تو را به خاطر این همه خوبى سپاس مى گویم
امام (علیه السلام) در این بخش از دعاى اول به پنج نعمت از نعمت هاى الهى اشاره کرده و خدا را براى آن سپاس مى گوید. نخست مى فرماید: «حمد وستایش
58
مخصوص خداوند است در برابر آنچه از معرفت خویش به ما آموخته است»؛ (وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ).(55)
چگونه خداوند معرفت ذاتش را به ما آموخته است؟ ممکن است این موضوع از طریق توحید فطرى باشد که در درون هر انسانى به حسب ذات و فطرت علم به مبدأ آفرینش آفریده شده و همین توحید فطرى است که حتى منکران خدا را هنگامى که غرق در مشکلات مى شوند به سوى او دعوت مى کند، آن گونه که قرآن مى فرماید: (فَاِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که مشرکان سوار بر کشتى مى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند وغیر او را فراموش مى کنند؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».(56)
یا این که منظور، معرفت از طریق آثار عظمتش در آفاق و انفس در وجود ما و سراسر جهان آفرینش است، زیرا به هر چیزى نگاه مى کنیم نشانه اى از او مى یابیم. نظم کاملى که در موجودات حکم فرماست و قوانین دقیقى که بر آن ها حاکم است، همگى دلالت بر این دارد که خالقى عالم و قادر آن ها را آفریده است و حتى هنگامى که به جزء جزء وجود خودمان نگاه مى کنیم، چشم یا گوش یا زبان یا دست و پا یا قلب، و برنامه گردش خون را در سراسر بدن در نظر مى گیریم آثار عظمت خدا در آن آشکار و روشن است.
59
یا این که منظور، معرفتى است که از تعلیمات انبیا و کتب آسمانى براى ما حاصل شده است.
این احتمال نیز بعید نیست که همه این جهات سه گانه در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد.
دومین چیزى که امام (علیه السلام) خداوند را براى آن شکر و سپاس مى گوید، همان روح و فطرت شکرگزارى است که درون ذات انسان به عنوان یک الهام الهى به ودیعت نهاده شده است؛ عرضه مى دارد: «وطریقه شکرش را به ما الهام کرده است»؛ (وَأَلْهَمَنَا مِنْ شُکْرِهِ).
از این جا معلوم مى شود که مسأله شکر منعم، ذاتى انسان است و این همان فطرتى است که علماى علم کلام به عنوان نخستین انگیزه خداشناسى بر آن تکیه مى کنند. اگر سؤال شود: چه لزومى دارد ما درباره وجود خدا از ابتدا بحث و مطالعه کنیم؟ گفته مى شود که ما در وجود خود و خارج از وجود خود نعمت هاى فراوانى مى بینیم و فطرت و انگیزه شکر منعم ما را وامى دارد که از بخشنده نعمت تشکر کنیم و همین باعث مى شود که نخست او را بشناسیم و سپس مراتب سپاس خود را به پیشگاهش تقدیم کنیم.
در قرآن مجید نیز در دو آیه اشاره به این معنا شده است:
نخست درباره عموم انسان ها مى فرماید: (حَتَّى اِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ)؛ «تا زمانى که انسان به نیرومندى و کمال خود بالغ شود و به چهل سالگى برسد، مى گوید: «پروردگارا! به من الهام کن که شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادى به جا آورم و کار شایسته اى انجام دهم که از آن خشنود باشى».(57)
60
و در آیه 19 سوره نمل از زبان سلیمان نقل مى کند که عرضه داشت: (رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ)؛ «پروردگارا! شکر نعمت هایت را که بر من وپدر ومادرم ارزانى داشته اى به من الهام کن، وتوفیق ده تا عمل صالحى که موجب رضاى توست انجام دهم».
البته الهام شکر نعمت به طور عام از آغاز آفرینش انسان در وجود همه انسان ها به ودیعت نهاده شده، ولى در مواردى که انسان آشنایى بیشترى با نعمت هاى الهى پیدا مى کند تقاضاى الهام قوى تر و توفیق بیشترى براى شکر نعمت از خدا مى نماید و این دو با هم منافات ندارد.
آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ یکى دیگر از مواهب الهى نسبت به انسان ها رفته و عرضه مى دارد: «سپاس براى خداوندى است که درهاى علم و دانش نسبت به مقام ربوبیت خود را به روى ما گشوده است»؛ (وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیَّتِهِ).
«ربوبیت» به معناى مدیریت وحاکمیت بر جهان هستى است و هرقدر انسان در اسرار این جهان بیشتر بیندیشد نسبت به ربوبیت خداوند آگاه تر مى شود. صدها هزار نوع از جنبندگان وجود دارد و بیش از آن از انواع گیاهان و تنوعى که در عالم خلقت است و آنچه در وجود ماست، صحنه هایى که هریک از دیگرى شگفت انگیزتر است، همگى دلیل بر ربوبیت گسترده الهى در جهان هستى است. بنابراین خداوند با آفرینش این موجودات، درهاى علم به ربوبیت خود را به روى ما گشوده است.
اضافه بر این، پیامبران الهى و اوصیاى آن ها درهایى از علوم نسبت به ربوبیت پروردگار را به روى ما گشودند و آن هدایت تکوینى با هدایت تشریعى هماهنگ شد و تأثیر آن در وجود ما قوى تر.
سپس امام (علیه السلام) به سراغ اخلاص در توحید رفته، عرضه مى دارد: «حمد وسپاس براى خداوندى که ما را به اخلاص در توحیدش دلالت و راهنمایى کرده است»؛ (وَ دَلَّنَا عَلَیْهِ مِنَ الْإِخْلاَصِ لَهُ فِی تَوْحِیدِهِ).
61
این دلالت نیز مى تواند هم از طریق تکوین و فطرت انسانى باشد و هم از طریق تشریع و تعلیمات انبیا و اولیا. زیرا از یک سو انسان، در جهان آفرینش مطابق فطرت و ذات خود به سوى توحید و اخلاص حرکت مى کند؛ تمام ذرات عالم را هماهنگ مى بیند که قوانین ثابت و معینى بر همه آن حکومت مى کند؛ قوانینى که در زمین حاکم است در آسمان ها نیز حاکم است، قوانینى که بر وجود ما حکومت مى کند بر سایر مخلوقات نیز حکومت مى کند و این ها نشان مى دهد که مبدأ همه یکى است.
از سوى دیگر، انبیا و اولیاى الهى نیز ما را به توحید و اخلاص دعوت کرده اند. در تواریخ آمده است: نخستین چیزى که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مردم را به سوى آن دعوت کرد، جمله «لا إله إلّا الله» بود و در بعضى از روایات آمده است که ده سال از عمر پیامبر (صلی الله علیه و آله) صرف تعلیم این جمله به انسان ها شد. بنابراین خداوند از دو راه ما را به اخلاص در توحیدش دعوت فرموده است.
آنگاه امام (علیه السلام) به ششمین نعمت الهى که خدا را به خاطر آن سپاس مى گوید اشاره کرده، عرضه مى دارد: «حمد مى کنم خدایى را که ما را از الحاد و شک در کارش بازداشته است»؛ (وَ جَنَّبَنَا مِنَ الاِْلْحَادِ وَالشَّکِّ فِی أَمْرِهِ).
اشاره به این که از یک سو حقیقت توحید را به صورت فطرى در درون جان ما به ودیعت نهاد، از سویى دیگر آن قدر آثار خود را در آفاق وانفس به ما نشان داده که جایى براى شک و الحاد باقى نمى ماند واین یکى از بزرگ ترین نعمت هاى خداست که نصیب ما کرده و سزاوار است او را براى این نعمت بزرگ ستایش کنیم و در واقع این نعمت، تکمیل کننده نعمتى است که در آغاز این فراز آمد که خداوند، خود را به ما معرفى فرموده است.
قابل توجه این که امام (علیه السلام) هم نعمت دورى از الحاد و هم دورى از شک را مورد توجه قرار مى دهد. الحاد به معناى انکار، و شک به معناى تردید است که
62
نتیجه آن با الحاد چندان تفاوتى ندارد، زیرا مایه نجات، ایمان صریح به خداوند متعال است. آن گونه که قرآن مجید در آیه 15 سوره حجرات، مى فرماید: (اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا)؛ «مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند، سپس شک و تردیدى به خود راه نداده اند».
امام (علیه السلام) بعد از حمد و سپاس پروردگار، به صورت مطلق و گسترده اشاره به شش موضوع مى کند که هر کدام درخور حمد و سپاسى است و جالب این که این موضوعات شش گانه، نوعى ترتیب طبیعى دارند و یکى بعد از دیگرى به عرصه وجود گام مى نهند.
نخست مى فرماید: «خدا را چنان حمدى مى کنیم که عمر ما را طولانى کند و در زمره شکرگزاران از بندگانش قرار دهد و به وسیله آن حمد وسپاس، از پیشگامانى باشیم که به رضا و عفو او سبقت جسته اند»؛ (حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِیمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ اِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ).
به این ترتیب، نخستین حمدى که به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد حمد براى توفیق حمد است؛ آن هم در سراسر عمر. چه افتخارى از این بالاتر که انسان در تمام عمر، در زمره حمدگویان باشد و چه نعمتى از این برتر که سپاس گویى انسان سراسر عمرش را در بر گیرد.
آن گونه که در مناجات شاکرین آمده است: «فَکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ وَ شُکْرِی اِیَّاکَ یَفْتَقِرُ اِلَى شُکْرٍ فَکُلَّمَا قُلْتُ: لَکَ الْحَمْدُ، وَجَبَ عَلَیَّ لِذَلِکَ أَنْ أَقُولَ: لَکَ الْحَمْدُ؛ چگونه مى توانم حق شکر تو را ادا کنم در حالى که شکرگزارى من خود نیاز به شکر دیگرى دارد، چراکه هر زمان که مى گویم: حمد براى توست، بر من لازم مى شود که به سبب این توفیق، شکر دیگرى براى تو بگویم».(58)
63
در دعاى عرفه نیز همین معنا به تعبیر دیگرى آمده است. آن جا که امام حسین (علیه السلام) عرضه مى دارد: «خداوندا! اگر من در تمام اعصار و زمان ها باشم نمى توانم حتى شکر یکى از نعمت هاى تو را به جا آورم، مگر این که بر من منت گذارى و توفیق شکرگزارى دهى، که آن نیز احتیاج به شکر دیگرى دارد»؛ (لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّیَ شُکْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِکَ اِلاَّ بِمَنِّکَ الْمُوجِبِ عَلَیَّ شُکْراً آنِفاً جَدِیداً).
در دومین حمد، از زندگى دنیا به عالم برزخ منتقل شده و عرضه مى دارد: «حمدى که تاریکى هاى برزخ را براى ما روشن سازد و راه رستاخیز را بر ما آسان گرداند و مقام ما را در قیامت نزد جایگاه گواهان برترى بخشد. (آن گونه که خداوند سبحان در قرآن فرموده است:) «در آن روز که هرکس به سبب آنچه انجام داده است پاداش داده مى شود و ظلم و ستمى به کسى روا نخواهد شد، و در آن روز که هیچ دوستى کمترین کمکى به دوستش نمى کند، و از هیچ سو یارى نمى شوند»؛ (حَمْداً یُضِیءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ، وَ یُسَهِّلُ عَلَیْنَا بِهِ سَبِیلَ الْمَبْعَثِ، وَ یُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ، یَوْمَ تُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَیُظْلَمُونَ، یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ).
دو آیه فوق اشاره به وضع استثنایى روز قیامت است؛ اولاً هر کسى طبق آیه اول(59) مسئول اعمال خویش است. ثانیاً هیچ دوستى آن جا نمى تواند مشکل دوست خود را حل کند؛ همه به فکر خویش اند و گرفتار هول و وحشت قیامت.
بنابراین امام (علیه السلام) از خداوند درخواست راهنمایى به طرقى مى کند که مشکلات آن روز را حلّ کند و در آن شرایطِ «وانفساه» به فریاد انسان برسد.
64
آنگاه امام (علیه السلام) در سومین نوع حمد عرضه مى دارد: «خداوندا! تو را حمدى مى گویم که اعمال ما را به اعلى علیین در کتابى که (براى خوبان ونیکان) رقم زده شده است و مقربان، گواه بر آن اند بالا برد»؛ (حَمْداً یَرْتَفِعُ مِنَّا اِلَى أَعْلَى عِلِّیِّینَ فِی کِتَابٍ مَرْقُومٍ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ).
حمدى که از سوى ما به آن جا که دیوان نامه هاى اعمال وجود دارد و در منظر و مرآى مقربان درگاه الهى است، بالا رود.
در این جا نیز امام از آیاتى دیگر از قرآن بهره گرفته و دعاى نورانى خود را با آن نورانى تر مى کند؛ آیات 18 تا 21 از سوره مطففین.
سپس امام (علیه السلام) به سراغ چهارمین حمد رفته و اشاره به حشر و نشر قیامت مى فرماید و عرضه مى دارد: «تو را حمد و سپاسى مى گوییم که چشمانمان با آن روشن شود در آن روز که چشم ها از شدت عذاب الهى خیره مى گردد و حمد و سپاسى که صورت ما با آن سفید شود در آن روز که صورت ها (ى بدکاران) سیاه مى گردد»؛ (حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُیُونُنَا اِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ، وَ تَبْیَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا اِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ).
این فقره از دعاى امام (علیه السلام) نیز از چندین فقره از آیات قرآن برگرفته شده است : جمله «تَقَرُّ بِهِ عُیُونُنَا» برگرفته از آیه 17 سجده است که مى فرماید: (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ) وجمله «اِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ» از آیه (علیه السلام) سوره قیامت گرفته شده که مى فرماید: (فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ...) وجمله «تَبْیَضُّ...» برگرفته از آیه 106 سوره آل عمران است که مى فرماید: (یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ...).
جمله «تقرّ» از ماده «قرّ» (بر وزن حرّ) گرفته شده که در لغت به معناى سردى و خنکى است و اشاره به چیزى است که در میان عرب معروف بوده، مى گفتند: اشک شوق خنک است و اشک هاى غم و اندوه، داغ و سوزان. بنابراین «تقر به عیوننا» کنایه از حالت در نهایت سرور و خوشحالى است که همراه آن اشک شوق از چشم انسان فرو مى بارد.
65
آنگاه امام (علیه السلام) به پنجمین حمد خود پرداخته، عرضه مى دارد: «خداوندا! تو را حمدى مى گوییم که با آن از عذاب دردناک الهى آزاد شویم و به جوار کریمانه خداوند راه یابیم»؛ (حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِیمِ نَارِ اللهِ اِلَى کَرِیمِ جِوَارِ اللهِ).
این کدام حمد است که انسان را از عذاب الیم الهى رها ساخته به جوار قرب و کرامت او مى برد؟ به یقین حمدى است که آثار آن در سرتاپاى وجود انسان در ظاهر و باطن او آشکار باشد و آزادى به معناى واقعى، که در کلمه «عتق» نهفته شده است، از وسوسه هاى شیطان و هواى نفس و گرفتارى در چنگال گناه براى او فراهم شود. به یقین چنین حمدى مى تواند انسان را از عذاب دردناک الهى نجات دهد و به جوار قرب او رهنمون شود.
حقیقت «عتق» رهایى یافتن است که گاه درباره حیوانات و پرندگان هنگامى که رها شوند یا پرواز کنند به کار مى رود، سپس درباره انسان ها نیز به کار رفته و هنگامى که بردگان از قید و بند بردگى آزاد مى شوند درباره آن ها تعبیر به «عتق» مى شود.
«ألیم» به معناى دردناک است و اضافه آن به خداوند، شدت آن را مى رساند. گاه گفته شده است که به معناى اسم فاعل «مولم» است و گاه گفته اند که صفت مشبهه مى باشد، مانند «شریف».
منظور از «جوار حق» قرب پروردگار است و مى دانیم که بندگان برحسب اعمالشان از نظر قرب به خداوند که مبدأ فیض ازلى وابدى وسرچشمه رحمت بى پایان است متفاوت اند.
* * *
سرانجام امام (علیه السلام) در ششمین حمد خود عرضه مى دارد: «تو را حمدى مى گوییم که با آن دوش به دوش ملائکه مقربین شویم و در کنار پیامبران مرسل در سراى جاویدانى که هرگز زوال ندارد و محل کرامتى که تغییر نمى پذیرد قرار
66
گیریم»؛ (حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ، وَ نُضَامُّ(60) بِهِ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِی لاَ تَزُولُ، وَ مَحَلِّ کَرَامَتِهِ الَّتِی لاَ تَحُولُ).
این کدام حمد است که انسان را هم ردیف فرشتگان ودوش به دوش ملائکه مقربین و در کنار انبیاى مرسلین در قیامت قرار مى دهد؟ به یقین همان حمدى است که از ایمان و معرفت کامل سرچشمه مى گیرد و آثار آن در زندگى مادى و معنوى انسان آشکار مى شود و همه را به نور پروردگار روشن مى سازد و رنگ الهى به خود مى گیرد (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً).(61)
در ضمن باید توجه داشت که واژه «المرسلین» در «أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ» قید احترازى است، زیرا پیامبران الهى دو دسته بوده اند: دسته اى رسولان خداوند به سوى مردم بوده و وظیفه دعوت به سوى خدا داشتند و دسته اى این مأموریت را نداشتند، بلکه هرکس به سراغ آن ها مى رفت، وظایف الهى را به او تذکر مى دادند و به یقین، گروه اول مقام والاترى دارند که امام (علیه السلام) تقاضا مى کند حمد او سبب شود که در کنار پیامبران مرسل قرار گیرد.
از مجموع این حمدهاى شش گانه روشن شد که حمد و ثناى الهى انواع و اقسام و هر کدام از آن ها آثار و برکاتى دارد و امام (علیه السلام) تمام انواع حمد و ثنا و تمام آثار و برکات آن را در این دعاى پرنور از خداوند تقاضا مى کند و چه خوب است که گام جاى گام آن امام بزرگوار بگذاریم و توفیق همه این حمدها را از خدا بخواهیم واز برکات آن بهره مند شویم.
شاهد این سخن حدیثى است که در کتاب الدعاء اصول کافى (جلد دوم) آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: این دعا را بعد از طلوع فجر (یا بعد از نماز صبح) مى خوانى: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً مَعَ خُلُودِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً لاَ مُنْتَهَى لَهُ
67
دُونَ رِضَاکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً لاَ أَمَدَ لَهُ دُونَ مَشِیَّتِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً لاَ جَزَاءَ لِقَائِلِهِ اِلاَّ رِضَاک؛ خداوندا! تو را حمدى مى گویم که پایدار با پایدارى وجود تو باشد و حمدى مى گویم که پایانى جز رضاى تو نداشته باشد و حمدى مى گویم که هیچ زمانى پایانى جز مشیت تو بر آن نباشد و حمدى مى گویم که پاداشى براى گوینده آن جز رضاى تو نباشد».(62)
البته گفتن حمد به زبان آسان است، اما آنچه مهم است حمدى است که در تمام وجود انسان اثر بگذارد وبه دنبال آن، آثار و برکات فوق ظاهر شود و این امکان ندارد مگر با تهذیب کامل اخلاق و پرهیز از هرگونه هوى و هوس و معرفت کامل پروردگار.
امام (علیه السلام) در بخشى از این دعا حمد و ستایشى را براى خداوند عنوان کرد که انسان را از ظلمات برزخ رهایى مى بخشد، در این جا این سؤال مطرح است که برزخ چیست و ظلمات آن کدام است؟
در این که میان دنیا و آخرت عالمى به نام برزخ وجود دارد، در میان علماى اسلام اتفاق نظر است، زیرا در آیات قرآن بارها به آن اشاره شده است، گاه با نام برزخ و گاه بدون این نام.
اما آیه اى که به صراحت از برزخ سخن مى گوید آیه 100 سوره مؤمنون است، آن جا که مى فرماید: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) بعد از مردن پشت سر آن ها برزخى است تا روزى که برانگیخته مى شوند.
در آیات 169 و170 آل عمران که از حیات جاویدان شهدا سخن مى گوید، اشاره روشنى به عالم برزخ است مى فرماید: (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)؛ «گمان مبر کسانى که در راه خدا شهید شدند مردگان اند. آن ها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».
68
بدیهى است که حیات شهدا حیات جسمانى نیست، بلکه حیات روحانى و در همان عالم برزخ است.
حتى در مورد گنهکارانى مانند فرعون و اصحابش قرآن مجید اشاره به عذاب برزخى آن ها کرده و مى فرماید: (النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَ عَشِیّاً وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ)؛ «هر صبح و شام، آن ها بر آتش عرضه مى شوند و روزى که قیامت برپا شود خداوند دستور مى دهد آل فرعون را در شدیدترین عذاب وارد کنید».(63)
روشن است که با توجه به ذیل آیه، سخن از عذاب آل فرعون در قیامت نیست، بنابراین باید در عالم دیگرى باشد که نام آن را برزخ مى گذاریم.
آیاتى که دلالت بر وجود عالم برزخ دارد منحصر به این آیات نیست و در بسیارى از آیات شواهدى بر آن وجود دارد.
اضافه بر این، روایات فراوانى درباره عالم برزخ از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) نقل شده است که مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب تجرید الاعتقاد ادعاى تواتر آن ها را کرده است، مى فرماید: «وعذابُ القبرِ واقعٌ بالإمکانِ وتَواتَر السمعُ بوقوعِه».(64)
مناسب است به بعضى از روایات مربوط به برزخ اشاره کنیم:
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْقَبْرُ اِمَّا رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ؛ قبر، یا باغى از باغ هاى بهشت است یا حفره اى از حفره هاى دوزخ».(65)
69
در داستان جنگ بدر روایت جالبى درباره عالم برزخ در کتب شیعه و اهل سنت به این شرح آمده است: هنگامى که اجساد کشتگان مشرکان مکه را در چاهى ریختند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در کنار چاه ایستاد و این جمله را فرمود: «یَا أَهْلَ الْقَلِیبِ اِنَّا قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقّاً؛ اى اهل چاه! آیا آنچه را که پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من که وعده پروردگارم را (در مورد پیروزى) حق یافتم».
در این جا جمعى از حاضران عرض کردند: اى رسول خدا! «هَلْ یَسْمَعُونَ؛ این ها سخن شما را مى شنوند؟». «قَالَ: مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقولَ مِنْهُمْ وَلَکِنِ الْیَوْمَ لاَیُجِیبُونَ؛ شما نسبت به آنچه مى گویم از آن ها شنواتر نیستید، ولى آن ها پاسخ نمى گویند».(66)
در روایت معروفى که در نهج البلاغه در کلمات قصار امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده، مى خوانیم: هنگام مراجعت از جنگ صفین در کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود ایستاد و با این کلمات با ارواح مردگان سخن گفت: «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاَحِقٌ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُم؛ شما بر ما پیشى گرفتید وما نیز به شما ملحق خواهیم شد. خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به همسرى دیگران درآمدند و اموالتان در میان بازماندگانتان تقسیم شد. این ها خبرهایى است که نزد ما (در عالم دنیا) است، نزد شما چه خبر؟».
سپس رو به اصحاب خود کرد وفرمود: «أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلاَمِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى؛ آگاه باشید! اگر به آن ها اجازه سخن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند که بهترین زاد و توشه براى سفر آخرت تقوا و پرهیزکارى است».(67)
70
این حدیث نیز به روشنى گواهى مى دهد که علاوه بر این که عالم برزخ براى ارواح و مردگان واقعیت دارد، نوعى ارتباط نیز با این جهان مى توانند داشته باشند.
در این زمینه روایات فراوان است؛ با ذکر حدیث دیگرى این بحث را پایان مى دهیم:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الْبَرْزَخُ: الْقَبْرُ، وَ هُوَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ بَیْنَ الدُّنْیَا وَ الاْخِرَةِ؛ برزخ همان عالم قبر است و ثواب و عقابى است که میان دنیا و آخرت وجود دارد».(68)
امام (علیه السلام) در دعاى مورد بحث، اشاره به ظلمات برزخ مى کند و حمد و ستایشى به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد که بتواند ظلمات برزخ را روشن سازد، ظلمات برزخ چیست؟ به یقین همان ظلمات گناهان ومعاصى است که صحنه برزخ را براى انسان تاریک مى کند و چیزى که مى تواند ظلمات گناهان ومعاصى را برطرف سازد حمد و ستایش پروردگار و توبه به درگاه اوست.
از این تعبیر استفاده مى شود که در عالم برزخ افراد باید با نور ایمان واعمال صالح فضاى خود را روشن سازند، همان گونه که از آیه 13 سوره حدید استفاده مى شود که صحنه عالم قیامت نیز چنین است: (یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً)؛ «پاداش الهى روزى است که مردان و زنان با ایمان را مى بینى که نورشان پیش رو و در سمت راستشان حرکت مى کند و به آن ها گفته مى شود: بشارت باد بر شما باغ هاى بهشتى که امروز در اختیار شماست، همان
71
باغ هایى که نهرها از زیر درختان آن جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و این همان رستگارى بزرگ است. همان روزى که مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گویند: نگاهى به ما کنید تا از نور شما استفاده کنیم (و این طریق ظلمانى را بپیماییم). به آن ها گفته مى شود: برگردید (به دنیا) و نورى به دست آورید».
در روایات اسلامى درباره بعضى از اعمال نیز آمده است که آن ها نورى بر ظلمات قبر و قیامت مى افکند، از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «وَ أَمَّا صَلاَةُ الْعِشَاءِ الاْخِرَةِ فَاِنَّ لِلْقَبْرِ ظُلْمَةً وَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ظُلْمَةً أَمَرَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُمَّتِی بِهَذِهِ الصَّلاَةِ لِتُنَوِّرَ الْقَبْرَ وَ لِیُعْطِیَنِی وَ أُمَّتِیَ النُّورَ عَلَى الصِّرَاطِ؛ اما نماز عشا براى آن تشریع شده است که براى قبر ظلمتى است ودر روز قیامت نیز ظلمتى، پروردگار بزرگم به من و امتم امر کرده که این نماز را به جا آوریم تا قبر ما نورانى شود و به من و امتم نور در قیامت بر پل صراط بدهد».(69)
از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که آنچه ظلمات قیامت را برطرف مى سازد (علاوه بر اعمال صالحه) ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است.(70)
مواقف الاشهاد کجاست؟
«مواقف» جمع «موقف» به معناى محل توقف است و «اشهاد» جمع «شاهد» یا «شهید» است.
بنابراین، مواقف الاشهاد اشاره به جایگاهى است که گواهان در روز قیامت در آن جا مى ایستند و بر اعمال افراد و امت ها شهادت مى دهند.
72
به هر حال، مواقف اشهاد جاى بسیار حساس و خطرناکى است، و چه بسا مایه رسوایى گروهى و افتخار گروه دیگرى شود.
در قرآن نیز اشاره به قیام اشهاد در آیه 51 سوره مؤمن شده است: (اِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ)؛ «ما رسولان خود و مؤمنان را در زندگى دنیا و در روزى که گواهان، قیام (براى گواهى) مى کنند، یارى مى دهیم». مفسران براى واژه اشهاد تفسیرهاى مختلفى دارند که مى تواند همه در مضمون آیه شریفه فوق جمع باشد، از جمله:
1. منظور، فرشتگان مراقب اعمال هستند.
2. منظور، پیامبران اند که گواهان امت ها هستند.
3. منظور، فرشتگان و پیامبران و مؤمنان اند که گواهان همه انسان ها مى باشند.
این احتمال نیز داده شده که منظور، اعضاى پیکر انسان است که هر کدام بعد از دیگرى به اعمال انسان گواهى مى دهد.
در نهایت نیز ممکن است اشهاد، مجموعه آنچه را که گفته شده دربر گیرد.
در ضمن باید توجه داشت که مواقف جمع موقف است و نشان مى دهد که جایگاه هاى مختلفى براى شهادت شاهدان در قیامت وجود دارد و احتمالاً هر گروهى از این شاهدان در یکى از این مواقف شهادت مى دهند.
تنها سؤالى که در این جا باقى مى ماند این است که زندگى برزخى چگونه است؟ آیا بقاء روح است در عالم ارواح یا به صورت دیگرى است؟
از بعضى از روایات اسلامى که مرحوم کلینى در کافى آورده است استفاده مى شود که ارواح، بعد از جدا شدن از این بدن مادى عنصرى در قالب لطیفى که قالب مثالى نام دارد، یعنى دقیقاً شبیه این قالب جسمانى است هرچند جسم مادى عنصرى نیست، بلکه جسم لطیف مثالى است، قرار مى گیرند و بنابراین نعمت ها و لذات آن ها و همچنین عذاب ها و کیفرهایشان متناسب با همان جسم مثالى است، نه متناسب با جسم مادى عنصرى.
73
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که راوى مى گوید: نزد آن حضرت بودم، فرمود: مردم درباره ارواح مؤمنین چه مى گویند؟ عرض کردم: مى گویند : در سینه پرندگان سبزى در قندیل هایى تحت عرش قرار مى گیرند. امام (علیه السلام) فرمود : «سُبْحَانَ اللهِ، الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَى اللهِ مِنْ أَنْ یَجْعَلَ رُوحَهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ ... فَاِذَا قَبَضَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا؛ خداوند منزه از این گفتار است. مؤمن نزد خداوند گرامى تر از آن است که روحش را در سینه پرنده اى محبوس کند... هنگامى که خداوند متعال روح او را قبض مى کند، آن را در قالبى مانند قالب این دنیا قرار مى دهد».(71)
در حدیث دیگرى مى خوانیم که ابوبصیر مى گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) سخن از ارواح مؤمنین مى گفتیم که آن ها پرندگان سبزى هستند که در بهشت گردش مى کنند و سرانجام به قندیل هایى زیر عرش منتقل مى شوند. امام (علیه السلام) فرمود: «لاَاِذَنْ مَا هِیَ فِی حَوَاصِلِ طَیْرٍ؛ چنین نیست. آن ها در سینه پرنده اى نیستند. راوى مى گوید: عرض کردم: آن ها کجا هستند؟ امام (علیه السلام) فرمود: فِی رَوْضَةٍ کَهَیْئَةِ الْأَجْسَادِ فِی الْجَنَّةِ؛ در قالبى مانند این جسم مادى قرار دارند و در بهشت اند (البته بهشت برزخى نه بهشت قیامت).(72) و این که در روایات دیده مى شود که ارواح بعد از جدا شدن از بدن، گاه به سراغ قبرشان مى آیند یا به سراغ بستگانشان وبه آن ها سر مى زنند، دلیل بر این است که منظور روح مجرد نیست، زیرا زمان و مکانى ندارد، بلکه روحى است که در قالب مثالى قرار گرفته که مى تواند داراى زمان یا مکان باشد.
این سخن را با حدیثى از امام کاظم (علیه السلام) که نشان مى دهد ارواح مؤمنان گاهى
74
به سراغ خانواده هاى خود مى آیند و از وضع حال آن ها باخبر مى شوند پایان مى دهیم: اسحاق بن عمار مى گوید: از امام کاظم (علیه السلام) سؤال کردم: آیا میت به دیدار خانواده خود مى آید؟ فرمود: آرى! عرض کردم: چه زمانى؟ فرمود: گاهى جمعه ها و گاه یک بار در ماه و یا سال؛ به اندازه منزلتى که در پیشگاه خدا دارد (به او اجازه دیدار داده مى شود). عرض کردم: به چه صورتى به سراغ آن ها مى آید؟ فرمود: به صورت پرنده لطیفى که روى دیوارهاى آن ها مى نشیند و بر آن ها اشراف دارد. هرگاه آن ها را در حالت خوبى ببیند خوشحال مى شود و اگر در حالت بد و نیازمندى ببیند محزون و غمگین مى شود (منظور خوب و بد از جهت اطاعت و معصیت است)؛ (سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَیِّتِ یَزُورُ أَهْلَهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقُلْتُ: فِی کَمْ یَزُورُ؟ قَالَ: فِی الْجُمْعَةِ وَ فِی الشَّهْرِ وَ فِی السَّنَةِ عَلَى قَدْرِ مَنْزِلَتِهِ. فَقُلْتُ: فِی أَیِّ صُورَةٍ یَأْتِیهِمْ؟ قَالَ: فِی صُورَةِ طَائِرٍ لَطِیفٍ یَسْقُطُ عَلَى جُدُرِهِمْ وَ یُشْرِفُ عَلَیْهِمْ فَاِنْ رَآهُمْ بِخَیْرٍ فَرِحَ وَاِنْ رَآهُمْ بِشَرٍّ وَ حَاجَةٍ حَزِنَ وَ اغْتَمَّ).(73)
علیین کجاست؟
امام (علیه السلام) در عبارات فوق، حمدى را به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد که ما را به اعلى علیین، یعنى برترین مقام بالا و والا برساند.
«علیین» جمع «علىّ» (بر وزن ملىّ) در اصل از ماده «علو» به معناى بلندى گرفته شده و معمولاً اشاره به مکان هاى بلند ومرتفع است.
این واژه در قرآن مجید تنها دو بار در سوره مطففین آمده که هر دو اشاره به یک موضوع است؛ آن جا که مى فرماید: (کَلاَّ اِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّیِّینَ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ کِتَابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)؛ «چنین نیست که آن ها مى پندارند، به یقین
75
کتاب نیکان در علیین است و تو نمى دانى که علیین چیست، کتابى است نوشته شده که مقربان درگاه خداوند ناظر و شاهد و گواه بر آن اند».(74)
مفسران براى علیین تفسیرهاى مختلفى ذکر کرده اند، ولى از همه مناسب تر این است که علیین به منزله دیوان کل و دفتر کلّى است که همه اعمال نیکان در آن ثبت است و این دیوان کل بسیار والامقام و در مقام قرب پروردگار است.
قابل توجه این که امام (علیه السلام) تعبیر به اعلى علیین مى کند، یعنى بالاترین نقطه علیین و مفهوم این سخن این است که آن دیوان کل داراى مراتبى است؛ بخشى از آن برتر از بخش دیگر است و امام (علیه السلام) تقاضا مى کند حمد او به درگاه پروردگار در آن بخش والاى علیین قرار گیرد.
در ضمن باید توجه داشت که «علیین»، جمع مذکر «عاقل» است که به معناى اشخاص والامقام یا کتاب ها و نامه هاى والاقدر مى باشد و هرگاه علیین را به آن دیوان کل تفسیر کنیم، مفهومش این است که آن دیوان کل نیز مرکب از بخش هاى مختلفى است که همه والاست، هرچند بعضى از بعضى والاتر است (دقت کنید).
76