هفت موهبت مهم الهى
امام (علیه السلام) در بخش ششم از این دعاى پربار به هفت نعمت مهم دیگر اشاره کرده، خدا را براى آن شکر مى گوید و سپس آن را مقدمه اى براى آزمایش هاى بزرگ الهى مى شمارد. عرضه مى دارد: «حمد و شکر مخصوص خداوندى است که در ما ابزار گشودن و نیز ادوات و آلات جمع کردن را قرار داد وما را از ارواح زندگى برخوردار ساخت واعضا براى انجام اعمال مختلف را در وجود ما مستقر کرد و از ارزاق پاکیزه به ما غذا داد وبه فضلش ما را بى نیاز گردانید وبه منّ وکرمش ذخائرى پرارزش به ما بخشید»؛ (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى رَکَّبَ فِینَا آلاَتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیَاةِ، وَ أَثْبَتَ فِینَا جَوَارِحَ الاَْعْمَالِ، وَغَذَّانَا بِطَیِّبَاتِ الرِّزْقِ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ).
اکنون لازم است به شرح این نعمت هاى هفت گانه بپردازیم.
امام (علیه السلام) در نعمت اول و دوم به عوامل قبض و بسط جسمانى و روحانى اشاره مى کند و خدا را به خاطر در اختیار داشتن این ابزار و آلات و عوامل مختلف سپاس مى گوید.
هنگامى که ما نماز مى خوانیم؛ رکوع و سجود و قیام و قعود به جا مى آوریم، غالباً توجه نداریم که عوامل مختلفى در بدن ما از عضلات گرفته تا اعصاب و تاندوم ها هر کدام باید حرکت خاصى داشته باشند تا بتوان ایستاد و با حرکات پیچیده دیگرى بتوان رکوع و سجود کرد.
و یا هنگامى که به سوى مقصدى با عجله مى رویم پاهاى ما مرتب حرکت مى کند و دست ها به آن ها یارى مى دهند، چشم و گوش مراقب مسیرند و همه این ها با یکدیگر همکارى مى کنند تا انسان بتواند مسیرى را طى کند. ستایش مخصوص خداوندى است که این همه عوامل و ابزار را در انسان قرار داد بى آن که انسان، خود به آن توجه داشته باشد.
94
اضافه بر این، در روح ما نیز عوامل مختلف قبض و بسط وجود دارد. علوم و دانش هاى ما، تجربیات و صفات مختلف روحى، که در جاى خود عامل بسط و گشایش است، مانند، شجاعت و شهامت، ابتکار، آینده نگرى و... و گاه همین عوامل سبب قبض مى شود، در آن جایى که لازم است انسان خود را جمع و جور کند و از مسأله کوچک یا بزرگى دور سازد. این ابزار و آلات و عوامل مختلف به صورت ناخودآگاه در جسم و روح ما فعال اند و غالباً ما از آن ها بى خبریم.
مثلاً هنگامى که مى خواهیم به سوى مقصدى حرکت کنیم، توجه ما فقط به آن مقصد است در حالى که براى راه رفتن، تعداد زیادى از ماهیچه هاى پا و ران وب دن باید با نظم خاصى فعالیت کنند، ولى ما از آن ها بى خبریم. مغز ما تنها یک فرمان صادر مى کند و آن این که به سوى فلان مقصد حرکت کنیم، ولى به طور ناآگاه تمام فرمان هاى لازم براى این حرکت صادر مى شود.
از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود که آلات و ادوات، معناى واحدى دارند و به معناى ابزار و اسبابى هستند که انسان با کمک آن ها کارى را انجام مى دهد و استفاده از دو لفظ متفاوت که معناى واحدى دارند، به خاطر رعایت بلاغت است.
در نعمت سوم، سخن از ارواح حیات است. ارواح جمع روح است و ظاهراً اشاره به ارواح سه گانه اى است که انسان دارد: روح نباتى که وسیله نمو ورشد و تغذیه انسان است و روح حیوانى که وسیله حس و حرکت مى باشد و روح انسانى که سرچشمه تفکرات و تصمیم ها و علوم و دانش هاست. هر یک از این ها نعمت بزرگى است که اگر از کار بیفتد آسیب سختى به انسان مى رسد و قادر به ادامه حیات و زندگى نخواهد بود.
امام (علیه السلام) خدا را براى این سرمایه هاى بزرگ حمد و سپاس مى گوید.
در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم که در جواب کمیل بن زیاد که
95
تقاضا کرد نفس را براى او معرفى کند، فرمود: کدام نفس را مى خواهى معرفى کنم؟ عرض کرد: مولاى من، مگر بیش از یک نفس (روح) وجود دارد؟ فرمود: «اى کمیل! اِنَّمَا هِیَ أَرْبَعَةٌ: النَّامِیَةُ النَّبَاتِیَّةُ وَ الْحِسِّیَّةُ الْحَیَوَانِیَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیَّةُ وَالْکُلِّیَّةُ الْإِلَهِیَّة؛ چهار روح داریم: روح نباتى که مایه نمو است و روح حیوانى که مایه احساس مى باشد و روح ناطقه قدسى (که مایه فکر وذکر وعلم است) و روح کلیه الهى (که اخلاق انسانى را در تمام جهات دربر مى گیرد)».(116) سپس امام (علیه السلام) شرح مبسوطى براى هریک از آن ها بیان کرده که عصاره اش همان است که در بالا آمد.
امام (علیه السلام) در واقع براى روح انسانى دو بخش قائل شده است: بخش تفکر و بخش حافظ اخلاقیات.
در چهارمین نعمت، سخن از اعضاى پیکر ماست که سرچشمه حرکات مختلف مى باشد. دانشمندان مى گویند: بدن انسان داراى 260 عضله است که بعضى بسیار قوى و محکم، مانند عضلات پا و ران و بعضى بسیار ظریف و لطیف اند، مانند عضلاتى که چشم ما را به هر سو حرکت مى دهد.
اضافه بر این، هزاران رشته عصبى در لابه لا و اطراف عضلات وجود دارد که فرمان هاى لازم مغز را به آن ها منتقل مى کند و همچنین رباط ها (تاندوم ها) که مفاصل اعضا را به هم پیوند مى دهد و آن ها را براى حرکات منظم آماده مى سازد و اگر ما بخواهیم براى هر کدام شکرى به جا بیاوریم باید روزها و سال ها مشغول شکر همین نعمت ها باشیم و چه جالب است که امام (علیه السلام) در سیزده قرن پیش به آن ها اشاره کرده و ما را به شکر و سپاس براى آن دعوت مى کند.
در قرآن مجید نیز به این معنا در آیه 28 سوره انسان اشاره اى کرده، مى فرماید: (نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَ شَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَ اِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلاً) «اسر» (بر وزن عصر) در
96
اصل به معناى بستن چیزى با زنجیر است، و اسیران را به این علت «اسیر» نامیده اند که آن ها را مى بندند، ولى «اسر» در این جا اشاره به استحکام پیوندهاى وجودى انسان است که قدرت حرکت و توانایى فعالیت هاى مهم به او مى دهد. به راستى قرآن در این جا انگشت روى نقطه حساسى گذاشته، و آن پیوندهاى مختلف اجزاى وجود بشر است؛ از عصب هاى کوچک و بزرگ که همچون طناب هاى آهنین عضلات را به یکدیگر مربوط مى سازد گرفته، تا رباط ها و عضلات مختلف آن که چنان قطعات کوچک و بزرگ استخوان و گوشت هاى اندام هاى انسان را به یکدیگر محکم بسته که از مجموع آن ها یک واحد کاملاً منسجم ساخته شده که آماده انجام هرگونه فعالیتى است.
و در بیان پنجمین نعمت، اشاره به انواع و اقسام مواد غذایى پاکیزه به عنوان طیبات رزق فرموده که اگر بخواهیم آن ها را شمارش و احصا کنیم قطعاً به آسانى ممکن نیست و اگر بخواهیم براى هر کدام شکر و سپاسى گوییم باید عمرى را صرف آن کنیم.
درباره طیبات در بخش قبلى دعا توضیحات کافى دادیم.
سرانجام در بیان ششمین و هفتمین نعمت، اشاره اى کلى به تمام امورى کرده که انسان را غنى و بى نیاز مى سازد و یا مى تواند آن را براى آینده خود ذخیره کند، و «نظر همگان» را به آن ها جلب مى فرماید.
«أغنانا» اشاره به امورى است که انسان به آن ها احتیاج دارد و فعلاً از آن استفاده مى کند و «أقنانا» اشاره به چیزهایى است که انسان آن را براى نیازهاى آینده ذخیره مى سازد.
سپس امام (علیه السلام) بعد از بیان این نعمت هاى هفت گانه به مسأله امر و نهى الهى و آزمون پروردگار در برابر این همه نعمت پرداخته، عرضه مى دارد: «آنگاه خداوند ما را امر کرد تا اطاعت ما را بیازماید و نهى کرد تا شکر ما را دربرابر
97
نعمت هایش امتحان کند، هرچند ما از مسیر امر او منحرف شدیم و با نواهى او به مخالفت برخاستیم»؛ (ثُمَّ أَمَرَنَا لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا، وَ نَهَانَا لِیَبْتَلِىَ شُکْرَنَا، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ، وَ رَکِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ).
قابل توجه این که در مورد اوامر، اشاره به این مى کند که هدف از آن آزمایش اطاعت است، ولى در مورد نواهى، سخن از آزمون شکر مى باشد.
ممکن است این تفاوت به خاطر آن باشد که نواهى الهى به امورى تعلق مى گیرد که موجب فساد و سلب نعمت است وبه همین دلیل باید به آن نواهى عمل کرد تا شکر نعمت او انجام شده باشد، ولى در مورد اوامر، سخن از طاعت است، زیرا حقیقت اطاعت در انجام اوامر ظاهر مى شود، بیش از آنچه در ترک نواهى وجود دارد.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «شُکْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ؛ شکر نعمت پرهیز از گناهان است».(117) این سخن با آنچه در کلام امام سجاد (علیه السلام) آمده کاملاً هماهنگ است. نکته دیگر این که امام (علیه السلام) در مورد اوامر، تعبیر به طریق به صورت مفرد مى کند، در حالى که در مورد نواهى تعبیر به «متون» که جمع «متن» است فرموده، به این دلیل که طریق امر خدا یکى بیش نیست که همان صراط مستقیم است، آن گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) خَطَّ خَطّاً ثُمَّ قالَ: هَذا سَبیلُ الرُّشْدِ، ثُمَّ خَطَّ عَنْ یَمِینِهِ وَشِمالِهِ خُطوطاً ثُمَّ قالَ: هذِهِ سُبُلٌ، عَلى کُلِّ سَبیلٍ مِنْها شَیْطانٌ یَدْعُو إلَیْه ثُمَّ تَلا قَوْلَه تَعالى : (وَأنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً)...؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خط مستقیمى (بر زمین) کشید و فرمود: این راه نجات است. سپس از طرف راست وچپ آن خط، خطوط متعدد منحنى رسم کرد و بعد فرمود: این همان جاده هاى متعدد (انحرافى) است که بر سر هر کدام شیطانى نشسته، دعوت به آن مى کند. سپس این آیه را تلاوت
98
فرمود: (وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)؛ این راه مستقیم من است؛ از آن پیروى کنید؛ و از راه هاى پراکنده و انحرافى پیروى نکنید، که شما را از راه او، دور مى سازد؛ این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزکارى پیشه کنید».(118) از همین رو در مورد نواهى تعبیر به «متون» شده که جمع متن است و آن در اصل به معناى دو عضله نیرومندى است که در دو طرف ستون فقرات قرار گرفته که پشت انسان را محکم مى سازد و براى تحمل فشارهاى سنگین آماده مى کند وبه همین مناسبت، «متین» به معناى قوى آمده است وبه برآمدگى هاى روى زمین نیز گاهى متن اطلاق مى شود و از آن جا که اطاعت اوامر الهى موافق طبیعت و روح پاک انسان است از واژه «طریق» به معناى جاده اى که در زیر پاى انسان قرار گرفته استفاده شده ودرمورد نواهى و زواجر الهى «متون» به کار رفته که به معناى برآمدگى هاست و سوار شدن بر آن کار آسانى نیست.(119)
در واقع، نواهى همانند مرکب هاى سرکشى هستند که انسان بر پشت آن ها سوار شده، به بیراهه کشیده مى شود.
سپس امام (علیه السلام) به یکى دیگر از عنایات پروردگار و نعمت هاى او که به دنبال ارتکاب گناهان، شامل حال انسان مى شود اشاره کرده، عرضه مى دارد: «و با این حال که ما خلاف فرمان او عمل کرده ایم، در عقوبت ما تسریع نکرد ودر مجازات ما عجله ننمود، بلکه به مقتضاى رحمت و کرامتش آن را به تأخیر انداخت و به سبب رأفت و حلمش در انتظار بازگشت ما بود (چه خداى رحیم و کریمى!)»؛ (فَلَمْ یَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ یُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکَرُّماً، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً).
99
«یبتدرنا» از ماده «بِدار» به معناى سرعت به خرج دادن در انجام کارى است و «یعاجلنا» از ماده «عجله» به معناى شتاب در انجام کارهاست.
ممکن است تفاوت این دو (بدار و عجله) این باشد که عجله در مواردى به کار مى رود که خوف فوت و از دست رفتن چیزى باشد، ولى بدار الزاماً چنین مفهومى ندارد و در جایى گفته مى شود که مقصود، از دست نمى رود، ولى سرعت به خرج دادن فایده بیشترى دارد.
تفاوت عقوبت و نقمت نیز ممکن است از این جهت باشد که عقوبت به مجازات هاى عملى گفته مى شود، ولى نقمت مجازات هایى که ممکن است جنبه عملى داشته باشد یا با زبان انجام شود.
«تَأَنَّانَا» از ماده «تأنّى» به معناى شتاب نکردن در انجام کارى است؛ در آن جا که شتاب نکردن مطلوب باشد و«انْتَظَرَ» از ماده «انتظار» به معناى توقف کردن و مراقب بودن براى انجام کارى است.
تفاوت رأفت و رحمت از این نظر است که رأفت مرحله بالاترى از رحمت است چرا که ممکن است انسان درباره کسى رحمت ورزد که از او خشنود نیست، ولى رأفت در مواردى است که از طرف خشنود است. بنابراین رأفت معناى خاص دارد و رحمت مفهوم عام، و لذا مى بینیم در یک جا مى فرماید: (وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ «خداوند نسبت به بندگان (خاصش) رأفت دارد».(120) و درباره رحمت مى فرماید: (وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ)(121)؛ «و رحمتم همه چیز را فراگرفته است».(122)
100
بعضى از بزرگان نیز گفته اند که رأفت درمورد محبت به بیچارگان به کار مى رود، در حالى که رحمت، معناى عامى دارد.
بعضى دیگر فرموده اند که رأفت درمورد دفع شر، ورحمت درمورد جلب خیر به کار مى رود.
راغب در مفردات معتقد است که اگر رحمت را به خدا نسبت دهند، به معناى بخشیدن نعمت است و اگر به بندگان نسبت دهند، به معناى رقت قلب مى باشد. البته این سخن مربوط به بحثى است که درباره صفات خداوند إن شاءالله خواهد آمد.
1. نکته مهمى درباره صفات خداوند
امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى مملو از حمد و شکر و سپاس خود، اشاره به صفاتى از خداوند مى کند، از قبیل تأنّى، انتظار، ابتدار و امثال آن، که سؤالاتى را ترسیم مى نماید که آیا این گونه صفات درباره خداوند تصور مى شود یا نه؟
نکته مهم این است که بدانیم این صفات آن گونه که بر انسان ها و موجودات امکانى اطلاق مى گردد درباره خداوند تصور نمى شود، بلکه باید این اوصاف را به اصطلاح، تصفیه و تجرید کرد تا ذات خداوند قابل توصیف به آن باشد.
توضیح این که درمورد صفات ثبوتى خداوند مى گوییم: او عالم و قادر است، ولى آیا علم و قدرت او همانند علم و قدرت انسان هاست؟ علم در مورد انسان عبارت است از تصورات و تصدیق هایى که در ذهن انسان مى گنجد و با او سر و کار دارد، در حالى که خداوند نه ذهن دارد و نه روح؛ و قدرت در انسان ها و سایر موجودات امکانیه به معناى توان جسمانى و نیروى عضلانى یا قدرت روحانى است، در حالى که خداوند نه جسم دارد و نه روح.
101
یا هنگامى که وارد بحث صفات فعل مى شویم، مى گوییم: مادران نسبت به فرزندان محبت دارند و عشق مى ورزند و محبت، آن حالتى است که در درون قلب و روح انسان تجلى مى کند و به تعبیر معروف، شعله اى از عشق وجاذبه در آن ایجاد مى کند، در حالى که مى دانیم خداوند نه قلب دارد، نه جاذبه اى در وجود او ایجاد مى شود. وجودى است از هر نظر بى نهایت، ازلى و ابدى و ما فوق جسم و ماده.
واقعیت این است که انسان این الفاظ را براى زندگانى خود وضع کرده، علم اشاره به علم اوست و همچنین قدرت و محبت و غضب و انتظار و تأنّى و حوصله و امثال آن ها. بنابراین هنگامى که مى خواهیم این صفات را در مورد خداوند به کار بریم باید آن ها را از تمام عوارض مادى، تجرید و تصفیه کنیم و بگوییم: منظور از علم، احاطه ذاتى خداوند به همه موجودات است و حضور او در همه جا. و منظور از قدرت، انجام هر کارى است؛ (وَ اِذَا قَضَى أَمْراً فَاِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)؛ «و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى گوید: «موجود باش!» وآن چیز، بى درنگ موجود مى شود».(123)
و یا این که این الفاظ را از معانى حقیقى به سوى معانى مجازى دعوت کنیم؛ البته مجاز مافوق الحقیقة. توضیح این که: بسیار از معانى مجازیه کمتر از حقیقت است، مثلاً وقتى مى گوییم: فلان شخص شیر است، به یقین شجاعت و قدرت او کمتر از شیر مى باشد. یا مى گوییم: وجود او خورشیدى است نورافشان، به یقین، بسیار پایین تر از خورشید است. ولى در مورد خداوند، مَجازات، برتر از حقایق است. وقتى مى گوییم: خداوند خورشید عالم وجود است، بسیار فراتر از نور آفتاب مى باشد.
102
یا هنگامى که مى گوییم: خداوند عالم است، علم او بالاتر ووالاتر از علمى است که درباره انسان ها گفته مى شود، به گونه اى که اگر نام حقیقت را بر علم خدا و نام مجاز را بر علم انسان ها بگذاریم مناسب تر به نظر مى رسد.
به تعبیر دیگر، همان گونه که در علم اصول گفته ایم، الفاظ معمولاً ناظر به نتایج اشیا است، مثلاً هنگامى که گفته مى شود: چراغ، اشاره به مبدائى است که نور افشانى مى کند و الزاماً به معناى چراغ هاى روغنى و فتیله اى قدیم نیست، بلکه انواع چراغ هاى امروز را که هیچ شباهت و ارتباطى جز در نتیجه و اثر با چراغ هاى قدیم ندارد شامل مى شود و هنگامى که صفت سمیع و علیم، شنوا و دانا بر خداوند اطلاق مى شود، به این معنا نیست که او گوش و چشم دارد، مانند انسان ها، بلکه به معناى احاطه و آگاهى به شنیدنى ها و دیدنى هاست.
به هر حال، واژه انتظار یا تأنّى (کارى را با آرامش انجام دادن) و امثال آن، نیز که در دعاى امام (علیه السلام) به کار رفته، همین گونه است. یعنى او در عقوبت و مجازات بندگان شتاب نمى کند، بلکه به آن ها براى توبه فرصت مى دهد و این بحث مهمى است درباره صفات خداوند که باید از آن غافل نشد، و الا انسان در دام تشبیه و شرک مى افتد.
قابل توجه این که امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه در یک عبارت کوتاه به این حقایق اشاره کرده، مى فرماید: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه؛ سرآغاز دین، معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصدیق ذات پاک اوست و کمال تصدیق او همان توحید اوست و کمال توحیدش، اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست».(124)
103