فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

شرح و تفسیر

یاران ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله)

در بخش دوم امام (علیه السلام) به طور ویژه از یاران پیامبر اسلام (اصحاب محمد) (صلی الله علیه و آله) یاد مى کند با این که بخش نخست دعا شامل حال آن ها نیز مى شود.
این نگاه ویژه به خاطر امتیازات فوق العاده اى است که یاران پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) داشتند. اضافه بر این، آثار خدمات آن ها در زندگانى معنوى و دینى ما آشکار است.
در این بخش که باز با «اللّهم» شروع مى شود دوازده صفت برجسته براى یاران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ذکر فرموده، سپس رضا و رضوان خدا را براى آن ها
254
مى طلبد و شکر زحمات آنان را تقاضا مى کند؛ عرضه مى دارد: «خداوندا! یاران محمد را به طور ویژه یاد مى کنم»؛ (اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً).
«همان ها که حق دوستى پیامبر را به خوبى ادا کردند»؛ (الَّذِینَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ).
«و خویش را به خوبى در یارى او آزمودند»؛ (وَ الَّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلاَءَ الْحَسَنَ فِى نَصْرِهِ).(315)
«و او را در کَنَف حمایت خود قرار دادند»؛ (وَ کَانَفُوهُ).
«و در پذیرا شدن او سرعت به خرج دادند»؛ (وَ أَسْرَعُوا اِلَى وِفَادَتِهِ).
«و در پذیرش دعوت او از یکدیگر پیشى گرفتند»؛ (وَ سَابَقُوا اِلَى دَعْوَتِهِ).
«و هنگامى که دلیل رسالت خود را به گوش آن ها رسانید، لبیک گفتند و اجابت کردند»؛ (وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَیْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ).
«و از همسران و فرزندان خود براى نشر آثار او جدا شدند»؛ (وَ فَارَقُوا الاَْزْوَاجَ وَ الاَْوْلاَدَ فِى اِظْهَارِ کَلِمَتِهِ).
«و با پدران وفرزندان (مشرک و معاند) خود براى تثبیت و تحکیم نبوت او پیکار کردند»؛ (وَ قَاتَلُوا الاْبَاءَ وَ الاَْبْنَاءَ فِى تَثْبِیتِ نُبُوَّتِهِ).
«و به برکت وجود او پیروز شدند»؛ (وَ انْتَصَرُوا بِهِ).
«و آن ها که عشق و محبت او در عمق جانشان بود و به امید تجارتى بزرگ و بى زیان او را دوست مى داشتند»؛ (وَ مَنْ کَانُوا مُنْطَوِینَ عَلَى مَحَبَّتِهِ یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ فِى مَوَدَّتِهِ).
«و آن ها که به مهر او دل بسته بودند؛ در نتیجه عشیره هایشان از آنان دورى جستند»؛ (وَ الَّذِینَ هَجَرَتْهُمْ الْعَشَائِرُ اِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ).
255
«و خویشاوندانشان به خاطر آن که در سایه قرابت او ساکن بودند از آن ها بریدند»؛ (وَ انْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ اِذْ سَکَنُوا فِى ظِلِّ قَرَابَتِهِ).
هر کدام از این اوصاف دوازده گانه شرح مبسوطى در تاریخ اسلام و روایات اسلامى و حتى اشاراتى در قرآن مجید دارد.
در نخستین توصیف، امام (علیه السلام) انگشت روى یارانى مى گذارد که حق مصاحبت و دوستى خود را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ادا کردند، و به این صورت، منافقان و کسانى که آن حضرت را به تعبیر قرآن، ایذاء کردند و آن هایى که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دین اسلام برون رفتند که نام جمعى از آن ها در تاریخِ مورد قبول شیعه و اهل سنت آمده است از این عموم و شمول خارج مى شوند.
آن ها کسانى بودند که قرآن مجید از آن ها چنین یاد کرده است: (لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الاِْیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ اِلَیْهِمْ وَ لاَ یَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «این اموال (انفال) براى مهاجران نیازمندى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى که فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و پیامبرش را یارى مى کنند؛ و آن ها راستگویان اند و براى نیازمندان از کسانى است که در این سرا [سرزمین مدینه] و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مى دارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى کنند و آن ها را بر خود مقدم مى دارند، هرچند خود بسیار نیازمند باشند؛ و کسانى که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده اند رستگاران اند».(316)
256
البته درباره این که صحابه کیان اند و همچنین درمورد عدالت صحابه در پایان این بحث به طور مشروح سخن خواهیم گفت.
«کَانَفَ» از ماده «کَنَف» به معناى جانب هر چیزى است و هرگاه کسى چیزى را در کنار خود قرار دهد حمایتش کرده است، و لذا «کَانَفُوهُ» به معناى حمایت کردن یاران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از آن حضرت است.
«وِفَادَة» و«وُفود» مصدر است و به معناى شرفیاب شدن نزد شخص بزرگى است. بنابراین جمله «وَأَسْرَعُوا اِلَى وِفَادَتِهِ» اشاره به این است که اصحاب و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) از هر گوشه و کنار براى ایمان آوردن و اعلام و فادارى به او خدمتش شرفیاب مى شدند.
در تاریخ اسلام سالى به نام «عام الوفود» معروف است ـ سال نهم هجرى ـ که آوازه اسلام بعد از فتح مکه در نقاط مختلف جزیره العرب پیچیده بود و گروه هایى به نمایندگى از قبایل مختلف یکى پس از دیگرى خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى رسیدند و اعلام ایمان و وفادارى مى کردند.(317)
البته قبل از آن سال نیز گروه هایى از مؤمنان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) خدمت او رسیدند و اعلام ایمان کردند، که جمله «أَسْرَعُوا» مى تواند اشاره به این باشد.
و جمله «سَابَقُوا» اشاره به پیشگامان در اسلام است که دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را قبل از دیگران پذیرفتند و در رأس آن ها امیرمؤمنان على (علیه السلام) بود که به اتفاق فریقین نخستین کسى بود که به آن حضرت ایمان آورد و حضرت ایمان او را پذیرفت.
مرحوم علامه امینى از بهترین کسانى است که احادیث مربوط به ایمان على بن ابى طالب (علیه السلام) قبل از دیگران را در کتاب شریف «الغدیر» آورده است.(318) او
257
حدود یک صد حدیث در این باره از منابع اهل سنت نقل کرده که بعضى از این احادیث به شخص پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) منتهى مى شود و بعضى از آن ها به اصحاب آن حضرت.
از جمله در حدیثى که حاکم در مستدرک و حکیم بغدادى در تاریخ خود و جمعى دیگر نقل کرده اند، مى خوانیم: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أوَّلُکُمْ وارِداً عَلَیَّ الْحَوْضَ أوَّلُکُمْ إسْلاماً عَلِیُّ بْنُ أبی طالِبِ؛ نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود، نخستین کسى است که اسلام آورده، و او على بن ابى طالب (علیه السلام) است».(319)
حاکم نیشابورى در کتاب معرفة علوم الحدیث در صفحه 22 چنین مى گوید: «لا اعلم خلافا بین اصحاب التواریخ ان على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه اولهم اسلاما وانما اختلفوا فى بلوغه؛ هیچ مخالفتى در میان تاریخ نویسان در این مسأله وجود ندارد که على بن ابى طالب (علیه السلام) نخستین کسى است که اسلام آورده، تنها در بلوغ او هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند».
به فرض که امیرمؤمنان (علیه السلام) در آن سن و سال بالغ نشده بود، ولى پذیرش اسلامش توسط پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بهترین دلیل براى معتبر بودن ایمان و اسلام آن حضرت در آن سن وسال بود.(320)
و جمله «وَ فَارَقُوا الاَْزْوَاجَ...» اشاره اى است به مشکلات هجرت از یک سو و مشکلات جدایى از بستگان نزدیکى که اسلام را نپذیرفته بودند و همچنان بر شرک باقى بودند از سوى دیگر. مى فرماید: آن ها براى تحکیم پایه هاى نبوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حتى با نزدیک ترین بستگان خود نه تنها قطع رابطه کردند، بلکه در میدان نبرد در برابر آن ها ایستادند.
258
از آیه 10 سوره ممتحنه نیز این معنا به خوبى استفاده مى شود. آن جا که مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ اِلَى الْکُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند، آن ها را بیازمایید ـ خداوند به ایمانشان آگاه تر است ـ اگر آنان را مؤمن یافتید، آن ها را به سوى کفّار بازنگردانید؛ نه آن ها براى کفّار حلال اند و نه کفّار براى آن ها».
از این آیه به خوبى استفاده مى شود که گروهى از زنان با ایمان همسران مشرک خود را در مکه رها مى کردند و در مدینه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان مى پیوستند و از زندگى خانواده خود با تمام علاقه اى که داشتند چشم مى پوشیدند. امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در نهج البلاغه در خطبه 56 مى فرماید: «فَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ آللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَ إِنَّ آلْقَتْلَ لَیَدُورُ عَلَى آلاْبَاءِ وَ آلْأَبْنَاءِ وَ آلْإِخْوَانِ وَ آلقَرَابَاتِ فَمَا نَزْدَادُ عَلَىِ کُلِّ مُصِیبَةٍ وَ شِدَّةٍ إِلاَّ إِیمَاناً، وَ مُضِیّاً عَلَى آلحَقِّ، وَ تَسْلِیماً لِلْأَمْرِ، وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ آلجِرَاحِ. وَ لکِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِی آلْإِسْلاَمِ عَلَى مَا دَخَلَ فِیهِ مِنَ آلزَّیْغِ وَ آلاِعْوِجَاجِ، وَ آلشُّبْهَةِ وَ آلتَّأْوِیلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِی خَصْلَةٍ یَلُمُّ آللّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى بِهَا إِلَى آلْبَقِیَّةِ فِیَما بَیْنَنَا، رَغِبْنَا فِیهَا، وَ أَمْسَکْنَا عَمَّا سِوَاهَا؛ ما همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودیم، و قتل و کشتار (حتى) در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان (که بر ضد اسلام قیام کرده بودند) دور مى زد، و هر مصیبت و سختى اى در این راه پیش مى آمد، سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان (خدا) و شکیبایى بر درد و سوزش جراحت ها مى شد (و در یک جمله، ما از هیچ مشکلى هراس نداشتیم)، ولى هم اکنون با جماعتى که (ظاهراً) برادران اسلامى ما هستند، به خاطر انحرافات و کجى ها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند، پیکار مى کنیم، بنابراین هرگاه احساس کنیم
259
چیزى باعث جمع شدن پراکندگى ما مى گردد و به وسیله آن به هم نزدیک مى شویم و باقى مانده پیوندها را در میان خود محکم مى سازیم، به آن علاقه نشان مى دهیم و از غیر آن خوددارى مى کنیم!».(321)
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در تفسیر همین خطبه از گروهى نام مى برد که نزدیکان مشرک خود را در میدان هاى نبرد به قتل رسانده اند، از جمله على (علیه السلام) گروهى از بنى عبد مناف و بنى عبدالدار را در روز بدر واحد به قتل رساند، در حالى که آن ها از خویشاوندان او و پسر عموهاى او بودند و حمزه، شیبة بن ابى ربیعه را که پسر عمویش بود به قتل رساند و همچنین گروهى دیگر.(322)
همه این ها به خاطر محبت داغ و عمیقى بود که نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) داشتند و به تعبیر قرآن، به دنبال تجارتى بودند که هرگز خسرانى در آن نیست؛ تجارت با ذات پاک پروردگار.
«منطوین» از ماده «انطواء» از ریشه «طىّ» در اصل به معناى «به هم پیچیدن» است و هنگامى که با «على» متعدى مى شود، به معناى «پنهان داشتن و پروراندن چیزى در سینه» است و جمله امام (علیه السلام) اشاره به محبتى است که مؤمنان نسبت به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در درون جان داشتند و پیوسته آن را پرورش مى دادند.
«تبور» از ماده «بَور» و «بَوار» در اصل به معناى «شدت کساد بودن» چیزى است و از آن جا که شدت کسادى باعث فساد و هلاکت مى شود این واژه غالباً به معناى «هلاکت» به کار مى رود و تعبیر «تِجارَةً لَنْ تَبُورَ» یعنى تجارتى که در آن هرگز کسادى و ضرر و زیانى نیست.
جمله «تجارة لن تبور» برگرفته از آیه 29 سوره فاطر است که درباره گروهى از مؤمنان مى فرماید: (اِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ
260
سِرّاً وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ)؛ «آن ها که کتاب خدا را تلاوت کرده و نماز بپا مى دارند و از آنچه خدا روزیشان فرموده پنهان و آشکار به فقیران انفاق مى کنند امید تجارتى دارند که هرگز زیان و زوال نخواهد یافت (بلکه سود ابدى در بهشت خواهد داشت)».
جمله «وَالَّذِینَ هَجَرَتْهُمْ الْعَشَائِرُ» اشاره دیگرى به گروهى است که خویشاوندان و قبیله آن ها به آنان پشت مى کردند و به تعبیر دیگر، آن ها را به خاطر ایمان به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و دست زدن به دامان او و قرار گرفتن در سایه او طرد مى کردند، کارى که تحملش براى مؤمنان آسان نبود، به خصوص که پیوستگى به قبیله و عشیره در میان عرب نقش بسیار مهمى داشت.
ابن عبدالبر در استیعاب از واقدى در حالات مُصعب بن عمیر نقل مى کند که او جوانى بسیار زیبا و رشید و مورد احترام و علاقه فوق العاده پدر و مادرش بود و آن ها بهترین لباس را بر او مى پوشاندند. هنگامى که مُصعب باخبر شد که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مردم را به اسلام دعوت مى کند خدمت حضرت رسید و مسلمان شد، ولى اسلام خود را از پدر و مادر پنهان مى داشت و مخفیانه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى رسید. روزى عثمان بن طلحه او را دید که نماز مى خواند و به قوم و مادرش خبر داد. آن ها او را از این کار برحذر داشتند و محبوس نمودند و رابطه او را با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قطع کردند و همچنان محبوس بود تا زمانى که هجرت به حبشه در میان مسلمانان شروع شد، و او هم توانست (مخفیانه) به حبشه برود.
او مردى باهوش و پراستعداد بود و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را براى تعلیم قرآن به افرادى که ناآگاه بودند مأموریت داد و سرانجام در جنگ احد شربت شهادت نوشید.(323)
261
سپس امام (علیه السلام) در جمله دیگر این یاران وفادار را در سایه قرابت و خویشاوندى معنوى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قرار داده، مى فرماید: اگر آن ها از خویشاوندان کافر وبت پرست خود جدا شدند خویشاوندى برترى نصیبشان شد و آن، خویشاوندى معنوى با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و پیوند مادى خود را به پیوند معنوى پرارزشى تبدیل کردند.
در کلمات قصار امیرمؤمنان (علیه السلام) در نهج البلاغه مى خوانیم: «اِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَْنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلاَ: (اِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِاِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِىُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا ...) الاْیَةَ، ثُمَّ قَالَ: اِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَاِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَاِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَاِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ؛ نزدیک ترین و شایسته ترین مردم به پیامبران، آن هایى هستند که از همه به تعلیماتشان آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند) سپس امام (علیه السلام) این آیه (آل عمران/68) را تلاوت کرد: «شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن هایى هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر».(324) به یقین دوست محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد کسى است که خدا را نافرمانى کند، هرچند قرابت او نزدیک باشد».(325)
در واقع امیرمؤمنان و امام سجاد (علیهما السلام) مى فرمایند: اگر مؤمنان نخستین چیزى را از دست دادند، به مهم تر از آن رسیدند. خویشاوندى خویشاوندانشان به خویشاوندى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تبدیل شد، همان گونه که در مورد سلمان فارسى نیز تعبیرى شبیه این آمده است: «وان سلمان منا أهل البیت».(326)
امام (علیه السلام) بعد از بیان این اوصاف دوازده گانه برجسته اصحاب و یاران
262
پیامبر (صلی الله علیه و آله) از خدا تقاضاى پاداش هاى مهمى براى آن ها مى کند، عرضه مى دارد : «خداوندا! آنچه را که آن ها براى رضاى تو و در راه احیاى دین تو از آن صرف نظر کردند فراموش مکن و آن ها را از بهشت خود راضى فرما و نیز این که مردم را گرد آیین تو جمع کردند و همراه رسول تو بندگانت را به سوى تو دعوت نمودند (و به آن ها پاداش نیکو و شایسته عطا فرما)»؛ (فَلاَ تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَکُوا لَکَ وَفِیکَ، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِکَ، وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَیْکَ، وَ کَانُوا مَعَ رَسُولِکَ دُعَاةً لَکَ اِلَیْکَ).
در واقع در این جا دو وصف دیگرى بر اوصاف آن ها افزوده و به خاطر آن براى یاران پیغمبر تقاضاى پاداش هاى بیشترى دارد.
قابل توجه این که نسیان در اصل به معناى فراموش کارى است، ولى گاه در معناى مجازى به کار مى رود و آن این که انسان چیزى را فراموش نکرده است، ولى با این حال نسبت به آن بى اعتنایى کند، چنان که گویى آن را فراموش کرده است و اگر نسیان در کلام امام (علیه السلام) یا در آیات قرآن به خدا نسبت داده مى شود به همین معناى اخیر است، یعنى خداوند چنان با آن ها رفتار مى کند که فراموش کاران رفتار مى کنند و در نتیجه آن ها را از رحمت خود به طور کامل دور مى کند.
«حاشوا» از ماده «حوش» به گفته قاموس اللغة به معناى جمع کردن است و در کلام امام (علیه السلام) اشاره به این است که یاران پیامبر مردم را گرد آیین تو جمع کردند.
در این جا امام (علیه السلام) تقاضا دارد: خدایا به آن ها رحمت و پاداش هاى شایسته عطا فرما.
سپس مى افزاید: «(بارالها!) به آن ها به خاطر هجرت کردن از دیار قوم خویش براى رضاى تو و خارج شدن از زندگى مرفه به زندگى سخت و پرمشقت پاداش فراوان ده»؛ (وَاشْکُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِیکَ دِیَارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ اِلَى ضِیقِهِ).
263
«و مظلومان زیادى که در راه عزت و سربلندى دین تو ظلم هاى فراوان تحمل کردند (خداوندا! همه آن ها را مشمول رحمت و محبت خویش قرار ده)»؛ (وَ مَنْ کَثَّرْتَ فِى اِعْزَازِ دِینِکَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ).(327)
و تعبیر به شکرکردن خداوند نسبت به این فداکاران و حامیان دین خدا، اشاره به قدردانى از آن ها به وسیله بخشیدن انواع نعمت هاست.

صحابه و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه کسانى بودند؟

شکى نیست که افراد زیادى اعم از مهاجران که خانه و زندگى خود را رها کردند و از مکه به سوى مدینه براى یارى پیامبر (صلی الله علیه و آله) شتافتند و انصار که همان مؤمنان مدینه بودند، نقش بسیار مهمى در پیشرفت اسلام و پیروزى پیامبر (صلی الله علیه و آله) و آیین خدا بر دشمنان داشتند.
اگر آن ها نبودند، اسلام با این سرعت پیش نمى رفت و در برابر دشمنان متعصب خونخوار و لجوج پیروز نمى شد. به همین دلیل امام سجاد (علیه السلام) در این دعاى نورانى از آن ها یاد مى کند و بر آنان درود مى فرستد و خدمات آن ها را یک به یک برمى شمرد و از خداوند تقاضاى قدردانى از زحمات آن ها را مى کند.
در دعاى روز سه شنبه که آن نیز از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است، آن حضرت بعد از درود بر پیغمبر و آل او، بر صحابه درود مى فرستد، عرضه مى دارد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَأَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِینَ».
264
و قبل از آن قرآن مجید درباره آن ها مى گوید: (وَ السَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرینَ وَ الاَْنْصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آن ها پیروى کردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها نیز از او خشنود شدند؛ و باغ هاى بهشتى براى آنان آماده ساخته، که نهرها از پاى درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است رستگارى و پیروزى بزرگ!».(328)
و در سوره انفال آیه 74 مى خوانیم: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ)؛ «و کسانى که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و کسانى که به آن ها پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقى اند؛ براى آن ها آمرزش و رحمت خدا و روزىِ با ارزشى است».
و همچنین اشاراتى در آیات دیگر درباره مقامات صحابه آمده است.
ولى آیا این تعریف و تمجید و این پاداش، شامل حال تمام کسانى مى شود که روزى در خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند، آن گونه که بعضى از کسانى که راه غلوّ را دراین باره پیموده اند قائل هستند یا صحابه نیز به گروه هاى مختلفى تقسیم مى شوند و آیات مزبور و توصیف هایى که امام سجاد (علیه السلام) در این دعا کرده مربوط به گروهى از آنان است؟
گروهى از تندروان تنزیه صحابه چنان تند رفته اند که هرکس لب به نقد یکى از آنان بگشاید او را فاسق و ملحد و زندیق مى نامند و گاه خون او را مباح مى شمرند.
265
از جمله در کتاب الاصابة از ابوزرعه چنین نقل شده است: «هرگاه کسى را دیدى که به یکى از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خرده گیرى مى کند بدان که او زندیق است».(329)
عبدالله موصلى در کتاب حتى لاننخدع مى گوید: «صحابه گروهى بودند که خدا آنان را براى هم نشینى پیغمبرش و اقامه دین و آیین او برگزید. آن ها را وزیران پیامبرش قرار داده و محبت آن ها را دین و ایمان، و بغض آن ها را کفر و نفاق شمرده و بر امت واجب است همه آن ها را دوست بدارند».(330)
غزالى در کتاب المستصفى مى نویسد: «آنچه علماى گذشته و پس از آن، دیگر عالمان معتقدند، این است که عدالت صحابه امرى روشن است، چراکه خداوند در کتابش آن ها را ستایش کرده، و همین اعتقاد ما درباره آنان است، مگر کسى که به دلیل قطعى فسقش ثابت شده باشد و این نیز هرگز درباره کسى از آن ها ثابت نشده است. بنابراین هیچ یک از آن ها نیاز به تعدیل و توثیق ندارند (بلکه همگى عادل اند)».(331)
ابن حجر عسقلانى در کتاب معروفش الاصابة ادعا مى کند که همه اهل سنت اتفاق نظر دارند که صحابه همگى عادل اند.(332)
ولى برخلاف آنچه در بالا آمد جمعى از علماى اهل سنت این حکم را به طور عموم نپذیرفته اند و بسیارى از صحابه را از آن استثنا کرده اند.
سعدالدین تفتازانى، که از علماى معروف اهل سنت در قرن هشتم است در کتاب شرح المقاصد چنین مى گوید: جنگ ها و مشاجراتى که در میان صحابه واقع
266
شد و در کتب تاریخ ضبط است و افراد معتبر آن را نقل کرده اند ظاهرش دلالت مى کند که بعضى از صحابه از طریق حق منصرف شده اند و به حد ظلم و فسق رسیده اند و انگیزه آن حسد و عناد و دشمنى و عشق به ریاست بود.
سپس مى افزاید: هر کسى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کرد نمى توان او را فرد خوبى شمرد، ولى چون علما حُسن ظنّ به اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشتند براى اعمال آن ها توجیهات و تعبیراتى درست کرده اند و معتقدند که کار آن ها به ضلالت و فسق نینجامیده است و این سخن را به خاطر آن مى گویند که اعتقاد مسلمین را از لغزش و گمراهى در حق بزرگان صحابه، به ویژه مهاجران و انصار و کسانى که بشارت به ثواب و نجات آن ها در قیامت داده شده حفظ کنند.(333)
دکتر طه حسین، دانشمند معاصر معروف مصرى در کتاب الفتنة الکبرى مى گوید: ما درباره اصحاب پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چیزى نمى گوییم که آن ها درباره خود قائل نبودند. آن ها خود را بشرى مى دانستند که در معرض حوادثى از قبیل خطاها و گناهان است که دامان غیرشان را نیز مى گیرد. آن ها (متأسفانه) تهمت هاى سختى به یکدیگر زدند و گروهى از آنان یکدیگر را به کفر و فسق متهم ساختند ... کسانى از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که عثمان را یارى کردند معتقد بودند که مخالفینشان از دین خارج شده و مخالف امر پیغمبرند و به همین دلیل، جنگ با یکدیگر را حلال شمردند و عملاً در روز جمل و روز صفین در مقابل هم قرار گرفتند ... هنگامى که صحابه، خود چنین اختلافاتى داشتند و یکدیگر را به انجام گناهان کبیره متهم مى ساختند و بعضى به عنوان جهاد فى سبیل الله با دیگرى پیکار کردند، سزاوار نیست که رأى ما درباره آن ها بهتر از رأى آن ها درباره خود باشد و سزاوار نیست که ما راه کسانى را بپیماییم که اکثر اخبارى را که
267
در تواریخ براى ما نقل شده، از فتنه ها واختلافات، منکر شویم (و چشم بر واقعیت هاى آشکار ببندیم).(334)
سخن طه حسین سخنى است کاملاً مستدل و منطقى که هر کسى آن را بگوید باید از او پذیرفت، هرچند بیان واقعیت تلخى باشد.
در این جا لازم است چند موضوع جداگانه بحث شود تا حقیقت عدالت صحابه روشن گردد:
1. صحابه کیان اند؟
2. دلیل عدالت صحابه چیست؟
3. انگیزه اصرار بر عدالت صحابه چیست؟
4. آیات و روایات معارض کدام اند؟
آیات و روایات و نقل هاى تاریخى اى که نشان مى دهد صحابه همه یکسان نبوده اند، بعضى در مسیر عدالت و بعضى در برخلاف مسیر عدالت حرکت کرده اند.