فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

4. احادیث و آیات معارض با عدالت همه صحابه

الف) احادیث معارض در کتب اهل سنت
در متون معروف اهل سنت احادیثى وارد شده است که باصراحت، عدالت گروهى از صحابه را زیر سؤال مى برد وتعبیرات تندى درباره آن ها دارد.
در صحیح بخارى آمده است. سعید بن جبیر از ابن عباس نقل مى کند که روزى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطبه اى خواند ودرباره مشکلات محشر وعرصه قیامت سخنانى فرمود. سپس اضافه کرد: «اِنَّهُ یُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِی فَیُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ: یَا رَبِّ أَصْحَابِی، فَیُقَالُ: اِنَّکَ لاَ تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ، فَأَقُولُ کَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ (وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ)(349) فَیُقَالُ اِنَّ هَؤُلاَءِ لَمْ یَزَالُوا مُرْتَدِّینَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ؛ گروهى از مردان امت مرا در آن صحنه حاضر مى کنند وآن ها را به سمت چپ مى برند (اشاره به سرنوشت بدکاران است). من عرضه مى دارم: پروردگار من! این ها اصحاب من اند. گفته مى شود: نمى دانى بعد از تو چه کردند! عرضه مى دارم : همان گونه که عبد صالح (حضرت مسیح) عرضه داشت: «من مادامى که در میان آن ها بودم مراقبشان بودم وبعد از من تو مراقب آن ها بودى» گفته مى شود: این گروه از زمانى که تو از آن ها جدا شدى پیوسته به عقب بازگشتند».(350)
این حدیث بارها در صحیح بخارى که معتبرترین کتاب اهل سنت است تکرار
277
شده، ازجمله در کتاب تفسیرالقرآن (ج 5، ص 191) و کتاب الرقاق (ج 7، ص 195 و207) و کتاب الفتن (ج 8، ص 86، با کمى تفاوت).
قریب به این مضمون در صحیح مسلم، ج 8، ص 157 نیز دیده مى شود.
در کتب دیگر نیز به طور گسترده آمده است.
هر فرد با انصافى این حدیث را ملاحظه کند مى پذیرد که اصحاب ویاران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همه یکسان نبودند ودادن حکم کلى به عدالت و سلامت اعتقاد و اعمال آن ها ممکن نیست.

ب) نقد برخى از صحابه در آیات
شکى نیست که در میان صحابه افرادى با ایمان، صالح و درستکار و بسیار پرارزش بودند. کسانى که نه در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و نه بعد از آن هرگز از مسیر صحیح منحرف نشدند و در روایات امامان معصوم شیعه (علیهم السلام) و از جمله در دعاى چهارم صحیفه سجادیه که از آن گذشتیم وصف آن ها آمده است و قرآن مجید نیز از آن ها به خوبى یاد کرده، که آیات آن گذشت.
ولى در مقابل این ها در میان صحابه ـ یعنى کسانى که در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى زیستند و با آن حضرت محشور بودند ـ گروه هاى دیگرى پیدا مى شوند که بعضى به طور کامل از اسلام و عقاید و اخلاق اسلامى انحراف داشتند و بعضى کمتر، از جمله:
1. منافقان گروهى بودند که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) حشر و نشر داشتند و در میان اصحاب او مى زیستند و جزء صحابه به معناى عام بودند، ولى قرآن درباره آن ها مى گوید: (اِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکَاذِبُونَ)؛ «هنگامى که منافقان نزد تو آیند مى گویند: «ما شهادت مى دهیم که به یقین تو پیامبر خدا هستى!» خداوند مى داند که تو پیامبر او هستى،
278

ولى خداوند شهادت مى دهد که منافقان دروغ گو هستند (زیرا به گفته خود ایمان ندارند)».(351)
این گروه هیچ بهره اى از ایمان نداشتند، ولى تظاهر به ایمان مى کردند.
البته ممکن است بعضى بگویند که منافقان از آنچه درباره صحابه گفته شده مستثنا هستند، ولى عبارت بسیارى از دانشمندان اهل سنت این است که هرکس محضر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرده، به خصوص اگر مدتى با او بوده، مشمول حکم عدالت صحابه است و این تناقضى است آشکار، به ویژه این که بسیارى از منافقان، منافقان پنهانى بودند نه آشکار.
2. گروه دیگرى از منافقین بودند که ایمان ضعیفى داشتند وجنبه منفى آن ها قوى تر بود: (اِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ اِذَا قَامُوا اِلَى الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَى یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ اِلاَّ قَلِیلاً)؛ «منافقان به گمان خود مى خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالى که او آن ها را فریب مى دهد؛ وهنگامى که به نماز برمى خیزند، با کسالت برمى خیزند؛ و در برابر مردم ریا مى کنند؛ و خدا را جز اندکى یاد نمى نمایند».(352)
3. بعضى از آن ها پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را به شدت آزار دادند و حتى متهم به خیانت کردند: (وَ مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ)؛ «ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت کند و هرکس خیانت کند، روز رستاخیز، آنچه را که در آن خیانت کرده، با خود به صحنه محشر مى آورد؛ سپس نتیجه اعمال هرکس، به طور کامل به او داده مى شود؛ و به آن ها ستم نخواهد شد».(353)
279
در شأن نزول این آیه شریفه در کتب حدیث و تفاسیر اهل سنت وازجمله الدّرّالمنثور مطالبى نقل شده که نشان مى دهد بعضى از اصحاب، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را متهم به خیانت در غنائم جنگى کردند، از جمله ابن عباس مى گوید: این آیه درباره پارچه اى قیمتى نازل شد که در روز جنگ بدر در میان غنائم بود. هنگامى که پارچه را نیافتند بعضى از صحابه گفتند: شاید پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را برداشته باشد و در نقل دیگرى گفتند: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره آن خیانت کرده است. آیه نازل شد و با صراحت سخنان آن ها را نفى کرد.(354)
آیا کسانى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را ـ نعوذ بالله ـ متهم به خیانت در غنائم مى کنند عادل و صادق و درستکارند؟!
4. گروه دیگرى بودند که هرگاه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از غنائم یا اموال دیگر بیت المال به مقدار فراوان به آن ها مى داد خوشحال بودند و اگر نمى داد خشمگین و غضبناک مى شدند. همان گونه که در این آیه آمده است: (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقَاتِ فَاِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَ اِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا اِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ)؛ «و در میان آن ها کسانى هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده مى گیرند؛ اگر سهمى از آن غنائم، به آن ها داده شود، راضى مى شوند و اگر چیزى به آن ها داده نشود، خشمگین مى گردند؛ هرچند حقى نداشته باشند».(355)
5. از آیه 2 سوره حجرات (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید، و در برابر او بلند سخن مگویید و او را بلند صدا نزنید، آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند. مبادا اعمال شما نابود شود، در حالى که نمى دانید»
280
و شأن نزولى که براى آن ذکر کرده اند بى ادبى و اذیت استفاده مى شود، که جمعى از صحابه معروف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در حضور ایشان صداى خود را بلند کردند و حرمت آن حضرت را شکستند. آیه شریفه نازل شد و به آن ها دستور داد که این عمل را ترک کنند،(356) در حالى که بدون نزول آیه نیز باید رعایت مى کردند.
و از آیه 53 سوره احزاب استفاده مى شود که جمعى از آن ها وقتى به خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى اطعام دعوت مى شدند، بعد از آن مى نشستند و از هر در سخن مى گفتند و موجب آزار و اذیت آن حضرت مى شدند. آیه شریفه نازل شد: (فَاِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لاَ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ اِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِى النَّبِىَّ فَیَسْتَحْیِى مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لاَیَسْتَحْیِى مِنَ الْحَقِّ وَ اِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَ مَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لاَ أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً اِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً)؛ «و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و بعد از صرف غذا به بحث و صحبت ننشینید؛ زیرا این عمل، پیامبر را ناراحت مى کند، ولى او از شما شرم مى نماید (وچیزى نمى گوید)؛ امّا خداوند از بیان حق شرم نمى کند. و هنگامى که چیزى از وسایل زندگى را به عنوان عاریت از آنان [همسران پیامبر] مى خواهید، از پشت پرده بخواهید؛ این کار براى پاکى دل هاى شما و آن ها بهتر است. و شما حق ندارید پیامبر خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآورید که گناه این کار نزد خدا بزرگ است!».
6. در جنگ احزاب مسلمانان به چند گروه تقسیم شدند، گروهى مؤمنان راستین و ثابت قدم بودند که شک و تردیدى به خود راه ندادند و در برابر دشمن پایدار ماندند، ولى گروه هاى دیگرى راه هاى خلافى پیمودند، از جمله گروه معوّقین (بازدارندگان) که افراد را از شرکت در میدان جنگ نهى مى کردند. در آیه 18 سوره احزاب آمده است: (قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ اِلَیْنَا
281
وَلاَ یَأْتُونَ الْبَأْسَ اِلاَّ قَلِیلاً)؛ «خداوند کسانى را که مردم را از جنگ باز مى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بیایید و خود را از معرکه بیرون بکشید» به خوبى مى شناسد؛ و آن ها مردمى ضعیف اند و جز اندکى پیکار نمى کنند».
در روایتى که در کتب اهل سنت آمده مى خوانیم: یکى از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) از میدان احزاب براى حاجتى به درون شهر آمده بود. برادرش را دید که نان و گوشت بریان و شراب پیش روى خود نهاده است، گفت: تو این جا به خوشگذرانى مشغولى و پیامبر خدا در میان شمشیرها و نیزه ها مشغول پیکار است. در جوابش گفت: اى ابله! تو نیز بیا با ما بنشین و خوش باش، به خدایى که محمد به او قسم یاد مى کند! او هرگز از این میدان بازنخواهد گشت و این لشکر عظیمى که جمع شده اند او و یارانش را زنده نخواهند گذاشت.(357)
7. گروه دیگرى در جنگ احد، چنان از پیروزى پیامبر (صلی الله علیه و آله) مأیوس شدند که افکار جاهلیت در مغز آن ها خلجان پیدا کرد. قرآن مجید در آیه 154 سوره آل عمران مى فرماید: (وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ)؛ «امّا گروه دیگرى در فکر جان خویش بودند؛ و خواب به چشمانشان نرفت. آن ها گمان هاى نادرستى ـ همچون گمان هاى دوران جاهلیّت ـ درباره خدا داشتند».
در حدیث دیگرى که در کتب شیعه و اهل سنت به طور گسترده نقل شده مى خوانیم: «در میان مسلمان ها شخصى به نام قزمان بود و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمود: این اهل دوزخ است. او در روز احد جنگ سختى با دشمنان کرد و هشت یا نه نفر از مشرکان را به قتل رساند، سپس مجروح شد (شاید بعضى از مسلمین هنگامى که این دلاورى و مجروح شدن در میدان جنگ را دیدند از سخن پیغمبر درباره او تعجب کردند).
282
سپس او را به خانه اش بردند. جمعى از مسلمانان به او گفتند: بشارت باد بر تو اى قزمان. گفت: مرا به چه بشارت مى دهید؟ من تنها براى حفظ شرافت قوم و قبیله ام جنگیدم و هنگامى که زخم به او فشار آورد، تیرى گرفت و رگ هاى خود را پاره کرد؛ خون زیادى از بدن او خارج شد و از دنیا رفت. جریان را به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خبر دادند، فرمود: «شهادت بدهید که من رسول خدایم».(358)
8. گروهى از جنگجویان احد، طبق صریح آیه قرآن، فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفته وعصیان کردند. قرآن در آیه 152 آل عمران مى فرماید: (وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ اِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِاِذْنِهِ حَتَّى اِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِى الاَْمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الاْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ)؛ «خداوند وعده خود را به شما درباره پیروزى بر دشمن در اُحُد، تحقّق بخشید؛ در آن هنگام که دشمنان را به فرمان او به قتل مى رساندید؛ تا این که سست شدید ودر کار حفظ سنگرها به نزاع پرداختید؛ و بعد از آن که خداوند آنچه را دوست مى داشتید از غلبه بر دشمن، به شما نشان داد، نافرمانى کردید. بعضى از شما خواهان دنیا بودند وبعضى خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از غلبه بر آنان بازگرداند و پیروزى شما به شکست انجامید؛ تا شما را بیازماید. و او شما را بخشید؛ و خداوند نسبت به مؤمنان، داراى احسان وبخشش است».
9. داستان ولید بن عقبه معروف است که ذیل آیه شریفه 6 سوره حجرات (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ جاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسیب برسانید
283
و از کرده خود پشیمان شوید» سیوطى در درالمنثور از طبرانى روایات متعددى نقل مى کند که این آیه درباره ولید بن عقبه نازل شده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را به سوى طایفه بنى المصطلق فرستاد تا زکات آن ها را جمع آورى کند. آن ها به استقبال او آمدند، ولى ولید خدمت پیغمبر برگشت و گفت: بنى المصطلق حاضر به پرداختن زکات نشدند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خشمگین شد (و نزدیک بود فرمان جنگ با آن ها را صادر کند)، ولى خبر به بنى المصطلق رسید و آن ها خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و عرضه داشتند: پناه بر خدا که ما مخالفت تو را جایز بدانیم! در این جا آیه شریفه نازل شد وبه مسلمانان دستور داد که به حرف فاسق گوش نکنند.(359)
نزول این آیه درباره ولید به گفته بعضى از بزرگان مفسرین (و علماى رجال) مورد اتفاق است. در کتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابة آمده است که در میان آگاهان از تفسیر اختلافى نیست که آیه (اِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ) در مورد ولید بن عقبه نازل شده است.(360)
مرحوم علامه امینى در کتاب شریف الغدیر مى گوید: «در میان آگاهان از تفسیر قرآن این مسأله مورد اتفاق است که آیه فوق درباره ولید نازل شده است».(361)
جالب این است که ولید با این که به حکم قرآن فاسق بود، در دوره خلافت عثمان از طرف او والى کوفه شد و داستان شراب خوردن او واجراى حدّ شراب خوار بر وى به وسیله امیرمؤمنان على (علیه السلام) در تواریخ معروف است.
شرح این مطلب را نسائى در سنن کبرى آورده است.(362)
284
علامه امینى از بلاذرى در کتاب انساب الاشراف از ابواسحاق همدانى نقل مى کند که ولید بن عقبه (هنگامى که والى کوفه بود) شراب خورد و مست شد و با مردم نماز صبح را دو رکعت به جا آورد، (ولى در بسیارى از منابع آمده است که چهار رکعت به جا آورد) سپس رو به مأمومین کرد و گفت: اگر مایل باشید بیش از این بخوانم. گفتند: کافى است، ما نماز خود را خواندیم. سپس ابو زینب و جندب بن زهیر نزد او آمدند و در حالى که مست بود، انگشتر او را از دستش بیرون آوردند، ولى وى براثر شدت مستى متوجه نشد.(363)
علامه امینى مدارک دیگرى نیز ذیل آن در این باره نقل کرده است.
داستان شراب خوردن ولید و در همان حال، به جا آوردن نماز صبح و این که به مردم گفت اگر مى خواهید، بر آن بیفزایم را مسلم در کتاب صحیح خود که از معتبرترین کتب حدیث نزد علماى اهل سنت است، نقل کرده است.(364)
10. جریان ثعلبة بن حاطب انصارى که در تفاسیر، ذیل آیه 75 سوره توبه آمده است شاهد دیگرى بر این مدعاست؛ مى فرماید: (وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ)؛ «از آن ها کسانى هستند که با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه و زکات خواهیم داد و از صالحان و شاکران خواهیم بود».
مفسران شیعه و اهل سنت(365) نوشته اند که این آیه درباره مردى به نام ثعلبة بن حاطب انصارى وارد شده که در آغاز بسیار فقیر بود و پى در پى به پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) عرضه مى داشت دعایى کند که او غنى شود و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قبول
285
نمى کرد. سرانجام به اصرار او در حقش دعا کرد. چیزى نگذشت که طبق روایتى پسرعموى ثروتمندش از دنیا رفت و ثروت سرشارى به او رسید. روز به روز ثروت او افزایش پیدا مى کرد، تا این که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مأمور جمع آورى زکات را نزد او فرستاد، ولى آن مرد بخیل و تنگ نظر از اداى زکات خوددارى کرد و آن را چیزى مانند جزیه اهل کتاب شمرد. هنگامى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گفتار بى اساس او را شنید فرمود: «یا وَیْحَ ثَعْلَبَة، یا وَیْحَ ثَعْلَبَة؛ واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه». در این هنگام آیه فوق نازل شد و او را به شدت مذمت کرد و بعد از آن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زکاتى از او نگرفت و حتى در زمان خلفا که خواست زکات بپردازد، آن ها هم نگرفتند و به این شکل، فسق او ثابت و مسلم شد، هرچند دلیلى بر کفر او نیست، و جالب این که او جزء بدریون بود و این نشان مى دهد که ما باید استثنائاتى در صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قائل شویم.
11. نمونه دیگر، متخلفان جنگ تبوک است. آن سه نفر معروفى که در آیه 118 سوره توبه به آن ها اشاره شده است: (وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى اِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ اِلاَّ اِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)؛ «و همچنین آن سه نفر که از شرکت در جنگ تبوک تخلّف جستند، و مسلمانان با آنان قطع رابطه کردند، تا آن جا که زمین با همه وسعتش بر آن ها تنگ شد؛ حتّى در وجود خویش، جایى براى خود نمى یافتند؛ و دانستند که پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نیست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آن ها کرد، و به آنان توفیق داد که توبه کنند؛ زیرا خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است».
آن ها کعب بن مالک، مرارة بن ربیع و هلال بن امیه(366) بودند که بر اثر قصور
286
و کوتاهى، در جنگ تبوک شرکت نکردند و بعداً سخت پشیمان شدند و خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمدند و توبه نمودند، اما پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آسانى توبه آن ها را نپذیرفت و فرمود: منتظرم آیه اى درباره شما نازل شود. مردم مدینه و حتى بستگان و خانواده آن ها نیز از آن ها بریدند و دورى کردند و چنان در محاصره اجتماعى واقع شدند که خود را از هر نظر درمانده و بیچاره دیدند.
هنگامى که توبه آن ها کامل شد آیه شریفه مزبور نازل گردید و خداوند توبه آن ها را پذیرفت و درس عبرتى براى همه مسلمین شد.
این جریان نشان مى دهد که در میان صحابه نیز افرادى بودند که مرتکب گناه مى شدند، بعضى توبه کردند و بعضى هم شاید بدون توبه از دنیا رفتند و چه بسا اگر آن محاصره اجتماعى براى بعضى واقع نمى شد به آسانى حاضر به توبه نبودند.
12. نمونه دیگر، داستان افک است که در سوره نور آمده و از این آیه شروع مى شود: (اِنَّ الَّذِینَ جَاؤُ بِالاِْفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذِى تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ)؛ «به یقین کسانى که آن تهمت عظیم را عنوان کردند گروهى متشکّل و توطئه گر از شما بودند؛ امّا گمان نکنید این ماجرا به زیان شماست، بلکه خیر شما در آن است؛ هریک از آن ها سهم خود را از این گناهى که مرتکب شدند دارند؛ و آن کس از آنان که بخش مهمّ آن را برعهده داشت عذاب عظیمى براى اوست!».(367)
این آیه و تعدادى از آیات بعد از آن، داستان کسانى است که ظاهراً جزء صحابه بودند و یکى از همسران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را متهم به خارج شدن از جاده عفت کردند و این مسأله به صورت شایعه اى در تمام مدینه پیچید. آیات فوق
287
نازل شد و آن ها را به شدت ملامت کرد. هم کسانى که بنیان گذار این شایعه بودند که ظاهراً از منافقان بودند و هم گروهى از غیر منافقان که تحت تأثیر این شایعه قرار گرفتند و آن را دهان به دهان پخش کردند.
در این پانزده آیه که حادثه افک را از جهات مختلف مورد بررسى قرار مى دهد سرزنش هاى شدیدى نسبت به تمام کسانى که در این ماجرا درگیر شدند مشاهده مى شود که نشان مى دهد آن ها از جاده عدالت خارج شدند، هرچند گروهى از آن ها بعداً توبه کردند.
بنابراین، صحابى بودن، الزاماً دلیلى بر عدالت نیست، بلکه باید میان صحابه تفاوت گذاشت، گروهى عادل بودند و گروهى از جاده عدالت منحرف شدند.

سرنوشت برخى از صحابه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

آنچه تا این جا مورد بررسى قرار گرفت افراد یا گروه هایى از صحابه بودند که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از راه عدالت منحرف شدند. اکنون به سراغ کسانى مى رویم که از صحابه بودند و در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مسیر صحیح و مناسبى داشتند، ولى بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله) مسیر خود را عوض کردند و در راه خطا و گناه گام نهادند، از جمله:

1. اصحاب الردّة
داستان اصحاب الردة یکى دیگر از اسناد روشنى است که نشان مى دهد نمى توان همه اصحاب پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را یکسان دانست. گروهى بعد از رحلت آن حضرت بر ضدّ اسلام و احکام اسلامى قیام کردند که به نام اصحاب الردّة معروف شدند و در میان آن ها بعضى از صحابه نیز بودند.
آن گونه که از صحیح بخارى و نوشته هاى مورخین معروف اهل سنت و ارباب
288
حدیث استفاده مى شود، بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جمع کثیرى از مسلمین از پرداختن زکات سر باز زدند و گفتند: نماز مى خوانیم، اما زکات نمى دهیم و طبق روایتى به ابوبکر گفتند: به تو زکات نمى دهیم.
خلیفه اول تصمیم گرفت با آن ها بجنگد، بسیارى از زعماى مسلمان ها او را از این کار نهى کردند، ولى او با صراحت گفت: حتى اگر کمترین چیزى از زکات را نپردازند من با آن ها مى جنگم. از بعضى از روایات استفاده مى شود که تنها مردم مدینه یا مردم مدینه و یکى دو نقطه دیگر جزء این گروه نبودند. سرانجام لشکرى که ابوبکر آماده کرده بود و عدد آن ها حدود چهار هزار نفر بود بر مخالفین تاختند، عده اى را به قتل رساندند و عده اى را اسیر کردند و عده اى را نیز محبوس نمودند که تا پایان خلافت ابوبکر در زندان بودند، هنگامى که عمر به خلافت رسید آن ها را آزاد کرد.(368)
به یقین بسیارى از این افراد از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند، یعنى آن حضرت را دیده، و مدتى در خدمتش بودند، زیرا مى دانیم که در حجة الوداع و در فتح مکه و در جنگ حنین، گروه هاى زیادى از مسلمین شرکت داشتند که بسیارى از آن ها محضر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بودند.
اگر همه صحابه عادل و اهل بهشت باشند و صحابه را به آن معناى وسیعى که بسیارى از علماى اهل سنت تفسیر کرده اند بدانیم، جمع کثیرى از این گروهِ مرتدین، جزء صحابه بودند و چگونه عدالت آن ها با ارتداد آن ها سازگار است و چگونه کشتن آن ها به وسیله لشکرى که ابوبکر فرستاد جایز شد؟ البته ممکن است ما ارتداد آن ها را قبول نکنیم، ولى حکومت آن زمان آنان را مرتد شمرد و علماى اهل سنت آن حکومت را به رسمیت مى شناسند.
289
به هر حال مسأله اصحاب رِدّه مشکل مهمى براى طرفداران عدالت همه صحابه محسوب مى شود که هرقدر براى توجیه آن دست و پا مى زنند به جایى نمى رسد و عقل و منطق مى گوید که ما اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) را به دو گروه تقسیم کنیم: گروهى صالح و گروهى غیر صالح.
از احادیثى که در صحیح بخارى آمده وپیش تر به بعضى از آن ها اشاره کردیم نیز استفاده مى شود که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیش بینى این موضوع را فرموده و خبر داده بود که بعد از او گروهى از اصحابش راه ارتداد را مى پیمایند. از جمله در حدیثى آمده است: «عن أبی هریرة، عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله قال: بَیْنَا أَنَا قَائِمٌ عَلَى الْحَوْضِ اِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُل مِنْ بَیْنِى وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَهُمْ: هَلُمَّ قُلْتُ: اِلَى أَیْنَ؟ قَالَ: اِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ، فَقُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: اِنَّهُمْ قَدِ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى، ثُمَّ اِذَا زُمْرَةٌ أُخْرَى حَتَّى اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُل مِنْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَهُمْ: هَلُمَّ فَقُلْتُ: اِلَى أَیْنَ؟ قَالَ: اِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ. قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: اِنَّهُمْ قَدِ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ فَلاَ أَرَاهُ یَخْلُصُ مِنْهُمْ اِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ؛ ابوهریره از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: هنگامى که من در کنار حوض کوثر بایستم گروهى به سوى من مى آیند. وقتى آن ها را شناختم مردى میان من و آن ها (به آن گروه) مى گوید: بیایید، من مى گویم به کجا باید بروند، به سوى آتش دوزخ به خدا سوگند!؛ مى گویم: مگر چه کرده اند؟ مى گوید: آن ها بعد از تو مرتد شدند و به عقب بازگشتند. سپس گروه دیگرى مى آید و نزدیک مى شود و من آن ها را مى شناسم، دگربار مردى از میان من و آن ها خارج مى شود و مى گوید: بیایید، من مى گویم به کجا بروند، به سوى آتش دوزخ به خدا سوگند! مى گویم: مگر چه کرده اند؟ مى گوید: آن ها مرتد شدند و به عقب برگشتند و نمى بینم کسى از آن ها نجات یابد مگر گروهى اندک».(369)
290
2. شورش بر ضدّ عثمان
طبرى در تاریخ خود آورده که عثمان حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمین شد؛ از جمله سپردن مقام هاى حکومتى به دست بنى امیه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بى دین، و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستم هایى که در حق عمار یاسر و ابوذر و عبدالله بن مسعود روا داشت و کارهاى دیگرى از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.
از جمله ولید بن عقبه را والى کوفه کرد که گروهى به شراب نوشیدن او گواهى دادند (و حدّ بر او جارى شد) و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت. سعید اعتقاد داشت که عراق باغ قریش و بنى امیه است. مالک اشتر در پاسخ او گفت: عراق به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح شده و مربوط به تو و اقوام تو نیست. این اختلاف باعث شد درگیرى هایى میان مالک اشتر و قبیله نخع از یک سو و رئیس شرطه از سوى دیگر صورت گرفت، و به این ترتیب صداى مردم بر ضد سعید و سپس عثمان بلند شد.
در سال یازدهم خلافت او عده اى از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) گرد هم آمدند و ایرادهاى مختلفى را که به عثمان داشتند به وسیله مرد عابد و خداشناسى به نام عامر بن عبد قیس به او رساندند. عثمان نه تنها نپذیرفت، بلکه پاسخ اهانت آمیزى به او داد.
چیزى نگذشت که یک گروه عظیم دو هزار نفرى از مصر به عنوان اعتراض به عثمان به مدینه آمدند، گروه دیگرى از بزرگان کوفه و گروه سومى از بصره با آن ها هماهنگ شدند و قصدشان عزل عثمان و استاندارانش بود.
عثمان هنگامى که در تنگنا قرار گرفت گفت: خلافت لباسى است که خداوند به تنم کرده، آن را بیرون نخواهم آورد، ولى حاضرم توبه کنم.
در این جا حوادث دردناکى واقع شد که سرانجامش قتل عثمان بود.
291
آنچه در بالا آمد بیان بسیار فشرده اى بود که ابن ابى الحدید از تاریخ طبرى نقل کرده است.(370)
در تاریخ یعقوبى آمده است که عایشه، همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) با عثمان بسیار مخالف بود تا آن جا که روزى گفت: «اُقتُلوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللهُ نَعْثلاً»(371) ابن اثیر در النهایه مى گوید: «نعثل به معناى پیر خرفت است و منظور عایشه عثمان بوده است».(372)
و نیز در تاریخ یعقوبى آمده است: کسانى که بیش از دیگران مردم را بر ضد عثمان مى شوراندند طلحه و زبیر و عایشه بودند.(373)
و جالب این که وقتى مردم با على (علیه السلام) بیعت کردند یکى از بهانه هاى طلحه و زبیر براى شورش بر ضدّ آن حضرت خون خواهى عثمان بود.
طبرى در تاریخ خود از واقدى نقل مى کند: هنگامى که عثمان کشته شد درباره دفن او سخن به میان آمد. طلحه گفت: او را در «دیر سلع» یعنى قبرستان یهود، دفن کنید.(374)
به راستى چگونه مى توان این حوادث تاریخى زمان عثمان را با عدالت صحابه که جمعى بى حساب و کتاب از آن دفاع مى کنند تطبیق داد؟ جز این که بدیهیات را انکار کنیم و شب را روز و روز را شب قلمداد نماییم!

3. شورش طلحه و زبیر
داستان طلحه و زبیر و بیعت کردن آن ها با امیرمؤمنان على (علیه السلام) هم زمان با بیعت سایر صحابه با آن حضرت را شنیده اید، ولى چیزى نگذشت که بیعت را
292
شکستند و تصمیم به قیام بر ضدّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) گرفته، عایشه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را با خود همراه کردند و آتش سوزان جنگ جمل را برافروختند و هر دو نفر در آتش آن سوختند و گروه زیادى از مسلمانان که در میان آن ها صحابه و غیر صحابه بودند، کشته شدند.
در تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر آمده است که در این جنگ به گفته بعضى ده هزار نفر(375) و به گفته برخى هفده هزار نفر کشته شدند و با این ضایعه عظیم، نخستین مخالفت جدى در برابر امیرمؤمنان (علیه السلام) خلیفه مسلمین صورت گرفت.(376)
آیا شکستن بیعت و سپس قیام برضدّ خلیفه مسلمین وبه کشتن دادن هزاران نفر از مسلمانان با عدالت سازگار است؟

4. شورش معاویه
مسأله جنگ صفین داستان عجیب دیگرى است. مى دانیم معاویه که او را از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى شمرند با بعضى دیگر از صحابه که فریب او را خورده بودند وگروه زیادى از مردم شام برضدّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) قیام کرد وبراى حفظ قدرت خود، مردم شام را به بهانه خون خواهى عثمان برانگیخت و على (علیه السلام) را به دروغ، جزء قاتلین عثمان شمرد، و جنگ صفین درگرفت. این جنگ طبق نقل مشهور، هجده ماه به طول انجامید و هزاران نفر از مسلمین که جمعى از آن ها از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند کشته شدند(377) از جمله عمار یاسر، صحابى جلیل القدر و معروف پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که به وسیله عمال معاویه در این جنگ به
293
شهادت رسید با این که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) طبق نقل اهل سنت خطاب به عمار فرموده بود: «تَقْتُلُکَ الفِئَةُ البَاغِیَةُ؛ گروه طغیانگر ظالمى تو را به قتل خواهند رساند».(378)
آیا عدالت صحابه با چنین کشت و کشتارى سازگار است؟ چگونه مى توان معاویه و بعضى از صحابه فریب خورده نزد او را عادل دانست با این که بر ضدّ حکومت اسلامى قیام کردند و آتشى افروختند که هزاران هزار نفر از مسلمین در آن سوختند (طبق بعضى از روایات هفتاد هزار نفر(379) و مطابق برخى از نقل ها(380) بیش از یک صد هزار نفر از طرفین کشته شدند).

5. دستور سبّ و لعن
دستور اکید معاویه بر لعن امیرمؤمنان على (علیه السلام) هفتاد سال ادامه پیدا کرد و بر فراز تمام منابر در دوران حکومت بنى امیه این کار بسیار زشت و ننگین ادامه یافت و آن کس که با مجاهداتش پرچم اسلام را به اهتزاز درآورده بود و برادر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) محسوب مى شد و داراى آن همه فضائل بود این چنین مورد هتک حرمت قرار گرفت.
داستان گفتگوى معاویه با سعد بن ابى وقاص در مورد خوددارى او از لعن امیرمؤمنان على (علیه السلام) معروف است که هم در صحیح مسلم آمده است وهم در کتب دیگر وما آن را طبق صحیح مسلم در این جا مى آوریم:
در سفرى که معاویه به مدینه داشت به سعد بن ابى وقاص گفت: چرا سبّ ابوتراب (امیرمؤمنان على (علیه السلام)) را نمى کنى؟ گفت: من سه چیز را از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به خاطر دارم که به من اجازه نمى دهد هرگز او را سبّ کنم واگر من یکى
294
از آن ها را داشتم براى من محبوب تر از گروهى از شتران پر ارزش بود. نخست این که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم در زمانى که او را در مدینه به عنوان سرپرست باقى ماندگان گذاشته بود و خود به یکى از غزوات مى رفت، على عرض کرد: اى رسول خدا! تو مرا با زنان و کودکان در مدینه گذاشتى! پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَمَا تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إلّا أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِی؛ آیا راضى نیستى تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز این که بعد از من پیامبرى نخواهد بود؟». دوم این که در روز خیبر شنیدم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمود: «من پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و پیغمبرش را دوست دارد وخدا وپیامبرش نیز او را دوست مى دارند». ما همگى در انتظار بودیم که چه کسى را صدا خواهد زد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «على را صدا کنید» در حالى که چشمش بیمار بود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از آب دهان خود بر چشم او مالید (و سلامت کامل به او بازگشت)، سپس پرچم را به دست او داد و خداوند خیبر را به دست او فتح کرد. سوم: هنگامى که آیه مباهله نازل شد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) على و فاطمه و حسن و حسین (علیهما السلام) را فراخواند و گفت: «این ها همه خاصّان من اند» (هنگامى که معاویه این سخن را شنید در جواب سعد خاموش شد).(381)
آیا عدالت و ایمان به کلام پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با این گونه کارها سازگار است؟!

عذر ناموجّه

نکته مهمى که در این جا توجه به آن لازم است این است که طرفداران عدالت عموم صحابه براى پوشش دادن به این نقاط ضعف که در جمعى از آن ها وجود داشته، از حربه اجتهاد استفاده مى کنند و مى گویند: آن ها به عقیده خود راه درستى رفته اند. اگر معاویه دستور داد که بر تمام منابر سبّ مولا على (علیه السلام) را کنند،
295
اجتهادش چنین اقتضا مى کرد و اگر آن همه جمعیت را در صفین به کشتن داد اجتهاد دیگرى بود. طلحه و زبیر اگر بیعت امام مسلمین را شکستند نتیجه اجتهادشان بود و اگر هزاران نفر را در جنگ جمل به کشتن دادند از همین اصل سرچشمه مى گرفت.
اگر خلیفه سوم، عثمان، بستگان خود را از بنى امیه در پست هاى حساس کشور اسلامى گذاشت و بیت المال را در میان خاصّان خود تقسیم کرد، همه نتیجه اجتهاد او بود.
ممکن است آن ها در این اجتهاد خود خطا کرده باشند، و لیکن معذورند، زیرا مى دانیم کسى که اجتهادش مطابق واقع باشد، دو ثواب دارد و کسى که خطا باشد، یک ثواب.
امام شافعى در کتاب الأم به همین معنا اشاره کرده که «مجتهد مصیب له اجران ومجتهد مخطى له اجرٌ واحد».(382)
اشتباه مهم آن ها در این جاست که محل اجتهاد را گم کرده اند، زیرا در امور مسلم وقطعى اسلام اجتهاد راه ندارد، اجتهاد مربوط به مسائل مشکوک وغیر مسلم است. آیا اگر کسى شراب بنوشد و بگوید: اجتهاد من چنین اقتضا مى کند و یا مرتکب زنا با محارم شود و آن را نتیجه اجتهادش بداند از او پذیرفته است؟
این اجتهاد شبیه اجتهاد داعشى ها در عصر ماست که تحت عنوان جهاد نکاح، زنان شوهردار را مى آورند و نعوذبالله در یک روز چندین نفر با یک زن هم بستر مى شوند و مى گویند: این مقتضاى اجتهاد ماست، آیا این گونه سخنان پذیرفته است؟
حرام بودن سبّ مؤمنان، به ویژه امام مسلمین، کسى که آن همه فضائل از
296
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره او وارد شده که سه نمونه آن را سعد بن ابى وقاص در سخنان خود بیان کرد ـ که به تازگى به آن اشاره کردیم ـ ، آیا جاى شکّ وتردید دارد که اجتهاد در آن راه یابد؟
جالب این که دانشمند معروف اهل سنت، ذهبى در تاریخ الاسلام نقل مى کند که شخصى بر ام سلمه (همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله)) وارد شد. ام سلمه سؤال کرد: آیا در میان شما کسى است که سبّ پیغمبر کند؟ او جواب داد: پناه بر خدا. ام سلمه گفت: از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: «مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی؛ کسى که سبّ على کند مرا سبّ کرده است»(383) و ذهبى در ادامه مى گوید: این حدیث را احمد
حنبل در کتاب مسند خود آورده است ودر ادامه مى افزاید: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: «لاَ یُحِبُّکَ إلّا مُؤْمِنٌ وَلاَ یَبْغُضُکَ إلّا مُنَافِقٌ؛ تو را جز مؤمنان دوست نمى دارند وجز منافقان دشمن نمى شمرند»(384) و آنگاه مى گوید: این روایت را مسلم در کتاب صحیح خود و ترمذى در صحیح خود آورده، و آن را حدیث صحیحى شمرده اند.(385)
آیا با توجه به این اسناد روشن و مسأله واضح، جایى براى اجتهاد باقى مى ماند؟ اگر اجتهاد به امور بدیهى راه یابد باید اجازه دهیم کسى شب را با اجتهاد خود روز و روز را با اجتهاد خود شب اعلام کند، در حالى که مردم چنین سخنان ناروایى را مضحک مى دانند.
چه بهتر که دست از تعصب برداریم و بپذیریم که اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) دو گروه بودند: گروهى مؤمنان صالح، جلیل القدر، عظیم الشأن و گروهى خطاکار. ادعاى عدالت همه صحابه نادرست است و با هیچ منطقى سازگار نیست و هرکس بشنود تعجب مى کند.
297
و همان گونه که در شرح دعاى امام سجاد (علیه السلام) دیدیم، آن حضرت گروهى از صحابه را بزرگوار و فداکار و ایثارگر مى شمرد و بر آن ها درود الهى مى فرستد.