فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

شرح و تفسیر

هفت تقاضاى مهم

امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى پرمعنایش بعد از درود بر پیامبر و آل او، هفت چیز از خداوند تقاضا مى کند، نخست عرضه مى دارد:
«خداوندا! بر محمد و آلش درود فرست، و امروز را پربرکت ترین ایامى که تاکنون داشته ایم قرار ده»؛ (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْهُ أَیْمَنَ یَوْمٍ عَهِدْنَاهُ).
و در تقاضاى دوم عرضه مى دارد: «امروز را برترین همدمى که با او مصاحبت داشته ایم، قرار ده»؛ (وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ).
و در تقاضاى سوم مى افزاید: «امروز را بهترین اوقاتى که در آن به سر برده ایم، مقرر فرما»؛ (وَ خَیْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِیهِ).
این تقاضاهاى سه گانه از نکته مهمى خبر مى دهد و آن این که انسان باید تلاش کند که هر روزش از دیروزش بهتر و فردایش از امروز والاتر باشد، به این
460
معنا که در مسیر تقوا و پاک دامنى و بندگى پروردگار و سیر و سلوک الى الله توقف نداشته باشد.
«أیمن» از ماده «یُمن» در اصل به معناى برکت و سعادت است و «أیمن» که أفعل التفضیل مى باشد یعنى پر برکت تر و پر سعادت تر است.
«عهدنا» از ماده «عهد» به معناى شناخت و دیدار است و این که کسى به دیگرى مى گوید: نسبت به تو بعید العهد شدم، یعنى مدتى است تو را ندیدم. این واژه به معناى پیمان نیز به طور گسترده استعمال مى شود.
راغب در مفردات معناى اصلى «عهد» را حفظ و مراقبت از چیزى به طور پیوسته مى داند.
«ظللنا» از ماده «ظلَّ» در اصل به معناى اعمالى است که انسان در روز انجام مى دهد، در مقابل «بیتوته» که به معناى برنامه هاى شبانه است و گاه یک لام آن ساقط مى شود و به صورت «ظَلْتُ» درمى آید، همان طور که در قرآن مجید در آیه 65 سوره واقعه آمده است: (لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ)؛ «اگر مى خواستیم، آن زراعت را به کاه در هم کوبیده مبدّل مى کردیم تا در تعجب فرو روید!» و با این که «ظَلَلْنا» در اصل باید با فتح لام باشد در این جمله «ظَلِلْنا» با کسر لام نقل شده است که در موارد مشابه آن نیز دیده مى شود.
به این شکل، امام (علیه السلام) هر روزى را بهتر از روز سابق و هر شبى را بهتر از شب پیشین از نظر اطاعت فرمان خدا مى طلبد و این جمله ما را به یاد حدیث معروف امام صادق (علیه السلام) مى اندازد که فرمود: «مَنِ اسْتَوَى یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَمَنْ کَانَ آخِرُ یَوْمِهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیَادَةَ فِی نَفْسِهِ کَانَ اِلَى النُّقْصَانِ أَقْرَبَ وَ مَنْ کَانَ اِلَى النُّقْصَانِ أَقْرَبَ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیَاةِ؛ کسى که دو روز او مانند هم باشد مغبون است و کسى که روز بعد او بدتر از روز قبل باشد ملعون است و کسى که پیشرفت و افزایش را در خود نبیند به نقصان و عقب گرد نزدیک تر است و کسى
461
که رو به سوى نقصان حرکت مى کند مرگ براى او از زندگى بهتر مى باشد (چراکه مرگ، حداقل، نقصان او را متوقف مى سازد)».(581)
حتى در دعاى معروف امام سجاد (علیه السلام) در روز یک شنبه پیشرفت در هر ساعتى از خدا تقاضا شده است، عرضه مى دارد: «وَ اجْعَلْ غَدِی وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِی وَ یَوْمِی؛ خداوندا! فرداى من و نیز بعد از آن را بهتر از این ساعت و این روز من قرار ده».
هرگاه به جهان آفرینش نگاه کنیم موجودات را رو به سوى تکامل مى بینیم، انسان هم که جزئى از این عالم بزرگ است باید هماهنگ با آن حرکت کند.
در واقع ما سرمایه داران بزرگى هستیم که سرمایه ما عمر ماست و این سرمایه چه بخواهیم و چه نخواهیم به تدریج از ما گرفته مى شود. در صورتى که بتوانیم چیزى جایگزین آن کنیم، در بازار عمر سود برده ایم و در غیر این صورت گرفتار خسرانیم، همان گونه که قرآن در سوره والعصر این حقیقت را به طور آشکار بیان فرموده است.
امام (علیه السلام) در جمله بعد، چهار چیز از خداوند متعال تقاضا مى کند که به نظر مى رسد مترتب بر یکدیگر و علت و معلول یکدیگرند و انسان را در مراحل سلوک الى الله با خود به پیش مى برند و به مقاصد عالى مى رسانند.
نخست عرضه مى دارد: «خداوندا! ما را از خشنودترین بندگانى که شب و روز بر آنان مى گذرد قرار ده»؛ (وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِکَ).
منظور از این خشنودى، رضایت انسان از قضا و قدر و مواهب الهى است و هر قدر انسان خشنودتر باشد اطاعتش بیشتر خواهد بود.
462
بعضى نیز احتمال داده اند که «أَرْضَى» در این جا معناى مفعولى داشته باشد، یعنى «خداوندا! مرا از محبوب ترین بندگانى قرار ده که شب و روز بر آن ها مى گذرد» و تعبیر در شب و روز بر آن ها مى گذرد»، اشاره به فراگیر بودن مقصود است، یعنى از همه بندگانت، زیرا کسى نیست که شب و روز بر او نگذرد.
البته چنانچه استعمال لفظ را در بیش از یک معنا جایز بدانیم ـ که مى دانیم ـ ممکن است هر دو معنا در واژه «ارضى» جمع باشد که همان معناى «راضیة مرضیة» است.
سپس عرضه مى دارد: «ما را از شکرگزارترین بندگانت در برابر نعمت هایى که به آن ها بخشیده اى قرار ده»؛ (أَشْکَرَهُمْ لِمَا أَوْلَیْتَ مِنْ نِعَمِکَ).(582)
جمله «أَوْلَیْتَ» از ماده «وَلْى» در این جا به معناى بخشیدن نعمت است و بعضى آن را به معناى بخشیدن بدون سابقه و بدون آن که پاداش عملى باشد، دانسته اند.(583)
روشن است که وقتى انسان راضى به رضاى خدا باشد، در برابر نعمت هاى او نیز شاکر خواهد بود و اگر از همه راضى تر باشد، از همه شکرگزارتر خواهد بود.
در سومین و چهارمین تقاضا عرضه مى دارد: «ما را از ثابت قدم ترین بندگانت در برابر احکامى که مقرر کرده اى و پرهیزکارترین بندگانت در برابر امورى که از آن نهى نموده اى، قرار ده»؛ (وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شرَائِعِکَ، وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ مِنْ نَهْیِکَ).
این نیز واضح است که وقتى انسان از همه شکرگزارتر باشد، نتیجه این شکرگزارى اطاعت بى قید و شرط از فرمان خدا و پرهیز از همه منهیات است.
463
«أقوم» از ماده «قیام» به معناى استوارتر و مستقیم تر است.
«شرائع» جمع «شریعه» به معناى محلى است که از طریق آن به سوى آب ورود پیدا مى کنند. توضیح این که بسیارى از رودخانه هاى بزرگ، سطح آب از ساحل بسیار پایین تر است، لذا انسان ها ناچار هستند که از فاصله قابل توجهى، راهى شیب دار به سوى آب ایجاد کنند، این راه را شریعه مى گویند.
و از آن جا که احکام و قوانین الهى راه را به سوى پاکیزگى و حیات انسانى مى گشاید به آن نیز شریعت که جمعش شرائع است گفته مى شود و تشریع به معناى قانون گذارى است.
«أوقف» از ماده «وقوف» به معناى خویشتن دارتر است.
«حذرت» از ماده «حذر» بر وزن «خبر» به گفته راغب در مفردات به معناى دورى جستن از چیز ترسناک و هراس آور است و چون معاصى که سرچشمه مجازات هاى شدید الهى مى شود موضوعى ترسناک و هراس آور است، امام (علیه السلام) از خدا مى خواهد که توفیق دهد از آن ها پرهیز کند.
در این جمله امام (علیه السلام) از خداوند تقاضا مى کند که در اطاعت از اوامرش از کوشاترین بندگان و در پرهیز از نواهى اش از پرهیزکارترین آن ها باشد.
و جالب این که تنها تقاضاى مطیع فرمان بودن و بودن پارسا دربرابر محرمات نمى کند، بلکه درجه عالى آن را از خداوند مى طلبد و چه خوب است که اگر انسان چیزى از خدا مى خواهد برترین جایگاه آن را تقاضا کند و همّت انسان این باشد که در هر مورد در زمره پیشروترین افراد قرار گیرد.
در حدیث پرمعنایى مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) به عیسى بن عبدالله قمى(584)
464
فرمود: «لَیْسَ مِنَّا ـ وَ لاَ کَرَامَةَ ـ مَنْ کَانَ فِی مِصْرٍ فِیهِ مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْهُ؛ از ما نیست ـ وارزشى ندارد ـ کسى که در شهرى باشد که در آن یک صد هزار نفر یا بیشتر زندگى مى کنند و در آن شهر کسى از او پرهیزکارتر باشد».(585)
شبیه این حدیث در کتاب کافى از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده است که مى فرمود : «غالباً از پدرم این جمله را مى شنیدم که مى فرمود: «لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ لاَ تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّرَاتُ بِوَرَعِهِ فِی خُدُورِهِنَّ؛ کسى که ورع او زبانزد خاص و عام نباشد و حتى زنان پرده نشین در خانه هاى خود از ورع او سخن نگویند از شیعیان ما نیست».
و در ادامه فرمود: «وَ لَیْسَ مِنْ أَوْلِیَائِنَا مَنْ هُوَ فِی قَرْیَةٍ فِیهَا عَشَرَةُ آلاَفِ رَجُلٍ فِیهِمْ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَوْرَعُ مِنْهُ؛ از دوستان ما نیست کسى که در قریه اى باشد که ده هزار نفر در آن زندگى مى کنند و کسى از خلق خدا از او پرهیزکارتر باشد».(586)
سپس امام سجاد (علیه السلام) در فراز دیگرى به سراغ مسأله توحید مى رود و به صورت جالبى این اصل مهم اسلامى را تعقیب مى کند، عرضه مى دارد : «خداوندا! من تو را به شهادت مى طلبم ـ و کافى است که تو گواه من باشى ـ و نیز آسمان و زمین و فرشتگانى که در آن ها ساکن کرده اى و سایر خلق تو را در این روز و در این ساعت و در این شب و در این مکان به گواهى مى طلبم که من شهادت مى دهم تو خداوندى هستى که معبودى جز تو نیست، برپا دارنده عدل و داد هستى و با عدالت در میان بندگانت داورى مى کنى، نسبت به بندگانت مهربانى، حکمران تمام جهان، هستى و نسبت به مخلوقات خود رحیمى»؛ (اللَّهُمَّ
465
اِنِّی أُشْهِدُکَ وَ کَفَى بِکَ شَهِیداً، وَ أُشْهِدُ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ وَ مَنْ أَسْکَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِکَتِکَ وَ سَائِرِ خَلْقِکَ فِی یَوْمِى هَذَا وَ سَاعَتِى هَذِهِ وَ لَیْلَتِى هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّی هَذَا، أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لاَ اِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، قَائِمٌ بِالْقِسْطِ، عَدْل فِی الْحُکْمِ، رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ، مَالِکُ الْمُلْکِ، رَحِیمٌ بِالْخَلْقِ).
درحقیقت امام (علیه السلام) براى تأکید بر توحید ذات و صفات و افعال خداوند، اضافه بر این که خدا را به گواهى مى طلبد، همه موجودات را نیز بر گفته خود شاهد مى گیرد که خداوند از نظر عبودیت و عدل و داد و رأفت و رحمت نسبت به عباد و مالکیت جهان هستى یگانه است، و این کامل ترین شهادت به توحید است.
اما این که امام (علیه السلام) آسمان و زمین را به گواهى مى طلبد، مى تواند دلیل بر این باشد که آن ها در ذات خود عقل و شعورى دارند و مى توانند گواه شهادت توحید ما باشند، همان گونه که در آیه 74 سوره بقره مى خوانیم: (وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)؛ «و پاره اى از آن ها (سنگ ها) از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى افتد (امّا دل هاى شما، نه از خوف خدا مى تپد، و نه سرچشمه دانش و عواطف انسانى است!) و خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست».
و همچنین آیات تسبیح همه موجودات که در جاى جاى قرآن مجید آمده و حتى تصریح شده است که هرکدام از موجودات تسبیح خاصى دارند که از آن آگاه اند: (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّمَاواتِ وَ الاَْرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ)؛ «آیا ندیدى تمام آنان که در آسمان ها و زمین اند براى خدا تسبیح مى گویند، و همچنین پرندگان هنگامى که بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هریک از آن ها نماز و تسبیح خود را مى داند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست».(587)
466
و نیز آیاتى که مى گوید زمین در قیامت به اعمال انسان ـ اعمالى که روى آن انجام شده است ـ شهادت مى دهد: (یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا)؛ «در آن روز زمین تمام خبرهایش را بازگو مى کند * چراکه پروردگارت به آن وحى کرده است».(588)
گرچه بعضى احتمال کنایه بودن این تعبیرات را داده اند، ولى حمل همه آن ها بر کنایه بسیار بعید به نظر مى رسد، بلکه بعضى از این تعبیرات مانند (کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ)(589) قابلیت چنین محملى را ندارند.
تعبیر به «خَلْقِکَ فِى یَوْمِى هَذَا...» اشاره به این است که در هر زمان ودر هر مکان، من این گواهى را مى دهم واختصاص به حالت یا زمان ومکان معینى ندارد، البته گاه این شهادت بر زبان جارى مى شود و زمانى که بر زبان جارى نمى شود، در روح و فکر انسان و ضمیر باطن او موجود است.
و جالب این که به دنبال آن، اشاره به شش وصف از اوصاف پروردگار مى کند که شامل توحید معبود و توحید مالکیت و ربوبیت و صفات فعل مى شود.
نخست، اشاره به توحید ذات مى کند که نام مبارک «الله» ناظر به آن است و غالب مفسران گفته اند:«الله»نامى است که جامع تمام صفات کمالیه است و تا آن جا پیش رفته اند که آن را اسم اعظم الهى دانسته اند و روایات نیز همین را تأیید مى کند.
سپس به الوهیت خداوند و معبودیت برحق او اشاره کرده، عرضه مى دارد: «أنْتَ الله الذی لا إلهَ إلا أنت؛ تو خدایى هستى که هیچ معبود بحقى جز تو نیست».
«اِله» به گفته لسان العرب در اصل از ماده «اَلِهَ» به معناى تحیّر است، زیرا ذات پاک خداوند چنان است که بندگان هنگامى که در عظمت ذات و جلال و صفات ربوبى او مى نگرند از همه چیز روى بر مى گردانند و تنها به خدا توجه مى کنند.
467
بعضى با قائل بودن به تقدیر «حقّ» بعد از «لا اله» گفته اند که جمله «لا اله الا الله» به این معناست که هیچ معبود بحقى جز ذات پاک او نیست، زیرا معبودان باطل از قبیل بت ها فراوان است، در حالى که اگر اِله را به معناى واقعى اش بگیریم، یعنى ذاتى که همگان در عظمت او حیران مى مانند، نیازى به این تقدیر نیست و واژه اله تنها سزاوار ذات پاک اوست زیرا ذات حیرت انگیز دیگرى وجود ندارد. البته راغب در مفردات «اِله» را از «ألَهَ» و به معناى معبود گرفته است. بعضى اصل آن را «وِلاه» مى دانند به معناى شیفتگى و واله بودن، و مى گویند: واو آن به همزه تبدیل شده است؛ نام گذارى خداوند به «إله» به این معنا، بدین علت است که هر مخلوقى رو به سوى او مى کند و شیفته اوست خواه از طریق طبیعى باشد، مانند جمادات و حیوانات، یا از طریق اراده و اختیار، مانند خداپرستان؛ سپس مى افزاید: این که بعضى از حکما گفته اند: «اللهُ مَحْبوبُ الأشیاءِ کُلِّها؛ خداوند محبوب همه موجودات است» به همین وجه بر مى گردد و آیه تسبیح همه موجودات نیز دلیل بر همین معناست.(590)
تکرار واژه «انت» که خطاب به ذات پاک پروردگار است در ابتدا و آخر این جمله تأکیدى است بر الوهیت و معبودیت پروردگار و نفى تمام معبودهاى دیگر، اعم از بت ها و غیر بت ها.
این نکته نیز جالب توجه است که جمله «لا اله الا انت» یا «لا اله الا الله» مشتمل بر نفى و اثبات است، در آغاز تمام معبودها را نفى مى کند و سپس عبودیت را براى ذات پاک خداوند اثبات مى نماید و در این گونه تعبیرات تأکید بیشترى نسبت به مقصود خواهد بود.
در دومین توصیف، اشاره به مقام عدالت مطلقه پروردگار کرده، عرضه
468
مى دارد: «تو خداوندى هستى که برپادارنده عدل و دادى»؛ (قَائِمٌ بِالْقِسْطِ عَدْلٌ فِى الْحُکْمِ).
در معجم مقاییس اللغة آمده است که «قاف» و«سین» و «طاء» اصلى است که بر دو معناى متضاد اطلاق مى شود؛ اگر «قِسط» با کسر قاف گفته شود، به معناى عدالت است و اگر «قَسط» با فتح قاف ذکر شود، به معناى ظلم است(591)، و لذا قاسطون در آیه شریفه (وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً)(592) به معناى «ظالمون» آمده است.
در واقع این گفتار امام (علیه السلام) برگرفته از این آیه شریفه است: (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا اِلَهَ اِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ اِلَهَ اِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ)؛ «خداوند (با ایجاد نظام هماهنگ جهان هستى)، گواهى مى دهد که معبودى جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز بر این مطلب گواه اند؛ در حالى که خداوند قیام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نیست، اوست توانا و حکیم».(593)
«قیام» در اصل به معناى ایستادن روى دو پاست، ولى از آن جایى که انسان هنگامى که اراده جدى بر انجام کارى پیدا مى کند برمى خیزد و آماده مى شود، این واژه به معناى آمادگى و تصمیم جدى براى انجام کارى استعمال مى شود و در مورد خداوند «قَائِمٌ بِالْقِسْطِ» مفهومش این است که خداوند به طور جدى عدالت را اجرا مى کند.
تفاوت «عَدْلٌ فِی الْحُکْمِ» با «قَائِمٌ بِالْقِسْطِ» از این نظر است که «قسط» به معناى ترک هرگونه تبعیض است و «عدالت در حکم» به معناى اجراى اعتدال در احکام، که هر دو مفهوم یکدیگر را تکمیل مى کنند، هرچند دو معناى متفاوت دارند.
469
و از آن جا که به اصطلاح، حذف متعلَّق دلالت بر عموم دارد، مفهوم این دو جمله این است که خداوند درباره همه بدون استثنا، نه تبعیض روا مى دارد و نه عدالت در حکم را رها مى کند و اگر در نظامى همه افراد بدون استثنا مشمول حکمى باشند، نشان مى دهد که مجرى آن یک نفر است، زیرا افراد متفاوت سلیقه هاى مختلف دارند و اجرا یکسان نخواهد شد. بنابراین، تعبیر فوق، به مسأله توحید افعالى خداوند اشاره مى کند که یکى از شاخه هاى مهم توحید است.
چهارمین وصفى که امام (علیه السلام) در این جا از اوصاف کمالیه خداوند مى شمارد، رأفت درباره بندگان و کمال عطوفت نسبت به همه آن هاست، مى فرماید: «رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
و تفاوت آن با «رَحِیمٌ بِالْخَلْقِ» که در وصف ششم آمده در این است که «رأفت» مرحله والاى «رحمت» است و گاه گفته شده که رأفت در مورد فرمانبرداران و رحمت در مورد تمام خلق، اعم از مطیع و عاصى است.
مؤید این تفاوت این است که درمورد رئوف، تعبیر «عباد» و بندگان به کار رفته و در مورد رحیم، تعبیر به «خلق» و این نشان مى دهد که رئوف در کلام امام (علیه السلام) مربوط به مطیعان درگاه خداوند است و رحیم شامل همه مخلوقات مى شود.
و نیز بعضى گفته اند که رأفت در برابر دفع ضرر و زیان است و رحمت در مورد جلب منافع.(594)
و لذا خداوند درباره اجراى حدّ در مورد زناکاران مى فرماید: (وَ لاَ تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ)؛ «و نباید رأفت و محبّت کاذب نسبت به آن دو، مانع شما از
470
اجراى حکم الهى شود»، اشاره به این که مبادا براى دفع ضرر از آن ها، گرفتار محبت شوید. ولى درمورد نزول باران تعبیر به رحمت مى کند: (وَ هُوَ الَّذِى یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ)؛ «او همان کسى است که بادها را به عنوان بشارت، در پیشاپیش باران رحمتش مى فرستد».(595)
پنجمین وصف امام (علیه السلام) «مَالِکُ الْمُلْکِ» است که اشاره به توحید مالکیت خداوند مى باشد، زیرا همه چیز تحت سلطه و فرمان او قرار دارد و عالم هستى صحنه حاکمیت اوست و هرکس حاکمیتى بر بخش کوچکى از این جهان پیدا کند به اراده او و با توانى و قدرتى است که او داده است (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِى الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ)؛ «بگو: بارالها! اى مالک حکومت ها! به هرکس بخواهى، حکومت مى بخشى؛ و از هر کس بخواهى، حکومت را مى گیرى؛ هرکس را بخواهى، عزّت مى دهى؛ و هرکه را بخواهى خوار مى کنى. تمام خوبى ها به دست توست؛ تو بر هر چیزى توانایى».(596)
ششمین وصف امام (علیه السلام) «رَحِیمٌ بِالْخَلْقِ» است که شرح آن در وصف چهارم گذشت، تنها براى تکمیل مطلب و براى این که بدانیم رحمت خداوند تا چه حد وسعت دارد خوب است به دعاى معروف ماه رجب توجه کنیم: «یا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ، یا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ، یا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة» که چهارگروه را مورد رحمت خداوند ذکر مى کند: اول، کسانى که کار اندکى در مسیر اطاعت انجام مى دهند (گرچه هرچه انجام دهند نیز اندک است). دوم، کسانى که تنها درخواست و تقاضا از خدا دارند، بى آن که کارى انجام دهند. سوم، کسانى که او را مى شناسند، ولى توفیق تقاضا از پروردگار را ندارند.
471
و چهارم، کسانى که نه کارى انجام مى دهند، نه تقاضایى مى کنند و نه حتى او را مى شناسند، همه مشمول رحمت حق اند، عجب رحمت وسیع و فراگیرى!
در هر حال، به یقین کسى که خداوند را با این اوصاف شش گانه بشناسد شهادت کاملى نسبت به توحید او در تمام جهات داده است.

بازتاب توحید در زندگى انسان ها

مراقبت، محاسبه و سپس بازخواست، سه عامل بازدارنده در برابر تخلفات و عصیان هاى اجتماعى است. به همین دلیل براى برقرارى نظم مطلوب در جوامع بشرى، هم برنامه بازرسى و نظارت وجود دارد و هم برنامه هاى دادرسى و، قضائى ولى با این همه آسیب ها کم نیست، زیرا خود این دستگاه ها نیز آسیب پذیرند، چگونه مى توانند آسیب هاى اجتماعى را برطرف سازند؟
اما در اعتقادات مذهبى، کسى که خدا را حاضر و ناظر در همه جا بداند و به آیه شریفه (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ)(597) اعتقاد راسخ داشته باشد و نیز به مقتضاى (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ)(598) معتقد به حسابرسى دقیق قیامت باشد، قطعاً در مسیر صحیح گام برمى دارد. و هر قدر این اعتقادات قوى تر شود، انسان، وظیفه شناس تر خواهد شد.
از سوى دیگر، توجه به صفات جمال و جلال حق آثار بسیار سازنده اى دارد. به فرموده امام (علیه السلام) در این دعا، خداوند، هم قیام به عدالت دارد، هم در حکم خود عادل است، هم نسبت به بندگان رئوف و رحیم مى باشد و هم مالک همه هستى است.
هریک از این صفات پیام روشنى براى دعاکننده دارد و با صراحت اعلام
472
مى کند که دعاکننده زمانى مى تواند انتظار استجابت دعاى خود را داشته باشد و به مقام قرب خدا برسد که با صفات او هماهنگى برقرار سازد، پرتوى از عدالت و رحیمیت و رحمانیت و رأفت و رحمت در وجود او آشکار شود، و این تعبیرات درس بزرگى براى همه ماست.
* * *
سپس امام (علیه السلام) بعد از پایان شهادت به توحید پروردگار و ذکر صفات جمال و جلال او به سراغ شهادت به نبوت مى رود و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را با سه وصف و دو مسئولیت توصیف مى فرماید، عرضه مى دارد: «محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول تو و برگزیده ات از میان خلق توست»؛ (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ وخِیَرَتُکَ مِنْ خَلْقِکَ).
جالب این که نخستین توصیف را مسأله عبودیت قرار داده، همان چیزى که در نمازهایمان در تشهد پیوسته تکرار مى کنیم و این نشان مى دهد مقام عبودیت برترین مقام است و آن زمانى است که خداوند انسان را به بندگى خود بپذیرد واو را عبد خاص خود خطاب کند و پیامبران تا به مقام عبودیت نرسیدند به مقام نبوت نائل نشدند.
واژه «عبد» از نظر لغت به کسى گفته مى شود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده اش تابع اراده اوست و خواسته هایش تابع خواسته او؛ در برابر او خود را مالک چیزى نمى داند و در اطاعتش هرگز سستى به خود راه نمى دهد و اگر عبودیت، پرستش معنا شده، از همین جا سرچشمه گرفته است.
بعضى از ارباب لغت «عبد» و «عبودیت» را به چهار گونه تقسیم کرده اند: نخست، عبودیت تکوینى، یعنى در عالم خلقت سر بر فرمان قوانین الهیه است و انحراف از آن براى او ممکن نیست و این معناى عبودیت در همه مخلوقات جارى و سارى است، همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (اِنْ کُلُّ مَنْ فِى السَّمَاواتِ
473
وَ الْأَرْضِ اِلاَّ آتِى الرَّحْمَنِ عَبْداً)؛ «تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، به سوى خداوند رحمان مى آیند در حالى که بنده اویند».(599)
نوع دیگرى از عبودیت، عبودیت اختیارى است و آن این که انسان در برابر خداوند تسلیم مطلق باشد و در همه چیز فرمان و خواست و اراده او را در نظر بگیرد و این مقام والاى انبیا و اولیاست، مانند آیاتى که درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و پیامبران بزرگ الهى آمده و آن ها را به عبودیت توصیف مى کند. در سوره اسراء مى خوانیم: (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الْآَقْصَى)؛ «پاک و منزّه است آن کس که بنده اش را در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالأقصى برد».(600) البته ممکن است گاه این عبودیت اختیارى در برابر زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوات باشد، همان گونه که در کلام معروف امام حسین (علیه السلام) آمده است: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»(601) چنین عبودیتى را مى توان نوع سوم به حساب آورد.
نوع چهارم از عبودیت، عبودیت قراردادى است که درمورد بردگان انجام مى شد. کسى به هر دلیلى دیگرى را به بندگى مى گرفت و یا او را خرید و فروش مى کردند و گاه آن ها را آزاد مى نمودند. همه این ها امورى قراردادى بود.
واژه «خِیَرَة» به معناى برگزیده و انتخاب شده است و شکى نیست که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برگزیده و منتخب خداست، بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که خداوند انسان ها را آفرید و به گروهى شایستگى بیشتر داد و از آن گروه نیز گروه شایسته اى را انتخاب کرد و سرانجام به بنى هاشم رسید و از میان این گروهِ شایسته پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را برگزید، بنابراین او شایسته ترین خلق خداست.(602)
474
واژه «خِیَرَة» به معناى مصدرى (اختیار) نیز آمده است، همان گونه که در آیه شریفه 68 سوره قصص مى خوانیم: (وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ)؛ «پروردگار تو هرچه بخواهد مى آفریند، و هرچه بخواهد برمى گزیند؛ آنان در برابر او اختیارى ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند!».
آرى، اختیار عالم هستى در دست قدرت اوست و کسى بدون اذن او اختیارى ندارد.
اگر درباره دعاى مورد بحث، همین معناى مصدرى را برگزینیم، از قبیل اطلاق مصدر است بر موصوف به یک صفت به عنوان مبالغه همانند «زیدٌ عدلٌ».
آنگاه دو ویژگى عملى براى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ذکر مى کند که تمام برنامه هاى نبوت و رسالت او را دربر مى گیرد، عرضه مى دارد: «رسالت خود را بر دوش او نهادى، او نیز حق آن را ادا کرد و به خیرخواهى بندگانت مأمور ساختى، او هم نهایت خیرخواهى و دلسوزى را انجام داد»؛ (حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَکَ فَأَدَّاهَا، وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لاُِمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا).
واژه «حَمَّلْتَ» از ماده «تحمیل» به معناى بار سنگینى بر دوش کسى گذاشتن است؛ گاه این بار جنبه مادى و جسمانى دارد و گاه جنبه معنوى و روحانى، مانند بار نبوت و رسالت و پیشوایى خلق خدا.
جالب این که در آیه شریفه 286 سوره بقره نخست به بندگان مى آموزد که عرضه بدارند: (وَ لاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا اِصْراً)؛ «خداوندا! بار سنگینى بر دوش ما مگذار» بعد مى گوید: (وَ لاَ تُحَمِّلْنا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ)؛ «بارى که از سنگینى، توان حمل آن را نداریم بر ما مگذار» و از این دو تعبیر به خوبى استفاده مى شود که این واژه هنگامى که به صورت ثلاثى مزید باشد تأکید بیشترى بر ثلاثى مجرد دارد.
475
واژه «رسول» از ماده «رسالت» در این جا به معناى فرستاده خداست؛ کسى که مأموریت دارد پیام الهى را به مردم برساند و تفاوت آن با نبى این است که او وحى الهى را دریافت مى دارد و کسانى که از او بخواهند، در اختیارشان مى گذارد. در واقع نبى، مانند طبیبى است که در مطب خود نشسته و هرکس به او مراجعه کند او را درمان مى کند، ولى رسول، مانند طبیب سیار است که همه جا به دنبال بیماران مى گردد تا به علاج آن ها بپردازد. در حقیقت هر رسولى نبى است، ولى هر نبیّى رسول نیست.
البته تفاوت هاى دیگرى نیز میان رسول و نبى ذکر شده است که با یکدیگر منافات ندارند، از جمله در احادیث متعددى از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده که دربرابر این سؤال که تفاوت رسول ونبى چیست؟ فرمودند: «النَّبِیُّ الَّذِی یَرَى فِی مَنَامِهِ وَیَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لاَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ، وَ الرَّسُولُ: الَّذِی یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ یَرَى فِی الْمَنَامِ وَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ؛ نبى کسى است که در خواب مى بیند (و وحى الهى را از این طریق دریافت مى دارد) و صدا (ى فرشته) را مى شنود، ولى فرشته وحى را نمى بیند، اما رسول کسى است که هم صداى فرشته وحى را مى شنود و هم در خواب مى بیند و هم فرشته وحى را در بیدارى مشاهده مى کند».(603)
مرحوم علامه مصطفوى در کتاب التحقیق درباره رسول، بیانى دارد که خلاصه اش این است: واژه «رسالت» ممکن است درباره فرشته یا انسان یا شیطان یا حیوان ویا حتى جماد اطلاق شود. سپس موارد آن را از قرآن مجید ذکر مى کند. در مورد فرشته اى که بر مریم (علیها السلام) نازل شد به آیه شریفه (فَأَرْسَلْنَا اِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً)(604) و درباره انسان ها به آیات شریفه (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ ...)(605)،
476
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً ...)(606)، (ثُمَ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَ أَخَاهُ هَارُونَ ...)(607) استشهاد مى کند. در مورد حیوانات به داستان مرغان مأمور نابودى لشکر ابرهه اشاره مى کند، آن جا که قرآن مى فرماید: (وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبَابِیلَ).(608) در مورد موجودات غیر عاقل به آیه مربوط به فرستادن بادها: (وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّیَاحَ)(609) و در مورد شیاطین آیه (أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ)(610) را گوشزد مى کند.(611)
بنابراین، رسالت به معناى هرگونه مأموریت مى باشد که از اشخاص و موجودات مختلف صادر مى شود، ولى هنگامى که این واژه به صورت «رسول» به طور مطلق گفته مى شود، منظور، پیامبر الهى است.
و اما واژه «نصح» در اصل به معناى خالص و بى غل و غش بودن است و به عسل خالص «ناصح» مى گویند؛ سپس این تعبیر در مورد سخنانى که از روى خیر خواهى و خلوص نیت و دلسوزى گفته مى شود به کار رفته است و در مورد پیامبران الهى در قرآن مجید نیز آمده است: در آیه 62 سوره اعراف از قول نوح پیامبر (علیه السلام) مى خوانیم: (وَ أَنْصَحُ لَکُمْ)؛ «من براى شما خیرخواهى و دلسوزى مى کنم». و لازمه آن این است که شخص ناصح به آنچه مفید است امر کند و از آنچه زیان بار است نهى نماید و این کارى است که پیامبران الهى، به ویژه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر عهده داشتند.
به هر حال، رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) هم رسالت الهى را به طور کامل به جهانیان رساند و هم براى آن ها خیرخواهى و دلسوزى کرد.
477
قرآن مجید همین معنا را با تعبیر دیگرى در آیه 128 سوره توبه بیان فرموده است: (لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ)؛ «به یقین، پیامبرى از میان شما به سویتان آمد که رنج هاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است».