فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد 3(شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

بخش سوم:

5. وَنَعُوذُبِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ، وَأَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا، وَنَمُدَّ فِی آمَالِنَا.
6. وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ سُوءِ السَّرِیرَةِ، وَاحْتِقَارِ الصَّغِیرَةِ، وَأَنْ یَسْتَحْوِذَ عَلَیْنَا الشَّیْطَانُ، أَوْ یَنْکُبَنَا الزَّمَانُ، أَوْ یَتَهَضَّمَنَا السُّلْطَانُ.
ترجمه
5. خداوندا! به تو پناه مى بریم از این که غشّ و فریب دیگرى را در دل پنهان داشته باشیم و از این که با اعمالمان گرفتار غرور و خودبزرگ بینى شویم و این که آرزوهاى خود را دور و دراز کنیم.
6. خداوندا! به تو پناه مى بریم از زشتى باطن و از این که گناهان صغیره را کوچک بشمریم و این که شیطان بر ما مسلّط شود و از فتنه و فساد روزگار به تو پناه مى بریم و (همچنین) از ظلم و بیداد سلطان بر ما.

شرح و تفسیر

باز هم باید از این اعمال سوء به خدا پناه برد

امام (علیه السلام) از سه کار زشت و گناه آلود دیگر که در سرنوشت انسان تأثیر زیادى دارد به خدا پناه مى برد، نخست عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که غش و فریب دیگرى را در دل پنهان داشته باشیم»؛ (وَنَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَد).
«ننطوى» از ماده «طى» که در اصل به معناى پیچیدن است گرفته شده ولى «انطواء» به معناى پنهان کارى است که آن نیز نوعى پیچیدن است، زیرا انسان هرگاه چیزى را بپیچد، درون آن را پنهان نموده است.
105
واژه «غش» یعنى فریب دادن، تقلّب کردن، گمراه ساختن و خیانت کردن و ضد آن خیرخواهى است. به گفته بعضى از ارباب لغت، اصل آن «غشش» به معناى آب کدر و ناصاف است و درواقع هر گونه غش، نوعى ناصافى است.
در روایات اسلامى به شدت از غش درباره مسلمانان نهى شده است.
در حدیثى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى خوانیم: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَغُشُّ النَّاسَ؛ بدترین مردم کسى است که غش و خیانت نسبت به مردم داشته باشد».(132)
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً؛ کسى که نسبت به مسلمانان تقلب و خیانت روا دارد از ما نیست».(133)
مضمون این حدیث در روایات دیگرى نیز آمده است.
و در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ غَشَّ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ نَزَعَ اللَّهُ عَنْهُ بَرَکَةَ رِزْقِهِ وَأَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ وَوَکَلَهُ اِلَى نَفْسِهِ؛ کسى که نسبت به برادر مسلمان خود تقلب وخیانت کند خداوند برکت روزى او را برمى دارد و زندگى او را بر او فاسد مى کند و او را به خود وا مى گذارد».(134)
گرچه در بسیارى از روایات، غش درمورد معامله اجناس تقلبى آمده ولى مفهوم غش ـ همان گونه که در بالا گفتیم ـ عام است و هر گونه ناصافى درباره دیگران را شامل مى شود و حتى کارهاى کوچکى که بسیارى از مردم جزء غش و تقلب محسوب نمى دارند در روایات به عنوان غش معرفى شده، ازجمله در روایتى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم که حضرت از محل معاملات هشام بن حکم عبور مى کرد، دید که او پارچه معروف سابرى را (که پارچه لطیفى بوده است) در سایه مى فروشد: (این پارچه در سایه خود را زیباتر نشان مى داد). فرمود اى
106
هشام: «اِنَّ الْبَیْعَ فِی الظِّلِ غِشٌّ وَاِنَّ الْغِشَّ لا یَحِلُّ؛ بیع در سایه، غش است و غش حلال نمى باشد».(135)
همان گونه که گفتیم، روایات در این زمینه بسیار زیاد است و شاید در حد تواتر باشد و این بحث را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم :
آن حضرت به فروشنده مواد غذایى فرمود: «اَسْفَلُ هَذا مِثْلُ اَعْلاَهُ؟ مَنْ غَشَّ المُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ؛ آیا زیر و روى این ماده غذایى یکى است؟ (اگر یکى نباشد غش است) کسى که نسبت به مسلمانان غش و تقلب کند از ما نیست».(136)
البته نقطه مقابل غش، صاف بودن و صداقت داشتن و خیرخواهى نمودن است که در روایات اسلامى نسبت به آن توصیه فراوانى شده است:
در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «عَلَیْکَ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ فِی خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ؛ بر تو لازم است که نسبت به بندگان خدا خیرخواه باشى و در روز قیامت هیچ عملى افضل از آن نخواهد بود».(137)
سپس امام (علیه السلام) به دومین صفت رذیله در این جا اشاره کرده، عرضه مى دارد : «خداوندا! به تو پناه مى بریم از این که با اعمالمان گرفتار غرور و خودبزرگ بینى شویم». (وَأَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا).
«نعجبَ» از ماده «عُجب» به معناى مغرور شدن به خاطر انجام اعمال نیک است به گونه اى که انسان عمل خود را بزرگ مى شمارد و خود را از صالحان مى پندارد و گویى مى خواهد بر خدا منت بگذارد که من این عمل صالح را انجام داده ام!
107
این حالت یکى از بدترین رذایل اخلاقى است که مایه سقوط انسان در پیشگاه خدا مى شود و به قدرى زشت است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید : «سَیِّئَةٌ تَسُوؤُکَ خَیْرٌ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ؛ گناهى که تو را ناراحت و شرمنده مى کند بهتر است از کار نیکى که مایه عجب تو مى شود».(138)
دلیل آن نیز روشن است، زیرا کسى که گناهى از او سرمى زند و به خاطر آن ناراحت مى شود به سوى توبه و سپس جبران آن گناه گام برمى دارد، اما کسى که از کار نیک خود مغرور شده گامى به سوى ریاکارى، کبر و غرور برمى دارد. توبه آثار شوم معصیت را مى شوید در حالى که غرور و عجب انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند.
در حالى که اگر انسان درست بیندیشد مى داند کار خیرى که از او سرزده به سبب توفیق الهى بوده و تمام ابزار آن را خدا در اختیار او قرار داده درنتیجه باید به خاطر انجام کار نیک خدا را شکر و سپاس بگوید و ممنون ذات پاک او باشد.
قرآن مجید مى فرماید: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ اِسْلاَمَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ لِلْإِمَانِ هَداکُمْ لِلاْیمانِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ)؛ «آن ها بر تو منّت مى نهند که اسلام آورده اند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مى نهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است، اگر در ادعاى ایمان راست گو هستید».(139)
عجب و غرور یکى از سرچشمه هاى خودستایى است که قرآن مجید از آن نهى کرده است؛ مى فرماید: (فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى)؛ «خودستایى نکنید، خداوند پرهیزکاران را بهتر مى شناسد».(140)
108
در حدیثى بسیار گویا و هشدار دهنده از امام باقر یا امام صادق8 مى خوانیم که فرمودند: «دَخَلَ رَجُلانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَالاْخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَالْفَاسِقُ صِدِّیقٌ وَالْعَابِدُ فَاسِقٌ وَذَلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلّاً بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِی ذَلِکَ وَتَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوب؛ دو نفر وارد مسجد شدند، یکى عابد بود و دیگرى فاسق، اما هنگامى که از مسجد خارج مى شدند، فاسق، جزء صدیقان شده بود و عابد جزء فاسقان. به این علت که وقتى عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى بالید و در فکر آن بود، ولى فاسق هنگامى که وارد شد فکرش به پشیمانى و توبه از گناه بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار مى کرد».(141)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «الرَّجُلُ یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَهُوَ خَائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْبِرِّ فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ، فَقَالَ: هُوَ فِی حَالِهِ الْأُولَى وَهُوَ خَائِفٌ أَحْسَنُ حَالاً مِنْهُ فِی حَالِ عُجْبِه؛ راوى سؤال کرد: کسى است که عمل خلافى انجام مى دهد واز مجازات الهى ترسان است سپس کار نیکى انجام مى دهد و حالتى شبیه عجب به او دست مى دهد (کدام یک از این دو حالت بهتر است)؟ امام (علیه السلام) فرمود: وضع او در حالت اول که بیمناک بود از حالت دوم که گرفتار عجب شد بهتر بود».(142)
و جالب توجه این که در حدیثى که مرحوم کلینى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده مى خوانیم:«اِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَلَوْلا ذَلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً؛ خداوند مى دانست که گناه براى افراد باایمان از عجب و غرور (به عبادت و اطاعت) بهتر است و اگر این نبود هرگز هیچ فرد با ایمانى گرفتار گناه نمى شد».(143)
109
مفهوم این روایت این نیست که انسان باید گاهى مرتکب گناه شود تا گرفتار غرور و عجب نگردد و یا به تعبیر دیگر: چراغ سبزى باشد براى ارتکاب گناه، هرچند به صورت گهگاه باشد، بلکه منظور این است که خداوند گاهى مؤمنان را به حال خودشان واگذارد و آن ها به اختیار خود بر اثر پیروى از هواى نفس مرتکب گناه مى شوند و نتیجه آن ترک غرور و عجب است، نه این که خداوند آن ها را مجبور به گناه کند.
شاهد این تفسیر، حدیث مشابه دیگرى است که مرحوم شیخ طوسى در امالى خود از امام صادق (علیه السلام) و ایشان از پدرانش و آن ها از امیرمؤمنان (علیه السلام) و آن حضرت نیز از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است که مى فرماید: «لَوْ لاَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ مَا خَلَّى اللَّهُ (عَزَّ وَجَلَّ) بَیْنَ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَبَیْنَ ذَنْبٍ أَبَداً؛ اگر نه این بود که گناه براى مؤمن از عجب و غرور بهتر است، خداوند مؤمن را در برابر گناه هرگز رها نمى کرد».(144)
تعبیر به «ما خلّى» اشاره به این است که در این گونه موارد خدا عنایت خاصش را برمى گیرد نه این که مؤمن را وادار به گناه کند.
به هر حال نباید این گونه روایات بهانه براى بعضى از گناهکاران شود و براى توجیه گناه خود مسأله مبارزه با عجب را پیش بکشند.
سومین رذیله اى که امام (علیه السلام) در این بخش از دعا از آن به خدا پناه مى برد، طول آرزوهاست؛ عرضه مى دارد: «(خداوندا! به تو پناه مى برم) از این که آرزوهاى خود را دور و دراز کنیم»؛ (وَنَمُدَّ فِی آمَالِنَا).
«نمدّ» از ماده «مد» به معناى چشیدن چیزى است و «آمال» جمع «امل» به معناى آرزوست.
110
البته اصل آرزو و امید نه تنها مذموم نیست، بلکه نقش بسیار مهمى در حرکت چرخ هاى زندگى و پیشرفت در جهات مادى و معنوى دارد، همان گونه که در روایت آمده است: براى امت من، امید و آرزو رحمت است،اگر امید و آرزو در دل مادر نبود هرگز فرزندش را شیر نمى داد و هیچ گاه باغبان درختى نمى کاشت.(145 )
جالب این که در حدیث دیگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانیم: «گفته اند: عیسى بن مریم در جایى نشسته بود، دربرابر خود پیرمردى را دید که بیل در دست دارد و زمین را با آن مى شکافد. عیسى (علیه السلام) عرضه داشت: خداوندا! امید و آرزو را از او برگیر، ناگهان پیرمرد بیل را کنار گذاشت و روى زمین دراز کشید. مدتى گذشت، عیسى عرضه داشت: خداوندا! امید و آرزو را به او بازگردان، ناگهان پیرمرد برخاست و مشغول به کار شد. حضرت مسیح از او سؤال کرد: این تغییر حالتى که در تو دیدم براى چه بود؟ عرض کرد : هنگامى که مشغول کار بودم در دل گفتم: تا کى مى خواهى (براى دیگران) زحمت بکشى؟ تو پیرمردى هستى. بیل را رها کردم و دراز کشیدم. چیزى نگذشت که در دل با خود گفتم: به خدا سوگند تا زنده هستى باید براى معاش تلاش کنى. برخاستم و بیل را برگرفتم و مشغول کار شدم».(146)
آنچه مذموم و نکوهیده است طول امل و درازى آرزوهاست، به گونه اى که انسان را از آخرت غافل کند. همانگونه که در حدیث مشهور امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «أَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اِتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ؛ اى مردم! بدانید که ترسناک ترین چیزى که از آن براى شما خائفم، دو چیز است: پیروى از هوى
111
وهوس، و آرزوهاى طولانى. پیروى از هوى و هوس، انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى سپارد».(147)
بسیار دیده ایم افرادى که به ظاهر اهل ایمان اند، اما چنان در آرزوهاى طولانى فرو مى روند که شب و روز، آن ها را به خود مشغول مى دارد و حتى گاهى نماز آن ها قضا مى شود، مانند کسى که تا نیمه شب مشغول حساب و کتاب تجارتخانه خویش است و صبح براى نماز بیدار نمى شود و همچنین گرفتارى هاى فراوانى که براى خود در جهت رسیدن به آرزوهاى دراز فراهم ساخته، سبب مى شود که به کلى قیامت را فراموش کند و هرگز براى آن آماده نشود و زاد و توشه از این جهان برنگیرد، زیرا نیروهاى انسان محدود است و هنگامى که تمام آن در مسیر آرزوهاى دور و دراز صرف شود چیزى براى آخرت باقى نمى ماند.
در قرآن مجید نیز آرزوهاى دراز، یکى از عوامل بدبختى امّت هاى پیشین شمرده شده است، مى فرماید: (ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون)؛ «بگذار آن ها بخورند و (از زندگى مادى) بهره گیرند و آرزوها(ى طولانى) آن ها را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهمید (که در اشتباه بوده اند)».(148 )
در روایات اسلامى نیز به طور گسترده از آرزوهاى دور و دراز نکوهش شده است، ازجمله در حدیثى قدسى که مرحوم کلینى در کافى آورده است مى خوانیم: «خداوند به موسى فرمود: یَا مُوسَى لا تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَالْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ؛ اى موسى! آرزویت را در دنیا دراز مکن که سنگدل خواهى شد و کسى که قساوت قلب دارد از من دور است».(149)
112
و در حدیث دیگرى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «وَمَا أَطَالَ عَبْدٌ الاَْمَلَ اِلاَّ أَسَاءَ الْعَمَلَ وَطَلَبَ الدُّنْیَا؛ هیچ کسى گرفتار طول عمل نمى شود مگر این که عمل او بد خواهد شد و پیوسته به دنبال دنیاست».(150)
و در حدیث دیگرى که در غرر الحکم از همان حضرت آمده است مى خوانیم : «أَطْوَلُ النَّاسِ أَمَلاً أَسْوَؤُهُمْ عَمَلاً؛ کسى که آرزوهایش از دیگران دور و درازتر است، اعمال بدترى به جا مى آورد».(151)
از این احادیث استفاده مى شود که میان آرزوهاى دور و دراز و زشتى اعمال رابطه نزدیکى است، دلیل آن نیز روشن است، زیرا براى رسیدن به خواسته هاى بسیار دامنه دار، رعایت حلال و حرام و نیک و بد میسّر نیست، باید قوانین الهى را بشکند و حق را زیر پا بگذارد تا به آرزوهاى دور و درازش برسد. این مرحله خطرناکى است در زندگى انسان ها.
البته منظور از طول امل، آرزوهاى دور و دراز مادى و هوس آلود است، اما اگر کسى آرزو کند که به مقامات عالى معرفت یا به توفیق انجام خدمات مهمّى به هم نوعان خود برسد و در این راه تلاش کند، این آرزو عیب نیست و در واقع نوعى همّت بلند است که صفتى است نیکو و عالى.
امام (علیه السلام) در جمله بعد، از پنج چیز به خدا پناه مى برد، نخست عرضه مى دارد : «خداوندا! به تو پناه مى بریم از زشتى باطن»؛ (وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ سُوءِ السَّرِیرَةِ).
«سریره» به معناى حالات و صفات و نیات درونى و پنهانى است، بنابراین «سوء سریره» به معناى زشتى باطن و درون انسان است و درمورد کسانى به کار مى رود که ظاهرشان همچون ظاهر صالحان است، امّا باطنشان باطن طالحان.
از این نظر مردم چهار گروه اند: گروهى ظاهر و باطنشان زیبا و پسندیده است.
113
گروهى ظاهر و باطنشان آلوده مى باشد. گروه کمى باطنشان خوب و ظاهرشان بد است، و گروه چهارم که همان منافق صفتان هستند، ظاهرى زیبا و باطنى آلوده دارند و سوء سریره اشاره به این گروه است.
البته نیّت بد به تنهایى مطابق آنچه در روایات آمده گناه محسوب نمى شود، ولى این نیات روزى خود را نشان مى دهند و در لباس عمل درمى آیند و خطر سوء سریره همین است که بیشتر در موارد حساس ظهور وبروز مى کند، و لذا امام (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد.
همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَ السَّرِیرَةَ اِذَا صَحَّتْ قَوِیَتِ الْعَلانِیَةُ؛ هر گاه باطن انسان درست باشد ظاهر او نیز قوى و خوب مى شود».(152)
اضافه بر این، اگر انسان در باطن نیّات زشتى داشته باشد هرچند آن را هرگز آشکار نکند، در مسیر سیر وسلوک الى الله مانع راه اوست و وى از رسیدن به مقامات عالیه بازمى ماند.
البته سوء سریره سرچشمه هایى دارد، ازجمله غلبه هوى و هوس، همنشینى با بدان، و دورى از مواعظ واعظان الهى.
در حدیثى امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمود: «مَنْ أَسَرَّ سَرِیرَةً أَلْبَسَهُ اللَّهُ رِدَاءَهَا اِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ وَاِنْ شَرّاً فَشَرٌّ؛ کسى که در درون خود نیّتى داشته باشد، خداوند لباس آن را (در ظاهر) بر او مى پوشاند. اگر خیر باشد، خیر خواهد بود و اگر شر باشد، شر خواهد بود».(153)
شایان توجه این که سوء سریره در بعضى از روایات به عنوان مانع استجابت دعا شناخته شده است: طبق روایتى امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: «وَالذُّنُوبُ الَّتِی تَرُدُّ
114
الدُّعَاءَ سُوءُ النِّیَّةِ وَخُبْثُ السَّرِیرَةِ؛ از گناهانى که مانع استجابت دعاست، سوء نیّت و زشتى باطن است».(154)
سپس امام (علیه السلام) از کوچک شمردن گناهان صغیره به خدا پناه مى برد و عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که گناهان صغیره را کوچک بشمریم»؛ (وَاحْتِقَارِ الصَّغِیرَةِ).
پیش تر در همین دعا از کوچک شمردن معصیت بحث آمد و امام (علیه السلام) از آن به خدا پناه برد، چه این معصیت کبیره باشد چه صغیره. بسیار مى شود که انسان گناه کبیره اى را انجام مى دهد و مى گوید: اى کاش گناه من همین باشد. این تصوّر باطل و خطرناکى است.
ولى در این جا سخن از گناهان صغیره است که بسیارى از مردم به خاطر کوچک بودن آن اهمیتى براى آن قائل نیستند، در حالى که براثر بى اعتنایى به آن گاه پیوسته تکرار مى شود و تبدیل به گناه کبیره مى گردد و راه به سوى گناهان دیگر نیز گشوده خواهد شد، و لذا فقها در تعریف عدالت تصریح مى کنند که آن، یک حالت خداترسى است که انسان را از انجام گناهان کبیره و اصرار بر صغیره بازمى دارد.
این معنا در حدیث نبوى ضمن یک مثال زنده بیان شده است، آن جا که مى خوانیم: امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (در یکى از سفرها) در سرزمین خشک و بى آب و علفى فرود آمد و به یارانش فرمود: مقدارى هیزم بیاورید (تا براى رفع نیاز، آتش روشن کنیم). عرضه داشتند: اى رسول خدا! این جا سرزمینى است بى آب و علف، هیزمى ندارد. پیامبر فرمود: هر کدام از شما به اندازه اى که مى توانید گردآورى کنید. (آن ها به بیابان رفتند و) هر کدام چیزى
115
(هرچند مختصر) با خود آورند و آن ها را در برابر پیامبر روى هم ریختند (و از فزونى آن تعجب کردند). پیامبر فرمود: گناهان این گونه جمع مى شوند، از گناهان کوچک بپرهیزید (که براثر تکرار تبدیل به گناه بزرگى مى شود) زیرا هر گناهى بازخواست کننده اى دارد»؛ (هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ، ثُمَّ قَالَ: اِیاکُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَاِنَّ لِکُلِّ شَىءٍ طَالِباً).(155 )
در حدیث دیگرى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَاِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یَجْتَمِعُ حَتَّى یَکُونَ کَثِیراً؛ گناهان اندک را کم نشمرید، زیرا وقتى جمع شدند تبدیل به گناه زیادى مى شوند».(156)
از سوى دیگر، گناه ممکن است در حد خود کوچک باشد امّا نسبت به کسى که انسان فرمان او را زیر پا مى گذارد بزرگ است، لذا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «لاَ تَنْظُرُوا اِلَى صِغَرِ الذَّنْبِ وَلَکِنِ انْظُرُوا اِلَى مَنِ اجْتَرَأْتُم؛ به کوچکى گناه نگاه نکنید، بلکه به کسى نگاه کنید که معصیت او را انجام مى دهید».(157)
از سوى سوم، هنگامى که انسان به گناهان صغیره عادت کرد راه به سوى گناهان کبیره گشوده مى شود، همان گونه که امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى فرماید: «الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ اِلَى الْکَبَائِرِ وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ فِی الْقَلِیلِ لَمْ یَخَفْهُ فِی الْکَثِیرِ؛ گناهان صغیره راه هایى به سوى گناهان کبیره است و کسى که در گناهان اندک از خدا نترسد در گناهان زیاد (و کبیره) نخواهد ترسید».(158)
و نیز به همین دلیل در روایتى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ
116
اِبْلِیسَ رَضِیَ مِنْکُمْ بِالْمُحَقَّرَاتِ؛ شیطان با انجام گناهان صغیره از شما راضى مى شود (زیرا آن را راهى به سوى گناهان کبیره مى بیند)».(159 )
سومین مسأله خطرناکى که امام (علیه السلام) در این بخش از دعا از آن، به خدا پناه مى برد، سلطه شیطان است؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که شیطان بر ما مسلّط شود»؛(وَأَنْ یَسْتَحْوِذَ عَلَیْنَا الشَّیْطَانُ).
«استحوذ» از ماده «حوذ» (بر وزن حوض) در اصل به معناى قسمت پشت ران شتر است و از آن جا که ساربان هنگام راندن شترها بر پشت ران آن ها مى زند این واژه به معناى تسلط یافتن و به سرعت راندن آمده است، بنابراین، استحواذ شیطان یعنى سلطه شیطان بر انسان. سلطه شیطان عواملى دارد که بهتر است از خود شیطان بشنویم (زیرا گاهى ناچار مى شد حق را بر زبان جارى کند). امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «حضرت موسى نشسته بود که ناگهان ابلیس وارد شد و بر سرش کلاه بلند رنگارنگى بود. هنگامى که نزدیک موسى شد کلاه را از سر برداشت و ایستاد و به موسى سلام کرد. موسى گفت: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. موسى فرمود: خداوند خانه تو را به کسى نزدیک نکند. ابلیس گفت: آمده ام به تو سلام کنم به خاطر مقامى که در پیشگاه خدا دارى. موسى گفت: این کلاه بلند رنگارنگ چیست؟ گفت: به وسیله آن دل هاى بنى آدم را مى ربایم. موسى گفت: از گناهى که هرگاه انسان مرتکب شود تو بر او سلطه پیدا مى کنى به من خبر ده. گفت: هنگامى که انسان اعجاب به نفس (خودشیفتگى براثر انجام پاره اى از اعمال نیک) پیدا کند و عمل خویش را بزرگ بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود من بر او مسلط خواهم شد (و او را به گناهان دیگر وادار مى کنم.(160 )
117
امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلاف ها مى فرماید: «اى مردم! آغاز وقوع فتنه ها آراء باطلى است که از آن پیروى مى کنند وبدعت هایى است که برخلاف حکم قرآن گذاشته مى شود و گروهى از مردم به سبب دوستى با گروهى دیگر و پیروى از آن ها در این امور وارد مى شوند... این جاست که شیطان بر دوستان خود چیره مى شود و آن هایى که توفیق الهى یارشان شده رهایى مى یابند»؛ (فَهُنَالِکَ اسْتَحْوَذَ الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَنَجَا الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى).(161 )
از این جا روشن مى شود که یکى دیگر از عوامل سلطه شیطان بر انسان ها بدعت هایى است که به وسیله افراد ناآگاه یا دشمنان آگاه در دین گذاشته مى شود و گروهى را به پیروى خود مى کشاند.
قرآن مجید نیز در آیه 19 سوره مجادله درباره گروهى از منافقان مى فرماید : (اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ)؛ «شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده است؛ آنان حزب شیطان اند؛ بدانید حزب شیطان زیانکاران اند».
البته باید توجه داشت که گاهى انسان از شیطان پیروى مى کند سپس پشیمان مى شود و استغفار مى کند، ولى گاهى شیطان بر انسان سلطه مى یابد و همان طور که در آیه شریفه بالا آمد، یاد خدا را فراموش مى کند و جزء حزب شیطان مى شود که در این صورت نجاتش بسیار مشکل خواهد شد».
سلطه شیطان بر انسان به قدرى خطرناک است که گاه او را به قیام دربرابر امام معصوم و قتل او دعوت مى کند، همان گونه که در داستان غم انگیز کربلا آمده است که امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا خطاب به لشکر کوفه چنین فرمود: «اِنَّکُمْ
118
زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّیَّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُریدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطانُ، فَأَنْساکُمْ ذِکْرَاللَّهِ الْعَظیمِ؛ شما براى کشتن فرزندان و ذرّیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هجوم آورده اید! به یقین شیطان بر شما سلطه پیدا کرده و شما را از یاد خداوند بزرگ غافل ساخته است».(162)
سپس امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى پرمعنایش از سه چیز به خدا پناه مى برد که هر سه از عوامل بیرونى است، در حالى که دو چیزى که پیش تر به آن اشاره شد (سوء سریره و احتقار صغیره) از عوامل درونى انسان است. یکى از عوامل بیرونى سلطه شیطان بود که گذشت و دومى این است که عرضه مى دارد : «خداوندا! از فتنه و فساد روزگار به تو پناه مى بریم»؛ (أَوْ یَنْکُبَنَا الزَّمَانُ).
«ینکبنا» از ماده «نکوب» به معناى انحراف از مسیر است و نکبت روزگار یا نکبت دنیا یعنى پشت کردن آن به انسان. البته روشن است که زمان، چیزى جز نتیجه حرکت ماه و خورشید و کره زمین نیست وعاملى براى خوشبختى بعضى و بدبختى بعضى نمى باشد، بلکه منظور، شرایط و حوادثى است که در یک زمان به وجود مى آید، گاهى با خواسته ها و منافع انسان هماهنگ است گفته مى شود: زمانه و روزگار به او روى آورده و گاهى ناهماهنگ و مخالف است که گفته مى شود: زمان به او پشت کرده است.
اصولاً انسان براى توجیه کاستى ها و قصور و تقصیرات خود و تبرئه کردن خویشتن از آن ها پیوسته سعى مى کند مشکلات را به گردن شخص دیگر یا چیز دیگرى بیندازد. گاهى همه تقصیرات را به گردن قضا و قدر مى اندازد، گاهى مفاهیمى خیالى مانند شانس و طالع و ستاره سعد و نحس را براى فرافکنى انتخاب مى کند و گاه نیز زمانه را. کسانى که آگاهانه این سخن را مى گویند
119
منظورشان همان حوادث و شرایط است که با خواسته هاى انسان ناهماهنگ است و اگر در کلمات امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه 32 نهج البلاغه آمده است: «أَیُّها النَّاسُ، اِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ، وَزَمَنٍ کَنُودٍ؛ اى مردم! ما در زمانى کینه توز و روزگارى پر کفران قرار گرفته ایم». منظور امام (علیه السلام) همین معناست، و لذا بلافاصله بعد از آن مى فرماید: «یُعَدُّ فِیهِ الُمحْسِنُ مُسِیئاً، وَیَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً؛ در این زمان، نیکوکار، بدکار شمرده مى شود و بر ظلم ظالمان افزوده مى گردد».
و نیز اگر در شعر معروف منسوب به امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم که در شب عاشورا آن را زمزمه مى کرد:
یا دَهْرُ أُفٍ لَکَ مِنْ خَلیلِ******کَمْ لَکَ بِالْإِشْراقِ وَالْأَصِیلِ
مِنْ صاحِبٍ أَوْ طالِبٍ قَتِیلِ******وَالدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
«هان! اى روزگار! اف بر دوستى تو! تو چقدر بى وفایى! هر صبح و شام چه بسیار از دوستان و مشتاقانت را به کشتن مى دهى و روزگار (به جاى آنان) بدلى نمى پذیرد»(163) اشاره به همین موضوع است.
تاریخ بشر پر است از نکبات زمان که چگونه بعضى از افراد در زمانى به اوج قدرت و عزت رسیدند، اما چیزى نگذشت که بر خاک مذلت نشستند. یک نمونه بارز آن داستان برمکى هاست که روزى در تشکیلات هارون بانفوذترین افراد بودند، اما چیزى نگذشت که مغضوب شدند و همه چیز را از دست دادند.
جالب این که عبدالله بن عبدالرحمن (که امام جماعت معروف کوفه در عصر هارون بود) مى گوید: من روز عید قربان به دیدن مادرم رفتم، دیدم پیرزنى با لباس هاى کهنه نزد اوست و دیدم زنى است خوش بیان و خوش زبان. به مادرم گفتم: این زن کیست؟ گفت: نامش عباده، مادر جعفر بن یحیى برمکى است. به او
120
سلام کردم و گفتم: آیا روزگار تو را به این روز انداخته است؟ گفت: آرى فرزندم، ما قدرتى عاریتى داشتیم که روزگار از ما گرفت. گفتم: عجیب ترین چیزى را که در عمر خود دیده اى براى من بیان کن. گفت: همه آن را در این جمله خلاصه مى کنم: (فراموش نمى کنم) یک روز عید قربان بر ما گذشت در حالى که چهارصد کنیز در خدمت من بود و من تصور مى کردم فرزندم جعفر بن یحیى در حق من ستم کرده (و باید بیش از این، کنیز در خدمت من مى گذاشت) و امروز این جا آمده ام و تقاضاى دو پوست گوسفند قربانى دارم که یکى را زیرانداز و یکى را روانداز خود کنم. عبداللّه مى گوید: دلم براى او سوخت و پانصد درهم به او دادم، گویا از شوق مى خواست قالب تهى کند و بعد از آن پیوسته به سراغ ما مى آمد و تا آخر عمرش به او کمک مى کردیم».(164)
نمونه دیگرى که از نکبات دنیا در تاریخ آمده، داستان عمرو لیث صفارى است که در قرن سوم حکومتى در شرق ایران تشکیل داده بود و در پیکار بزرگى با امیر اسماعیل که از سوى معتضد عباسى مأمور به قلع و قمع او بود اسب او ناگهان رم کرد و او را به میان لشکر دشمن برد و آن ها او را گرفتند و در جنگ پیروز شدند و عمرو لیث را اسیر نموده در خیمه اى محبوس ساختند. براى او غذایى آوردند که در سطل دسته دارى بود. ناگهان سگى آمد و سر خود را در سطل کرد و هنگامى که داغى آن را احساس نمود سر را بالا کشید. دسته سطل به گردنش افتاد و فرار کرد. عمرو خندید. هنگامى که از دلیل خنده اش سؤال کردند، گفت: دیروز مسئول مطبخ شکایت داشت که سیصد شتر براى حمل وسایل آشپزخانه کافى نیست، ولى امروز مى بینم سگى آش و آشپزخانه را به گردن مى گیرد و با خود مى برد!(165 )
121
تاریخ گذشته و حتى امروز از این نمونه ها بسیار به خاطر دارد که گاه حوادث زمان به گونه اى دگرگون مى شد که افراد را از اوج عزّت به پست ترین نقطه ذلّت مى کشاند.
در قرآن مجید نیز نمونه هاى فراوانى از این معنا دیده مى شود، ازجمله در سوره حشر که داستان یهود بنى نضیر آمده که در مدینه با دشمنان اسلام هم پیمان شدند تا مسلمین را درهم بکوبند. هنگامى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ با دشمن پیروز شد به سراغ آن ها رفت. آن ها قلعه هاى محکم و ثروت هاى فراوان داشتند و به گمان این که قلعه هایشان آن ها را درمقابل هجوم مسلمین حفظ مى کند دربرابر مسلمین ایستادند، ولى چیزى نگذشت که مجبور به عقب نشینى شدند وهمه چیز خود را از دست دادند. و قرآن بعد از اشاره به پایان کار آن ها مى فرماید: (فَاعْتَبِرُوا یا أُوْلِى الْأَبْصَارِ)؛ «عبرت بگیرید اى صاحبان چشم بینا!».(166 )
امام (علیه السلام) در آخرین جمله این بخش از دعا عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى بریم از ظلم و بیداد سلطان بر ما»؛ (أَوْ یَتَهَضَّمَنَا السُّلْطَانُ).
«یتهضّم» از ماده «هضم» در اصل به معناى شکستن و درهم کوبیدن است و گاه به معناى ناقص کردن نیز آمده و هضم غذا از این جهت هضم گفته اند که غذا بعد از آن از معده بیرون مى رود و جزء بدن مى شود و جز تفاله هایى از آن باقى نمى ماند.
از این رو در قرآن مجید در سوره طه آیه 112 درباره مؤمنان آمده است: (وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً)؛ «کسى که عمل صالح انجام دهد در حالى که باایمان باشد نه از ستمى مى ترسد و نه از این که حق او کم شود (چون دربرابر خداوند عادل و حکیم قرار دارد)».
122
امام (علیه السلام) در این جا بر عنوان «سلطان» تکیه کرده است با این که ظلم و ستم توسط دیگران نیز ممکن است. دلیل این مسأله این است که سلاطین به ویژه در گذشته ظلمشان فراگیر و شدید بود، درنتیجه هنگامى که امام (علیه السلام) از ظلم آن ها به خدا پناه مى برد، تکلیف ظلم دیگران معلوم است.
قابل توجه این که امام (علیه السلام) در دعاى پنجم نیز در جمله دهم از خداوند دفع حوادث ناگوار زمان و تلخى چیرگى سلطان را تقاضا کرده است: «وَاکْفِنَا حَدَّ نَوَائِبِ الزَّمَانِ... وَمَرَارَةَ صَوْلَةِ السُّلْطَانِ».
123