شکر نعمت، نعمت بزرگى است!
در این بخش از کلام امام (علیه السلام) نکات مهمى است که باید روشن شود:
47
نخست این که امام (علیه السلام) حمد وسپاس را به عنوان یک معرفت فطرى براى انسان ها مى شمارد که خداوند این فطرت الهى را در آن ها قرار داده تا در سایه آن بتوانند بیشتر از نعمت ها و مواهب او استفاده کنند و مراحل کمال را بپیمایند. عرضه مى دارد: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که اگر معرفت حمدش را براى بخشش هاى پى در پى که به بندگانش عطا کرده و نعمت هایى که پیوسته به وفور به آن ها داده، از آنان محروم سازد، در آن مواهب تصرف مى کنند ولى حمد و ستایش او را به جا نمى آورند و از رزق او به شکل گسترده بهره مى گیرند اما او را شکر و سپاس نمى گویند»؛ (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلاَهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ، وَأَسْبَغَ عَلَیْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ، وَتَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْکُرُوهُ).
در این که شکر منعم، ذاتى و فطرى انسان است جاى تردید نیست. انسان بدون این که از کسى آموزش ببیند درمقابل شخصى که به او نعمتى مى بخشد در مقام شکرگزارى و اظهار امتنان برمى آید و او را به خاطر صفات نیک و انسانى اش ستایش مى کند.
علماى علم کلام مى گویند: همین احساس فطرى است که انسان را به سوى خداشناسى دعوت مى کند، زیرا هنگامى که خود را غرق انواع نعمت ها مى بیند و به سراغ شکر منعم مى رود خود را ناچار مى بیند که منعم حقیقى را بشناسد تا بتواند شکر نعمتش را به جا آورد.
تفاوت حمد و شکر
حقیقت حمد، ثنا گفتن و ستایش کردن در برابر خوبى هاست؛ خواه خوبى هاى ذاتى کسى باشد و خواه خوبى هایش در حق دیگران، در حالى که حقیقت شکر، سپاسگزارى دربرابر نعمت ها و خوبى هایى است که از کسى به
48
انسان مى رسد، که از همه مهم تر نعمت هاى بى پایان و بى شمار پروردگار عالم است.
نقطه مقابل حمد، مذمت کردن و نقطه مقابل شکر، ناسپاسى است. بنابراین نسبت میان این دو، عموم و خصوص مطلق است. یعنى هر شکرى حمد است، ولى هر حمدى شکر نیست.
بعضى چنین پنداشته اند که نسبت میان این دو، عموم و خصوص من وجه است، زیرا حمد همیشه با زبان است، ولى شکر ممکن است با زبان باشد یا با عمل، و مهم ترین شاخه شکر همان شکر عملى است، یعنى هر نعمتى را در جاى خود صرف کنیم.
ولى این سخن صحیح به نظر نمى رسد، زیرا حمد نیز مى تواند عملى باشد، مثلاً مى گوییم: یک تابلوى زیبا با زبان حال و به صورت عملى، ستایش نقاش خود را مى کند، یا مى گوییم: (وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ)؛ «همه چیز تسبیح و حمد خدا مى گوید».(47)
در عبادات ما نیز رکوع و سجود و امثال آن، حمد و ستایش عملى است.
تفاوت منّت و نعمت
«مِنَن» جمع «منّت» و«نِعَم» جمع «نعمت» است. آیا هر دو مترادف و به یک معنا هستند، آن چنان که بعضى از شارحان تصور کرده اند؟ یا با یکدیگر متفاوت اند؟
ظاهر این است که با هم تفاوت دارند، زیرا «منت» در اصل از ماده «منّ» به معناى سنگ هایى است که با آن وزن مى کنند و به همین دلیل به نعمت هاى سنگین و گران بها منت گفته مى شود و اگر کسى عملاً نعمت بزرگى به دیگرى
49
دهد مى گویند بر او منت گذاشت، اما اگر کسى کار کوچک خود را با سخن، بزرگ کند وبه رخ افراد بکشد، کارى است بسیار زشت وچنین منتى نکوهیده است، همان گونه که در قرآن مجید آمده است: (لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى)(48) و در تعبیرات امروزى، «منت» بر همین معنا اطلاق مى شود.
ولى نعمت ممکن است کوچک باشد یا بزرگ، هر چند نعمت هاى الهى شامل همه گونه نعمت، اعم از بزرگ وکوچک مى شود.
در این جا این سؤال پیش مى آید که حمد وستایش ما نسبت به خداوندى که بى نیاز وکمال مطلق است وشکر وسپاس او که احتیاج به بندگان ندارد چه سودى دارد؟
به یقین، سود هر دو به خود انسان برمى گردد، زیرا هنگامى که خدا را به خاطر صفات جلال و جمال او حمد مى گوید پرتویى از این صفات و کمالات در درون جان حمد کننده مى افتد و چون انسان، طالب کمال است، به سوى آن صفات حرکت مى کند. بنابراین هر حمد و سپاسى گامى به سوى تکامل انسان است، در عین این که مستقیماً متوجه پروردگار مى شود.
همچنین شکر و سپاس، نشانه لیاقت انسان است نسبت به نعمت هایى که به او داده شده و هرقدر انسان لایق تر باشد سهم بیشترى از نعمت هاى الهى شامل حال او مى شود، که فرموده است: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ)؛ «اگر شکرگزارى کنید، نعمت خود را بر شما افزون خواهم کرد».(49) این موضوع به آن مى ماند که باغبانى در باغ خود درختانى داشته باشد پرثمر؛ هرقدر آن ها بیشتر ثمر بدهند باغبان در آبیارى وحفاظت آن ها بیشتر مى کوشد واگر در کنارشان درختان کم ثمر یا بى ثمرى باشد، به آبیارى وحفاظت آن ها توجهى نخواهد داشت. درواقع،
50
ثمردهى درخت، اظهار لیاقت براى توجه بیشتر است و بى ثمرى نشان بى لیاقتى است.
کوتاه سخن این که نتیجه معنوى و مادى تمام این حمد و سپاس ها به ما برمى گردد، چراکه خداوند بى نیاز است.
«أبلى» از ماده «بَلاء» (و ماضى آن بَلَوَ است) در اصل به معناى آزمایش کردن است، منتها، گاهى به وسیله نعمت هاست که آن را «بلاء حسن» مى نامند و گاه به وسیله مصائب و مجازات هاست که آن را «بلاء سىّء» مى نامند، همان گونه که قرآن در مورد بنى اسرائیل مى گوید: (وَ بَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَ السَّیِّئَاتِ)؛ «و آن ها را با نعمت ها و مصائب آزمودیم».(50)
این واژه گاه به صورت ناقص یایى استعمال مى شود و از ماده «بَلى» است که در اصل به معناى کهنگى و فرسودگى است، سپس واژه بلاء به معناى آزمودن به کار رفته، زیرا هر چیزى براثر آزمایش هاى متعدد حالت فرسودگى به خود مى گیرد. به همین دلیل به غم و اندوه نیز بلاء گفته مى شود، زیرا روح و جسم انسان را فرسوده مى کند. گاه به مسئولیت ها و تکالیف، بلاء گفته مى شود، زیرا بر وجود انسان سنگینى دارد.
ولى واژه «ابلاء» غالباً در بخشیدن نعمت به کار مى رود و در کلام امام (علیه السلام) نیز به همین معناست که در عین نعمت بخشیدن، آن ها را آزمایش نیز مى کند.
واژه «ابلاء» گاه به معناى آشکار شدن نیز به کار مى رود، مانند آیه شریفه (یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ)؛ «قیامت روزى است که در آن آنچه در درون انسان هاست آشکار مى شود».(51) و نکته اش در این جاست که چون با آزمایش کردن، حقیقت اشیا آشکار مى شود، گاه این واژه فقط به معناى آشکار شدن به کار رفته است.
51
«أَسْبَغ» از مادّه «سَبْغ» (بر وزن صبر) در اصل به معناى پیراهن یا زره گشاد است؛ سپس به هر نعمت گسترده وفراوان نیز اطلاق شده است و«اسباغ نعم» که در کلام امام (علیه السلام) به کار رفته، به معناى فراخى ووسعت نعمت هاى الهى است واین که در داستان زره بافى حضرت داود (علیه السلام) آمده است: (أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ)(52) اشاره به این است که به داود (علیه السلام) دستور داده شد که زره هاى فراخ وکامل براى حفظ جنگ جویان از ضربات دشمن بسازد.
آنگاه امام (علیه السلام) مى فرماید: «اگر واقعاً مردم چنین بودند (معرفت حمد الهى نداشتند وخداوند را براى آن همه نعمت سپاس نمى گفتند) از حدود انسانیت خارج مى شدند وبه حد چهارپایان مى رسیدند وآن گونه بودند که خداوند وصف آن ها را در کتاب محکمش بیان کرده وفرموده: آن ها همچون چهارپایان اند، بلکه گمراه تر»؛ (وَ لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ اِلَى حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَکَانُوا کَمَا وَصَفَ فِى مُحْکَمِ کِتَابِهِ (اِنْ هُمْ اِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً)).
در این جا دو نکته در کلام امام (علیه السلام) وجود دارد که باید به آن توجه کرد:
نخست این که انسان ناسپاس، از حد انسانیت خارج مى شود و در حد بهائم قرار مى گیرد، زیرا بهائم درمقابل خدماتى که صاحبانشان براى آن ها مى کنند هیچ گونه سپاس گزارى اى ندارند و از صاحبان ومراقبان خود تشکر نمى کنند. انسان ناسپاس نیز همانند آن ها مى شود.
دیگر این که مى فرماید: بلکه از آن ها بدترند، همان گونه که خداوند در قرآن مجید فرموده است. این تعبیر در دو سوره از قرآن آمده است. یک جا در مقایسه آن ها با چهارپایان مى فرماید: (بَلْ هُمْ أَضَلُّ).(53)
52
و در جاى دیگر مى فرماید: (بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً).(54)
اما چرا انسان هاى ناسپاس گمراه ترند؟ (البته گمراهى حیوانات به معناى راه نیافتن به مراحل عالى انسانیت است، نه این که مى توانستند راه بیابند و آن راه را ترک کرده اند).
در این جا وجوهى گفته شده است:
1. اگر چهارپایان چیزى نمى فهمند، دلیلش عدم استعداد آن هاست و اگر راه به سوى حمد و سپاس الهى نیابند، به سبب آن است که از این مواهب محروم اند. ولى انسان خمیر مایه همه سعادت ها در وجودش نهفته است و خدا آن قدر به او استعداد داده که مى تواند خلیفة الله در زمین شود اگر کار او به جایى رسد که تا سرحد یک چهارپا سقوط کند و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضیض نکبت بار شیاطین تنزل کند، این گمراهى آشکار است.
در آیه 179 سوره اعراف مى خوانیم: (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)؛ «آن ها دل ها ]عقل ها[یى دارند که با آن اندیشه نمى کنند، و نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)».
این آیه اشاره به آن است که آن ها ابزار پیشرفت و سعادت را در اختیار دارند، اما متأسفانه از آن بهره نمى گیرند و این به راستى دردناک است.
2. چهارپایان حساب و کتابى ندارند و مشمول مجازات هاى الهى نیستند (و اگر در بعضى از روایات به حساب و پاداش آن ها اشاره شده، قطعاً در صورت
53
بسیار نازلى است)؛ ولى انسان هاى گمراه باید در برابر اعمالشان پاسخگو باشند و بار سنگین گناهان خود را بر دوش بکشند. از این نظر گمراه ترند.
3. چهارپایان خدمات زیادى به انسان ها مى کنند در حالى که انسان هاى طاغى و یاغى نه تنها خدمتى نمى کنند، هزاران بلا و مصیبت نیز براى دیگران و براى خود فراهم مى سازند.
4. چهارپایان غالباً خطرناک نیستند و اگر خطرى هم داشته باشند محدود است، ولى انسان هاى بى ایمان و گمراه بسیار خطرناک اند و گاه آتش جنگى را روشن مى کنند که سال ها گروه هاى زیادى در آن مى سوزند.
5. چهارپایان اگر تابع قانون و برنامه اى نیستند، ولى مسیرى را که آفرینش در آن ها به شکل غریزه تعیین کرده طى مى کنند، اما انسان هاى طاغى و یاغى و سرکش هیچ قانونى را به رسمیت نمى شناسند، نه قوانین تکوین و نه قوانین تشریع.
6. چهارپایان اگر کار خلافى کنند توجیه گر اعمال خود نیستند، ولى انسان خلافکار، هم خلاف مى کند و هم اعمال زشت خود را توجیه مى نماید و به صورت زیبا جلوه مى دهد. آیا با این حال، از حیوانات گمراه تر نیست؟
7. بسیارى از حیوانات در برابر خدماتى که صاحبانشان به آن ها مى کنند حق شناس اند، حتى براى آنان کارهاى مفید انجام مى دهند. مثلاً سگ هایى هستند که براى شکار یا حفاظت گله ها و یا پیدا کردن مواد مخدر و یا انسان هاى زنده اى که در زیر آوار مانده اند تربیت مى شوند، یعنى در مقابل خدماتى که صاحبان آن ها به آن ها مى کنند، عکس العمل مفید نشان مى دهند، ولى انسان ناسپاس حتى به این اندازه نیز در مقابل خالق یکتا که او را غرق انواع نعمت هاى خود ساخته است شاکر و سپاس گزار نیست.
کوتاه سخن این که انسان با داشتن تمام عوامل پیشرفت، اعم از عوامل درون
54
ذات یا بیرون ذات، مانند پیامبران الهى و کتب آسمانى، اگر به آن هدفى که آفرینش براى او تعیین کرده است نرسد از چهارپایان پست تر است، چرا که آن ها به هدفى که آفرینش برایشان تعیین کرده است مى رسند و مسیر غریزى خود را طى مى کنند و به همین دلیل چهارپایان مسئولیتى ندارند، ولى انسان ها در برابر اعمالشان مسئول اند.
55
.
56