فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد دوم(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

شرح و تفسیر

ازلیت وابدیت

جمعى از مترجمان و مفسران صحیفه سجادیه این دعا را به سى بخش تقسیم کرده اند، ولى در واقع، نُه بخش کامل است که هر کدام با «الحمدلله» و شکر و سپاس الهى شروع مى شود و از زاویه هاى مختلف به نعمت هاى الهى نگاه مى کند و خدا را براى آن شکر و سپاس مى گوید.
18
در مقدمه آن، گوینده اى که معلوم نیست چه کسى بوده چنین مى گوید: «آن حضرت هنگامى که شروع به دعا مى کرد نخست به حمد وثناى الهى مى پرداخت»؛ (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِیدِ لِلهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَیْهِ).
در بخش اول، نخست به سراغ حمد و ثناى الهى به سبب ازلیت و ابدیت او مى رود، عرضه مى دارد: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که در آغاز بود، بى آن که آغازى قبل از او باشد و در آخر خواهد بود، بى آن که آخرى بعد از او باشد»؛ (فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلاَ أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرِ بِلاَ آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ).
هنگامى که به عالم امکان و موجوداتى که پیوسته فانى مى شوند جاى خود را به موجوداتى دیگر مى دهند نگاه مى کنیم از آن به وجودى پى مى بریم که ازلى است، زیرا اگر موجودات ناپایدار، معلول وجود دیگرى مانند خود باشند، این سلسله به صورت تسلسل پیش مى رود و مى دانیم، تسلسل از نظر فلسفى باطل است، زیرا معناى تسلسل این است که عده بى شمارى از علت و معلول ها متکى به هم باشند بى آن که به واجب الوجودى منتهى شوند و به یقین، عده بى شمار فقیر و نیازمند، نیازمند است و اگر بى نهایت صفر را در کنار هم بگذاریم باز تبدیل به عدد نمى شود. بنابراین باید سرچشمه حیات و وجود، وجودى ازلى باشد تا وجود عالم امکان قابل تفسیر شود.
به تعبیر ساده تر، نمى توانیم بگوییم این زمین و آسمان معلول علتى است و آن خود معلول علتى دیگر و به همین ترتیب، به هرجا مى رسیم معلول علت دیگرى باشد بى آن که آغازى داشته باشد، زیرا سلسله اى تشکیل مى شود از بى نهایت معلول ها که بدون علت ثابت و پایدارى به وجود آمده باشند. بنابراین سرسلسله وجود حتماً باید واجب الوجود باشد که هستى اش از درون ذات اوست نه از بیرون ذاتش.

و اگر وجودى ازلى باشد، حتماً ابدى خواهد بود، چراکه هستى اش از درون ذات اوست و بنابراین پایان پذیر نمى تواند باشد و اگر وجودى ابدى نبود باید تاکنون پایان یافته باشد، زیرا بى نهایت زمان بر او گذشته است. مثلاً اگر فرض کنیم خورشید، که عمرى دارد، اگر در بى نهایت زمان گذشته وجود داشته، قطعاً پایان یافته است؛ اگر مى بینیم پایان نیافته دلیل بر این است که آغازى داشته است.
کوتاه سخن این که آنچه آغاز ندارد، پایان هم ندارد وآنچه آغاز دارد پایان هم دارد.
و این که در آیه سوم سوره حدید مى خوانیم: (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ) اشاره به همین معناست. و در نهج البلاغه آمده است: «لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَلاَ لِأَزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ هُوَ الْأَوَّلُ وَلَمْ یَزَلْ وَالْبَاقِی بِلاَ أَجَلٍ؛ براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد».(1) و هنگامى که بر ما ثابت شد که او وجودى ازلى و ابدى است و غنى بالذّات و مبرى از عوارض عالم ماده، روشن مى شود که «او کسى است که چشم هاى بینایان از دیدن او ناتوان است و افکار و اوهام وصف کنندگان از توصیف او عاجز»؛ (الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ).
آرى! نه چشم او را مى بیند، چرا که جسم نیست تا قابل رؤیت با چشم باشد و نه عقل به عمق ذات و صفاتش مى رسد، چرا که عقل و دانش ما محدود است و او وجودى است نامحدود؛ و محدود چگونه مى تواند نامحدود را آن گونه که هست درک کند؟!
قرآن مجید نیز مى گوید: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ)؛ «چشم ها او را نمى بینند؛ ولى او همه چشم ها را مى بیند؛ و او بخشنده
20
نعمت ها و باخبر از دقایق امور و آگاه از همه چیز است».(2) در آیات سوره بقره مى خوانیم که بنى اسرائیل به پیامبرشان موسى اصرار کردند که باید خدا را به ما نشان دهى وبا چشمان خود او را ببینیم تا سخنانت را باور کنیم. او هرچه خواست به آن ها بفهماند که خداوند با چشم قابل رؤیت نیست و برتر از آن است که با چشم ظاهر دیده شود آن ها دست از اصرار خود برنداشتند.
او ناچار به فرمان الهى، گروهى از آن ها را همراه خود به کوه طور برد: «و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد وپروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى دید، ولى به کوه بنگر، اگر تاب بیاورد که در جاى خود ثابت بماند، مرا خواهى دید». امّا هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى نمود، آن را درهم شکست و متلاشى کرد؛ و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزّهى تو از این که با چشم تو را ببینم»! من به سوى تو بازگشتم. ومن نخستین مؤمنانم»؛ (وَ لَمَّا جاءَ مُوسَى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ اِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِى وَلَکِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ).(3)
به یقین، موسى مى دانست که خداوند با چشم سر دیده نمى شود، ولى اصرار بنى اسرائیل که گفتند: (یا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً)؛ «اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر این که خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم».(4)
سبب شد که موسى آن ها را به کوه ببرد و تقاضاى آن ها را مطرح کند و آن جواب صریح و دندان شکن را بشنود.

با توجه به این که «لَن» بنابر تصریح علماى ادب، براى نفى ابد به کار مى رود، مفهوم آیه این است که اى موسى! هرگز خداوند را نخواهى دید.
البته دلیل عدم رؤیت خداوند یک دلیل عقلى روشن دارد و آن این که رؤیت با چشم، مخصوص اجسام است و اجسام، نیازمند زمان و مکان اند و داراى اجزایى هستند، در حالى که خداوند نه زمان دارد و نه مکان و نه اجزایى و این استدلال همان گونه که عدم امکان رؤیت را در دنیا ثابت مى کند، عدم امکان آن را در آخرت نیز به ثبوت مى رساند.

خرافه رؤیت خداوند با چشم سر در قیامت

گروه زیادى از اهل سنت معتقدند که خداوند در قیامت دیده خواهد شد و به گفته نویسنده تفسیر المنار: «وهذا مذهب أهل السنّة والعلم بالحدیث؛ این عقیده اهل سنت و عالمان حدیث است».(5) و عجیب تر این که حتى محققان معاصر و به اصطلاح، روشن فکر آن ها نیز به این موضوع تمایل نشان مى دهند و گاه سرسختانه از آن دفاع مى کنند؛ در حالى که، همان گونه که گفتیم، در عدم جواز رؤیت خداوند، هیچ تفاوتى میان دنیا و آخرت نیست؛ او وجودى است مافوق ماده، آیا در قیامت تبدیل به یک وجود مادى مى شود و از مقام نامحدود بودن به محدودیت خواهد گرایید؟ آیا او در آن روز تبدیل به جسم با عوارض جسمانى مى شود؟ دلایل عقلى همه این سخنان نادرست را نفى مى کند.
توضیح: آیات فراوانى از قرآن مجید خداوند را از هر جهت نامحدود معرفى مى کند:
در آیات مربوط به قبله مى خوانیم: (وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ
22
اللهِ اِنَّ اللهَ واسِعٌ عَلیمٌ)؛ «مشرق ومغرب، از آن خداست! پس به هرسو رو کنید، رو به خدا کرده اید. خداوند، واسع و به همه چیز داناست».(6)
در آیه نجوى آمده است: (ما یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاثَةٍ اِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ اِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَ لا أَکْثَرَ اِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا)؛ «هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند چهارمین آن هاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند ششمین آن هاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هر جا که باشند».(7)
این آیه باصراحت مى گوید: «هرجا نجوا و سخنان درگوشى باشد، اگر سه نفر باشند خداوند چهارمین آن هاست واگر پنج نفر باشند خداوند ششمین آن هاست، و نه کمتر از این و نه بیشتر خواهد بود، مگر این که او با آن ها همراه است، هرکجا باشند».
در جاى دیگرى مى فرماید: (وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم)؛ «او با شماست، هرجا باشید».(8)
و در جاى دیگر مى خوانیم: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)؛ «ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم، و ما به او از رگ قلبش (یا رگ گردنش) نزدیک تریم!».(9)
در جاى دیگر فرموده است: (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ)؛ «و بدانید خداوند به قدرى به شما نزدیک است که میان انسان و قلب او حائل مى شود».(10)
نیز مى فرماید: (أَلا اِنَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُحِیطٌ)؛ «و آگاه باشید که او به همه چیز احاطه دارد».(11)
این آیات که مجموعه مهمى از آیات قرآن را تشکیل مى دهد، با صراحت، هرگونه محدویتى را از خداوند نفى مى کند، در حالى که اگر خداوند به صورت جسمى درآید، قطعاً محدود خواهد بود و مکان خاصى خواهد داشت که مردم به او نگاه کنند.
حقیقت این است که مسأله جسمیت و رؤیت خداوند یک تفکر انحرافى یهودى است که در تورات محرَّف کنونى کاملاً منعکس است. در آن جا مى خوانیم: و آواز خداوند را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند خدا آدم را آواز کرده، وى را گفت که کجایى؟! او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه ام، به سبب آن پنهان شدم. و خدا به او گفت: تو را که گفت که برهنه اى؟ آیا از درختى که تو را امر کردم، نخورى و خوردى؟! و آدم گفت: زنى که از براى بودن با من دادى، او از آن درخت به من داد که خوردم؛ و خداوند خدا گفت: اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکى از ما شده، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده هم از درخت حیات بگیرد، و خورده دائماً زنده ماند. پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند تا آن که در زمینى که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید....(12)
مسأله جسمیت و محدود بودن خداوند از جهات مختلف، در این عبارات دیده مى شود و بعید نیست به وسیله افراد مرموز، این تفکر انحرافى به منابع اسلامى نفوذ کرده باشد.
در این جا نکته جالبى وجود دارد و آن این که آن ها که مى گویند: خداوند در قیامت دیده مى شود، آیا تمام وجود او را مى بینند یا بعضى از وجود او را؟ هرگاه بگویند: تمام وجود او را مى بینند، نشانه آشکار محدود بودن وجود اوست و اگر بگویند: بخشى از وجود او را مى بینند، سؤال مى کنیم: کدام بخش از وجود او را؟ در هر حال، لازمه این سخن این است که خداوند اجزایى دارد، خواه تمام او را ببینند یا بخشى از او را و وجودش نیازمند آن اجزا مى باشد، بنابراین او غنى بالذّات نیست، بلکه فقیر بالذّات است.