعف با وهن این است که «ضعف» از ناحیه آفرینش پروردگار است نسبت به بعضى از موجودات، و «وهن» مربوط به کارهاى انسان مى باشد.(232 ) این در حالى است که در کلام امام (علیه السلام) هر دو به خداوند نسبت داده شده است و بعید نیست که «وهن» مفهومى محدودتر از ضعف داشته باشد؛ ضعف، هرگونه ناتوانى را شامل مى شود، ولى وهن، سستى خاصى است که به اعضا و جوارح انسان یا ساختمان ها و اشیاى دیگر نسبت داده مى شود.
164
به عبارت دیگر، این که خداوند، انسان را چنین آفریده، لطف و عنایتى از ناحیه اوست تا انسان نیاز خود را به کسى که ضعف هایش را مى تواند برطرف سازد احساس کند و اگر انسان قوى آفریده مى شد ممکن بود خود را از خداوند بى نیاز بداند و بین او و خالقش فاصله مى افتاد.
اضافه بر این ها احساس ضعف، غرور انسان را مى شکند، غرورى که سرچشمه انواع گناهان و سرکشى از فرمان حقّ است.
امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کلمات قصار نهج البلاغه، ضعف و ناتوانى انسان را به صورت کامل وجامع بیان فرموده، مى گوید: «مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ: مَکْتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَتَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَتُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ؛ بیچاره فرزند آدم! سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بیمارى اش ناپیدا و (تمام) اعمالش در جایى محفوظ است. پشه اى او را آزار مى دهد و یک جرعه آب که گلوگیر او مى شود چه بسا مایه مرگش مى گردد و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد».(233)
در یکى دیگر از کلمات قصار نیز مى فرماید: «مَا لاِبْنِ آدَمَ وَالْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَآخِرُهُ جِیفَةٌ، وَلا یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَلا یَدْفَعُ حَتْفَهُ؛ انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى بود و سرانجام مردارى (گندیده) است. نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد».(234)
در آیات شریفه قرآن مجید نیز اشارات روشنى به آنچه امام (علیه السلام) فرموده است شده و درحقیقت کلام امام (علیه السلام) برگرفته از این آیات است. در سوره روم، آیه 54 مى خوانیم: (اللَّهُ الَّذِى خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَیْبَةً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَهُوَ الْعَلیمُ الْقَدِیرٌ)؛ «خدا همان کسى است که شما را آفرید در حالى که ضعیف بودید؛ سپس بعد از ناتوانى، قوّت بخشید و باز بعد از قوّت،
165
ضعف و پیرى قرار داد؛ او هرچه بخواهد به هر کیفیت مى آفریند، و اوست دانا و توانا».
و در جایى دیگر مى فرماید: (وَخُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً)؛ «انسان ناتوان آفریده شده است».(235)
در جاى دیگر مى خوانیم: (أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ)؛ «آیا شما را از آبى پست و ناچیز نیافریدیم؟».(236)
گرچه انسان از نظر روحى نسبت به تمام موجودات زنده دیگر قوى تر است تا آن جا که مى تواند قواى طبیعت را در تسخیر خود قرار دهد و از همه آن ها به نفع خود استفاده کند، ولى ضعف او قابل انکار نیست، ضعف درمقابل هواى نفس، وسوسه هاى شیطان و مظاهر فریبنده دنیا.
این نکته قابل توجه است که جمله اوّل (فَلا حَوْلَ لَنَا اِلاَّ بِقُوَّتِکَ) اشاره به این است که اگر ما قوّت و نیرویى داریم از سوى خداست و جمله دوم (وَلا قُوَّةَ لَنَا اِلاَّ بِعَوْنِکَ) نیز اشاره به این است که قوّت به تنهایى کافى نیست، بلکه نیاز به معاونت الهى دارد. درست مانند این است که وقتى انسان مى خواهد کار مهمى را انجام دهد، هم از قوت خود استفاده مى کند هم از قوت و کمک دیگران.
البته کمک هاى الهى مخصوص کارهاى مادّى نیست، در کارهاى معنوى نیز اگر یارى او نباشد، انسان توان انجام کارى را ندارد.
به هر حال تا خداوند اسباب اجتناب از گناه را براى ما فراهم نسازد، احتمال آلودگى به گناه زیاد است و تا اسباب اطاعت را براى ما فراهم نکند احتمال ترک اطاعت بسیار است، چنان که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) که در تحف العقول آمده است مى خوانیم که امام (علیه السلام) در تفسیر «لا حول ولا قوة الا بالله» چنین فرمود :
166
«لاحَولَ عَن مَعاصِی اللَّهِ إلّا بِعِصْمَةِ اللَّهِ ولا قُوَّةَ لَنا عَلَى طاعةِ اللَّهِ إلّا بعَونِ اللَّهِ؛ هیچ حائل و مانعى در برابر معاصى وجود ندارد، جز به یارى خدا و هیچ قدرتى بر اطاعت خداوند نیست، مگر به کمک او».
در ذیل این روایت آمده است: هنگامى که سؤال کننده، تفسیر این جمله را از امام (علیه السلام) شنید به قدرى شاد شد که برخاست و دست و پاى حضرت را بوسید.(237 )
سپس امام (علیه السلام) بعد از ذکر جهات مختلف ضعف و ناتوانى انسان دست به دامان لطف پروردگار مى زند و عرضه مى دارد: «اکنون که چنین است، ما را با توفیق خود مؤیّد بدار و با تقویت خود، قوّت عنایت کن و استوار ساز؛ فَأَیِّدْنَا بِتَوْفِیقِکَ، وَسَدِّدْنَا بِتَسْدِیدِکَ».
همان گونه که در شرح دعاى ششم گفته ایم، «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن است و در عرف مذهبى ما به معناى فراهم کردن اسباب براى رسیدن به کار مطلوبى است، براى نمونه، اگر مجلس دعایى تشکیل دهیم و شخص دعاخوان وارد و خوبى خواندن دعا را بر عهده بگیرد و شرایط از هر نظر فراهم باشد مى گوییم توفیق خواندن دعا حاصل شده است و از آن جا که فراهم کردن بسیارى از اسباب طاعات و پرهیز از معاصى، یا از عهده ما خارج است و یا فراهم ساختن آن براى ما مشکل مى باشد، همواره توفیق خود را از خداوند مى طلبیم و در حق دیگران نیز دعا براى توفیق مى کنیم.
البته چنین نیست که خداوند نیز بى حساب و کتاب به کسى توفیق دهد یا از کسى توفیق را سلب کند، بلکه انجام کارهاى نیک و داشتن نیّت صالحه اسباب جلب توفیق الهى است و به عکس، انجام کارهاى زشت و ناپسند و نیّت آلوده، اسباب سلب توفیق است.
167
«تسدید» از ماده «سد» در اصل به معناى بستن روزنه هاست که نتیجه آن محکم کارى است و از آن جا که کارهاى خوب و مفید داراى استحکام خاصى است «سداد» به معناى کار نیک آمده است.
بنابراین، تفاوت آن با «توفیق» روشن است، زیرا توفیق، فراهم کردن اسباب خیر است و تسدید، بستن روزنه آسیب ها و محکم کارى نمودن. و بر این اساس، امام (علیه السلام) از خداوند تقاضا مى کند که هم اسباب طاعات را براى او فراهم سازد و هم نقاط آسیب پذیر را ببندد تا به سوى خیرات با گامى استوار حرکت کند.
در همان مثالى که در بالا براى توفیق زدیم مى توان چنین گفت که وجود اسباب موافق به تنهایى کافى نیست، گاه مزاحمینى فرا مى رسند و حال خوش آن مجلس دعا را به هم مى زنند، این مزاحمین ممکن است وساوس شیطانى باشند یا مزاحمین انسانى بدیهى است، مجلسى که اسباب خیر در آن فراهم است و مزاحمتى از سوى مزاحمان ندارد انسان را به خدا بسیار نزدیک مى کند.
ولى فراموش نشود که هیچ کدام از این ها به معناى اجبار در انجام اطاعت و ترک گناه نیست، بلکه بعد از همه این مقدمات تصمیم گیرى نهایى با خود انسان است.
امام (علیه السلام) در ادامه این دعا آنگاه همان معناى توفیق و تسدید را در لباس دیگرى از خداوند تقاضا مى کند؛ عرضه مى دارد: «(پروردگارا!) چشم دل ما را از آنچه مخالف محبّت توست نابینا کن و هیچ یک از جوارح و اعضاى ما را وارد معصیت خود مکن!»؛ (وَأَعْمِ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا عَمَّا خَالَفَ مَحَبَّتَکَ، وَلا تَجْعَلْ لِشَیْءٍ مِنْ جَوَارِحِنَا نُفُوذاً فِی مَعْصِیَتِکَ).
درواقع امام (علیه السلام) این دو تقاضاى پرمعنا را براى جبران ضعف ذاتى انسان از خدا مى کند.
شبیه این تعبیرات در بعضى دیگر از دعاهاى معصومین (علیهم السلام) وارد شده است،
168
ازجمله در دعاى عرفه امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم: «أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّى عَرَفُوکَ وَوَحَّدُوکَ وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلَى غَیْرِک؛ تو همان کسى هستى که پرتو انوار معرفت خود را بر قلوب دوستانت تابانده اى تا آن جا که تو را شناختند وتنها به تو دل بستند وتو هستى که اغیار را از دل دوستانت خارج کرده اى، تا محبت غیر تو را در دل نپرورانند وبه غیر تو پناه نبرند».(238)
و در مناجات معروف شعبانیه امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «اِلَهِی لَم یَکُنْ لِی حَولٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إلّا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ؛ خدایا! پناهگاهى جز تو ندارم تا بتوانم به وسیله آن از معصیت تو روى برگردانم، مگر در وقتى که تو مرا به خاطر محبتت بیدار کردى».(239)
بنابراین، ضرورتى ندارد که انسان همچون صوفیان ناآگاه ابزار گناه را در وجود خود از بین ببرد، براى نمونه، نیروى جنسى خود را نابود کند، یا سنگ ریزه در دهان بگیرد تا نتواند سخن بگوید، بلکه به جاى این امور جاهلانه باید آن چنان غرق محبت و معرفت خدا شد که غیر او در نظر انسان ظاهر نشود و به غیر او نپردازد و یا به تعبیر دیگر: غیر او را نبیند.
شکى نیست که هم اعضاى انسان ممکن است وارد معاصى شود، مانند این که ورود چشم به گناه دیدن نامحرم، و ورود زبان به گناه غیبت، و هم گناهان ممکن است در اعضاى انسان نفوذ کند. درنتیجه، این که بعضى تصور کرده اند این نفوذ یک طرفه است و لذا باید معتقد بود که در عبارت امام (علیه السلام) به اصطلاح، «قلب» واقع شده، یعنى یک نوع جابه جایى رخ داده است و به جاى این که عرضه بدارد : معاصى در اعضاى من نفوذ نکند، عرضه مى دارد: اعضاى من در معاصى نفوذ
169
نکنند، سخنى نادرست است، زیرا عبارت امام (علیه السلام) بدون «قلب» مفهوم روشنى دارد و نیازى به «قلب» نیست به خصوص که مى دانیم قلب و جابه جایى در کلام تا ضرورتى ایجاد نکند، برخلاف فصاحت و بلاغت است.
170