فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد 3(شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

بخش دوم

2. وَمُتَابَعَةِ الْهَوَى، وَمُخَالَفَةِ الْهُدَى، وَسِنَةِ الْغَفْلَةِ، وَتَعَاطِی الْکُلْفَةِ، وَاِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ، وَالْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ، وَاسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَةِ، وَاسْتِکْبَارِ الطَّاعَةِ.
3. وَمُبَاهَاةِ الْمُکْثِرِینَ، وَالْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ، وَسُوءِ الْوِلایَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَیْدِینَا، وَتَرْکِ الشُّکْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا.
4. أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً، أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ، أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ.
ترجمه
2. خداوندا! از پیروى هواى نفس و مخالفت با هدایت و خواب غفلت و پیمودن راه پرتکلف و نادرست و مقدم داشتن باطل بر حق و اصرار بر گناه و کوچک شمردن معصیت و بزرگ شمردن طاعت به تو پناه مى برم.
3. خداوندا! به تو پناه مى برم از فخر فروشى ثروتمندان و از حقیر شمردن مستمندان و از این که نسبت به زیردستان خود بدرفتارى کنیم و ناسپاسى نسبت به کسانى که به ما خدمتى کرده اند.
4. و از این که ظالمى را یارى کنیم یا به یارى مظلومى نشتابیم و از این که چیزى را طلب کنیم که حق ما نیست یا سخنى بگوییم که به آن علم نداریم.

شرح و تفسیر

از این اعمال سوء نیز باید به خدا پناه برد

امام (علیه السلام) در این بخش از دعا از هشت عمل ناپسند و نکوهیده که هر کدام
73
مى تواند براى انسان مرگبار باشد به خدا پناه مى برد؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! از پیروى هوى و مخالفت با هدایت و خواب غفلت و پیمودن راه تکلف و نادرست و مقدم داشتن باطل بر حق و اصرار بر گناه و کوچک شمردن معصیت و بزرگ شمردن طاعت به تو پناه مى برم»؛ (وَمُتَابَعَةِ الْهَوَى، وَمُخَالَفَةِ الْهُدَى، وَسِنَةِ الْغَفْلَةِ، وَتَعَاطِی الْکُلْفَةِ، وَاِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ، وَالْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ، وَاسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَةِ، وَاسْتِکْبَارِ الطَّاعَةِ).
امام (علیه السلام) در بخش گذشته بیشتر روى صفات رذیله تکیه فرمودند و در این بخش روى اعمال زشت و رذیله تکیه مى کند، نخست مى فرماید: «خداوندا! از هوى پرستى به تو پناه مى برم»؛ (وَمُتَابَعَةِ الْهَوَى).
هوى پرستى و پیروى از هواى نفس به معناى تسلیم شدن درمقابل خواسته هاى نامشروع و آمیخته با گناه است که براى نفس سرکش لذت بخش و براى حیات معنوى او دشمن غدار است.
درمورد هوى پرستى در آیات قرآنى و روایات اسلامى تعبیرات تکان دهنده اى وارد شده است که نشان مى دهد مشکل اصلى انسان همان هوى پرستى است و اگر آن را از وجود خود برچیند راه سعادت را پیموده است.
قرآن مجید هواى نفس را به منزله یک بت، و هوى پرست را بت پرست شمرده است، آن جا که مى فرماید: (أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلَاً)؛ «آیا دیدى کسى را که هواى نفسش را به عنوان معبود خود برگزیده است؟! آیا تو مى توانى به دفاع از او برخیزى واو را هدایت کنى؟!».(69)
و در جاى دیگر خطاب به داود پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: (یا دَاوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ)؛ «اى داود! ما تو را خلیفه
74
و نماینده خود در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا گمراه مى سازد؛ کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند!».(70 )
و نیز در جاى دیگر وسیله ورود در بهشت را مخالفت هواى نفس شمرده، مى فرماید: (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى)؛ «وآن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد * به یقین بهشت جایگاه اوست».(71)
در روایات اسلامى نیز اهمیت فوق العاده اى به خطرات پیروى از هواى نفس داده شده است تا آن جا که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن را یکى از خطرناک ترین آفات امت اسلامى شمرده اند.
در کتاب بحارالانوار از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است: «اِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ أَمَّا الْهَوَى فَاِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ؛ خطرناک ترین چیزى که بر امتم از آن بیم دارم هوى پرستى و آرزوهاى دراز است، هوى پرستى انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى دور و دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد».(72)
در نهج البلاغه نیز از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است: «أَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: إتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ».(73)
مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى حدیث تکان دهنده اى درباره
75
هوى پرستى از امام باقر (علیه السلام) از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَعِزَّتِی وَجَلالِی وَعَظَمَتِی وَکِبْرِیَائِی وَنُورِی وَعُلُوِّی وَارْتِفَاعِ مَکَانِی لا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى هَوَایَ اِلاَّ شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَلَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَلَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا اِلاَّ مَا قَدَّرْتُ لَهُ.
وَعِزَّتِی وَجَلالِی وَعَظَمَتِی وَنُورِی وَعُلُوِّی وَارْتِفَاعِ مَکَانِی لا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ اِلاَّ اسْتَحْفَظْتُهُ مَلائِکَتِی وَکَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِینَ رِزْقَهُ وَکُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَةٌ؛ خداوند متعال مى فرماید: به عزت و جلال و عظمت و کبریایى و نور و علوّ مقام و برترى موقعیتم سوگند که هیچ بنده اى هواى نفس خود را بر علاقه به من مقدم نمى دارد (و در هوى پرستى غرق نمى شود) مگر این که زندگى او را درهم مى ریزم و دنیاى او را مشوش مى کنم و قلبش را مشغول به دنیا مى سازم وبیش از آنچه که مقدر کرده ام براى او قرار نمى دهم.
به عزت وجلال وعظمت ونور وعلوّ وموقعیت برترم سوگند که هیچ بنده اى علاقه به من را بر هواى خویش مقدم نمى دارد مگر این که فرشتگانم را مأمور به حفظ او مى کنم و آسمان ها و زمین را موظف به رزق او مى سازم و از هر تجارت تاجرى براى او بهتر مقدر مى کنم و دنیا به سراغ او مى آید و تسلیم او مى شود».(74)
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ طَاعَةَ النَّفْسِ وَمُتَابَعَةَ أَهْوِیَتِهَا أُسُّ کُلِّ مِحْنَةٍ وَرَأْسُ کُلِّ غَوَایَةٍ؛ اطاعت نفس و پیروى از هواى نفس اساس هر درد و رنج و سرچشمه هر گمراهى است».(75)
از بعضى از روایات استفاده مى شود که شیطان براى گمراه ساختن انسان ها بیش از هر چیز به پیروى هواى نفس چشم دوخته است.
76
همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است که فرمود: «عَلَیْکُمْ بِلاَ اِلهَ اِلّا اللهُ وَالاسْتِغْفَارِ فَاَکْثِرُوا مِنْهُمَا فَاِنَّ اِبْلِیسَ قَالَ: اَهْلَکْتُ النَّاسَ بِالذُّنُوبِ وَاهْلَکُونِی بِلااِلهَ اِلّا اللهُ والْإِسْتِغْفَارِ فَلَمَّا رَأَیْتُ ذلِکَ اَهْلَکْتُهُمْ بِالْأَهْواءِ وَهُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ؛ بر شما باد که لا اله الا الله و استغفار را ترک نکنید و بسیار این دو را تکرار کنید، زیرا ابلیس مى گوید: من مردم را با گناهان هلاک کردم، ولى آن ها با ذکر لا اله الا الله و استغفار مرا هلاک کردند، هنگامى که این را دیدم آن ها را گرفتار هواى نفس ساختم (در بیراهه ها قدم نهادند) در حالى که گمان مى کردند راه هدایت را مى پیمایند».(76)
بنابراین خوشبخت کسى که از هواى نفس پیروى نکند و تسلیم خواسته هاى نامشروع و گمراه کننده نفس نشود و هواى نفس خود را دربرابر فرمان خدا مطیع سازد.
یوسف پیغمبر (علیه السلام) با ترک هواى نفس از بردگى به عزیزى مصر رسید وچه بسیار عزیزانى که براثر پیروى از هواى نفس ذلیل شدند و ذلیلانى که به خاطر ترک آن به اوج عزت رسیدند.
سپس امام (علیه السلام) به یکى دیگر از کارهاى خلاف و ویرانگر سعادت اشاره کرده، عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که با اسباب هدایت مخالفت کنم؛ (وَمُخَالَفَةِ الْهُدَى).
«هُدَى» و «هدایت» هر دو مصدرند و داراى یک معنا و هدایت مراتب و مراحلى دارد: گاه از سوى خداست و گاه از سوى اولیاءالله و گاه از سوى دانشمندان و علماى راستین.
و نیز گاه در امور معنوى است و گاه در امور مادى و مفهوم همه آن ها راه یافتن
77
به سوى حق و گام برداشتن در مسیر صحیح و صراط مستقیم است، همان چیزى که هر روز در نمازهایمان از خداوند تقاضا مى کنیم که ما را به راه راست هدایت کن.
البته مخالفت با «هُدى»، بیشتر، از هوى پرستى سرچشمه مى گیرد که انسان هواى نفس خود را بر هدایت به سوى حق مقدم مى شمرد و گاه سرچشمه آن جهل و نادانى است که او را به بیراهه مى کشاند و با هدایت مخالفت مى کند و گاه فرو رفتن در معاصى، حس تشخیص انسان را دگرگون مى سازد، خوبى ها در نظر او بد جلوه مى کند و زشتى در نظرش زیبا و در این حال با هدایت مخالفت مى کند و گاه به جایى مى رسد که هیچ گونه اسباب هدایت در او تأثیر نمى کند، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَنَسِىَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ اِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذانِهِمْ وَقْراً وَاِنْ تَدْعُهُمْ اِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا اِذاً أَبَداً)؛ «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شد واو از آن روى گرداند و آنچه را با دست هاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دل هاى آن ها (به سبب اعمالشان) پرده هایى افکنده ایم تا نفهمند؛ و در گوش هایشان سنگینى قرار داده ایم (تا صداى حق را نشنوند)! و از این رو اگر آن ها را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمى شوند».(77)
البته هدایت دو گونه است: هدایت به معناى ارائه طریق (نشان دادن راه) و هدایت به معناى ایصال به مطلوب (یعنى دست کسى را گرفتن و همراه بردن و به مقصد رساندن).
و «مُخَالَفَةِ الْهُدَى» هر دو گونه را شامل مى شود؛ نه گوش به راهنمایى هادیان راه حق مى دهد و نه حاضر است همراه آن ها به راه بیفتد و به مقصد برسد؛ نه استدلال در او تأثیر دارد و نه معجزات.
78
و در بیان سومین کار خلافى که امام (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد اشاره به غفلت و بى خبرى کرده، عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از خواب غفلت»؛ (وَسِنَةِ الْغَفْلَةِ).
«سِنَة» از ماده «وسن» (مثال واوى است) و به معناى خواب سبک است. بعضى گفته اند: آن حالت فتور و سستى است که قبل از خواب به انسان دست مى دهد و گاه گفته مى شود: خوابى که بر چشم غلبه مى کند، ولى بر گوش غلبه نمى کند، و به نظر مى رسد همه این معانى به یک چیز اشاره دارد.
جالب این است که در این جا غفلت تشبیه به خواب شده است حتى خواب سبک، و در تعبیرات فارسى نیز مى گوییم: خداوندا! ما را از خواب غفلت بیدار کن. زیرا همان گونه که انسانِ خواب چیزى نمى فهمد و گاه به زیان خود گام برمى دارد و گاه حتى در پرتگاه سقوط مى کند، در حال غفلت و بى خبرى نیز همین آثار سوء دامان انسان را مى گیرد.
قابل توجه این که امام (علیه السلام) حتى از خواب سبک غفلت به خدا پناه مى برد تا چه رسد به خواب سنگین.
تشبیه غفلت به خواب، تشبیه لطیف و زیبایى است که نشان مى دهد غافل شدن از خداوند و احکام الهى و ارشادات اولیاء الله همان بلایى را به سر انسان مى آورد که خواب ممکن است بیاورد.
مفهوم غفلت نیز روشن است و آن بى توجهى وبى خبر ماندن از واقعیت هاست، چه غفلت از خداوند، چه از آخرت و چه از اسباب سعادت و مانند آن.
علماى اخلاق، کمتر درباره غفلت و عوامل آن صحبت کرده اند، در حالى که یکى از رذائل اخلاقى محسوب مى شود و با توجه به شیوع آن باید نسبت به آن حساس بود.
79
براى غفلت عواملى مى توان ذکر کرد، ازجمله جهل و نادانى؛ جهل نسبت به علم و حضور پروردگار در همه جا و ثبت همه کارها در نامه اعمال و عدم توجه به روز رستاخیز و همچنین جهل نسبت به وسوسه هاى شیطان و شیطان صفتان و نیز جاهل بودن نسبت به حوادث روزگار و تاریخ گذشتگان که مملو از درس هاى عبرت وبیدارکننده است.
قرآن مجید مى فرماید: (وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِى نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیْفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْاَصَالِ وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلینَ؛ «پروردگارت را در درون خود، از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش».(78)
عامل دیگر، غرور و خودبینى است که به انسان اجازه نمى دهد زشتى هاى کار خود را ببیند، بلکه گاه آن ها را جزء امتیازات خود مى شمرد و به آن ها مى بالد.
مستى نعمت و غرق شدن در نعمت هاى مادى، یکى دیگر از عوامل غفلت محسوب مى شود. گاه انسان چنان غرق در انواع نعمت ها وزینت ها وسرگرمى هاى سالم و ناسالم مى شود که همه چیز را فراموش مى کند و در عالم غفلت فرو مى رود.
به ویژه افراد کم ظرفیت هنگامى که به ثروت و مقامى مى رسند از همه چیز جز ثروت و مقام خود غافل مى شوند و حتى خدا و دوستان خود را نیز فراموش مى کنند.
قرآن مجید درباره این گونه افراد مى فرماید: (یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)؛ «آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند و از آخرت و پایان کار غافل اند».(79)
رقابت هاى نادرست و برترى جویى هاى هوس بازانه یکى دیگر از عوامل
80
غفلت است، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (أَلْهَاکُمُ التَّکاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)؛ «افزون طلبى و تفاخر، شما را به خود مشغول داشته است * تا آن جا که به دیدار قبرها رفتید و به فزونى قبور مردگانتان افتخار کردید».(80)
عافیت از بلاها و سلامت جسمانى نیز در گروهى سبب غفلت مى شود، هنگامى که بیمار مى شوند به یاد خدا مى افتند و با انواع نذر و نیازها و توسلات به در خانه او مى روند، اما وقتى سلامتى آن ها بازگشت او را به کلى فراموش مى کنند.
قرآن مجید مى فرماید: (فَاِذا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار بر کشتى مى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند (و غیر او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».(81)
آرزوهاى دراز نیز از عوامل مهم غفلت است، همان گونه که در حدیث معروف آمده است: «أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ».(82)
در این جا لازم است بعد از توجه به اسباب غفلت، به عواقب شوم غفلت و آثار زیان بار آن نیز به طور اجمال توجه کنیم :
غفلت مایه قساوت قلب است، همان گونه که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ایَّاکَ وَالْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَکُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ؛ از غفلت بپرهیز که مایه سنگدلى است».(83)
حتى گاهى موجب مرگ قلب مى شود: امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ غَلَبَتْ عَلَیهِ الْغَفْلَةُ مَاتَ قَلْبُهُ؛ کسى که غفلت بر او چیره شود، قلبش مى میرد».(84)
81
یکى دیگر از آثار سوء غفلت، فساد اعمال است، چرا که غفلت به انسان اجازه خلوص نیّت، حضور قلب، و فراهم ساختن اسباب قبولى اعمال را نمى دهد، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الْغَفْلَةَ تُفْسِدُ الأَعْمَالَ؛ غفلت اعمال آدمى را فاسد مى کند».(85)
اضافه بر این، غفلت سبب دورى از خداست؛ امیرمؤمنان (علیه السلام) در یکى از مناجات هاى خود مى فرماید: «اِلهِی اِنْ أَنامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرَفَةُ بِکَرمِ آلائِکَ؛ پروردگار من! اگر غفلت مرا به خواب فرو برده و استعداد لقاى تو را از من گرفته؛ شناخت کَرم نعمت هایت مرا از این خواب غفلت بیدار ساخته است».(86)
یکى دیگر از آثار غفلت، غرق شدن در هوى پرستى است؛ قرآن مجید مى فرماید: (وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَئهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)؛ «و از کسانى که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هواى نفس پیروى کردند و کارشان افراطى است، اطاعت مکن».(87)
و سرانجام، غفلت هاى طولانى مرگ زودرس را به سراغ انسان مى آورد؛ امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «مَنْ طَالَتْ غَفْلَتُهُ تَعَجَّلَتْ هَلَکَتُهُ؛ کسى که غفلتش طولانى شود، هلاکت او به سرعت فرامى رسد».(88)
این حدیث مى تواند هم درباره غفلت هاى معنوى صادق باشد که نتیجه آن مرگ معنوى است و هم غفلت هاى مادى، مثلاً مى دانیم که یکى از مشکلات امروز ما مرگ و میرهاى بسیار بالا در حوادث رانندگى است و آمارها مى گوید: سرچشمه عمده آن، غفلت از مقررات است.
82
البته براى دورى از غفلت و نجات از عواقب دردناک آن اسباب مختلفى وجود دارد که شرح آن را مى توانید در جلد دوم کتاب اخلاق در قرآن، صفحه 345 به بعد مطالعه فرمایید.
* * *
چهارمین کارى که امام (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد رفتن به سوى کارهاى مشقت بار است؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! از اقدام به هرگونه تکلف، به تو پناه مى برم»؛ (وَتَعَاطِی الْکُلْفَةِ).
«تَعَاطِی» در اصل به معناى اقدام به کارى است و گاه بر اقدام به کارهاى سخت و سنگین و خطرناک و نادرست اطلاق مى شود و در این جا معناى عامى دارد که همه آن امور را شامل مى گردد.
و «کلفة» به معناى مشقت و کارهاى پرزحمت و خسته کننده آمده است.
درواقع امام (علیه السلام) در جمله قبل، از غفلت به خدا پناه مى برد و در این جا از سخت گیرى و به مشقت انداختن خویشتن، زیرا هر دو در طرف افراط و تفریط قرار دارد وداراى آثار منفى است.
آثار غفلت روشن است و سخت گیرى و به مشقت انداختن خویشتن نیز آثار منفى خاصى دارد که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است:
امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که به على (علیه السلام) فرمود: «یَا عَلِیُّ اِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَلا تُبَغِّضْ اِلَى نَفْسِکَ عِبَادَةَ رَبِّکَ فَاِنَّ الْمُنْبَتَّ ـ یَعْنِی الْمُفْرِطَ ـ لا ظَهْراً أَبْقَى وَلا أَرْضاً قَطَعَ؛ اى على! این دین متین و استوار است، با رفق و مدارا در آن وارد شو و عبادت خداوند را (براثر افراط و زیاده روى) منفور و مبغوض خود نساز، زیرا کسى که در حرکت به سوى مقصدى افراط مى کند نه به مقصد مى رسد و نه مرکب خود را سالم باقى مى گذارد».(89)
83
بسیار دیده شده افرادى که براثر وسواس، عبادات را براى خود سخت و پرمشقت مى کنند ناگهان به کلى عبادت را کنار گذاشته و حتى نماز را نیز ترک مى کنند و یا اگر انجام مى دهند با تنفر واعتراض همراه است.
بنابراین باید انسان درباره عبادات و کارهاى نیک به گونه اى عمل کند که همیشه پرنشاط باشد و از تحمیل مشقت بر خود بپرهیزد که نفرت آور است.
البته «تعاطى کلفت» معناى دیگرى نیز دارد و آن این است که انسان دیگران را به مشقت و زحمت بیفکند، که در روایات اسلامى از آن نهى شده است.
در حدیثى که در نهج البلاغه آمده است مى خوانیم که امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود : «شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَه؛ بدترین برادران (دوستان) کسى است که از تو انتظار داشته باشد براى او خود را به زحمت افکنى».(90)
دوست باصفا کسى است که پذیرایى ساده را با جان و دل مى پذیرد و سعى دارد دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد، نه این که با توقعات زیاد، دوست خود را به زحمت بیفکند تا آن جا که گاه دیده شده بعضى ها وسایل منزل خود را براى پذیرایى پرتکلف از دوست خود به فروش مى رسانند.
معناى دیگرى که براى تکلف گفته اند این است که انسان به سراغ امورى برود که ارتباطى به او ندارد؛ در حدیثى از پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده که به على (علیه السلام) فرمود: «أُعَلِّمُکَ دُعَاءً لا تَنْسَى الْقُرْآنَ: اللَّهُمَّ ارْحَمْنِی بِتَرْکِ مَعَاصِیکَ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی وَارْحَمْنِی مِنْ تَکَلُّفِ مَا لا یَعْنِینِی...؛ دعایى به تو مى آموزم که اگر بخوانى قرآن را فراموش نخواهى کرد. عرضه بدار: خداوندا! به من رحم کن تا گناهان تو را تا زنده ام ترک گویم و به من رحم کن که به سراغ چیزهایى که به من مربوط نیست نروم».(91)
84
در بعضى از احادیث معانى دیگرى براى کلْفَت (و متکلف) آمده است، ازجمله امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «لِلْمُتَکَلِّفِ ثَلاثُ عَلامَاتٍ: یُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ وَیَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَیُظَاهِرُ الظَّلَمَةَ؛ متکلف سه نشانه دارد : پیوسته با کسانى که بالاتر از او هستند نزاع و پرخاشگرى مى کند و به کسانى که زیردست او هستند ستم روا مى دارد و پشتیبان ستمکاران است».(92)
* * *
سپس امام سجاد (علیه السلام) به سراغ پنجمین و ششمین عمل ناروا مى رود و به خدا از آن پناه مى برد.
عرضه مى دارد: «(خداوندا! به تو پناه مى برم) از این که باطل را بر حق مقدم دارم واصرار بر گناه کنم»؛ (وَاِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ، وَالْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ).
«حقّ» در اصل لغت به معناى مطابقت و هماهنگى است و هرچه با واقعیت تطبیق کند حق گفته مى شود. گاه «حقّ» را به شخص مى گویند، مثلاً درباره خداوند مى گوییم: او حق است، همان گونه که در قرآن وارد شده (ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ)؛ «دلیل آن این است که بدانید خداوند حق است».(93) آرى، او واقعیتى است فراتر از همه واقعیت ها.
و گاه به فعل گفته مى شود؛ مى گوییم: این کار حق است، همان گونه که در قرآن آمده است: (وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَیَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ)؛ « اوست آن کس که آسمان ها و زمین را به حق آفرید؛ و آن روز که به هر چیز مى گوید: «موجود باش!» موجود مى شود؛ سخن او، حق است»(94) یعنى مطابق حکم عقل یا دستور شرع است. گاهى نیز به عقیده صحیح «حق» گفته مى شود،
85
چرا که مطابق واقع است، مانند اعتقاد به یگانگى خداوند و نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و قیامت، همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)؛ «و حق را با باطل نیامیزید و حقیقت را با این که از آن آگاهید، کتمان نکنید».(95)
«باطل» نقطه مقابل «حقّ» است ـ همان گونه که راغب در مفردات گفته است ـ و هر چیزى برخلاف حق باشد، باطل محسوب مى شود، چه موجودى باشد فناپذیر، همان گونه که در آن شعر معروف «لبید» آمده و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را راست ترین سخن عرب در جاهلیت شمرده است:
ألاَ کُلُّ شَیءٍ مَا خَلا اللَّه باطِلٌ******وَکُلُّ نَعِیْمٍ لا مَحَالَةَ زائِلٌ
آگاه باشید که هر چیزى غیر از خداوند، باطل (و فناپذیر) است و هر نعمتى سرانجام زوال مى پذیرد.
چه اعتقاد باطلى باشد، مانند آنچه در قرآن مجید آمده است: (وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً)؛ «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ زیرا باطل نابودشدنى است».(96) این آیه را پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که على (علیه السلام) بت بزرگ هُبَل را از پشت بام کعبه فرو انداخت و درهم شکست و حقیقت توحید در مکه حاکم شد، تلاوت فرمود.
و چه عمل نادرستى باشد، مانند رباخوارى و دروغ و غیبت و مانند آن:
قرآن مجید مى فرماید: (وَلاَ تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ)؛ «و اموال یکدیگر را به باطل و ناحق در میان خود نخورید». اشاره به تصرفات غاصبانه و نامشروع و یا رباخوارى و رشوه خوارى و مانند آن است.(97 )
86
«ایثار» در اصل به معناى جستجوى اثر چیزى است و «اثر» در اصل به معناى جاى پا یا هر علامتى است که از چیزى باقى مى ماند و از آن جا که نیکى و کار خوب آثار خوبى از خود باقى مى گذارد «ایثار» به معناى برترى دادن و فضیلت بخشیدن آمده است.
در سوره یوسف مى خوانیم که برادرانش بعد از شناخت او به عنوان مقام عزیزى مصر، گفتند: (تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا)؛ «به خدا سوگند! خداوند تو را بر ما برترى بخشیده است».(98)
این مطلب گاهى درباره امور مثبت به کار مى رود ـ مانند آنچه در بالا آمد ـ وگاه در امور منفى، مانند آنچه در آیات شریفه سوره نازعات آمده است: (فَأَمَّا مَنْ طَغَى * وَآثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیَا * فَاِنَّ الْجَحِیمَ هِىَ الْمَأْوَى)؛ «اما آن کسى که طغیان کرده و زندگى دنیا را مقدم داشته، به یقین دوزخ جایگاه اوست».(99)
و در دعاى امام (علیه السلام) به معناى مقدم شمردن باطل بر حق است که حضرت از آن به خدا پناه مى برد. البته بسیار مى شود که باطل جاذبه هایى دارد؛ این جاذبه هاى کاذب و دروغین چه بسا انسان را وادار مى کند که آن را بر حق ترجیح دهد و این مسأله خطرناکى در زندگى انسان هاست که باید از آن به خدا پناه برد و به تعبیر دیگر، یکى از طرق آزمون بندگان صالح و ناصالح است که آیا باطل پرجاذبه را بر حق ترجیح مى دهند یا نه.
«اصرار» از ماده «صِرّ» در اصل به معناى بستن چیزى توأم با شدت است، و لذا به کیسه هایى که در آن را محکم مى بندند «صُرّه» گفته مى شود، سپس «اصرار» به معناى ایستادگى در انجام کارى و تداوم بخشیدن به آن به کار رفته است.
«مأثم» مصدر میمى به معناى گناه است و اصرار بر مأثم، یعنى اصرار بر گناه
87
چه گناهان صغیره باشد چه گناهان کبیره. در احادیث و کتب فقهى این حدیث از امام صادق (علیه السلام) معروف است که «لا صَغِیرَةَ مَعَ الْإِصْرَارِ وَلا کَبِیرَةَ مَعَ الْإِسْتِغْفَارِ؛ هیچ گناهى صغیره اى با اصرار صغیره نیست و هیچ گناه کبیره اى با استغفار کبیره نمى باشد».(100)
آیا اصرار بر گناه این است که انسان گناهى را انجام دهد و توبه نکند هرچند آن را تکرار نکرده باشد و یا این است که آن را تکرار کند؟
بعضى از فقها معناى اول را برگزیده و مى گویند: از آن جا که ترک توبه خود گناه است، چنین کسى اصرار بر گناه کرده است.
بعضى دیگر نیز گفته اند: اصرار بر گناه دو نوع مى باشد: گاهى با تکرار آن حاصل مى شود و گاهى با صِرف قصد تکرار، و آن را اصرار فعلى و اصرار حکمى نامیده اند،(101) در حالى که در روایات اسلامى آمده است که قصد گناه، گناه نیست، هرچند قصد گناه کبیره کرده باشد.
به هر حال، امام (علیه السلام) در این دعاى پرمعنا از اصرار بر گناه (چه صغیره باشد چه کبیره) به خدا پناه مى برد، زیرا گناهى که بعد از آن توبه باشد آن قدر خطرناک نیست؛ گناهى خطرناک است که اصرار در آن راه یابد، قلب انسان را تیره مى کند و گاه براى همیشه از راه راست منحرف مى سازد، تا آن جا که گاهى به انکار پروردگار نیز منجر مى شود.
در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَلَمْ یُصِرُّوا عَلىَ ما فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ)؛ «و اصرار بر گناه نمى ورزند، در حالى که آگاه اند»(102) مى خوانیم که فرمود: «الاِْصْرَارُ هُوَ أَنْ یُذْنِبَ الذَّنْبَ فَلا یَسْتَغْفِرَ اللَّهَ وَلا یُحَدِّثَ نَفْسَهُ بِتَوْبَةٍ فَذَلِکَ
88
الْإِصْرَارُ؛ اصرار بر گناه، این است که انسان گناهى کند و از آن توبه ننماید و حتى در فکر توبه هم نباشد».(103)
البته این یک مرحله از اصرار است، ولى مرحله دیگر که میان فقها مشهور است این است که گناه را تکرار کند، همان گونه که در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که فرمود: «لا وَاللَّهِ، لایَقْبَلُ اللَّهُ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ عَلَى الْإِصْرَارِ عَلى شَیْءٍ مِنْ مَعَاصِیهِ؛ نه به خدا سوگند! خداوند چیزى از طاعاتش را با اصرار بر چیزى از گناهان قبول نخواهد کرد».(104)
* * *
سپس امام (علیه السلام) به هفتمین و هشتمین خطا اشاره کرده و از آن ها به خدا پناه مى برد؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! از حقیر و کوچک شمردن معصیت و بزرگ شمردن طاعت به تو پناه مى برم» (وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَةِ وَاسْتِکْبَارِ الطّاعَةِ).
این دو عمل زشت که نقطه مقابل یکدیگرند بسیار مورد ابتلاى مردم مى باشند؛ افرادى هستند که گناهان مهمى انجام مى دهند، ولى آن را کوچک مى شمرند که این کوچک شمردن درواقع گناه دیگرى است.
و بسیارى کسانى که اطاعتى انجام مى دهند و آن را بزرگ مى شمرند که این کار ارزش عبادت را مى کاهد و یا به کلى از بین مى برد.
به یقین گناه هرچه باشد چون نافرمانى خداوند است کوچک نمى باشد و اطاعت هر قدر بزرگ باشد در برابر لطف و رحمت و نعمت هاى خداوند، ناچیز است.
اضافه بر این، یکى از دام هاى شیطان، کوچک و کم اهمیت جلوه دادن معصیت است، براى این که بتواند زمینه تکرار آن را فراهم سازد.
89
لذا امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلمات قصار نهج البلاغه مى فرماید: «أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ؛ شدیدترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمرد».(105) و همان گونه که گفتیم، دلیل آن روشن است؛ کسى که گناهى را کوچک
مى شمرد به آسانى گرفتار آن مى شود و گاه آن را آن قدر تکرار مى کند که به صورت ملکه او درمى آید و این خود بلاى بزرگى است.
* * *
امام (علیه السلام) در جمله بعد، از چهار چیز دیگر به خدا پناه مى برد: نخست عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از فخرفروشى ثروتمندان و از حقیر شمردن مستمندان»؛ (وَمُبَاهَاةِ الْمُکْثِرِینَ، وَالْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ).
«مباهات» از ماده «بهو» (بر وزن سهو) در اصل به معناى وسعت است، آن جا که گفته شود: «هو فى بهو من عیش» معنایش این است که زندگى وسیعى دارد. بنابراین در اصل ریشه آن جنبه منفى وجود ندارد، ولى هنگامى که به باب مفاعله رود و «مباهات» گفته شود جنبه منفى دارد و به معناى برترى جویى کسى بر دیگرى به سبب نعمت هایى است که خدا به او داده است.
و از آن جا که ثروتمندان در بیشتر اوقات گرفتار مباهات مى شوند امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: خدایا! به تو پناه مى برم که اگر ثروتمند باشم گرفتار مباهات نظیر آن ها شوم.
در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ثَلاثَةٌ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ: الْمُبَاهَاةُ وَالْمُفَاخَرَةُ وَالْمُعَازَّةُ؛ سه چیز است که سرانجام انسان را گرفتار پشیمانى مى کند: مباهات کردن، فخر فروشى و عزت و قدرت خود را به دیگران عرضه داشتن».(106)
90
دلیل آن روشن است، زیرا نعمت هایى که انسان به سبب آن مباهات و مفاخره مى کند و عزت و قدرتى که به آن مى نازد به زودى زائل مى شود و انسان از کار خود پشیمان مى گردد. به گفته بعضى از شارحان، مباهات نشانه حماقت است. اگر انسان به ثروت مباهات کند، ثروت داراى عظمت است نه او و اگر به داشتن لشکر و عسکر مباهات کند، لشکر و عسکر داراى امتیاز است نه او. و اگر آن ها زبان داشته باشند به او مى گویند: افتخار مال ماست نه مال تو.(107 )
قرآن مجید مى فرماید: (اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً وَفِى الاْخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ)؛ «بدانید که زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى و سرور فرو مى برد، سپس خشک مى شود به گونه اى که آن را زردرنگ مى بینى؛ سپس تبدیل به کاه مى شود (آرى، دنیا نیز به همین سرعت مى گذرد) و در آخرت، عذاب شدید است یا آمرزش و رضاى الهى؛ و زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست».(108)
و عمل ناپسند دیگرى که امام (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد تحقیر فقیران و نیازمندان است که از زشت ترین کارهاست، زیرا سبب ناراحتى افراد باایمان مى شود و قلب آن ها مى شکند و چه بسا آه آن ها دامان تحقیر کننده را بگیرد.
«ازراء» از ماده «زرى» به معناى خوار و حقیر شمردن، و «مقلّ» از ماده «قلّه» به معناى شخص تهى دست و فقیر است. قرآن مجید افرادى را که تهى دستان را تحقیر مى کنند به شدت نکوهش مى کند. در شأن نزول آیه 28 سوره کهف آمده
91
است که جمعى از ثروتمندان متکبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیدند و در حالى که به مردان باایمانى همچون سلمان و ابوذر و صهیب و خباب و مانند آن ها اشاره کردند گفتند: اى محمد! اگر این گونه افراد پشمینه پوش را که بوى آن ها انسان را آزار مى دهد از خود برانى ما نزد تو خواهیم آمد، ولى با وجود این ها این جا جاى ما نیست. آیه شریفه نازل شد و به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین دستور داد: (وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَواةِ وَالْعَشِىِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)؛(109 ) «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند؛ و هرگز به خاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آن ها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هواى نفس پیروى کردند و کارشان افراطى است، اطاعت مکن!».(110)
و در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنِ اسْتَذَلَّ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَةً أَوْ حَقَّرَهُ لِفَقْرِهِ وَقِلَّةِ ذَاتِ یَدِهِ شَهَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ یَفْضَحُه؛ کسى که مرد یا زن باایمانى را ذلیل بشمارد یا به خاطر فقر و تهى دستى اش تحقیر کند خداوند روز قیامت او را رسوا مى سازد».(111)
در حدیث دیگرى که ابن عباس از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده آمده است: «مَنْ أَهَانَ فَقِیراً مُسْلِماً مِنْ أَجْلِ فَقْرِهِ وَاسْتَخَفَّ بِهِ فَقَدِ اسْتَخَفَّ بِاللَّهِ وَلَمْ یَزَلْ فِی غَضَبِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَسَخَطِهِ حَتَّى یُرْضِیَهُ؛ کسى که به تهى دست مسلمانى به خاطر تهى دستى اش اهانت کند و او را خفیف بشمارد خداوند را خفیف شمرده و پیوسته در غضب خداوند متعال و خشم او خواهد بود تا زمانى که آن تهى دست را از خود راضى سازد».(112)
92
آنگاه امام (علیه السلام) به سومین و چهارمین عمل ناپسندى که در این بخش آمده اشاره کرده و از آن به خدا پناه مى برد؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى بریم از این که با زیردستان خود بدرفتارى کنیم و نسبت به کسانى که به ما خدمتى کرده اند شکرگزار نباشیم»؛ (وَسُوءِ الْوِلایَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَیْدِینَا، وَتَرْکِ الشُّکْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا).
«ولایت» به هرگونه سرپرستى گفته مى شود؛ چه سرپرستى والیان امور نسبت به امت ها باشد و چه سرپرستى استاد نسبت به شاگردان یا بزرگ خانواده نسبت به همسر و فرزندان.
خداوند براى او وظایفى قرار داده که اگر به آن وظایف عمل نکند سوء ولایت و بدرفتارى محسوب مى شود و خداوند چنین بنده اى را به خاطر حق ضایع شده زیردستانش مجازات مى کند.
در رساله حقوق که آن نیز از امام زین العابدین (علیه السلام) صاحب صحیفه سجادیه است و از گران بهاترین آثارى است که از معصومین (علیه السلام) باقى مانده، چنین مى خوانیم: «وَأَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِیَّتَکَ لِضَعْفِهِمْ وَقُوَّتِکَ فَیَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِیهِمْ وَتَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ وَتَغْفِرَ لَهُمْ جَهْلَهُمْ وَلا تُعَاجِلَهُمْ بِالْعُقُوبَةِ وَتَشْکُرَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى مَا آتَاکَ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَیْهِم؛ واما حق کسانى که تحت فرمان وحکومت تو هستند این است که بدانى آن ها به خاطر ضعفى که داشته اند و قوتى که تو داشته اى (و خداوند به تو ارزانى کرده است) تحت فرمان تو قرار گرفته اند، بنابراین بر تو واجب است که عدالت را در میان آن ها رعایت کنى و با آن ها همچون پدر مهربان باشى. هرگاه کارى از روى نادانى از آن ها سربزند آن ها را ببخشى و در کیفر دادن آن ها شتاب نکنى و از خداوند متعال براى این قوتى که به تو نسبت به آن ها داده سپاسگزار باشى».(113)
93
سپس امام (علیه السلام) در ادامه همین سخن درباره کسانى که تحت تعلیم و تربیت لسانى هستند مى فرماید: «حق کسى که سرپرستى او را از نظر علم بر عهده دارى این است که بدانى خداوند متعال تو را قیم آن ها در علمى که به تو بخشیده و خزائنش را به روى تو گشوده، قرار داده است. اگر به خوبى آن ها را تعلیم کنى و با خشونت و دلتنگى با آن ها رفتار نکنى خداوند از فضلش علم تو را افزون مى کند، ولى چنانچه مردم را از علم خود محروم سازى یا هنگامى که به سراغ علم تو مى آیند با آن ها با خشونت رفتار کنى سزاوار است که خداوند عزوجل علم و نورانیت آن را از تو بگیرد و در نظرها تو را منفور سازد و جایگاه تو را از دل ها ساقط کند»؛ (... اِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَکَ أَوْ خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْکَ کَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یَسْلُبَکَ الْعِلْمَ وَبَهَاءَهُ وَیُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّکَ).(114 )
و درادامه در مورد همسر نیز توصیه مى کند که حق او این است که بدانى خدا او را مایه آرامش و انس تو قرار داده و این نعمتى است از سوى خدا بر تو، لذا او را گرامى بدارى و با او مدارا کنى «وَأَمَّا حَقُّ الزَّوْجَةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَهَا لَکَ سَکَناً وَأُنْساً فَتَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ نِعْمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَیْکَ فَتُکْرِمَهَا وَتَرْفُقَ بِهَا».(115)
آنگاه امام (علیه السلام) به نقطه مقابل این مطلب اشاره کرده و درباره کسانى که در حق انسان خوبى کرده اند و درواقع بالادست انسان قرار دارند از ناسپاسى نسبت به آن ها به خدا پناه مى برد.
«اصطنع» از ماده «اصطناع» به گفته راغب در مفردات، به معناى اقدام مؤکد براى اصلاح چیزى (یا انجام کارى) است و «معروف» و «عارفه» به معناى هر کار نیک مى باشد.
لزوم شکر منعم از بدیهى ترین امور است و انسان اگر بتواند باید از راه جبران
94
عملى حق شکرگزارى را ادا کند و اگر از این راه نمى تواند، با اظهار شکر لفظى، بخشى از حق او را ادا نماید.
روشن است که این کار افراد را به ادامه نیکوکارى دعوت مى کند، در حالى که ناسپاسى ها آن ها را دلسرد مى سازد. نه تنها نسبت به کسى که نیکى کرده، بلکه نسبت به نیکى کردن به دیگران نیز دلسرد مى شود که مبادا آن ها نیز همین گونه باشند.
درباره اهمیت شکر خالق و مخلوق بارها صحبت شده است. مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «شکر» ذکر کرده و در آن 30 حدیث درمورد اهمیت و آثار شکر آورده که بخشى از آن درباره شکر پروردگار و بخشى دیگر درباره شکر مخلوق است به سبب نیکى هایى که توسط او در حق دیگرى انجام شده است؛ در سى امین حدیث، از امام على بن الحسین (علیه السلام) نقل مى کند:
«یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِیدِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: أَ شَکَرْتَ فُلاناً؟ فَیَقُولُ: بَلْ شَکَرْتُکَ یَا رَبِّ، فَیَقُولُ: لَمْ تَشْکُرْنِی اِذْ لَمْ تَشْکُرْهُ، ثُمَّ قَالَ: أَشْکَرُکُمْ لِلَّهِ أَشْکَرُکُمْ لِلنَّاس؛ خداوند متعال روز قیامت به بنده اى از بندگانش مى گوید: آیا از فلان کس به خاطر خدماتش شکرگزارى کردى؟ عرضه مى دارد: من شکر تو را به جا آوردم اى پروردگار من! خداوند مى فرماید: شکر مرا به جا نیاوردى چون شکر او را به جا نیاوردى. امام (علیه السلام) سپس فرمود: شاکرترین شما در پیشگاه خدا کسانى هستند که شاکرترین درمقابل دیگران اند».(116)
در حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در فصل دیگرى از کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، مى خوانیم:
«لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعِی سُبُلِ الْمَعْرُوفِ، قِیلَ: وَمَا قَاطِعُوا سُبُلِ الْمَعْرُوفِ؟ قَالَ: الرَّجُلُ یُصْنَعُ اِلَیْهِ
95
الْمَعْرُوفُ فَیَکْفُرُهُ فَیَمْتَنِعُ صَاحِبُهُ مِنْ أَنْ یَصْنَعَ ذَلِکَ اِلَى غَیْرِهِ؛ خداوند لعنت کند کسانى را که راه هاى خیر را مى بندند! عرضه داشتند: چه کسانى راه هاى خیر را مى بندند؟ فرمود: کسى در حق دیگرى نیکى مى کند و (نه تنها شکر او را به جا نمى آورد، بلکه) کفران و ناسپاسى مى نماید و همین سبب مى شود که نیکى کننده بعد از آن به دیگرى نیکى نکند».(117)
مانند این که کسى ضامن افرادى مى شود و آن ها از ضمانت او سوء استفاده مى کنند و بدهى خود را نمى پردازند و او تصمیم مى گیرد که تا عمر دارد ضامن کسى نشود.
البته اگر کسى توانایى داشته باشد باید درمقابل نیکى دیگران نیکى کند، ولى اگر توان نیکى کردن را ندارد، حداقل تشکر نماید؛ همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است :
«مَنْ أُتِیَ اِلَیْهِ مَعْرُوفٌ فَلْیُکَافِئْ بِهِ فَاِنْ عَجَزَ فَلْیُثْنِ عَلَیْهِ فَاِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَقَدْ کَفَرَ النِّعْمَةَ؛ کسى که کار نیکى در حقش مى شود باید آن را جبران کند و اگر عاجز از جبران است، از نیکوکار تشکر نماید و اگر این را هم انجام ندهد کفران کرده است».(118)
* * *
امام (علیه السلام) در جمله بعد نیز از چهار گناه مهم دیگر به خدا پناه مى برد.
نخست عرضه مى دارد: «(خداوندا! به تو پناه مى برم از این که) ظالمى را یارى کنیم یا مظلومى را یارى نکنیم»؛ (أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً).
به یقین یارى ظالمان از گناهان کبیره است که در فقه اسلامى به طور گسترده درباره آن بحث شده و یکى از مصادیق روشن اعانت بر اثم است که در قرآن
96
مجید از آن نهى فرموده است: (وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ)؛(119 ) براى انجام کارهاى نیک و تقوا به دیگران کمک کنید و هرگز براى انجام گناه و تعدّى کمک نکنید».
در روایات اسلامى نیز بحث گسترده اى درباره حرمت کمک به ظالمین وارد شده، ازجمله:
مرحوم صاحب وسائل الشیعه بابى تحت عنوان «تحریم معونة ظالمین» در جلد دوازدهم این کتاب آورده و هفده روایت ناب در آن جا نقل کرده، ازجمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعِینُ لَهُ وَالرَّاضِی بِهِ شُرَکَاءُ ثَلاثَتُهُم؛ کسى که ظلم مى کند و کسى که ظالم را یارى مى کند و کسى که راضى به ظلم اوست هر سه شریک (در گناه) هستند».(120)
از بعضى از روایات این باب استفاده مى شود که یارى ظالمان مفهوم وسیعى دارد که بسیارى از کارها را شامل مى شود، ازجمله در روایتى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «اِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ: أَیْنَ أَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَمَنْ لاقَ لَهُمْ دَوَاةً أَوْ رَبَطَ کِیساً أَوْ مَدَّ لَهُمْ مَدَّةَ قَلَمٍ فَاحْشُرُوهُمْ مَعَهُم؛ هنگامى که روز قیامت فرا مى رسد ندا دهنده اى ندا مى دهد: یارى کنندگان ظالمان کجا هستند، حتى کسانى که دوات آن ها را براى نوشتن آماده کرده اند یا کیسه اى را که مربوط به آن هاست بسته اند یا قلم آن ها را براى نوشتن آماده ساخته اند؟ همه آن ها را با ظالمان محشور کنید».(121)
در فقه اسلامى میان محققان دو عنوان مطرح است که نسبت به یکدیگر عموم و خصوص مطلق دارند: معاونت ظالمان و معاونت بر هر گونه گناه، چه ظلم ظالمان باشد و چه گناه دیگر، و ادله اربعه حرمت هر دو را اثبات مى کند، زیرا هم
97
آیات قرآن مجید از اعانت بر گناه و تقویت ظالمان نهى کرده، هم روایات اسلامى، هم عقل سلیم به آن حکم مى کند و هم اجماع علماى مسلمین.
ولى معاونت ظالمان یا معاونت بر هر گونه گناه یک عنوان عرفى است و حقیقت شرعیه ندارد، اما بعضى از مصادیق آن روشن است مانند کسى که مى رود و جزء دستگاه ظلمه مى شود و وسایل تقویت قدرت و شوکت آن ها را فراهم مى کند و یا احکام ظالمانه آن ها را اجرا مى نماید و یا اسباب اجراى آن را فراهم مى سازد.
اما مصادیق پیچیده اى هم دارد که حکم به حرمت آن مشکل است، مانند این که کسى با انجام اعمال مباحى آن ها را یارى دهد، ازجمله این که ظالمان یا ایادى آن ها به بازار مسلمین مى روند و مایحتاج خود را از بازار تهیه مى کنند. البته فروختن مایحتاج به آن ها از مقدّمات بعیده ظلم آن ها حساب مى شود و حکم به حرمت آن با توجه به سیره مستمره مسلمین بر این کار بسیار بعید است؛ یعنى بنا نبوده که مسلمانان از این گونه امور اجتناب ورزند هرچند در بعضى از روایات مصادیقى از آن نهى شده که ممکن است حمل بر کراهت شود، مانند بعضى از روایاتى که پیش تر گذشت. یا گفته مى شود: آنچه مصداق مقدمات قریبه است که در عرف مصداق اعانت محسوب مى شود حرام است، و آنچه از مقدمات بعیده است که در عرف اعانت محسوب نمى شود حرام نیست، مگر این که شخصى که آن کمک را مى رساند نیّتش این باشد که به ظلم آن ها کمک نموده باشد، که در این صورت حرام است، مانند کسى که انگور خود را به کارخانه شراب فروشى مى فروشد به نیت این که آن ها از آن شراب درست کنند.
آنگاه امام (علیه السلام) به نقطه مقابل آن مى پردازد و عرضه مى دارد: خدایا! به تو پناه مى برم از این که مظلومى را به حال خود واگذاریم و کمک نکنیم.
«نخذل» از ماده «خذلان» به معناى یارى نکردن کسى است که نیاز به یارى دارد و از دیگران یارى مى طلبد.
98
«ملهوف» از ماده «لهف» به معناى غم و اندوه است، ولى در کتاب العین که از منابع معروف لغت است مى خوانیم که «ملهوف» به معناى شخص مغموم مظلوم است که از دیگران یارى مى خواهد.
در روایات اسلامى نیز تأکید شده که مسلمانان به یارى این گونه افراد بشتابند، ازجمله در روایتى که مرحوم کلینى از امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است مى خوانیم: «مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَمَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ کسى که صبح کند و به امور مسلمین بى اعتنا باشد مسلمان نیست و کسى که صداى شخصى را بشنود که فریاد مى زند: اى مسلمانان به یارى ام بیایید، و او را یارى نکند او نیز مسلمان نیست».(122)
در حدیث دیگرى که مرحوم مجلسى در بحارالانوار از امالى صدوق نقل مى کند مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود :
«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَخْذُلُ أَخَاهُ وَهُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ اِلاَّ خَذَلَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ؛ هیچ فرد باایمانى دست از یارى برادر مؤمنش برنمى دارد در حالى که قدرت بر این کار دارد مگر این که خداوند دست از یارى او در دنیا و آخرت برخواهد داشت».
در حدیث دیگرى امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید:
«وَالذُّنُوبُ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاءَ تَرْکُ اِغَاثَةِ الْمَلْهُوفِ وَتَرْکُ مُعَاوَنَةِ الْمَظْلُومِ وَتَضْیِیعُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ؛ گناهانى که موجب نزول بلاى الهى مى شود ترک کمک به غمدیدگان و رها کردن اعانت مظلوم است و همچنین ضایع کردن امر به معروف و نهى از منکر».(123)
99
شکى نیست که موارد مختلف است. در مواردى که جان مسلمان یا ناموس و یا مال مهمى از او در معرض خطر باشد به یقین ترک یارى او حرام و از گناهان کبیره محسوب مى شود، ولى در موارد جزئى که خطر مهمى دیگرى را تهدید نمى کند یارى کردن بهتر است.
البته هرگاه در مسائل مربوط به دین، افرادى تحت فشار قرار گیرند کمک کردن به آن ها بر کسانى که قادر به آن هستند واجب است، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَاِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِى الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرَ)؛ «واگر در حفظ دین خود از شما یارى طلبند، بر شماست که آن ها را یارى کنید».(124)
امام (علیه السلام) سپس در سومین و چهارمین چیزى که از انجام آن به خدا پناه مى برد عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که چیزى را طلب کنیم که حق ما نیست یا سخنى بگوییم که به آن علم نداریم»؛ (أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ، أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ).
«نروم» از ماده «رَوْم» و «مرام» به معناى طلب کردن چیزى است.
هر کسى براثر استعدادهاى ذاتى و اکتسابى، توانایى خاصى براى رسیدن به مقامات یا نعمت هاى معینى دارد، اگر بالاتر از آن را طلب کند نه تنها خود را به زحمت مى افکند بلکه به خاطر نرسیدن به آن در زندگى سرخورده مى شود و حتى ممکن است دست به خودکشى نیز بزند، در حالى که اگر به حق خود قانع بود، هم روحى آرام داشت و هم خود را به زحمت نمى افکند.
گاهى بعضى افراد بلندپرواز که چیزهایى را طلب مى کنند که حق آن ها نیست به خداوند هم بدبین مى شوند و کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند، در حالى که اگر به حقشان قانع بودند از خدا راضى بودند.
100
قرآن مجید به پیامبر (صلی الله علیه و آله) خطاب کرده، مى فرماید: (وَلا تَمُدَّنَ عَیْنَیْکَ اِلى ما مَتَّعْنَا بِهِ أَزْواجَاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقى)؛ «و هرگز چشمان خود را به مواهب مادّى، که به گروه هایى از آنان داده ایم، مدوز؛ این ها گل هاى ناپایدار زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگارت بهتر و ماندگارتر است».(125)
از آیات قرآن و روایات استفاده مى شود که خداوند براساس حکمت بالغه اى که دارد روزى هاى بندگان را طبق حساب دقیقى معین کرده و هر کس را مطابق شایستگى و تلاشش از نعمت هاى خود بهره مند مى سازد. گاه بى توجهى به این تقسیم الهى سبب مى شود که بعضى ها بلندپروازى کنند و به سراغ چیزى بروند که حق آن ها نیست و هرگز به آن نمى رسند و این بلاى بزرگى در زندگى آن ها مى شود.
در آیه 32 سوره زخرف مى خوانیم: (نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ)؛ «ما معیشت آن ها را در زندگى دنیا در میانشان تقسیم کردیم و درجات بعضى را برتر از بعضى قرار دادیم تا یکدیگر را به خدمت گیرند؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى کنند بهتر است».
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عبارت کوتاه و پرمعنایى به این مطلب اشاره کرده، مى فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ امْرِأً عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَهُ؛ خدا رحمت کند کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود خارج نشود».(126)
این رحمت الهى، هم شامل رحمت هاى مادى مى شود و هم معنوى.
101
همان گونه که انسان در امور مادى نباید پا را ازگلیم خود درازتر کند در امور معنوى نیز باید چنین باشد.
درواقع این گونه افراد که واقعیت ها را درمورد خود فراموش مى کنند و طالب چیزى هستند که حق آن ها نیست از عقل سلیمى برخوردار نیستند، همان گونه که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیث دیگرى که آن نیز در غرر الحکم آمده مى فرماید: «لا عَقْلَ لِمَنْ یَتَجَاوَزُ حَدَّهُ وَقَدْرَهُ؛ کسى که از حد وقدر خود تجاوز کند عاقل نیست».(127)
آگاهى از حد و قدر خویش به این است که انسان استعدادها و استحقاق هاى مادى و معنوى خود را بشناسد و آنچه را مقتضاى آن است طلب کند و خود را بى دلیل به زحمت نیفکند و براى رسیدن به چیزى که حق او نیست تلاش بیهوده و گاه آمیخته با گناه نکند.
امام (علیه السلام) سپس عرضه مى دارد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از این که درمورد چیزى که به آن دانا نیستم بدون علم سخن بگویم» (أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ).
قرآن مجید به شدت از قول به غیر علم نهى کرده و کسانى را که سخنى بدون علم مى گویند مذمت نموده است. ازجمله در آیات 3 و 8 سوره حج مى خوانیم : (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ ...)؛ «بعضى از مردم درباره خداوند، بدون علم، به جدال برمى خیزند» ودر ذیل همین آیه سوم سوره حج (وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ) چنین کسى را پیرو شیطان طغیانگر دانسته است.
در جایى دیگر در مذمت کافران مى فرماید: (بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَنْ یَهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَما لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ)؛ «ولى ستمکاران، بدون علم و آگاهى، از هوى و هوس هاى خود پیروى کردند. پس چه کسى مى تواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدایت کند؟! و براى آن ها هیچ یاورى نخواهد بود».(128)
102
در روایات اسلامى نیز از قول به غیر علم، چه در مقام قضاوت، چه در مقام فتوا و چه در هر مقام دیگرى نهى شده است.
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام): مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: أَنْ یَقُولُوا مَا یَعْلَمُونَ وَیَقِفُوا عِنْدَ مَا لا یَعْلَمُونَ؛ زراره که از یاران خاص و بلندمرتبه امام باقر (علیه السلام) است مى گوید: از آن حضرت سؤال کردم: حق خدا بر بندگان چیست؟ فرمود: این است که آنچه را مى دانند بگویند و درباره آنچه نمى دانند سخنى نگویند».(129)
مرحوم کلینى در کتاب کافى بابى تحت عنوان «النهى على القول بغیر علم»(130) با 9 حدیث ذکر کرده که آنچه در بالا آمد هفتمین حدیث آن است.
و در حدیث دیگرى از همین باب درمورد فتواى بدون علم، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که به صحابه معروفش عبدالرحمن بن حجاج فرمود: «اِیَّاکَ وَخَصْلَتَیْنِ فَفِیهِمَا هَلَکَ: مَنْ هَلَکَ اِیَّاکَ أَنْ تُفْتِیَ النَّاسَ بِرَأْیِکَ أَوْ تَدِینَ بِمَا لا تَعْلَمُ؛ از دو چیز بپرهیز که بسیارى از افراد در آن هلاک شدند: از فتوا دادن به مردم به رأى خود و از این که چیزى را که نمى دانى به عنوان دین خود بپذیرى».
و در حدیث سوم همین باب از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدَىً لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِکَةُ الْعَذَابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ؛ کسى که بدون علم و هدایت براى مردم فتوابدهدفرشتگان رحمت و ملائکه عذاب بر او لعنت مى فرستندوگناه کسى راکه به فتواى غلط اوعمل کرده است براى او خواهند نوشت».
البته همان گونه که گفتیم، نهى از قول به غیر علم، فقط مربوط به مقام فتوا و قضاوت نیست، بلکه شامل تمام مواردى مى شود که انسان به آن علم ندارد.
این نکته نیز قابل توجه است که حرام بودن قول به غیر علم به این علت نیست که ممکن است دروغ باشد، بلکه اگر راست هم باشد حرام است و اطلاق ادله اعم از آیات و روایات شاهد این مدّعاست.
103
حرمت قول به غیر علم از نظر دلیل عقل نیز واضح است، چرا که سرچشمه بسیارى از مفاسد اجتماعى و فردى خواهد شد. مردم در گمراهى فرو مى روند، حقوقى باطل مى شود، آبروى افرادى مى ریزد، اختلاف و نزاع میان افراد به وجود مى آید و مفاسد فراوان دیگر.
اما تعبیر امام (علیه السلام) به «فى العلم» اشاره به این است که در تمام مواردى که علم لازم است، چه درمورد اصول وفروع دین باشد که فوق العاده اهمیت دارد و چه در موارد دیگر، اگر انسان بدون علم سخن بگوید مرتکب کار خلاف شده وامام (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد.
یکى از آشکارترین موارد قول به غیر علم، پخش شایعات است که متأسفانه سرچشمه بسیارى از مفاسد اجتماعى است. کسى سخنى را که دیگرى بدون علم گفته است مى شنود و آن را براى دیگران بازگو مى کند و به تدریج همه جامعه گرفتار آن مى شود و بسیار دیده شده که آن سخن از اصل دروغ و خلاف بوده، و این یکى از بدترین بلاهاى اجتماعى است که امروز نیز با آن دست به گریبان هستیم.
یکى از شایعات بى اساسى که در قرآن به شدت با آن برخورد شده داستان افک است که یکى از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) را متهم به کار خلاف عفّت کردند و منافقان و افراد سست ایمان به سرعت آن را در تمام جامعه اسلامى پخش نمودند. قرآن مجید طى آیات متعددى با آن برخورد شدیدى کرده است، ازجمله مى فرماید: «اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ؛ به یاد آورید زمانى را که این شایعه را از زبان یکدیگر مى گرفتید و با دهان خود سخنى مى گفتید که به آن علم نداشتید و آن را ساده و کوچک مى پنداشتید در حالى که نزد خدا بزرگ است (و گناه مهمّى است)!».(131 )
104