بخش پنجم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ وَفِّقْنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا وَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ وَ فِى جَمِیعِ أَیَّامِنَا لاِسْتِعْمَالِ الْخَیْرِ، وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ، وَ شُکْرِ النِّعَمِ، وَ اتِّبَاعِ السُّنَنِ، وَ مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ، وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ حِیَاطَةِ الْإِسْلاَمِ، وَ انْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ اِذْلاَلِهِ، وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ وَ اِعْزَازِهِ، وَ اِرْشَادِ الضَّالِّ، وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِیفِ، وَ اِدْرَاکِ اللَّهِیفِ.
ترجمه
18. خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را در این روز و شبمان و در جمیع ایام عمرمان براى پرداختن به کارهاى خیر و دورى از کارهاى شر، و شکر نعمت ها و پیروى از سنت ها و کناره گیرى از بدعت ها و امر به معروف و نهى ازمنکر و حفظ و مراقبت از اسلام و عیب جویى و خوار کردن باطل و یارى حق و عزیز داشتن آن و راهنمایى گمراهان و یارى ضعیفان و فریادرسى درماندگان موفق بدار.
توفیق این اعمال خیر را به ما مرحمت کن
امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى خود پس از درود بر پیامبر و آلش دوازده چیز از خداوند متعال مى طلبد، نخست عرضه مى دارد: «خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را در این روز و شبمان و در جمیع ایام عمرمان براى پرداختن به کار خیر و دورى کردن از کار شر موفق بدار»؛ (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَوَفِّقْنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا وَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ وَفِى جَمِیعِ أَیَّامِنَا لاِسْتِعْمَالِ الْخَیْرِ، وَ هِجْرَانِ الشَّرّ).
437
«توفیق» در لغت به معناى موافق کردن و هماهنگ ساختن است و در استعمالات دینى و مذهبى به معناى آماده بودن اسباب براى انجام دادن کار خیر است. مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب آگاه و با صفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفیق براى دعا حاصل شده است، همچنین در مورد تمام کارهاى خیر از قبیل کمک به نیازمندان و امر به معروف و نهى ازمنکر و تحصیل علم و دانش.
مثلاً اگر مدرسه علمیه خوبى با اساتید آگاه و نبودن موانع در راه و داشتن صحت و سلامتى براى شرکت در دروس آن مدرسه فراهم باشد، مى گوییم: توفیق تحصیل علم حاصل شده است.
به یقین فراهم کردن اسباب همیشه در اختیار ما نیست؛ ممکن است بعضى از اسباب اختیارى باشد و بعضى خارج از اختیار ما. از خدا مى خواهیم تمام اسباب را فراهم سازد تا بتوانیم به کار خیر بپردازیم و از بدى ها دورى کنیم.
«خیر» که معادل فارسى آن «بهتر» است در واقع أفعل تفضیل مى باشد و براى بیان برترى چیزى بر دیگرى است، مانند آیه 221 سوره بقره (وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ)؛ «بنده با ایمان بهتر از بت پرست است».
ولى در بسیارى از موارد معناى تفضیلى ندارد و شبیه صفت مشبهه است و به معناى هر خوبى و نیکى اى به کار مى رود و این بدان علت است که در مواردى که به صورت افعل تفضیل به کار مى رود و دو چیز با هم مقایسه مى شود، در بسیارى از موارد، صفت خوبى تنها در یکى از آن دو چیز است و دومى شرّ محض مى باشد، مانند آنچه در آیه بالا آمد که مى فرماید: «بنده مؤمن از بت پرست بهتر است» چون مفهومش این نیست که بت پرست خوب است و فرد با ایمان از او بهتر است، و در سوره یوسف آیه 33 مى خوانیم که عرضه مى دارد: «خدایا! زندان براى من محبوب تر است از عمل زشتى که زنان مصر مرا به آن مى خوانند»؛ (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى اِلَیْهِ).
438
و روشن است که «خیر» در دعاى امام (علیه السلام) به معناى هر خوبى (به صورت صفت مشبهه) و «شرّ» به معناى هر بدى است.
امام (علیه السلام) در دومین درخواست از پیشگاه خداوند تقاضا مى کند که توفیق شکر نعمت ها را داشته باشد؛ (وَ شُکْرِ النِّعَمِ).
مى دانیم که شکر مراحل سه گانه اى دارد: نخست، شکر با قلب است و آن عبارت است از راضى بودن از نعمت هاى الهى و تصمیم بر حفظ و به کارگیرى آن ها در مسیر صحیح و این که انسان درست بیندیشد که بخشنده این نعمت ها کیست؟
دوم، شکر با زبان است و آن همان چیزى است که به صورت «الحمدلله» یا «شکراً لله» و امثال این عبارات به پیشگاه خداوند عرضه مى داریم.
و سوم، شکر با عمل است و آن استفاده از نعمت ها در مسیر صحیح است، یا به تعبیر دیگر «استعمال کل نعمة فى ما خلق لاجله؛ به کارگیرى هر نعمتى در آن راهى که براى آن آفریده شده است». مثلاً خداوند به ما چشم داده که آثار عظمت او را در عالم هستى ببینیم و در امور زندگى راه را از چاه بشناسیم، چهره ضعیفان را ببینیم و به آن ها کمک کنیم، و حلال وحرام را از هم جدا سازیم. هرگز چشم به ما نداده است که نگاه خیانت آلود به نوامیس دیگران یا زندگى آن ها کنیم، اگر این نعمت در جاى خود صرف شود شکر پروردگار به جا آورده شده و اگر در غیر آن باشد کفران نعمت است و ما را مستحق سلب نعمت مى کند.
در چهارمین و پنجمین تقاضا، پیروى از سنت ها و دورى از بدعت ها را مى طلبد؛ (وَ اتِّبَاعِ السُّنَنِ، وَ مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ).
منظور از سنت ها، چیزهایى است که پیغمبر اکرم و معصومان (علیه السلام) به عنوان برنامه هاى دینى از سوى خداوند آورده اند، که ما باید از آن ها پیروى کنیم و از داخل کردن امورى که جزء دین نیست در دین، بپرهیزیم.
439
در این جا لازم است توضیح بیشترى درباره بدعت و سنت داده شود، زیرا این موضوع بهانه زیادى به دست گمراهان وهابى داده و آن ها خون هاى زیادى از مسلمین را با بهانه هاى واهى ریخته اند.
«سنت» در لغت به معناى روش و طریقه است و در قرآن مجید به همین معنا به کار رفته است، آن جا که مى فرماید: (سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً)؛«این سنّت خداوند در اقوام پیشین است (که آن ها را به هنگام طغیان پس از اتمام حجت کافى مجازات مى کند)، و هرگز در سنت پروردگار تغییرى نمى یابى».(550)
ولى در اصطلاح شرع، «سنت» به معناى برنامه هایى است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) براى مسلمین آورده و یا امامان معصوم (علیهم السلام) آن را از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند و گاه به روایات اسلامى «سنت» اطلاق مى شود، چرا که متضمن آن برنامه هاست.
بنابراین پیروى از سنت، آن است که به دستورات پیغمبر اکرم و معصومین (علیهم السلام) گردن نهیم و گامى برخلاف آن برنداریم.
و اما «بدعت» در لغت به معناى به وجود آوردن چیزى بدون سابقه است، چنان که راغب در مفردات مى گوید: «ابداع» انشاء و آفریدنى است که سابقه قبلى نداشته باشد و به همین دلیل واژه «بدیع» درباره خداوند متعال به کار مى رود، چراکه او آفریننده چیزهایى است که هیچ سابقه قبلى اى نداشته اند.
و در روایات اسلامى و اصطلاح اهل شرع به امورى گفته مى شود که جزء دین نیست و کسى آن را جزء دین کند یا چیزى جزء دین است و آن را کم کند، مثلاً اگر کسى چیزى بر جمله هاى اذان بیفزاید و معتقد باشد که آن جزء دین اسلام است بدعتى ایجاد کرده و یا اگر چیزى از آن بکاهد و بگوید: این حکم اسلام است، آن هم بدعت است، و لذا مى گوییم: شهادت ثالثه (شهادت به
440
ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)) در اذان را به عنوان تیمن و تبرک مى گوییم، نه به عنوان جزئیت. همچنین معتقدیم کسانى که «حى على خیر العمل» از اذان حذف کرده اند بدعتى در دین گذاشته اند.
البته بدعت هایى در عرف وجود دارد که همه آن را به رسمیت مى شناسند و اسم دین بر آن نمى نهند؛ لباس ها، ساختمان ها، غذاها، صنایع و... دائماً در حال تغییر و نوآورى است. این ها بدعت هاى عرفى است، نه شرعى و هیچ اشکالى ندارد و دائماً بوده وهست، حتى گاه در کنار امور دینى رسوم عرفى مى بینیم، مانند مراسم یادبود اموات در آغاز فوت و هفتم و چهلم و سر سال و یا جشن میلاد براى پیغمبر اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) وامثال این ها، همه رسوم وآداب عرفى است در کنار آداب مذهبى و هیچ کس نمى گوید این ها جزء دین است، بلکه یا مباح است یا داخل در عمومات ادله شرع، مانند تعظیم شعائر و امثال آن.
ولى متأسفانه گروهى از وهابیان گمراه، بدعت را به معناى هر چیزى که در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبوده است مى دانند، خواه نوآورى شرعى باشد یا عرفى، و جالب این که وقتى تلفن اختراع شد و آن را به حجاز آوردند و قصر پادشاه عربستان را با تلفن به پادگان نظامى اش مربوط ساختند، گروهى از وهابیون ریختند و سیم ها را پاره کردند و گفتند: این یک بدعت است! همچنین هنگامى که دوچرخه اختراع شد و به عربستان آوردند آن ها به عنوان این که دوچرخه مرکب شیطان است از آن پرهیز مى کردند!
و عجیب تر این که بعضى بدعت را به پنج نوع تقسیم مى کنند: بدعت حرام، واجب، مستحب، مکروه و مباح، و براى هر کدام مثال هایى زده اند:
براى بدعت واجب: اشتغال به علم نحو که مقدمه اى براى فهم کلام خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و همچنین علوم دیگرى مانند اصول فقه و رجال.
براى بدعت حرام: مذاهب منحرفى، مانند جبریه (آن ها که قائل به مجبور
441
بودن انسان در افعال خود هستند) و مجسمه (آن هایى که قائل به جسم بودن خدا هستند).
براى بدعت مستحب: ایجاد مدارس و کاروان سراهایى که در مسیر مسافران قرار دارد.
براى بدعت مکروه: زینت کردن مساجد و قرآن ها.
و براى بدعت مباح: استفاده از غذاهاى لذیذ جدید و لباس هاى خوب و مسکن هاى مرفه.(551)
ولى همان گونه که گفتیم آن ها در مفهوم بدعت گرفتار اشتباه اند وهر نوآورى عرفى اى را نیز جزء بدعت مى دانند، در حالى که فقط بدعت شرعى در همه موارد حرام است و در کتاب شریف کافى از امام باقر و امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ وَ کُلُّ ضَلاَلَةٍ سَبِیلُهَا اِلَى النَّارِ؛ هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى اى به سوى آتش دوزخ مى رود».(552)
همین معنا در همان کتاب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است.(553)
و در حدیث دیگرى که در منابع اهل سنت آمده مى خوانیم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلِیقَةِ؛ بدعت گذاران بدترین خلق و مخلوق خدا هستند».(554)
و در این زمینه احادیث زیادى در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که همه آن ها بدعت را محکوم مى کنند و معلوم مى شود که منظور از بدعت همان است
442
که گفتیم و آن این که چیزى را که جزء دین نیست جزء دین کنند، خواه جزء واجبات باشد یا مستحبات یا مکروهات یا محرمات.
و همان گونه که اشاره شد، بر اساس اشتباهى که در مفهوم بدعت کرده اند بعضى هرگونه علم ودانش نوظهورى را بدعت مى شمرند و با آن مخالفت مى کنند، در حالى که کسى آن ها را به عنوان چیزى که در شرع مقدس وارد شده باشد، معرفى نمى کند؛ علومى که سبب پیشرفت جامعه در جهات معنوى و مادى گردد و با احکام اسلامى در تضاد نباشد همه از نظر ما محترم است و اصولاً همان گونه که گفتیم ـ زندگى انسان در تمام جهات بر نوآورى ها بنا شده و هیچ گاه انسان در هیچ برنامه اى توقف نکرده و همواره به سوى مراحل جدید و تازه اى حرکت کرده است.
البته بسیارى از نوآورى ها مى تواند در عمومات کتاب وسنت داخل باشد، مثلاً قرآن مجید مى فرماید: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ)؛ «بگو: چه کسى زینت هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده، وروزى هاى پاکیزه را حرام کرده است؟!».(555)
دو عنوان «زینة الله» و «الطیبات من الرزق» در این آیه هرگونه نوآورى در زینت هاى معقول وارزاق مطلوب را شامل مى شود.
یا این که مى فرماید: (وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَاِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ)؛ «وهرکس شعائر الهى را بزرگ دارد، این کار نشانه تقواى دل هاى آن هاست».(556) این آیه تمام برنامه هایى را که باعث تعظیم شعائر شود در بر مى گیرد.
البته هرگونه افراط و زیاده روى در هر برنامه مشروع یا مطلوب عرفى، مذموم و نکوهیده است، هرچند دیده مى شود عده اى قانع به رعایت حد اعتدال نیستند.
443
سپس امام (علیه السلام) در ششمین درخواست از پروردگار عرضه مى دارد: «خداوندا! به من توفیق ده امر به معروف و نهى ازمنکر را به جا آورم»؛ (وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ).
مى دانیم که وجوب امر به معروف و نهى ازمنکر از ضروریات اسلام است که در بسیارى از آیات قرآن وروایات اسلامى آمده واهمیت فوق العاده اى به این دو داده شده است، تا آن جا که امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «اِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْآَرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیَسْتَقِیمُ الْأَمْرُ؛ امر به معروف و نهى ازمنکر واجبى است که به وسیله آن واجبات برپا مى شود، جاده ها امن مى گردد، کارهاى اقتصادى مردم حلال مى شود و مظلمه ها به صاحبانش باز مى گردد، زمین آباد مى شود و از دشمنان دادخواهى مى گردد و امور سامان مى یابد».(557)
حتى مطابق بعضى از روایات، ترک امر به معروف و نهى از منکر سبب عدم استجابت دعاهاست و به تعبیر دیگر، یکى از شرایط استجابت دعا انجام این دو وظیفه الهى است. امیرمؤمنان على (علیه السلام) در وصیت نامه معروف خود فرمود: «لاَتَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَیُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهى ازمنکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمى گردد».(558)
همین معنا با اضافاتى از امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است: «لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ أَوْ لَیَفْتَحَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فِتْنَةً تَتْرُکُ الْعَاقِلَ مِنْکُمْ
444
حَیْرَانَ ثُمَّ لَیُسَلِّطَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ شِرَارَکُمْ فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَهُمْ ثُمَّ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ عَذَابٌ أَلِیمٌ».(559)
این نکته نیز حائز اهمیت است که مسأله امر به معروف و نهى ازمنکر قبل از این که یک حکم شرعى باشد، یک حق اجتماعى است، زیرا جمعیتى که در یک اجتماع با هم زندگى مى کنند سرنوشت مشترکى دارند؛ اگر در یک محله بعضى از جوانان، آلوده به مواد مخدر شوند سرایت آن به جوانان دیگر بعید نیست، بنابراین دیگران حق دارند نهى از منکر کنند چرا که سرنوشت جوانان آن ها با آن جوانان معتاد گره خورده است. کسانى که مى گویند: «به شما مربوط نیست» و یا «ما و شما را در یک قبر نمى خوابانند» و امثال این سخنان، توجه به این نکته مهم اجتماعى ندارند.
پیوند سرنوشت افرادى که در یک اجتماع زندگى مى کنند ممکن است در بعضى از مسائل مخفى باشد، ولى در بعضى از مسائل بسیار آشکار است، از جمله مسائل سیاسى و اقتصادى و به همین دلیل در دستورات اسلام به همگان توصیه شده است که مراقب دولتمردان و مسئولین جامعه باشند، اگر خطایى در آن ها مى بینند از باب خیرخواهى تذکر دهند.
در روایتى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «یک فرد گنهکار در میان مردم همانند کسى است که با جمعى سوار کشتى شود، و هنگامى که در وسط دریا قرار گیرد تبرى برداشته و به سوراخ کردن موضعى که در آن نشسته است بپردازد، و هرگاه به او اعتراض کنند، در جواب بگوید: من در سهم خود تصرف مى کنم! اگر دیگران او را از این عمل خطرناک بازندارند، طولى نمى کشد که آب دریا به داخل کشتى نفوذ کرده و یک باره همگى در دریا غرق مى شوند».(560)
445
گاه بعضى براى کم رنگ کردن اهمیت این وظیفه اجتماعى و دینى مى گویند: چرا شما فقط در مسأله حجاب و مانند آن اصرار دارید که این وظیفه شرعى اجرا شود؟ در مسائل مهم اقتصادى و سیاسى چرا امربه معروف و نهى ازمنکر نیست یا کم رنگ است؟
این سخن نیز اشتباه است، زیرا در همه این امور امر به معروف و نهى از منکر وجود دارد، منتهى تأثیر در بعضى از موارد مشکل تر از موارد دیگر است.
در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است، مى خوانیم: «ثَلاثٌ لاَ یُغِلُّ عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: اِخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِیحَةُ لاَِئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَاللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ؛ سه چیز است که قلب هیچ انسان مسلمانى نسبت به آن خیانت روا نمى دارد: خالص ساختن عمل براى خدا، و نصیحت و خیرخواهى نسبت به پیشوایان اسلام و همراهى و همگامى با جماعت مسلمین».(561)
البته باید توجه داشت که «نصیحت» در لغت به معناى خیرخواهى است، نه به معناى پند دادن که در فارسى به این معنا به کار مى رود و روشن است که خیرخواهى شامل امر به معروف و نهى از منکر نیز مى شود.
سپس امام (علیه السلام) در هفتمین تقاضایى که در این بخش از دعا از پروردگار عالم دارد عرضه مى دارد: «خداوندا! به ما توفیق ده که در حفظ و مراقبت از اسلام بکوشیم»؛ (وَ حِیَاطَةِ الاِْسْلاَمِ).
«حیاطة» مصدر باب «حاط یحوط» و در اصل به معناى نگهدارى و مراقبت است، لذا به دیوارهایى که اطراف منازل یا مراکز دیگر مى کشند «حائط» گفته مى شود، زیرا آن محدوده را تحت مراقبت خاص قرار مى دهد و «احاطه» به معناى اطراف چیزى را گرفتن و بر آن سلطه پیدا کردن نیز از همین ماده است.
446
و منظور از «حیاطة الاسلام» آن است که از اصول و فروع و همه امورى که مربوط به اسلام است مراقبت و حفاظت شود.
پیامى که این جمله دارداین است که حفظ و مراقبت و پاسدارى از اسلام در تمام جوانب، یک وظیفه عمومى است و همه باید در این راه تلاش وکوشش کنند.
سپس امام (علیه السلام) هشتمین درخواست خود را چنین بیان مى کند: «خداوندا! ما را توفیق ده که از باطل عیب جویى کنیم و آن را بى ارزش و خوار داریم (تا مردم فریب آن را نخورند و از آن پیروى نکنند و گرفتار ضلالت و گمراهى نشوند)»؛ (وَانْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ اِذْلاَلِهِ).
در واقع این تقاضا مکمل تقاضایى است که امام (علیه السلام) درباره امر به معروف و نهى از منکر داشت، زیرا یکى از طرق نهى از منکر این است که منکرات را که گاهى فریبنده هستند، آن گونه که هستند معرفى کنیم و به خوار کردن آن بپردازیم.
البته در این مسیر باید از قاعده «الاسهل فالاسهل» بهره گرفت و آن جا که مى توان از طرق آسان تر باطل را رسوا کرد به طرق شدیدتر نپردازیم، ولى اگر از طرق عادى نمى توان آن ها را انتقاص داد و اذلال کرد باید شدت عمل به خرج داد، اما از مسیر حق و عدالت هرگز نباید خارج شد.
در این زمینه حدیثى داریم که بعضى در تفسیر آن به اشتباه افتاده اند و راه هاى نادرستى را براى اذلال باطل مى پیمایند که با اصول تعلیمات اسلام سازگار نیست.
در این حدیث معتبر امام صادق (علیه السلام) چنین فرمود: «اِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلاَ یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الاِْسْلاَمِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لاَ یَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الاْخِرَةِ؛ هنگامى که اهل شک و تردید و بدعت را بعد از من دیدید (که مى خواهند اسلام را واژگون کنند
447
و ریشه هاى آن را قطع نمایند) از آن ها بیزارى جویید و به آن ها بدگویى کنید و عیوب آن ها را آشکار سازید و با ادله محکم آن ها را مبهوت کنید تا در ایجاد فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آن ها بپرهیزند و از بدعت هاى آنان چیزى فرا نگیرند، اگر این کار را انجام دهید خداوند حسناتى در نامه اعمال شما مى نویسد و شما را در آخرت به درجات بالا مى برد».(562)
همان گونه که در بالا گفته شد، تمام این کارها باید با رعایت موازین اسلام و احکام شرع باشد، بعضى چنین پنداشته اند که جمله «باهتوهم» مفهومش این است که به آن ها تهمت بزنید و نسبت هاى ناروا بدهید، در حالى که این جمله در اصل از ماده «بُهت» به معناى متحیر و مبهوت ساختن است، همان گونه که در قرآن مجید درباره مناظره ابراهیم (علیه السلام) با نمرود آمده است که با دلیل محکم خود نمرود را مبهوت و حیران ساخت (فَبُهِتَ الَّذِى کَفَرَ).(563)
مرحوم علامه مجلسى در مرآة العقول در تفسیر این روایت همین معنا را ترجیح داده و این احتمال را که منظور از «باهتوهم» این باشد که به آن ها بهتان بزنید و نسبت هاى ناروا بدهید، ضعیف شمرده است.(564)
همین معنا را مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح کافى(565) و همچنین مرحوم ملا محسن فیض در کتاب شریف وافى(566) و مرحوم علامه شعرانى در حاشیه اى که بر کتاب شرح کافى مرحوم مازندرانى نگاشته، آورده اند.
و مرحوم علامه شعرانى در این حاشیه مى گوید: «گاه به ذهن بعضى از عوام الناس چنین رسیده که مفهوم جمله «باهتوهم» این است که تهمت و افترا
448
زدن نسبت به اهل بدعت و دادن نسبت کفر به آن ها جایز است براى این که مردم بیشتر از آن ها بپرهیزند در حالى که هرگز اظهار کفر نکرده اند. این تصور یک اشتباه بزرگ است، زیرا تهمت و افترا زدن در شریعت اسلامى حرام است».
اضافه بر این ها دروغ ها و تهمت ها به زودى آشکار مى شود و اعتبار سخنان گویندگان را از بین مى برد و غالباً نتیجه معکوس مى دهد. علاوه بر این که اساسآ این سخن با آموزه هاى اساسى اسلام سازگار نیست؛ قرآن مجید مى گوید: (وَلاَیَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا)؛ «دشمنى با افرادى نباید شما را از عدالت بازدارد».(567)
به هر حال عیب جویى از باطل و خوار نمودن آن نباید با استفاده از اعمال حرام صورت گیرد، همان گونه که مرحوم شهید ثانى در شرح لمعه مى فرماید: «با کسانى که براثر ارتکاب گناه مستحق استخفاف هستند مى توان با سخنانى که موجب خفت و خوارى آن ها مى شود برخورد کرد، ولى نباید نسبت دروغ و ناروا به آن ها داد».(568)
سپس امام (علیه السلام) در نهمین درخواست از پروردگار عرضه مى دارد: «خداوندا! به ما توفیق ده (همان گونه که باطل را تضعیف مى کنیم و خوار مى سازیم) حق را یارى کنیم و گرامى داریم»؛ (وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ وَ اِعْزَازِهِ).
«حق» درمقابل «باطل» و«اعزاز» در مقابل «اذلال» است که در جمله قبل آمده، اشاره به این که وظیفه ما تنها این نیست که باطل را تضعیف کنیم و خوار سازیم، بلکه در نقطه مقابل آن، حق را باید تقویت کنیم و گرامى داریم، و این مفهوم وسیعى دارد که هرگونه تقویت و گرامى داشتن از طریق لفظ و عمل و کارهاى علمى و فرهنگى و اقتصادى و حتى نظامى را شامل مى شود.
449
این در واقع پیامى است به همه مؤمنان که باید در تقویت حق بکوشند و در گرامى داشتن آن تلاش کنند، مبادا باطل بر حق چیره شود و ظلمت ظلم و فساد جامعه را فرا گیرد.
آنگاه در دهمین تقاضا عرضه مى دارد: «خداوندا! به من توفیق ده که گمراهان را هدایت و راهنمایى کنم»؛ (وَ اِرْشَادِ الضَّالِّ).
«ارشاد» از ماده «رشد» به معناى هدایت یافتن و رسیدن به مقصد است و «ارشاد» به معناى هدایت کردن و به مقصد رساندن مى باشد و «ضال» به معناى گمراه است که مفهوم وسیعى دارد و همه گمراهان عقیدتى، عملى و اخلاقى را شامل مى شود.
این تقاضا اشاره به این است که افراد با ایمان نباید در مقابل گمراهان خاموش بنشینند، بلکه وظیفه دارند آن ها را به راه راست هدایت کنند، خواه از طریق اقامه دلیل و برهان باشد و یا نصیحت و پند و اندرز و یا حتى کمک هاى مالى، در صورت امکان.
درباره تفاوت ارشاد با امر به معروف و نهى از منکر مى توان گفت که امر به معروف و نهى از منکر مربوط به مواردى است که افراد، معروف و منکر را شناخته و آگاهانه ترک معروف مى کنند و یا به سراغ منکر مى روند، اما ارشاد مربوط به مواردى است که شخصى معروف و منکر را نمى شناسد و از مسیر حق منحرف و گمراه شده، که باید او را هدایت کرد.
و به تعبیر دیگر، امر به معروف و نهى از منکر در مورد کسى است که حکم را مى داند، ولى آگاهانه به سراغ موضوع مى رود، یعنى به عنوان مثال مى داند خوردن شراب حرام است، اما مى خورد، ولى ارشاد جاهل در مورد جهل به احکام است، مانند این که کسى حرام بودن شراب خوارى را نداند و بخورد، که باید او را به این حکم ارشاد کرد.
450
در ذیل آیه شریفه 32 سوره مائده که مى فرماید: «کسى که یک نفر را احیا کند گویا همه مردم را احیا کرده است» (وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً) مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «تفسیر ظاهر آن این است که کسى را از آتش سوزى یا غرق شدن نجات دهد»، سپس خاموش شد و بعد فرمود: تَأْوِیلُهَا الاَْعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ؛ تأویل مهم تر آن (تفسیر دیگر آن) این است که کسى را به سوى راه حق دعوت کند و او دعوتش را بپذیرد».(569)
در حدیث پرمعناى دیگرى از امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى خوانیم که زنى نزد حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) حاضر شد و عرضه داشت: مادر ضعیف و ناتوانى دارم که مسائلى در موضوع نماز براى او مشتبه شده و مرا فرستاده است که از شما سؤال کنم. بانوى اسلام سؤال او را شنید و پاسخ گفت. سؤال دیگرى کرد، باز هم پاسخ گفت. سومین سؤال خود را نیز مطرح کرد و حضرت زهرا (علیها السلام) پاسخ فرمود و آن زن تا ده سؤال پیش رفت و حضرت جواب سؤالات او را داد. او از پرسش زیاد شرمنده شد و عرضه داشت: بیش از این مزاحم شما نمى شوم اى دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ! حضرت فرمود: باز هم بیا و از آنچه مى خواهى سؤال کن. آیا اگر کسى روزى اجیر شود تا بار سنگینى را بالاى بامى ببرد و مزد آن صد هزار دینار باشد، آیا این کار براى او سنگین است؟ عرض کرد: نه. فرمود: هر سؤالى که تو از من مى کنى و من پاسخ مى گویم، به اندازه فاصله میان زمین و عرش خدا مملو از لؤلؤ پاداش من خواهد بود. به یقین چنین بارى براى من سنگین نیست.(570)
این تعبیر و تعبیراتى که در روایات دیگر وارد شده نشان مى دهد که ارشاد جاهل و آموزش احکام خدا چه پاداش هاى عظیمى دارد.
امام (علیه السلام) یازدهمین و دوازدهمین تقاضاى خود را از خداوند چنین عنوان
451
مى کند: «خدایا! ما را در این روز توفیق ده به یارى ضعیفان بشتابیم و به ستمدیدگانى که یارى مى طلبند پاسخ دهیم»؛ (وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِیفِ، وَ اِدْرَاکِ اللَّهِیفِ(571)).
این جمله امام (علیه السلام) نیز پیام روشنى دارد وآن این است که وظیفه ما در هر روز یارى کردن ضعیفان و فریادرسى مظلومان است.
به نظر مى رسد که تفاوت «ضعیف» و «لهیف» تفاوت عام و خاص باشد. «ضعیف» هر فرد ناتوانى را شامل مى شود، خواه استغاثه کند و کمک بطلبد یا خاموش باشد، اما «لهیف» کسى است که مشکلات او به قدرى زیاد شده که فریاد استغاثه او را بلند کرده است و از مردم یارى مى طلبد.
این نکته حائز اهمیت است که در روایات اسلامى اهمیت فوق العاده اى به یارى ضعیفان و فریادرسى گرفتاران داده شده است، از جمله در حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ تَرْکُ اِغَاثَةِ الْمَلْهُوفِ وَتَرْکُ مُعَاوَنَةِ الْمَظْلُومِ؛ از گناهانى که سبب نزول بلا مى شود، ترک فریادرسى درماندگان و یارى مظلومان است».(572)
در حدیث دیگرى مى خوانیم که امام مجتبى (علیه السلام) در حال اعتکاف بود. کسى خدمتش آمد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! فلان کس از من طلبى دارد و مى خواهد مرا به زندان بیفکند. حضرت فرمود: به خدا قسم! در این جا چیزى همراه من نیست که دین تو را ادا کنم. آن مرد اصرار کرد. امام (علیه السلام) کفش خود را پوشید و حرکت نمود. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! شما اعتکافتان را فراموش کردید (که معتکف نمى تواند از مسجد خارج شود) فرمود: فراموش
452
نکردم، ولى از پدرم شنیدم که از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل فرمود: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةَ آلاَفِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ؛ کسى که براى انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش کند گویى خداوند عزوجل را نه هزار سال پرستش کرده، در حالى که روزها روزه دار و شب ها شب زنده دار بوده است».(573)
در نهج البلاغه امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز آمده است: «مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ اِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوب؛ ازجمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلى دادن به افراد فقیر است».(574)