فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

طوفان هاى شدید مدینه

آنچه در بخش گذشته آمد ناظر به تلاش ها و کوشش هاى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در دوران مکه است که دورانى بسیار سخت و دردناک براى آن حضرت و تمام مسلمینى که گرد آن حضرت را گرفته بودند محسوب مى شد.
سپس در این بخش امام (علیه السلام) به دوران مدینه و طوفان هاى عظیمى که بعد از هجرت آن حضرت به آن جا رخ داد و غزوات پى درپى و زحمات طاقت فرساى آن حضرت اشاره کرده، به پیشگاه خدا چنین عرضه مى دارد: «(خداوندا!) آن حضرت به بلاد غربت هجرت کرد و محلى را که در آن رحل اقامت افکنده بود و جاى پاى او و محل ولادت و مورد علاقه اش بود ترک کرد. همه این ها به خاطر عزت دین تو و براى به دست آوردن یاران در برابر کافران براى (انجام فرمان) تو بود»؛ (وَ هَاجَرَ اِلَى بِلاَدِ الْغُربَةِ، وَ مَحَلِّ النَّأْیِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، اِرَادَةً مِنْهُ لاِِعْزَازِ دِینِکَ، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْکُفْرِ بِکَ).(187)
بدون شک انسان به وطن خود علاقه مند است و با آن انس دارد و جز به خاطر عوامل قهرى که او را ناچار به هجرت کند حاضر به ترک وطن خود نیست.
164
جالب این که امام (علیه السلام) در این جا چهار وصف براى وطن آورده که هر کدام دلیلى است بر علاقه انسان نسبت به آن:
نخست این که رحل او در آن جا افکنده شده و وسایل زندگى اش در آن جا فراهم است.
دوم این که گام هاى او بر اثر آشنایى به محل، در آن جا استوار است.
سوم: محل تولد اوست.
چهارم: به آن انس و علاقه دارد، به خاطر آشنایى به آن و کسانى که در آن جا زندگى مى کنند.
خلاصه این که انسان از نظر جسمى و روحى به وطن خود وابستگى دارد و تا مجبور نشود حاضر نیست آن را ترک کند و حتى اگر ناچار به ترک آن شد علاقه او به وطنش همچنان برقرار است.
در روایات آمده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگام ترک مکه رو به شهر کرد و چنین گفت: «وَ اللَّهِ اِنَّکِ لَخَیْرُ أَرْضِ اللَّهِ وَ أَحَبُّ أَرْضِ اللَّهِ اِلَیَّ وَ لَوْ لاَ أَنِّی أُخْرِجْتُ مِنْکِ مَا خَرَجْتُ؛ به خدا سوگند اى مکه! تو بهترین سرزمین خدا هستى و بهترین سرزمین مورد علاقه من و اگر مرا مجبور به بیرون رفتن از تو نمى کردند هرگز خارج نمى شدم».(188)
در روایت دیگرى آمده است: هنگامى که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به سرزمین جحفه که فاصله زیادى از مکه ندارد رسید، به یاد وطنش مکه افتاد، آثار تأثر و اندوه و اشتیاق به مکه در چهره مبارکش نمایان گشت، جبرئیل نازل شد و پرسید: آیا به راستى به زادگاهت اشتیاق دارى؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى. جبرئیل عرض کرد: خداوند این پیام را براى تو فرستاده است: (اِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ
165
اِلَى مَعَادٍ)؛ «آن کسى که این قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به سرزمین اصلى ات باز مى گرداند».(189) به هر حال، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در راه اعزاز دین حق و براى به دست آوردن یارانى که او را در برابر دشمن یارى دهند وطن مألوف خود را با تمام علاقه اى که به آن داشت رها کرد و دیار غربت را بر آن ترجیح داد.
تعبیر به «بِلاَدِ الْغُربَةِ» که معناى جمعى دارد با این که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تنها به شهر مدینه هجرت کرد به خاطر آن است که آن حضرت، از مدینه براى غزوات به مناطق مختلفى هجرت فرمود ویا این که جمع، گاهى بر فرد هم اطلاق مى شود، همان گونه که در آیه شریفه (اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ)(190) اطلاق شده، زیرا قطعاً منظور از آن على بن ابى طالب (علیه السلام) است که در حال رکوع، با دادن انگشترش اداى زکات کرد.
«مسقط رأس» کنایه از زادگاه است، زیرا انسان هنگامى که به طور طبیعى متولد مى شود با سر خود از رحم مادر خارج مى گردد (مسقط، به معناى محل سقوط و رأس به معناى سر است).
جمله «اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْکُفْرِ بِکَ» اشاره به یاران وفادارى است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با هجرت به مدینه از اهل آن جا به دست آورد و به کمک آن ها و مهاجرین توانست بر همه دشمنان پیروز شود و مى دانیم که قبل از هجرت، جمعى از سران مردم مدینه، در نزدیکى مکه «عَقَبه» خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رسیدند و از آن حضرت، به مدینه دعوت نمودند و با وى بیعت کردند و به گفته خود وفادار ماندند، و در واقع روز ورود پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به مدینه، آغاز روشنى براى پیروزى آن حضرت بود.
166
و به تعبیر دیگر، هجرت، تحول مهمى در تاریخ اسلام به وجود آورد و سرآغازى براى همه پیروزى ها بود و به همین دلیل، مسلمین مبدأ تاریخ اسلام را سال هجرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قرار دادند، نه سال تولد یا رحلت آن حضرت.
و از آثار و برکات هجرت این بود که پایه حکومت اسلامى بعد از آن نهاده شد و مسلمانان داراى لشکر و عسکر و نیروى جهادى و تشکیلات حکومتى شدند، در حالى که هیچ یک از این امور در مکه امکان پذیر نبود.
مى دانیم که بعد از آن، تمام کسانى که در مکه یا در جایى دیگر مسلمان شدند به تدریج به مدینه هجرت کردند و بر نیروى مسلمانان افزوده شد و تا فتح مکه هجرت همچنان ادامه داشت.
امام (علیه السلام) در جمله هاى بعد، نتیجه این هجرت را بیان کرده، نخست عرضه مى دارد: «و این حال ادامه یافت تا همه آنچه او درباره دشمنانت انتظار داشت فراهم شد و آنچه درباره دوستانت تدبیر کرده بود به وقوع پیوست»؛ (حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِکَ وَ اسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِی أَوْلِیَائِکَ).
«اسْتَتَبَّ» از ماده «تباب» است. این ماده در اصل به معناى هلاکت و نقصان مى باشد، ولى هنگامى که به باب استفعال مى رود معناى آمادگى و مهیا بودن و برپا شدن را مى رساند.
جمله «حَتَّى اسْتَتَبَّ...» اشاره به شکست هاى پى درپى است که نصیب دشمنان اسلام شد و جمله بعد از آن «وَ اسْتَتَمَّ لَهُ...» اشاره به پیروزى هایى است که در مقابل آن به مسلمانان رسید که در غزوات اسلامى کاملاً مشهود است.
آنگاه امام (علیه السلام) به غزوات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و زحمات طاقت فرسایى که در این جنگ ها متحمل شد و پیروزى هایى که به یارى خداوند براى آن حضرت فراهم گشت اشاره مى کند و عرضه مى دارد: «او قیام کرد و در مقابل دشمنان ایستاد در حالى که از تو یارى مى جست و در عین ضعف، با یارى تو قوت مى گرفت»؛ (فَنَهَدَ اِلَیْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِکَ، وَ مُتَقَوِّیاً عَلَى ضَعْفِهِ بِنَصْرِکَ).
167
این یک اشاره اجمالى به غزوات و سرایاى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که غالباً در آن ها لشکر اسلام از نظر ظاهر، ضعیف تر و از نظر تعداد کمتر بود، اما به یارى خداوند، به کمک همان ها بر دشمن غلبه کرد. مثلاً در جنگ بدر عدد لشکر اسلام سیصد و سیزده نفر بود، در حالى که تعداد لشکر کفار بیش از هزار نفر بود و ادوات جنگى مسلمین نیز ضعیف تر به نظر مى رسید.
تعبیر به «عون» و«نصر» ممکن است اشاره به آیاتى باشد که مربوط به جنگ بدر است:
(وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * اِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنینَ أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُنْزَلِینَ * بَلَى اِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِینَ)؛ «خداوند شما را در «بدر» یارى کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروز ساخت)؛ در حالى که شما (نسبت به آن ها) ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید (و در برابر دشمن، با فرمان پیامبر مخالفت نکنید)، تا شکر نعمت او را به جا آورده باشید! در آن هنگام که تو به مؤمنان مى گفتى: «آیا کافى نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که از آسمان فرود مى آیند، یارى کند؟! آرى، (امروز هم) اگر استقامت وتقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را با پنج هزار نفر از فرشتگان، که نشانه هایى با خود دارند، مدد خواهد داد!».(191)
و نیز مى تواند اشاره به جنگ احزاب باشد، همان گونه که قرآن مجید در سوره احزاب پرده از آن برداشته، مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ اِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که
168
لشکرهایى (عظیم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستادیم و لشکریانى که آن ها را نمى دیدید (و به این وسیله آن ها را درهم شکستیم)؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام مى دهید بینا بوده است».(192)
«نَهَدَ» از ماده «نهد» (بر وزن عهد) و«نهود» (بر وزن عهود) به معناى قیام و ظهور و بروز در مقابل چیزى است و هرچیز برجسته اى را نیز ناهد مى گویند و به دخترانى که تازه سینه هاى آن ها برآمده شده نیز ناهد یا ناهده گفته مى شود.
آنگاه بعد از این اشاره اجمالى، به توضیح بیشترى پرداخته، عرضه مى دارد: «خداوندا! کار پیامبرت تا آن جا پیش رفت که با دشمن در درون خانه اش جنگید و بر آن ها در وسط قرارگاهشان هجوم برد»؛ (فَغَزَاهُمْ فِی عُقْرِ دِیَارِهِمْ وَ هَجَمَ عَلَیْهِمْ فِی بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ).
این دو جمله ممکن است به یک معنا باشد وآن، هجوم بر دشمن در درون خانه و قرارگاهش مى باشد و مى دانیم که این کار تأثیر مهمى در شکستن روحیه دشمن دارد، همان گونه که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه معروف جهاد مى فرماید: «وَقُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ، فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ اِلاَّ ذَلُّوا؛ من به شما (بارها) گفتم با آن ها بجنگید، پیش از آن که آن ها به سراغ شما بیایند. به خدا سوگند! هر گروهى که در خانه خود مورد تهاجم واقع شود و با دشمن بجنگد، ذلیل مى شود».(193)
این احتمال نیز وجود دارد که جمله اول اشاره به جنگ هایى است که مسلمین در خانه دشمن با او کردند، مانند جنگ خیبر، حنین و جنگ با بنى قریظه و بنى النضیر و مانند آن ها. و جمله دوم اشاره به جنگ هایى که دشمن از خانه
169
و دیار خود بیرون آمد و با مسلمین روبرو شد، مانند جنگ بدر و جنگ احزاب، و بنابر این تمام غزوات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را شامل مى شود.
مى دانیم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در تعداد زیادى از جنگ ها حضور داشت، که بر آن ها نام غزوه مى گذارند و در تعدادى شخصاً حضور نداشت و فرماندهان را به سراغ دشمن فرستاد، که به آن ها سریّه مى گویند.
در این که تعداد غزوات و سرایا چقدر بود؟ میان مورخان اختلاف است. بعضى مانند مرحوم سید على خان در ریاض السّالکین عدد بیست و شش را براى غزوات و سى و شش را براى سرایا ترجیح داده اند. مرحوم طبرسى نیز در مجمع البیان تعداد غزوات و سرایا را همین مقدار ذکر کرده است.(194)
بعضى نیز تعداد غزوات را بیست و هفت و تعداد سرایا را پنجاه و پنج عدد دانسته اندکه مجموعاً هشتاد و دو مى شود (مانند آنچه در فروغ ابدیت آمده است).
هنگامى که انسان شرح غزوات و سرایاى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مى خواند متوجه مى شود که چه رنج ها و سختى ها و تلاش هاى طاقت فرسایى صورت گرفت و چه مردان بزرگى شربت شهادت نوشیدند و چه زخم هایى بر پیکر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و جانشینش على (علیه السلام) نشست تا به پیروزى اسلام منتهى شد.
«عُقْرِ» در اصل به معناى اساس و ریشه چیزى است. این واژه گاه در مورد شتر به کار مى رود که به معناى کشتن و نحر کردن و پى کردن است، مثلاً گفته مى شود: عقرت البعیر، یعنى شتر را پى کردم و نحر نمودم، زیرا با کشتن شتر گویى اصل و ریشه وجودش برچیده مى شود. این واژه گاه به معناى حبس کردن آمده است و به زنان نازا عاقر مى گویند، به خاطر این که گویى رحمشان در برابر تولد فرزند محبوس است. در دعاى مورد بحث، «عُقر دیار» به معناى درون و کانون وریشه خانه آن هاست.
170
«بُحْبُوحَةِ» به معناى وسط چیزى است و«بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ» در دعاى فوق به معناى مقرّ و کانون اصلى آن هاست و مى دانیم که حمله به کانون اصلى چیزى، براى از میان بردن آن مؤثرتر است.
این واژه گاه به معناى گرفتگى و ناهنجارى صداست و شعر معروف عمرو بن عبدود در جنگ خندق نیز به همین معنا اشاره مى کند، آن جا که مى گوید:
وَلَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاءِ******بِجَمْعِکُمْ هَلْ مِنْ مُبَارِز(195)
بس که مبارز طلبیدم و کسى پاسخ نگفت، صداى من گرفت. و مى دانیم که در این جا امیرمؤمنان على (علیه السلام) با اشعار معروفش به او پاسخ گفت و به میدان او آمد و او را بر زمین کوبید و کشت.
آنگاه امام (علیه السلام) به نتیجه این همه تلاش ها و کوشش هاى طاقت فرساى پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان اشاره کرده، عرضه مى دارد: «خداوندا! این وضع همچنان ادامه یافت تا زمانى که فرمان تو آشکار شد و کلمه توحید بالا گرفت و پیروز گشت (و پرچم اسلام در همه جزیرة العرب برافراشته شد)، هرچند مشرکان کراهت داشتند (و از این پیروزى ها به شدت ناراحت بودند)»؛ (حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُکَ، وَعَلَتْ کَلِمَتُکَ، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ).
این جمله در واقع اشاره به آیه شریفه چهل و هشتم سوره توبه است که مى فرماید: (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کَارِهُونَ)؛ «آن ها پیش از این نیز در پى فتنه انگیزى بودند، و کارها را بر تو دگرگون و آشفته ساختند؛ تا آن که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت (و پیروز شدید)، در حالى که آن ها ناخشنود بودند».(196)
171
همچنین آیه شریفه 33 سوره توبه: (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)؛ «او کسى است که پیامبرش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین ها پیروز گرداند، هرچند مشرکان ناخشنود باشند».
و نیز اشاره به آیه چهل سوره توبه است: (وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةَ اللَّهِ هِىَ الْعُلْیَا)؛ «و گفتار و خواسته کافران را پایین تر قرار داد، و آن ها را با شکست مواجه ساخت؛ و تنها سخن خدا (وآیین او)، برتر و پیروز است».
این آیه قبل از پیروزى کامل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر دشمنان نازل شد و در واقع یک وعده الهى بود که سرانجام تحقق یافت و پیش از آن که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چشم از جهان فرو بندد آیین او تمام آن منطقه را فرا گرفت و مخالفان یا تسلیم شدند و ایمان آوردند و یا مهر سکوت بر دهان زدند، و وعده الهى تحقق یافت.
«امر» در جمله «ظَهَرَ أَمْرُکَ» به معناى آیین اسلام است که همان فرمان تشریعى خداست. و «کلمه» در «عَلَتْ کَلِمَتُکَ» یا اشاره به کلمه توحید است، به قرینه «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» و یا مجموعه تعلیمات اسلام.
172

بخش ششم

23. اللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بِمَا کَدَحَ فِیکَ اِلَى الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مِنْ جَنَّتِکَ.
24. حَتَّى لاَ یُسَاوَى فِی مَنْزِلَةٍ، وَ لاَ یُکَافَأَ فِی مَرْتَبَةٍ، وَ لاَ یُوَازِیَهُ لَدَیْکَ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ.
25. وَ عَرِّفْهُ فِی أَهْلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أُمَّتِهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ حُسْنِ الشَّفَاعَةِ أَجَلَّ مَا وَعَدْتَهُ.
26. یَا نَافِذَ الْعِدَةِ، یَا وَافِیَ الْقَوْلِ، یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ اِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.

ترجمه
23. پروردگارا! به خاطر این جان فشانى ها و فداکارى ها و زحمات طاقت فرسایى که در راه تو تحمل کرد، او را به درجات عالى از بهشتت رفعت بخش.
24. (مقامى به او عطا کن) که هیچ کس در مقام و منزلت برابر او نباشد و در مقام و مرتبه او قرار نگیرد و هیچ فرشته مقرب و نبى مرسلى با او برابرى نکند.
25. (خداوندا!) درباره خاندان پاکش و امت با ایمانش، از نظر حسن شفاعت، برترین چیزى را که وعده داده اى به او بنما و آشکار کن.
26. اى خدایى که به وعده هایت وفادار و به قول هایى که داده اى پایبندى. اى کسى که مى توانى سیئات را به چندین برابر از حسنات مبدل کنى، چرا که تو صاحب فضل و کرم عظیمى هستى.
173

شرح و تفسیر