فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

نکته ها

1. نکته مهمى درباره صفات خداوند

امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى مملو از حمد و شکر و سپاس خود، اشاره به صفاتى از خداوند مى کند، از قبیل تأنّى، انتظار، ابتدار و امثال آن، که سؤالاتى را ترسیم مى نماید که آیا این گونه صفات درباره خداوند تصور مى شود یا نه؟
نکته مهم این است که بدانیم این صفات آن گونه که بر انسان ها و موجودات امکانى اطلاق مى گردد درباره خداوند تصور نمى شود، بلکه باید این اوصاف را به اصطلاح، تصفیه و تجرید کرد تا ذات خداوند قابل توصیف به آن باشد.
توضیح این که درمورد صفات ثبوتى خداوند مى گوییم: او عالم و قادر است، ولى آیا علم و قدرت او همانند علم و قدرت انسان هاست؟ علم در مورد انسان عبارت است از تصورات و تصدیق هایى که در ذهن انسان مى گنجد و با او سر و کار دارد، در حالى که خداوند نه ذهن دارد و نه روح؛ و قدرت در انسان ها و سایر موجودات امکانیه به معناى توان جسمانى و نیروى عضلانى یا قدرت روحانى است، در حالى که خداوند نه جسم دارد و نه روح.
101
یا هنگامى که وارد بحث صفات فعل مى شویم، مى گوییم: مادران نسبت به فرزندان محبت دارند و عشق مى ورزند و محبت، آن حالتى است که در درون قلب و روح انسان تجلى مى کند و به تعبیر معروف، شعله اى از عشق وجاذبه در آن ایجاد مى کند، در حالى که مى دانیم خداوند نه قلب دارد، نه جاذبه اى در وجود او ایجاد مى شود. وجودى است از هر نظر بى نهایت، ازلى و ابدى و ما فوق جسم و ماده.
واقعیت این است که انسان این الفاظ را براى زندگانى خود وضع کرده، علم اشاره به علم اوست و همچنین قدرت و محبت و غضب و انتظار و تأنّى و حوصله و امثال آن ها. بنابراین هنگامى که مى خواهیم این صفات را در مورد خداوند به کار بریم باید آن ها را از تمام عوارض مادى، تجرید و تصفیه کنیم و بگوییم: منظور از علم، احاطه ذاتى خداوند به همه موجودات است و حضور او در همه جا. و منظور از قدرت، انجام هر کارى است؛ (وَ اِذَا قَضَى أَمْراً فَاِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)؛ «و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى گوید: «موجود باش!» وآن چیز، بى درنگ موجود مى شود».(123)
و یا این که این الفاظ را از معانى حقیقى به سوى معانى مجازى دعوت کنیم؛ البته مجاز مافوق الحقیقة. توضیح این که: بسیار از معانى مجازیه کمتر از حقیقت است، مثلاً وقتى مى گوییم: فلان شخص شیر است، به یقین شجاعت و قدرت او کمتر از شیر مى باشد. یا مى گوییم: وجود او خورشیدى است نورافشان، به یقین، بسیار پایین تر از خورشید است. ولى در مورد خداوند، مَجازات، برتر از حقایق است. وقتى مى گوییم: خداوند خورشید عالم وجود است، بسیار فراتر از نور آفتاب مى باشد.
102
یا هنگامى که مى گوییم: خداوند عالم است، علم او بالاتر ووالاتر از علمى است که درباره انسان ها گفته مى شود، به گونه اى که اگر نام حقیقت را بر علم خدا و نام مجاز را بر علم انسان ها بگذاریم مناسب تر به نظر مى رسد.
به تعبیر دیگر، همان گونه که در علم اصول گفته ایم، الفاظ معمولاً ناظر به نتایج اشیا است، مثلاً هنگامى که گفته مى شود: چراغ، اشاره به مبدائى است که نور افشانى مى کند و الزاماً به معناى چراغ هاى روغنى و فتیله اى قدیم نیست، بلکه انواع چراغ هاى امروز را که هیچ شباهت و ارتباطى جز در نتیجه و اثر با چراغ هاى قدیم ندارد شامل مى شود و هنگامى که صفت سمیع و علیم، شنوا و دانا بر خداوند اطلاق مى شود، به این معنا نیست که او گوش و چشم دارد، مانند انسان ها، بلکه به معناى احاطه و آگاهى به شنیدنى ها و دیدنى هاست.
به هر حال، واژه انتظار یا تأنّى (کارى را با آرامش انجام دادن) و امثال آن، نیز که در دعاى امام (علیه السلام) به کار رفته، همین گونه است. یعنى او در عقوبت و مجازات بندگان شتاب نمى کند، بلکه به آن ها براى توبه فرصت مى دهد و این بحث مهمى است درباره صفات خداوند که باید از آن غافل نشد، و الا انسان در دام تشبیه و شرک مى افتد.
قابل توجه این که امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه در یک عبارت کوتاه به این حقایق اشاره کرده، مى فرماید: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه؛ سرآغاز دین، معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصدیق ذات پاک اوست و کمال تصدیق او همان توحید اوست و کمال توحیدش، اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست».(124)
103

2. امتحانات الهى

امام (علیه السلام) در این دعاى پربار خود اشاره به امتحان الهى کرده، مى فرماید: خدا ما را به امورى مأمور ساخته است تا اطاعت ما را بیازماید و از امورى نهى فرموده تا شکر ما را امتحان کند.
مى دانیم که امتحان در مورد انسان ها معمولاً براى کشف مجهولات است؛ مثلاً استاد نمى داند که شاگردش چه اندازه درس خوانده و چه اندازه شایستگى براى رفتن به کلاس هاى بالاتر دارد. از او امتحان مى گیرد تا حقیقت براى او مشخص شود.
آیا امتحانات الهى همین گونه است، با این که او عالم به تمام اسرار وخفیّات مى باشد وپیدا ونهان را مى داند؟ اگر چنین نیست پس چگونه است؟
پاسخ این سؤال را از سه طریق مى توان داد:
نخست این که پیش از وقوع امتحانات الهى، مدعیان لیاقت و ایمان و تقوا بسیارند؛ تا محک تجربه به میان نیاید و کوره امتحان داغ نشود، سره از ناسره و مغشوش از خالص شناخته نمى شود و به تعبیر روشن تر، اتمام حجّت نخواهد شد. این جاست که خداوند انسان ها را با انواع نعمت ها و مشکلات مى آزماید تا صفوف پاکان با ایمان از فاسدان آلوده جدا گردد و به هر کدام آنچه شایسته آن هاست داده شود. در آیه 25 سوره حدید مى خوانیم: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ اِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌ)؛ «ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آن ها کتاب آسمانى و میزان شناسایىِ حق از باطل و قوانین عادلانه نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را آفریدیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است، تا مشخص شود چه کسى خدا و پیامبرانش را یارى مى کند بى آن که او را ببیند؛ خداوند توانا و شکست ناپذیر است».
104
البته همان گونه که روشن است، منظور این نیست که خداوند به باطن اشخاص عالم شود بلکه منظور، تحقق علم الهى وظهور وبروز آن در افراد است.
و در آیه 94 سوره مائده نیز آمده است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَىْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیْکُمْ وَ رِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! خداوند شما را با شکارهایى که در حال احرام به شما نزدیک مى شوند، به طورى که دست ها و نیزه هایتان به آن ها مى رسد، مى آزماید؛ تا مشخص کند چه کسى با ایمان به غیب از خدا مى ترسد؛ و هرکس بعد از آن تجاوز کند، مجازات دردناکى خواهد داشت».
منظور از (مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ) این است که آیا افراد به فرمانِ خداوندى که دیده نمى شود سر مى نهند و از مخالفت با او بیمناک اند یا نه؟
دوم این که بسیارى از صفات نیک وبد، در درون انسان ودر اعماق روح وجان او مخفى است، مانند ایمان و تقوا و عشق و ایثار و یا کبر و غرور و حسد و هوى پرستى. به یقین براى این صفات، قبل از ظهور و بروز در مقام عمل، نمى توان پاداش یا کیفر داد. هدف از امتحانات الهى این است که این صفات در مقام عمل ظهور و بروز پیدا کند تا راه براى پاداش و کیفر گشوده شود.
امیرمؤمنان على (علیه السلام) به روشنى در نهج البلاغه به این حقیقت اشاره کرده، مى فرماید: «أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَاِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الاَْفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است؛ ولى این براى آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد».(125)
105
سوم این که امتحانات الهى وسیله پرورش وتربیت انسان هاى آماده است، همان گونه که طلاى نا خالص را به کوره مى برند تا زیر فشار آتش خالص شود و یا فولاد را در کوره زیر فشار آتش مى گذارند تا آب دیده و مقاوم شود. انسان ها نیز چنین سرنوشتى دارند.
در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) این معنا کاملاً متجلى است. خداوند هنگامى که مى خواهد مقام والاى امامت را به ابراهیم (علیه السلام) بدهد، او را با امتحانات سختى مى پروراند، هنگامى که از هر نظر کامل شد آن مقام والا را به او عنایت مى کند. ازجمله درمورد آزمون فرزندش اسماعیل (علیه السلام) در قرآن کریم مى خوانیم: (اِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِینُ)؛ «به یقین این همان امتحان آشکار است».(126)
و بعد از این امتحانات آشکار وپنهان، مشمول آن عنایت خاص شد: (وَ اِذِ ابْتَلَى اِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً)؛ «ویاد کنید هنگامى را که پروردگار ابراهیم، او را با دستوراتى آزمود؛ واو به طور کامل از عهده آن ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام وپیشواى مردم قرار دادم».(127)
قرآن مجید در داستان احد وحوادث تلخى که در آن واقع شد مى فرماید: این حوادث به خاطر آن بود که خداوند مؤمنان را خالص کند وکافران را محو ونابود سازد: (وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکَافِرِینَ).(128)
و در جایى دیگر درباره همین جنگ احد وحوادثى که در آن واقع شد مى فرماید: (وَ لِیَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ)؛ «هدف این بود که خداوند آنچه را در دل دارید بیازماید و دل هاى شما را خالص گرداند با این که خداوند به آنچه درون سینه هاست آگاه است».(129)
106