شگفتى هاى جهان آفرینش پایان ناپذیر است
مى دانیم که امام (علیه السلام) این دعا را براى خود و براى تمام خویشاوندان و دوستان و علاقه مندانش کرده است و یک سلسله مواهب بى نظیر از خداوند براى آن ها مى طلبد که مجموعه سعادت دنیا و آخرت و ایمان و عمل در آن است.
نخست عرضه مى دارد: «اى خدایى که عجایب عظمت تو هرگز پایان نمى گیرد و حد و نهایتى براى آن نیست!»؛ (یَا مَنْ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ).
آرى، هر روز نشانه هاى تازه اى از عظمت او در عالم آفرینش آشکار مى شود و هرگز این نشانه ها چه در زمین، چه در آسمان، چه در وجود انسان و چه در بیرون از وجود انسان پایان نمى گیرد.
در واقع این جمله اشاره اى به یکى از مهم ترین دلایل اثبات وجود خداست و آن، آثار عجیبى است که در پهنه جهان هستى وجود دارد و هریک از دیگرى شگفت انگیزتر است.
328
این عجایب به قدرى است که اکنون پس از هزاران سال که دانشمندان درباره وجود انسان مطالعه کرده اند و براى کشف عجایب آن کوشیده اند باز هم مى گویند انسان موجودى است ناشناخته و حتى کتابى تحت همین عنوان نوشته اند.
بیرون از وجود انسان عالم پهناورى است که حد و حدودى براى آن نیست. اگر تنها به کره زمین که ذره بى مقدارى در مجموعه جهان هستى است بنگریم و عجایب خلقت خدا را در خشکى و دریاها و اعماق آن ها و در جهان گیاهان و حیوانات و حتى موجودات بى جان و در ذرات کوچکى که همه اشیا از آن تشکیل شده و با پیشرفت علم نانو عظمت آن روز به روز آشکارتر مى شود بررسى کنیم، به عمق کلام امام (علیه السلام) پى مى بریم که مى گوید: «اى کسى که عجایب عظمتت هرگز پایان نمى گیرد».
البته نباید فراموش کنیم که ما در منطقه کوچکى از مجموعه جهان آفرینش قرار داریم و آن هم در زمان محدودى، میلیاردها سال بر این عالم آفرینش گذشته است. چه حوادثى و چه عجایبى در طول این مدت وجود داشته و شاید هزاران سال بعد از ما نیز خواهد بود و چه عجایب و شگفتى هایى در آینده به وجود مى آید که حتى شمارش آن براى ما غیرممکن است.
قرآن مجید مى گوید: (وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ)؛ «و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا براى آن مرکّب گردد، و هفت دریا به آن افزوده شود، این ها همه تمام مى شود، ولى کلمات خدا پایان نمى گیرد؛ خداوند توانا و حکیم است».(405)
مرحوم کلینى در کتاب کافى در کتاب التوحید، از حارث اعور نقل مى کند که
329
امیرمؤمنان (علیه السلام) خطبه اى بعد از نماز عصر ایراد کرد که مردم از توصیف زیبا وآنچه درباره عظمت خداوند جلّ جلاله بیان فرمود تعجب کردند.
ابواسحاق مى گوید: من به حارث گفتم: آیا آن خطبه را حفظ نکردى؟ گفت : آرى، آن را نوشتم. سپس نوشته خود را براى ما بیان کرد.
در بخشى از این خطبه آمده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لاَ یَمُوتُ وَ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ لاَِنَّهُ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ مِنْ اِحْدَاثِ بَدِیعٍ لَمْ یَکُنِ؛ حمد و سپاس براى خداوندى است که هرگز نمى میرد و عجایب قدرت او پایان نمى گیرد، زیرا هر روز در شأن تازه اى است و آثار بدیعى مى آفریند که در روزهاى قبل وجود نداشت».(406)
مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این روایت در کتاب التوحید بحارالانوار مى گوید: «مفهوم این جمله این است که انسان هرقدر بیشتر تأمل و تفکر کند آثار تازه اى از قدرت و عجایب صنعت خدا مى یابد که قبل از آن نیافته بود و به هیچ حدّى محدود نمى شود و هر روز از آثار آفرینش و خلقت عجیب خود و اشکال تازه آن امورى ظاهر مى شود که عقل ها و اندیشه ها در آن حیران مى مانند».(407)
آنگاه امام (علیه السلام) به دنبال این توصیف پرمعنا عرضه مى دارد: «خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را از الحاد و انحراف در عظمتت بازدار»؛ (صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَاحْجُبْنَا عَنِ الاِْلْحَادِ فِی عَظَمَتِکَ).
«الحاد» از ماده «لَحْد» (بر وزن عهد) در اصل به معناى حفره اى است که در یک طرف قرار گیرد و به همین دلیل به حفره اى که در یک جانب قبر قرار مى گیرد «لَحَد» گفته مى شود، سپس به هرچیز و هر کارى که از حد وسط به سوى افراط و تفریط متمایل شود و یا جنبه انحراف به خود گیرد، الحاد گفته مى شود و از آن جا که بت پرستى و کفر، خروج از حدّ اعتدال است، الحاد به آن اطلاق
330
شده است و منظور از «الحاد» در عظمت خداوند که امام (علیه السلام) در این جمله از خدا مى خواهد که از آن برکنار باشد، آن است که عظمت خدا را کوچک بشمرد و براى آن اهمیتى قائل نباشد، در حالى که عجایب عظمت او هر روز در چهره هاى جدیدى ظاهر و آشکار مى شود و حاکمیت او در عالم هستى و قدرتش بر همه چیز هر زمان ظاهرتر مى گردد.
شکى نیست که منظور از این دعا و امثال آن این نمى باشد که ما را به اجبار از این انحرافات دور بدارد؛ بلکه هدف، شمول توفیق الهى است که زمینه ها آماده شود و انسان با پاى خود این مسیر را بپیماید.
البته جاى تردید نیست که توجه به عظمت پروردگار و حاکمیت او بر عالم هستى در اعمال انسان اثر مى گذارد و او را از راه هاى انحرافى بازمى دارد و به اطاعت فرمان خدا دعوت مى کند.
در دومین جمله امام (علیه السلام) خدا را چنین توصیف مى کند: «اى کسى که دوران حکومتت (بر جهان هستى) هرگز پایان نمى گیرد!»؛ (وَ یَا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکِهِ).
مى دانیم که خداوند وجودى است ازلى و ابدى و چنین وجودى هرگز حاکمیتش بر عالم هستى پایان نمى یابد و به تعبیر دیگر، او واجب الوجود است و همه ممکنات وابسته به وجود او هستند و اگر لحظه اى این وابستگى از میان برود، محو و نابود مى شود.
آنگاه امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و ما را از عذاب خود آزاد فرما»؛ (صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ).
«رقاب» جمع «رقبة» به معناى گردن است و اصل این واژه به معناى مراقبت از چیزى مى باشد و از آن جا که مراقبین در محلّ بالایى قرار مى گیرند که اطراف را به خوبى ببینند و گردن در قسمت بالاى بدن است «رقبة» به آن اطلاق شده است.
از سوى دیگر، هنگامى که افراد را دستگیر مى کردند، طناب به گردن آن ها
331
مى بستند تا فرار نکنند. به همین دلیل آزادى از عذاب الهى در این جا تشبیه به گشودن زنجیر و طناب اسارت از گردن شده است.
اما در این جا این سؤال پیش مى آید که چه ارتباطى میان توصیف پروردگار به عدم زوال ملک و حکومتش و آزادساختن بندگان از قید عذاب و نقمتش وجود دارد؟
ممکن است این رابطه باشد که سلاطین دشمنان خود را به این علت در بند مى کردند که ترس از زوال حکومت خود داشتند، مبادا آزاد شوند و توطئه کنند و حکومت آن ها متزلزل شود، اما کسى که حکومتش زوال ناپذیر است لزومى نمى بیند که مخالفان را دربند نگه دارد. به همین علت امام (علیه السلام) تقاضا مى کند: اى کسى که مُلکت زوال ناپذیر و نامتناهى است! این بنده ضعیف خود را از کیفر و عذابت آزاد گردان.
در سومین جمله عرضه مى دارد: «اى خدایى که گنجینه هاى رحمت تو هرگز پایان نمى گیرد!»؛ (وَ یَا مَنْ لاَ تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ).
از آن جا که خداوند وجودى است نامتناهى و از هر جهت بى نیاز، خزائن رحمت او نیز مانند همه اوصافش بى پایان و نامتناهى است. وجود او همچون خورشیدى است که دائماً مى درخشد و نورافشانى مى کند و نور و روشنایى آن پایان ندارد.
«خزائن» جمع «خزینه» و «خُزانه» به معناى مرکزى است که اشیاى گران بها را براى عدم دسترسى دیگران در آن جا نگهدارى مى کنند و محفوظ مى دارند و استفاده از واژه جمع در این جا به سبب آن است که رحمت الهى یک شعبه خاص ندارد و انواع نعمت ها و مواهب معنوى و مادى را شامل مى شود. قرآن مجید مى گوید: (وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)؛ «گنجینه هاى همه چیز نزد ماست و جز به اندازه معلوم آن را نازل نمى کنیم».(408)
332
به دنبال این توصیف الهى عرضه مى دارد: «بر محمد و آل محمد درود فرست و براى ما سهم وافرى از رحمتت قرار ده»؛ (صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ).
البته از شخص بزرگ باید حاجات بزرگ خواست، به خصوص بزرگى که کوچک و بزرگ براى او یکسان است و رحمتش حدّ و نهایتى ندارد.
درضمن، تعبیر به «نصیباً» به صورت نکره در این جا به معناى نصیب وافر و کثیر است و «فى» در «فی رحمتِک» به معناى «من» مى باشد(409) یعنى نصیب وافرى از رحمت خود براى ما قرار ده که اگر این دعا مستجاب گردد همه مشکلات مادى و معنوى ما حل خواهد شد.
در چهارمین جمله که در آن هم وصفى از اوصاف جلالیه خداوند را بیان مى کند و سپس درود بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرستد و تقاضایى از خدا به دنبال آن دارد؛ عرضه مى دارد: «اى خدایى که چشم ها از دیدن تو عاجز و ناتوان است! بر محمد وآلش درود فرست و ما را به مقام قرب خود نزدیک کن»؛ (وَ یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الاَْبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا اِلَى قُرْبِکَ).
مى دانیم که دیدن با چشم جسمانى مشروط به این است که جسمى باشد و زمان و مکانى داشته باشد، شعاع نور به آن بتابد و از آن جا به چشم بازگردد و روى شبکیه چشم انسان منعکس شود و از آن جا به وسیله اعصاب بینایى به مغز و روح انسان منتقل گردد، در حالى که خداوند، نه جسم است و نه زمان دارد و نه مکان، به همین دلیل هرگز قابل رؤیت نیست، نه در دنیا و نه در آخرت.
و تقاضاى قُرب پروردگار به این معناست که خداوندا! به ما توفیق بده اعمالى به جا بیاوریم خالصانه و مخلصانه که ما را به تو نزدیک کند و در مسیر تکامل پیش ببرد.
333
در ضمن دعاى اول نیز شبیه این جمله در بیان امام (علیه السلام) آمده بود، آن جا که فرمود: «الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ؛ خدایى که چشم هاى بینندگان از دیدن او ناتوان است».
درباره عدم امکان رؤیت خداوند با چشم جسمانى، نه در دنیا و نه در آخرت، بحث مشروحى در همین جلد در ذیل جمله دوم از دعاى اول مطرح کردیم و با دلایل منطقى ثابت نمودیم که آنچه گروه کثیرى از مسلمین (غیر از پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام)) مى پندارند که در قیامت خداوند با چشم جسمانى دیده مى شود سخنى نادرست و بى اساس است.
و اما رابطه این توصیف جلالى خداوند با تقاضایى که از پروردگار مى کند از این نظر است که ما نمى توانیم از نظر جسمانى به تو نزدیک شویم، زیرا تو جسم نیستى و زمان و مکان ندارى؛ از تو مى خواهیم توفیقى دهى که از نظر معنوى و روحانى به تو نزدیک شویم؛ تو را در درون جان خود مشاهده کنیم، به تو عشق بورزیم و سر بر فرمان تو باشیم.
معمولاً در عبادات خود نیت تقرب الى الله مى کنیم، یعنى هدف خود را از عبادت ها قرب الى الله (قرب معنوى) مى دانیم، بدیهى است که هرگاه قرب الى الله حاصل شود انواع نعمت هاى الهى به سوى وجود انسان سرازیر خواهد شد. بهشت، مولود مقام قرب اوست و نعمت هاى بهشتى همگى پیام آور قرب او هستند.
شکى نیست که به مقتضاى آیات قرآن، خداوند به ما نزدیک و ما به او نزدیک هستیم، مى فرماید: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)؛ «ما به او از رگ گردن (یا از رگ قلب) نزدیک تریم».(410)
334
و در سوره انفال آیه 24 مى خوانیم: (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ)؛ «و بدانید که خداوند به اندازه اى به شما نزدیک است که میان انسان و قلب او حائل مى شود».
بنابراین از نظر واقعیت عینى وجودى، هم او به ما نزدیک است و هم ما به او نزدیک هستیم. اصولاً جدایى به معناى واقعى وجود ندارد، ولى مهم از نظر مقامات معنوى است که چه بسا ما بدون توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به ما از نظر معنوى از او دوریم. به گفته شاعر:
دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وى دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم
اسباب قرب الى الله
در روایات اسلامى بر روى موضوعات مهمى تکیه شده که از اسباب قرب پروردگار است، از جمله در روایتى از امام امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى خوانیم: «أَقْرَبُ الْعِبَادِ اِلَى اللَّهِ تَعَالَى أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَ اِنْ کَانَ عَلَیْهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِهِ وَ اِنْ کَانَ فِیهِ کُرْهُهُ؛ نزدیک ترین بندگان به خداوند کسى است که از همه بیشتر طرفدار حق باشد، هرچند به زیان او تمام شود و بیشتر به حق عمل کند، هرچند براى او ناخوشایند باشد».(411)
در کتاب شریف کافى نیز از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ أَقْرَبَکُمْ مِنَ اللَّهِ أَوْسَعُکُمْ خُلُقاً؛ نزدیک ترین شما به خداوند کسى است که اخلاقش وسیع تر و برخوردش با مردم بهتر باشد».(412)
در حدیثى نیز از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که خداوند به داود (علیه السلام) وحى
335
فرستاد: «یَا دَاوُدُ، کَمَا أَنَ أَقْرَبَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْمُتَوَاضِعُونَ، کَذلِکَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْمُتَکَبِّرُون؛ اى داود! همان گونه که نزدیک ترین مردم به خداوند متواضعان اند، دورترین آن ها از خداوند متکبران اند».(413)
در سوره واقعه که خداوند مردم را به سه گروه متفاوت تقسیم مى کند، گروه برتر را مقربان درگاه خود مى شمرد و گروه دوم را اصحاب الیمین و گروه سوم را اصحاب الشمال و جالب این که براى مقربان پاداش هاى عظیمى ذکر مى کند که عقل در آن حیران مى ماند.
* * *
در پنجمین جمله امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «اى خدایى که هر مقامى دربرابر مقام تو کوچک و ناچیز است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را نزد خود گرامى دار»؛ (وَ یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الاَْخْطَارُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کَرِّمْنَا عَلَیْکَ).
بى شک خداوند وجودى است بى نهایت در بى نهایت و هیچ حدّ و مرزى در ذات پاک او راه ندارد، صفات او همچون ذاتش نامتناهى است و داراى جمیع کمالات است و موجودات دیگر وجودى محدود وضعیف دارند، حتى موجودى همچون آسمان که از نظر ما بى انتها و دست نیافتنى است در برابر دریاى بى پایان ذات پروردگار قطره ناچیزى است.
قرآن مجید مى فرماید: (هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ اِلَهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ)؛ «او خداوند یگانه اى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اوست، از هر عیبى منزّه است، به کسى ستم نمى کند، امنیّت بخش است، مراقب همه چیز است، شکست ناپذیرى است که با
336
اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند، و داراى کبریا و عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه همتاى او قرار مى دهند!».(414)
و در جاى دیگر مى فرماید: (وَ لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِى السَّمَاواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ)؛ «و براى اوست کبریا و عظمت در آسمان ها و زمین، و اوست توانا و حکیم».(415)
ارباب لغت براى «خطر» معانى مختلفى ذکر کرده اند که از جمله آن ها این دو معناست: یکى مقام و منزلت و دیگرى آفات مهمى که ممکن است به مرگ چیزى منتهى شود و در این جا معناى اوّل مراد است.
البته این احتمال وجود دارد که ما هر دو معنا را به یک اصل بازگردانیم و بگوییم که خطر به معناى امر مهمى است، خواه این امر مهم، مقام مهم باشد یا آفات و آسیب هاى مهم.
درخواستى که امام (علیه السلام) به دنبال این توصیف الهى و درود بر محمد و آل محمد دارد این است که خداوند ما را نزد خود گرامى دارد و مقام والا دهد و پیمودن مراحل قرب را فراهم سازد.
البته خداوند نوعى کرامت به همه انسان ها ارزانى داشته، در آن جا که مى فرماید: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً)؛ «ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم؛ و آن ها را در صحرا و دریا، بر مرکب هاى راهوار سوار کردیم؛ و از نعمت هاى پاکیزه به آنان روزى دادیم؛ و آن ها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده ایم، برترى بخشیدیم».(416)
337
این کرامت در طبیعت همه انسان هاست، ولى هرگاه این انسان در مسیر اطاعت پروردگار گام بردارد و از هواى نفس و شیطان رهایى یابد، کرامت و بزرگوارى خاصى پیدا مى کند که افزون بر کرامت ذاتى همه انسان هاست.
«عَلى» در جمله «وَکَرَّمْنا عَلَیْکَ» به معناى «عِنْد» است، یعنى ما را نزد خود گرامى دار.
بعضى نیز گفته اند که در این جا محذوفى است و منظور این است که «کرمنا عند ورودنا الیک بعد الممات او فى القیامة؛ ما را به هنگام مردن یا محشور شدن در قیامت که بر تو وارد مى شویم گرامى دار».
البته گرامى داشتن خداوند نیاز به اسبابى دارد که ما از خدا مى خواهیم توفیق فراهم ساختن آن اسباب را به ما عنایت کند که در خدمت او و خدمت به خلقش باشیم و سبب گرامى داشتن او شود.
درباره این که کرامت و بزرگوارى و شخصیت در پیشگاه خداوند چگونه حاصل مى شود، قرآن مجید در آیه 13 سوره حجرات مى فرماید: (اِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».
بنابراین هرگاه اسباب تقوا و پرهیزکارى را فراهم سازیم اسباب کرامت عندالله حاصل شده است.
در سوره معارج نیز بعد از ذکر نه وصف از اوصاف برجسته مؤمنان، از جمله اهتمام به نماز وحق الناس، ایمان به قیامت، حفظ عفت، رعایت امانت و عهد، وقیام به شهادت حق مى فرماید: (أُولَئِکَ فِى جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ)؛ «آنان که چنین اوصافى دارند در باغ هاى بهشتى گرامى داشته مى شوند».(417) و در واقع این امور اسباب کرامت عندالله است.
338
و موارد دیگرى نیز در قرآن مجید دیده مى شود که همه آن ها از صفات برجسته اى خبر مى دهد که سبب کرامت عندالله است.
و در جمله ششم عرضه مى دارد: «اى خدایى که باطن همه اخبار نزد تو ظاهر و آشکار است! بر محمد و آلش درود فرست و ما را نزد خود رسوا مگردان»؛ (وَیَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الاَْخْبَارِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لاَ تَفْضَحْنَا لَدَیْکَ).
«بواطن» جمع «باطن» به معناى امر مخفى است و این که امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «اى خدایى که تمام امور خفیه در نزد تو آشکار است!» اشاره به علم خداوند به ظواهر و بواطن است، زیرا جایى که او به بواطن امور آگاهى داشته باشد به طریق اولى به ظواهر، عالم وآگاه است.
اصولاً دربرابر علم خداوند، ظاهر و باطن و آشکار و مخفى مفهومى ندارد، زیرا علم او حضورى است، او به همه چیز احاطه دارد و همه چیز نزد اوست، ولى ما به سبب محدود بودن وجودمان بعضى از اشیا را نزد خود مى بینیم وبعضى از نظر ما پنهان است واشیا را به دو قسم ظاهر وپنهان تقسیم مى کنیم و یا دور و نزدیک، یا بزرگ و کوچک، ولى در برابر وجود نامتناهى پروردگار که همه جا حضور عینى دارد، نه ظاهر و پنهان مفهومى دارد، نه دور و نزدیک و نه کوچک و بزرگ.
در قرآن مجید بارها بر احاطه علمى خداوند به همه چیز تأکید شده است، در یک جا مى فرماید: (اِنَّ اللَّهَ لاَ یَخْفَى عَلَیْهِ شَىْءٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ)؛ «هیچ چیز نه در آسمان و نه در زمین، بر خدا مخفى نمى ماند (بنابراین، تدبیر آن ها براى او مشکل نیست)».(418)
و در جاى دیگر مى فرماید: (رَبَّنَا اِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَ مَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ
339
شَىْءٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ)؛ «پروردگارا! تو آنچه را که پنهان کرده و یا آشکار مى سازیم، مى دانى؛ و چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست».(419)
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «هُوَ الظَّاهِرُ عَلَیْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ الْعَالِی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مِنْهَا بِجَلاَلِهِ وَ عِزَّتِهِ؛ او با سلطه و عظمتش بر ظاهر آن (تمام موجودات زمین) تسلط دارد و با علم و آگاهى اش از درون آن باخبر است و با جلال و عزتش بر همه چیز مسلط است».(420)
تعبیر به «بَواطِن الأخبار» نه «بَواطن الأشیاء» اشاره به اعمال نهایى بندگان است، به قرینه جمله اى که بعد آمده است که عرضه مى دارد: «ما را نزد خود رسوا مکن».
تقاضایى که امام (علیه السلام) در ذیل این جمله مى کند تناسب کاملى با توصیفى دارد که از خداوند در آغاز جمله بیان فرموده است، زیرا از خدایى که عالم به خفیات اعمال بندگان است تقاضا مى کند: اگر ما در خفا خلافى انجام دادیم آن را در دنیا و آخرت ظاهر و آشکار نکن و اسباب رسوایى ما را فراهم میاور. البته خداوند ستار العیوب است، ولى گاه عصیان و گناه و سرکشى بندگان از حد مى گذرد و در این جاست که خداوند آن ها را رسوا مى سازد.
البته مفهوم این سخن این است که خدایا به ما توفیقى ده که اگر گناه پنهانى هم مرتکب شده ایم مستحق رسوایى نشویم.
درست است که امام (علیه السلام) با توجه به مقام عصمت، گناه پنهانى ندارد، ولى این تعبیرات درسى است براى همگان.
بى شک یکى از دردناک ترین مجازات هاى معنوى، رسوایى است، که اعمال خلاف انسان بر همگان آشکار شود و آبروى او نزد صغیر و کبیر بریزد. این
340
رسوایى ممکن است در دنیا رخ دهد و یا در آخرت، ولى با توجه به این که لطف خداوند در هر دو عالم شامل حال مؤمنان است، کسانى که پرده درى نکرده اند و حتى در گناه، حد و حسابى نگه داشته اند، خدا ستارالعیوب، نه در این جهان و نه در آن جهان آن ها را رسوا نمى کند.
در مناجات طولانى و معروفى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار به عنوان بیست و دومین مناجات امام سجاد (علیه السلام) آورده است، مى خوانیم: «سَیِّدِی سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبِی فِی الدُّنْیَا وَ لَمْ تُظْهِرْهَا فَلاَ تَفْضَحْنِی بِهَا فِی الْقِیَامَةِ وَ اسْتُرْهَا فَمَنْ أَحَقُّ بِالسَّتْرِ مِنْکَ یَا سَتَّارُ؛ مولاى من! گناهانى داشتم که در دنیا آن ها را پنهان کردى و ظاهر نساختى. مرا به سبب آن در قیامت رسوا مکن و همچنان پنهان دار. چه کسى از تو سزاوارتر است که گناهان را پنهان دارد؟ اى ستار العیوب!».(421)
جمله «وَلا تَفْضَحْنا لَدَیْکَ» با توجه به این که رسوایى در جایى است که چیزى مخفى باشد و سپس آشکار شود و چیزى از اعمال ما بر خدا پنهان نیست، دو تفسیر براى آن قابل قبول است: نخست این که ما را در روز قیامت در حضور خلایق رسوا مگردان، همان گونه که در دعاى چهل و دوم صحیفه آمده که عرضه مى دارد: «وَ لاَ تَفْضَحْنَا فِی حَاضِرِی الْقِیَامَةِ بِمُوبِقَاتِ آثَامِنَا؛ ما را در محضر قیامت به سبب گناهان مُهْلکمان رسوا مگردان».
یا این که منظور، عدم رسوایى در همین دنیا نزد خلق است، همان گونه که در بعضى از دعاها آمده است: «لا تَفْضَحْنا بَیْنَ خَلْقِکَ».(422)
این احتمال نیز داده شده که منظور، بخشش گناهان یا توفیق بر ترک هرگونه گناهى است که موجب رسوایى مى باشد.
341
سپس امام (علیه السلام) در ادامه این دعاها دو تقاضاى مهم از پیشگاه پروردگار مى کند که با داشتن آن ها انسان از خلق خدا بى نیاز مى شود، عرضه مى دارد: «خداوندا! ما را به وسیله مواهب خود از عطاى بخشش کنندگان بى نیاز کن و ما را به سبب ارتباط با خود از وحشت قطع رابطه بندگانت مستغنى فرما تا با وجود عطاى تو، به عطاى دیگرى راغب نباشیم و با وجود فضل و ارتباط با تو، از قطع رابطه احدى در وحشت فرو نرویم»؛ (اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِینَ بِهِبَتِکَ، وَ اکْفِنَا(423) وَحْشَةَ الْقَاطِعِینَ بِصِلَتِکَ حَتَّى لاَ نَرْغَبَ اِلَى أَحَدٍ مَعَ بَذْلِکَ، وَ لاَ نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِکَ).
انسان معمولاً از دو چیز وحشت دارد و آن این است که نیاز به کمک دیگران و بخشش بلاعوض آن ها داشته باشد که آن را هبه مى نامند و یا نیازمند ارتباط با دیگران باشد در حالى که آن ها رابطه خود را قطع کرده باشند. اگر توفیق بخشش پروردگار و ارتباط با او حاصل شود دیگر انسان هیچ وحشتى نخواهد داشت.
«هبه» در اصل به معناى بخشش چیزى بدون انتظار عوض است و اگر کسى زیاد بخشنده باشد او را «وهّاب» مى گویند. با توجه به این که هر انسانى که به دیگرى بخشش مى کند، یا انتظار عوضى از او دارد یا پاداشى را از خداوند را مى طلبد، بنابراین هبه واقعى مخصوص پروردگار است که هیچ انتظار پاداشى درباره او معنا ندارد.
البته مفهوم این سخن این نیست که انسان با خلق خدا قطع رابطه کند و یا نیاز به بخشش آن ها نداشته باشد، منظور این است که اگر بخشش هایى توأم با منت و ذلت بود یا رابطه هایى به همین صورت انجام شد، از خدا بخواهیم که ما را از
342
چنان بخشش ها و چنین رابطه هایى بى نیاز فرماید و به این شکل، انسان باایمان، نه ذلت بخشش هاى نامناسب را مى پذیرد و نه آثار منفى رابطه هاى آلوده را.
در جلد اوّل اصول کافى در کتاب العقل والجهل در حدیث هشامیه مى خوانیم که امام کاظم (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود: «یَا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلاَمَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیَا وَ الرَّاغِبِینَ فِیهَا وَ رَغِبَ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ کَانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِی الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِی الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِی الْعَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَیْرِ عَشِیرَةٍ؛ اى هشام! صبر و شکیبایى بر تنهایى (آن جا که ابناى دنیا از انسان قطع رابطه کند) نشانه قوت عقل است. کسى که با عقل خود خدا را به خوبى بشناسد از دنیاپرستان دورى مى کند و علاقه او به چیزى است که در نزد خداست. خداوند مایه انس او در وحشت و همراه او در تنهایى و مایه بى نیازى او در تنگدستى و موجب عزت او بدون پشتیبانى قبیله و فامیل است».(424)
343
.
344