سرنوشت برخى از صحابه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
آنچه تا این جا مورد بررسى قرار گرفت افراد یا گروه هایى از صحابه بودند که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از راه عدالت منحرف شدند. اکنون به سراغ کسانى مى رویم که از صحابه بودند و در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مسیر صحیح و مناسبى داشتند، ولى بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله) مسیر خود را عوض کردند و در راه خطا و گناه گام نهادند، از جمله:
1. اصحاب الردّة
داستان اصحاب الردة یکى دیگر از اسناد روشنى است که نشان مى دهد نمى توان همه اصحاب پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را یکسان دانست. گروهى بعد از رحلت آن حضرت بر ضدّ اسلام و احکام اسلامى قیام کردند که به نام اصحاب الردّة معروف شدند و در میان آن ها بعضى از صحابه نیز بودند.
آن گونه که از صحیح بخارى و نوشته هاى مورخین معروف اهل سنت و ارباب
288
حدیث استفاده مى شود، بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جمع کثیرى از مسلمین از پرداختن زکات سر باز زدند و گفتند: نماز مى خوانیم، اما زکات نمى دهیم و طبق روایتى به ابوبکر گفتند: به تو زکات نمى دهیم.
خلیفه اول تصمیم گرفت با آن ها بجنگد، بسیارى از زعماى مسلمان ها او را از این کار نهى کردند، ولى او با صراحت گفت: حتى اگر کمترین چیزى از زکات را نپردازند من با آن ها مى جنگم. از بعضى از روایات استفاده مى شود که تنها مردم مدینه یا مردم مدینه و یکى دو نقطه دیگر جزء این گروه نبودند. سرانجام لشکرى که ابوبکر آماده کرده بود و عدد آن ها حدود چهار هزار نفر بود بر مخالفین تاختند، عده اى را به قتل رساندند و عده اى را اسیر کردند و عده اى را نیز محبوس نمودند که تا پایان خلافت ابوبکر در زندان بودند، هنگامى که عمر به خلافت رسید آن ها را آزاد کرد.(368)
به یقین بسیارى از این افراد از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند، یعنى آن حضرت را دیده، و مدتى در خدمتش بودند، زیرا مى دانیم که در حجة الوداع و در فتح مکه و در جنگ حنین، گروه هاى زیادى از مسلمین شرکت داشتند که بسیارى از آن ها محضر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بودند.
اگر همه صحابه عادل و اهل بهشت باشند و صحابه را به آن معناى وسیعى که بسیارى از علماى اهل سنت تفسیر کرده اند بدانیم، جمع کثیرى از این گروهِ مرتدین، جزء صحابه بودند و چگونه عدالت آن ها با ارتداد آن ها سازگار است و چگونه کشتن آن ها به وسیله لشکرى که ابوبکر فرستاد جایز شد؟ البته ممکن است ما ارتداد آن ها را قبول نکنیم، ولى حکومت آن زمان آنان را مرتد شمرد و علماى اهل سنت آن حکومت را به رسمیت مى شناسند.
289
به هر حال مسأله اصحاب رِدّه مشکل مهمى براى طرفداران عدالت همه صحابه محسوب مى شود که هرقدر براى توجیه آن دست و پا مى زنند به جایى نمى رسد و عقل و منطق مى گوید که ما اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) را به دو گروه تقسیم کنیم: گروهى صالح و گروهى غیر صالح.
از احادیثى که در صحیح بخارى آمده وپیش تر به بعضى از آن ها اشاره کردیم نیز استفاده مى شود که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیش بینى این موضوع را فرموده و خبر داده بود که بعد از او گروهى از اصحابش راه ارتداد را مى پیمایند. از جمله در حدیثى آمده است: «عن أبی هریرة، عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله قال: بَیْنَا أَنَا قَائِمٌ عَلَى الْحَوْضِ اِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُل مِنْ بَیْنِى وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَهُمْ: هَلُمَّ قُلْتُ: اِلَى أَیْنَ؟ قَالَ: اِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ، فَقُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: اِنَّهُمْ قَدِ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى، ثُمَّ اِذَا زُمْرَةٌ أُخْرَى حَتَّى اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُل مِنْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَهُمْ: هَلُمَّ فَقُلْتُ: اِلَى أَیْنَ؟ قَالَ: اِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ. قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: اِنَّهُمْ قَدِ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ فَلاَ أَرَاهُ یَخْلُصُ مِنْهُمْ اِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ؛ ابوهریره از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: هنگامى که من در کنار حوض کوثر بایستم گروهى به سوى من مى آیند. وقتى آن ها را شناختم مردى میان من و آن ها (به آن گروه) مى گوید: بیایید، من مى گویم به کجا باید بروند، به سوى آتش دوزخ به خدا سوگند!؛ مى گویم: مگر چه کرده اند؟ مى گوید: آن ها بعد از تو مرتد شدند و به عقب بازگشتند. سپس گروه دیگرى مى آید و نزدیک مى شود و من آن ها را مى شناسم، دگربار مردى از میان من و آن ها خارج مى شود و مى گوید: بیایید، من مى گویم به کجا بروند، به سوى آتش دوزخ به خدا سوگند! مى گویم: مگر چه کرده اند؟ مى گوید: آن ها مرتد شدند و به عقب برگشتند و نمى بینم کسى از آن ها نجات یابد مگر گروهى اندک».(369)
290
2. شورش بر ضدّ عثمان
طبرى در تاریخ خود آورده که عثمان حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمین شد؛ از جمله سپردن مقام هاى حکومتى به دست بنى امیه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بى دین، و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستم هایى که در حق عمار یاسر و ابوذر و عبدالله بن مسعود روا داشت و کارهاى دیگرى از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.
از جمله ولید بن عقبه را والى کوفه کرد که گروهى به شراب نوشیدن او گواهى دادند (و حدّ بر او جارى شد) و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت. سعید اعتقاد داشت که عراق باغ قریش و بنى امیه است. مالک اشتر در پاسخ او گفت: عراق به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح شده و مربوط به تو و اقوام تو نیست. این اختلاف باعث شد درگیرى هایى میان مالک اشتر و قبیله نخع از یک سو و رئیس شرطه از سوى دیگر صورت گرفت، و به این ترتیب صداى مردم بر ضد سعید و سپس عثمان بلند شد.
در سال یازدهم خلافت او عده اى از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) گرد هم آمدند و ایرادهاى مختلفى را که به عثمان داشتند به وسیله مرد عابد و خداشناسى به نام عامر بن عبد قیس به او رساندند. عثمان نه تنها نپذیرفت، بلکه پاسخ اهانت آمیزى به او داد.
چیزى نگذشت که یک گروه عظیم دو هزار نفرى از مصر به عنوان اعتراض به عثمان به مدینه آمدند، گروه دیگرى از بزرگان کوفه و گروه سومى از بصره با آن ها هماهنگ شدند و قصدشان عزل عثمان و استاندارانش بود.
عثمان هنگامى که در تنگنا قرار گرفت گفت: خلافت لباسى است که خداوند به تنم کرده، آن را بیرون نخواهم آورد، ولى حاضرم توبه کنم.
در این جا حوادث دردناکى واقع شد که سرانجامش قتل عثمان بود.
291
آنچه در بالا آمد بیان بسیار فشرده اى بود که ابن ابى الحدید از تاریخ طبرى نقل کرده است.(370)
در تاریخ یعقوبى آمده است که عایشه، همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) با عثمان بسیار مخالف بود تا آن جا که روزى گفت: «اُقتُلوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللهُ نَعْثلاً»(371) ابن اثیر در النهایه مى گوید: «نعثل به معناى پیر خرفت است و منظور عایشه عثمان بوده است».(372)
و نیز در تاریخ یعقوبى آمده است: کسانى که بیش از دیگران مردم را بر ضد عثمان مى شوراندند طلحه و زبیر و عایشه بودند.(373)
و جالب این که وقتى مردم با على (علیه السلام) بیعت کردند یکى از بهانه هاى طلحه و زبیر براى شورش بر ضدّ آن حضرت خون خواهى عثمان بود.
طبرى در تاریخ خود از واقدى نقل مى کند: هنگامى که عثمان کشته شد درباره دفن او سخن به میان آمد. طلحه گفت: او را در «دیر سلع» یعنى قبرستان یهود، دفن کنید.(374)
به راستى چگونه مى توان این حوادث تاریخى زمان عثمان را با عدالت صحابه که جمعى بى حساب و کتاب از آن دفاع مى کنند تطبیق داد؟ جز این که بدیهیات را انکار کنیم و شب را روز و روز را شب قلمداد نماییم!
3. شورش طلحه و زبیر
داستان طلحه و زبیر و بیعت کردن آن ها با امیرمؤمنان على (علیه السلام) هم زمان با بیعت سایر صحابه با آن حضرت را شنیده اید، ولى چیزى نگذشت که بیعت را
292
شکستند و تصمیم به قیام بر ضدّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) گرفته، عایشه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را با خود همراه کردند و آتش سوزان جنگ جمل را برافروختند و هر دو نفر در آتش آن سوختند و گروه زیادى از مسلمانان که در میان آن ها صحابه و غیر صحابه بودند، کشته شدند.
در تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر آمده است که در این جنگ به گفته بعضى ده هزار نفر(375) و به گفته برخى هفده هزار نفر کشته شدند و با این ضایعه عظیم، نخستین مخالفت جدى در برابر امیرمؤمنان (علیه السلام) خلیفه مسلمین صورت گرفت.(376)
آیا شکستن بیعت و سپس قیام برضدّ خلیفه مسلمین وبه کشتن دادن هزاران نفر از مسلمانان با عدالت سازگار است؟
4. شورش معاویه
مسأله جنگ صفین داستان عجیب دیگرى است. مى دانیم معاویه که او را از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى شمرند با بعضى دیگر از صحابه که فریب او را خورده بودند وگروه زیادى از مردم شام برضدّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) قیام کرد وبراى حفظ قدرت خود، مردم شام را به بهانه خون خواهى عثمان برانگیخت و على (علیه السلام) را به دروغ، جزء قاتلین عثمان شمرد، و جنگ صفین درگرفت. این جنگ طبق نقل مشهور، هجده ماه به طول انجامید و هزاران نفر از مسلمین که جمعى از آن ها از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند کشته شدند(377) از جمله عمار یاسر، صحابى جلیل القدر و معروف پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که به وسیله عمال معاویه در این جنگ به
293
شهادت رسید با این که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) طبق نقل اهل سنت خطاب به عمار فرموده بود: «تَقْتُلُکَ الفِئَةُ البَاغِیَةُ؛ گروه طغیانگر ظالمى تو را به قتل خواهند رساند».(378)
آیا عدالت صحابه با چنین کشت و کشتارى سازگار است؟ چگونه مى توان معاویه و بعضى از صحابه فریب خورده نزد او را عادل دانست با این که بر ضدّ حکومت اسلامى قیام کردند و آتشى افروختند که هزاران هزار نفر از مسلمین در آن سوختند (طبق بعضى از روایات هفتاد هزار نفر(379) و مطابق برخى از نقل ها(380) بیش از یک صد هزار نفر از طرفین کشته شدند).
5. دستور سبّ و لعن
دستور اکید معاویه بر لعن امیرمؤمنان على (علیه السلام) هفتاد سال ادامه پیدا کرد و بر فراز تمام منابر در دوران حکومت بنى امیه این کار بسیار زشت و ننگین ادامه یافت و آن کس که با مجاهداتش پرچم اسلام را به اهتزاز درآورده بود و برادر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) محسوب مى شد و داراى آن همه فضائل بود این چنین مورد هتک حرمت قرار گرفت.
داستان گفتگوى معاویه با سعد بن ابى وقاص در مورد خوددارى او از لعن امیرمؤمنان على (علیه السلام) معروف است که هم در صحیح مسلم آمده است وهم در کتب دیگر وما آن را طبق صحیح مسلم در این جا مى آوریم:
در سفرى که معاویه به مدینه داشت به سعد بن ابى وقاص گفت: چرا سبّ ابوتراب (امیرمؤمنان على (علیه السلام)) را نمى کنى؟ گفت: من سه چیز را از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به خاطر دارم که به من اجازه نمى دهد هرگز او را سبّ کنم واگر من یکى
294
از آن ها را داشتم براى من محبوب تر از گروهى از شتران پر ارزش بود. نخست این که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم در زمانى که او را در مدینه به عنوان سرپرست باقى ماندگان گذاشته بود و خود به یکى از غزوات مى رفت، على عرض کرد: اى رسول خدا! تو مرا با زنان و کودکان در مدینه گذاشتى! پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَمَا تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إلّا أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِی؛ آیا راضى نیستى تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز این که بعد از من پیامبرى نخواهد بود؟». دوم این که در روز خیبر شنیدم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمود: «من پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و پیغمبرش را دوست دارد وخدا وپیامبرش نیز او را دوست مى دارند». ما همگى در انتظار بودیم که چه کسى را صدا خواهد زد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «على را صدا کنید» در حالى که چشمش بیمار بود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از آب دهان خود بر چشم او مالید (و سلامت کامل به او بازگشت)، سپس پرچم را به دست او داد و خداوند خیبر را به دست او فتح کرد. سوم: هنگامى که آیه مباهله نازل شد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) على و فاطمه و حسن و حسین (علیهما السلام) را فراخواند و گفت: «این ها همه خاصّان من اند» (هنگامى که معاویه این سخن را شنید در جواب سعد خاموش شد).(381)
آیا عدالت و ایمان به کلام پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با این گونه کارها سازگار است؟!
عذر ناموجّه
نکته مهمى که در این جا توجه به آن لازم است این است که طرفداران عدالت عموم صحابه براى پوشش دادن به این نقاط ضعف که در جمعى از آن ها وجود داشته، از حربه اجتهاد استفاده مى کنند و مى گویند: آن ها به عقیده خود راه درستى رفته اند. اگر معاویه دستور داد که بر تمام منابر سبّ مولا على (علیه السلام) را کنند،
295
اجتهادش چنین اقتضا مى کرد و اگر آن همه جمعیت را در صفین به کشتن داد اجتهاد دیگرى بود. طلحه و زبیر اگر بیعت امام مسلمین را شکستند نتیجه اجتهادشان بود و اگر هزاران نفر را در جنگ جمل به کشتن دادند از همین اصل سرچشمه مى گرفت.
اگر خلیفه سوم، عثمان، بستگان خود را از بنى امیه در پست هاى حساس کشور اسلامى گذاشت و بیت المال را در میان خاصّان خود تقسیم کرد، همه نتیجه اجتهاد او بود.
ممکن است آن ها در این اجتهاد خود خطا کرده باشند، و لیکن معذورند، زیرا مى دانیم کسى که اجتهادش مطابق واقع باشد، دو ثواب دارد و کسى که خطا باشد، یک ثواب.
امام شافعى در کتاب الأم به همین معنا اشاره کرده که «مجتهد مصیب له اجران ومجتهد مخطى له اجرٌ واحد».(382)
اشتباه مهم آن ها در این جاست که محل اجتهاد را گم کرده اند، زیرا در امور مسلم وقطعى اسلام اجتهاد راه ندارد، اجتهاد مربوط به مسائل مشکوک وغیر مسلم است. آیا اگر کسى شراب بنوشد و بگوید: اجتهاد من چنین اقتضا مى کند و یا مرتکب زنا با محارم شود و آن را نتیجه اجتهادش بداند از او پذیرفته است؟
این اجتهاد شبیه اجتهاد داعشى ها در عصر ماست که تحت عنوان جهاد نکاح، زنان شوهردار را مى آورند و نعوذبالله در یک روز چندین نفر با یک زن هم بستر مى شوند و مى گویند: این مقتضاى اجتهاد ماست، آیا این گونه سخنان پذیرفته است؟
حرام بودن سبّ مؤمنان، به ویژه امام مسلمین، کسى که آن همه فضائل از
296
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره او وارد شده که سه نمونه آن را سعد بن ابى وقاص در سخنان خود بیان کرد ـ که به تازگى به آن اشاره کردیم ـ ، آیا جاى شکّ وتردید دارد که اجتهاد در آن راه یابد؟
جالب این که دانشمند معروف اهل سنت، ذهبى در تاریخ الاسلام نقل مى کند که شخصى بر ام سلمه (همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله)) وارد شد. ام سلمه سؤال کرد: آیا در میان شما کسى است که سبّ پیغمبر کند؟ او جواب داد: پناه بر خدا. ام سلمه گفت: از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: «مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی؛ کسى که سبّ على کند مرا سبّ کرده است»(383) و ذهبى در ادامه مى گوید: این حدیث را احمد
حنبل در کتاب مسند خود آورده است ودر ادامه مى افزاید: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: «لاَ یُحِبُّکَ إلّا مُؤْمِنٌ وَلاَ یَبْغُضُکَ إلّا مُنَافِقٌ؛ تو را جز مؤمنان دوست نمى دارند وجز منافقان دشمن نمى شمرند»(384) و آنگاه مى گوید: این روایت را مسلم در کتاب صحیح خود و ترمذى در صحیح خود آورده، و آن را حدیث صحیحى شمرده اند.(385)
آیا با توجه به این اسناد روشن و مسأله واضح، جایى براى اجتهاد باقى مى ماند؟ اگر اجتهاد به امور بدیهى راه یابد باید اجازه دهیم کسى شب را با اجتهاد خود روز و روز را با اجتهاد خود شب اعلام کند، در حالى که مردم چنین سخنان ناروایى را مضحک مى دانند.
چه بهتر که دست از تعصب برداریم و بپذیریم که اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) دو گروه بودند: گروهى مؤمنان صالح، جلیل القدر، عظیم الشأن و گروهى خطاکار. ادعاى عدالت همه صحابه نادرست است و با هیچ منطقى سازگار نیست و هرکس بشنود تعجب مى کند.
297
و همان گونه که در شرح دعاى امام سجاد (علیه السلام) دیدیم، آن حضرت گروهى از صحابه را بزرگوار و فداکار و ایثارگر مى شمرد و بر آن ها درود الهى مى فرستد.
فلسفه دعا در حقّ صحابه بزرگوار
همان گونه که در شرح این دعا آمد، امام سجاد (علیه السلام) ضمن مدح بلیغ از گروهى از صحابه که براى پیشرفت اسلام بیشترین فداکارى را کردند، از خداوند براى آن ها رحمت واسعه مى طلبد.
این دعا در واقع دو هدف را دنبال مى کند:
نخست این که مراتب قدردانى وشکرگزارى ما را از این گروه از صحابه روشن مى سازد، چراکه اگر آن ها نبودند و آن همه فداکارى نکرده بودند، اسلام گسترش نمى یافت. ما امروز بر سر سفره آن ها نشسته ایم و از مواهبى که آن ها با مجاهدت هاى خود فراهم کردند بهره مند هستیم. وظیفه وجدانى و اخلاقى و دینى ما این است که از آن ها تجلیل کنیم و بر آنان درود و رحمت الهى بفرستیم تا در صف شکرگزاران باشیم.
دیگر این که تجلیل از آن ها و فرستادن درود بر آنان سبب تشویق نسل هاى موجود و آینده به راه و روش آن ها مى شود که گام در جاى گام آن ها بنهند و براى حفظ اسلام و پیشرفت آن ایثار و فداکارى کنند و این یک امر مهم دیگر است.
قرآن مجید نیز بعد از بیان خدمات بعضى از انبیا آن ها را اسوه و سرمشق و پیشوا مى شمرد. مثلا درباره ابراهیم (علیه السلام) مى فرماید: (قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ)؛ «براى شما مؤمنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید».(386)
298