فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

بازتاب توحید در زندگى انسان ها

مراقبت، محاسبه و سپس بازخواست، سه عامل بازدارنده در برابر تخلفات و عصیان هاى اجتماعى است. به همین دلیل براى برقرارى نظم مطلوب در جوامع بشرى، هم برنامه بازرسى و نظارت وجود دارد و هم برنامه هاى دادرسى و، قضائى ولى با این همه آسیب ها کم نیست، زیرا خود این دستگاه ها نیز آسیب پذیرند، چگونه مى توانند آسیب هاى اجتماعى را برطرف سازند؟
اما در اعتقادات مذهبى، کسى که خدا را حاضر و ناظر در همه جا بداند و به آیه شریفه (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ)(597) اعتقاد راسخ داشته باشد و نیز به مقتضاى (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ)(598) معتقد به حسابرسى دقیق قیامت باشد، قطعاً در مسیر صحیح گام برمى دارد. و هر قدر این اعتقادات قوى تر شود، انسان، وظیفه شناس تر خواهد شد.
از سوى دیگر، توجه به صفات جمال و جلال حق آثار بسیار سازنده اى دارد. به فرموده امام (علیه السلام) در این دعا، خداوند، هم قیام به عدالت دارد، هم در حکم خود عادل است، هم نسبت به بندگان رئوف و رحیم مى باشد و هم مالک همه هستى است.
هریک از این صفات پیام روشنى براى دعاکننده دارد و با صراحت اعلام
472
مى کند که دعاکننده زمانى مى تواند انتظار استجابت دعاى خود را داشته باشد و به مقام قرب خدا برسد که با صفات او هماهنگى برقرار سازد، پرتوى از عدالت و رحیمیت و رحمانیت و رأفت و رحمت در وجود او آشکار شود، و این تعبیرات درس بزرگى براى همه ماست.
* * *
سپس امام (علیه السلام) بعد از پایان شهادت به توحید پروردگار و ذکر صفات جمال و جلال او به سراغ شهادت به نبوت مى رود و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را با سه وصف و دو مسئولیت توصیف مى فرماید، عرضه مى دارد: «محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول تو و برگزیده ات از میان خلق توست»؛ (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ وخِیَرَتُکَ مِنْ خَلْقِکَ).
جالب این که نخستین توصیف را مسأله عبودیت قرار داده، همان چیزى که در نمازهایمان در تشهد پیوسته تکرار مى کنیم و این نشان مى دهد مقام عبودیت برترین مقام است و آن زمانى است که خداوند انسان را به بندگى خود بپذیرد واو را عبد خاص خود خطاب کند و پیامبران تا به مقام عبودیت نرسیدند به مقام نبوت نائل نشدند.
واژه «عبد» از نظر لغت به کسى گفته مى شود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده اش تابع اراده اوست و خواسته هایش تابع خواسته او؛ در برابر او خود را مالک چیزى نمى داند و در اطاعتش هرگز سستى به خود راه نمى دهد و اگر عبودیت، پرستش معنا شده، از همین جا سرچشمه گرفته است.
بعضى از ارباب لغت «عبد» و «عبودیت» را به چهار گونه تقسیم کرده اند: نخست، عبودیت تکوینى، یعنى در عالم خلقت سر بر فرمان قوانین الهیه است و انحراف از آن براى او ممکن نیست و این معناى عبودیت در همه مخلوقات جارى و سارى است، همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (اِنْ کُلُّ مَنْ فِى السَّمَاواتِ
473
وَ الْأَرْضِ اِلاَّ آتِى الرَّحْمَنِ عَبْداً)؛ «تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، به سوى خداوند رحمان مى آیند در حالى که بنده اویند».(599)
نوع دیگرى از عبودیت، عبودیت اختیارى است و آن این که انسان در برابر خداوند تسلیم مطلق باشد و در همه چیز فرمان و خواست و اراده او را در نظر بگیرد و این مقام والاى انبیا و اولیاست، مانند آیاتى که درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و پیامبران بزرگ الهى آمده و آن ها را به عبودیت توصیف مى کند. در سوره اسراء مى خوانیم: (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الْآَقْصَى)؛ «پاک و منزّه است آن کس که بنده اش را در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالأقصى برد».(600) البته ممکن است گاه این عبودیت اختیارى در برابر زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوات باشد، همان گونه که در کلام معروف امام حسین (علیه السلام) آمده است: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»(601) چنین عبودیتى را مى توان نوع سوم به حساب آورد.
نوع چهارم از عبودیت، عبودیت قراردادى است که درمورد بردگان انجام مى شد. کسى به هر دلیلى دیگرى را به بندگى مى گرفت و یا او را خرید و فروش مى کردند و گاه آن ها را آزاد مى نمودند. همه این ها امورى قراردادى بود.
واژه «خِیَرَة» به معناى برگزیده و انتخاب شده است و شکى نیست که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برگزیده و منتخب خداست، بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که خداوند انسان ها را آفرید و به گروهى شایستگى بیشتر داد و از آن گروه نیز گروه شایسته اى را انتخاب کرد و سرانجام به بنى هاشم رسید و از میان این گروهِ شایسته پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را برگزید، بنابراین او شایسته ترین خلق خداست.(602)
474
واژه «خِیَرَة» به معناى مصدرى (اختیار) نیز آمده است، همان گونه که در آیه شریفه 68 سوره قصص مى خوانیم: (وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ)؛ «پروردگار تو هرچه بخواهد مى آفریند، و هرچه بخواهد برمى گزیند؛ آنان در برابر او اختیارى ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند!».
آرى، اختیار عالم هستى در دست قدرت اوست و کسى بدون اذن او اختیارى ندارد.
اگر درباره دعاى مورد بحث، همین معناى مصدرى را برگزینیم، از قبیل اطلاق مصدر است بر موصوف به یک صفت به عنوان مبالغه همانند «زیدٌ عدلٌ».
آنگاه دو ویژگى عملى براى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ذکر مى کند که تمام برنامه هاى نبوت و رسالت او را دربر مى گیرد، عرضه مى دارد: «رسالت خود را بر دوش او نهادى، او نیز حق آن را ادا کرد و به خیرخواهى بندگانت مأمور ساختى، او هم نهایت خیرخواهى و دلسوزى را انجام داد»؛ (حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَکَ فَأَدَّاهَا، وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لاُِمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا).
واژه «حَمَّلْتَ» از ماده «تحمیل» به معناى بار سنگینى بر دوش کسى گذاشتن است؛ گاه این بار جنبه مادى و جسمانى دارد و گاه جنبه معنوى و روحانى، مانند بار نبوت و رسالت و پیشوایى خلق خدا.
جالب این که در آیه شریفه 286 سوره بقره نخست به بندگان مى آموزد که عرضه بدارند: (وَ لاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا اِصْراً)؛ «خداوندا! بار سنگینى بر دوش ما مگذار» بعد مى گوید: (وَ لاَ تُحَمِّلْنا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ)؛ «بارى که از سنگینى، توان حمل آن را نداریم بر ما مگذار» و از این دو تعبیر به خوبى استفاده مى شود که این واژه هنگامى که به صورت ثلاثى مزید باشد تأکید بیشترى بر ثلاثى مجرد دارد.
475
واژه «رسول» از ماده «رسالت» در این جا به معناى فرستاده خداست؛ کسى که مأموریت دارد پیام الهى را به مردم برساند و تفاوت آن با نبى این است که او وحى الهى را دریافت مى دارد و کسانى که از او بخواهند، در اختیارشان مى گذارد. در واقع نبى، مانند طبیبى است که در مطب خود نشسته و هرکس به او مراجعه کند او را درمان مى کند، ولى رسول، مانند طبیب سیار است که همه جا به دنبال بیماران مى گردد تا به علاج آن ها بپردازد. در حقیقت هر رسولى نبى است، ولى هر نبیّى رسول نیست.
البته تفاوت هاى دیگرى نیز میان رسول و نبى ذکر شده است که با یکدیگر منافات ندارند، از جمله در احادیث متعددى از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده که دربرابر این سؤال که تفاوت رسول ونبى چیست؟ فرمودند: «النَّبِیُّ الَّذِی یَرَى فِی مَنَامِهِ وَیَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لاَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ، وَ الرَّسُولُ: الَّذِی یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ یَرَى فِی الْمَنَامِ وَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ؛ نبى کسى است که در خواب مى بیند (و وحى الهى را از این طریق دریافت مى دارد) و صدا (ى فرشته) را مى شنود، ولى فرشته وحى را نمى بیند، اما رسول کسى است که هم صداى فرشته وحى را مى شنود و هم در خواب مى بیند و هم فرشته وحى را در بیدارى مشاهده مى کند».(603)
مرحوم علامه مصطفوى در کتاب التحقیق درباره رسول، بیانى دارد که خلاصه اش این است: واژه «رسالت» ممکن است درباره فرشته یا انسان یا شیطان یا حیوان ویا حتى جماد اطلاق شود. سپس موارد آن را از قرآن مجید ذکر مى کند. در مورد فرشته اى که بر مریم (علیها السلام) نازل شد به آیه شریفه (فَأَرْسَلْنَا اِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً)(604) و درباره انسان ها به آیات شریفه (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ ...)(605)،
476
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً ...)(606)، (ثُمَ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَ أَخَاهُ هَارُونَ ...)(607) استشهاد مى کند. در مورد حیوانات به داستان مرغان مأمور نابودى لشکر ابرهه اشاره مى کند، آن جا که قرآن مى فرماید: (وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبَابِیلَ).(608) در مورد موجودات غیر عاقل به آیه مربوط به فرستادن بادها: (وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّیَاحَ)(609) و در مورد شیاطین آیه (أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ)(610) را گوشزد مى کند.(611)
بنابراین، رسالت به معناى هرگونه مأموریت مى باشد که از اشخاص و موجودات مختلف صادر مى شود، ولى هنگامى که این واژه به صورت «رسول» به طور مطلق گفته مى شود، منظور، پیامبر الهى است.
و اما واژه «نصح» در اصل به معناى خالص و بى غل و غش بودن است و به عسل خالص «ناصح» مى گویند؛ سپس این تعبیر در مورد سخنانى که از روى خیر خواهى و خلوص نیت و دلسوزى گفته مى شود به کار رفته است و در مورد پیامبران الهى در قرآن مجید نیز آمده است: در آیه 62 سوره اعراف از قول نوح پیامبر (علیه السلام) مى خوانیم: (وَ أَنْصَحُ لَکُمْ)؛ «من براى شما خیرخواهى و دلسوزى مى کنم». و لازمه آن این است که شخص ناصح به آنچه مفید است امر کند و از آنچه زیان بار است نهى نماید و این کارى است که پیامبران الهى، به ویژه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر عهده داشتند.
به هر حال، رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) هم رسالت الهى را به طور کامل به جهانیان رساند و هم براى آن ها خیرخواهى و دلسوزى کرد.
477
قرآن مجید همین معنا را با تعبیر دیگرى در آیه 128 سوره توبه بیان فرموده است: (لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ)؛ «به یقین، پیامبرى از میان شما به سویتان آمد که رنج هاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است».

نمونه هایى از رأفت و محبت و دلسوزى پیامبر (صلی الله علیه و آله)

از آنچه در روایات و تواریخ اسلامى آمده است این مطلب به خوبى استفاده مى شود که آن حضرت نسبت به دوست و دشمن محبت داشت و رأفت و رحمت او فوق العاده بود، از جمله:
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که هنگام فتح مکه که در روز جمعه واقع شد، فرزند ابوجهل که نامش «عکرمه» بود به سوى یمن گریخت، زیرا مى ترسید پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دستور قتل او را بدهد. همسرش به نام «ام حکیم» زن عاقل و هوشمندى بود و از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیروى مى کرد. خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: پسرعمویم (همسرم) عکرمة از ترس شما به یمن گریخته و مى ترسد دستور قتل او را بدهید، یا او را امان دهید. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «امان دادم به امان الهى، هرکس او را ملاقات کرد متعرض او نشود». همسرش به سراغ او رفت و او را پیدا کرد و به او گفت: پسر عمو! من از نزد کسى آمدم که از همه مردم مهربان تر و نیکوکارتر وبهتر است. خود را به هلاکت میفکن، براى تو امان گرفتم. پرسید: جدّاً امان گرفته اى؟ گفت: آرى. من با او سخن گفتم و او به تو امان داد.
عکرمه همراه همسرش بازگشت. هنگامى که نزدیک مکه رسید، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اصحابش فرمود: به زودى عکرمه به عنوان مهاجر به سوى شما مى آید، پدر او (ابوجهل) را دشنام ندهید، زیرا دشنام میّت موجب آزار افراد زنده
478
است. (به هر حال) عکرمه آمد و به در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید، در حالى که همسرش نقاب پوشیده و همراه او بود.همسرش مى گوید: از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اجازه خواستم و وارد شدم و عرض کردم: عکرمه آمده است، پیامبر (صلی الله علیه و آله) خوشحال شد، فرمود: بگو داخل شود. هنگامى که عکرمه وارد شد، عرض کرد: همسرم خبر داده که مرا امان داده اى؟ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: درست است، تو در امانى.
عکرمه شهادتین را بر زبان جارى کرد و خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: تو نیکوکارترین و باوفاترینِ مردمى. این سخن را مى گویم در حالى که سرم را از شرم به زیر انداخته ام، سپس عرضه داشت: اى رسول خدا! براى من در برابر آن همه عداوت هایى که با تو کردم و افرادى را بر ضد تو تحریک ساختم استغفار کن. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرضه داشت: خداوندا! عکرمه را براى تمام عداوت هایى که با من داشته و سخنانى که بر ضد من گفته و کسانى را که از راه تو بازداشته است، ببخش. عکرمه عرض کرد: اى رسول خدا! کار خیرى به من امر کن تا آن را به جا آورم. فرمود: بگو: «أشْهَدُ أنْ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» و در راه خدا جهاد کن. عکرمه عرضه داشت: به خدا سوگند! آنچه در راه جلوگیرى مردم از راه خدا هزینه کرده ام دو برابر آن را در راه خدا انفاق خواهم کرد و اگر آتش جنگ هایى را بر ضدّ راه خدا افروخته ام دو برابر آن در راه خدا تلاش خواهم کرد. پس از این ماجرا عکرمه در جنگ هاى اسلامى فعال بود تا این که در زمان خلافت ابوبکر به شهادت رسید.(612)
نمونه دیگر ماجرایى است که آیه دوم سوره حجرات به آن اشاره مى کند: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید، و در برابر او بلند سخن مگویید و او را بلند
479
صدا نزنید، آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى صدا را بلند مى کنند، مبادا اعمال شما نابود شود در حالى که نمى دانید».
مطابق این آیه، همه مؤمنان مأمور بودند ادب را درمورد پیامبر (صلی الله علیه و آله) رعایت کنند وصدایشان برتر از صداى آن حضرت نباشد، مبادا اعمال خیرشان حبط وبى اثر شود.
ولى باز هم گاهى بعضى از افراد غافل این نکته را رعایت نمى کردند و با صداى بلند آن حضرت را صدا مى زدند، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز با صداى بلندترى به آن ها پاسخ مى گفت، فقط براى این که مبادا آن ها مشمول آیه فوق شوند و اعمالشان حبط گردد! این نشانه نهایت محبت و عطوفت آن حضرت است.(613)
در حدیثى از کتاب کافى در حالات آن حضرت مى خوانیم که روزى با مردم نماز ظهر مى خواند. دو رکعت آخر را با سرعت پایان داد. بعد از نماز مردم عرضه داشتند: آیا تغییرى در نماز پیدا شده است؟ فرمود: از چه جهت؟ عرض کردند: دو رکعت آخر را با سرعت خواندید. فرمود: آیا صداى گریه بلند کودک را نشنیدید!(614)
در بحارالانوار ذیل حدیث به این صورت نقل شده است: «خَشِیتُ أَنْ یَشْتَغِلَ بِهِ خَاطِرُ أَبِیهِ؛ ترسیدم توجه پدرش به او معطوف شود و از نماز غافل گردد».(615)
شدت علاقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به امت، حتى بدکاران، به قدرى بود که گاه زمانى که سخن از مجازات بدکاران در قیامت به زبان مى آورد با صداى بلند براى آن ها گریه مى کرد، از جمله در حدیثى مى خوانیم که آن حضرت فرمود: «ارواح مؤمنان هر جمعه به آسمان دنیا مى آیند و در مقابل خانه هایشان حاضر مى شوند و هر
480
کدام با صداى غم انگیز و آمیخته با گریه مى گویند: اى خاندان ما! اى فرزندم! اى پدرم! اى مادرم و اى خویشاوندم! به وسیله آنچه ما در دنیا داشتیم و حسابش بر ماست و منفعتش براى غیر ما، به ما محبت کنید. همچنین هر کدام بستگانش را صدا مى زند و مى گوید: خداوند شما را رحمت کند، به ما ترحم کنید، حتى به یک درهم یا یک قرص نان یا لباسى (در راه خدا بدهید) تا خداوند بر شما لباس بهشتى بپوشاند. سپس پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گریه کرد و ما هم با او گریستیم. آن حضرت به قدرى گریه کرد که مدتى نتوانست به سخنانش ادامه دهد، سپس فرمود: آن ها برادران دینى شما هستند که خاک و استخوان پوسیده شده اند، بعد از آن که در دنیا مسرور و غرق نعمت بودند».(616)
شبیه همین معنا در حدیثى از ابن مسعود آمده است که روزى پیامبر (صلی الله علیه و آله) از آینده امتش اظهار نگرانى کرد، سپس گریه نمود و ما هم با او گریستیم وعرضه داشتیم: اى رسول خدا! چرا گریه مى کنید؟ فرمود: به دلیل رحمت و محبت نسبت به بدکاران امتم (که خداوند آن ها را گرفتار عذاب هاى عظیم مى کند).(617)
مى دانیم که یکى از دستورات اسلام این است که مؤمن، بدى را با بدى پاسخ نگوید، بلکه با نیکى پاسخ دهد تا شخص بدکار متنبّه شود و به سوى حق بازگردد یعنى همان چیزى که در آیه 34 سوره فصلت آمده است: (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَاِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ) و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مصداق بارز عمل به این آیه بود که نمونه روشن آن در فتح مکه نسبت به قاتلان و جنایت کارانى که قبلاً خونشان را مباح کرده بود، آشکار شد. آن ها را بخشید، حتى وحشى، قاتل عمویش حمزه را که قلب پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بسیار به درد آورده بود.
481
.
482

بخش هفتم

23. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، أَکْثَرَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ، وَآتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا آتَیْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِکَ، وَ اجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ وَ أَکْرَمَ مَا جَزَیْتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِیَائِکَ عَنْ أُمَّتِهِ
24. اِنَّکَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِیمِ، الْغَافِرُ لِلْعَظِیمِ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ کُلِّ رَحِیمٍ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الاَْخْیَارِ الاَْنْجَبِینَ.

ترجمه
23. خداوندا! بر محمد و آلش درود فرست، بیشترین و بهترین درود و رحمتى که بر احدى از خلق خود فرستاده اى. خداوندا! به او از جانب ما بهترین چیزى را که به بنده اى از بندگانت بخشیده اى عطا فرما. خداوندا! برترین و گرامى ترین پاداشى را که به هر کدام از پیامبرانت در برابر خدماتى که به امتش کرده، داده اى، از سوى ما به او عطا کن.
24. خداوندا! تویى بسیار عطاکننده نعمت هاى بزرگ و آمرزنده گناهان عظیمى، و تو مهربان تر از هر مهربانى. بر محمد و آل او درود فرست که آن ها پاکان و طاهران و نیکان و شرافتمندان بودند.