بخش اول
1- الْحَمْدُ لِلهِ الْأَوَّلِ بِلاَ أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ، وَ الْأخِرِ بِلاَ آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ.
2- الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ.
3- ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً.
4- ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَرِیقَ اِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یَمْلِکُونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ اِلَیْهِ، وَ لاَ یَسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً اِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
5- وَ جَعَلَ لِکُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لاَ یَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لاَ یَزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
6- ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیَاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، یَتَخَطَّى اِلَیْهِ بِأَیَّامِ عُمُرِهِ، وَ یَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ.
7- حَتَّى اِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ اِلَى مَا نَدَبَهُ اِلَیْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ، وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ، لاَ یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ.
ترجمه
1. حمد وستایش مخصوص خداوندى است که در آغاز بود، بى آن که آغازى قبل از او باشد ودر آخر خواهد بود، بى آن که آخرى بعد از او باشد.
2. او کسى است که چشم هاى بینایان از دیدن او ناتوان است وافکار واوهام وصف کنندگان از توصیف او عاجز.
3. خداوند با قدرتش مخلوقات را آفرید بى آن که این آفرینش سابقه اى داشته باشد وبا مشیت خود به اختراع آن ها پرداخت.
17
4. آنگاه آن ها را در مسیر اراده نافذ خود به حرکت درآورد و در طریق محبت خویش برانگیخت، به گونه اى که نه توان تأخیر از آنچه آن ها را مقدم داشته، دارند و نه توان پیشى گرفتن بر آنچه آن ها را مؤخر داشته است.
5. خداوند براى هر نوعى از مخلوقات خود قوت و روزى معلوم ومعینى از رزق خود قرار داد که نه کسى مى تواند چیزى از مقدار آن بکاهد و نه چیزى بر کمبود آن بیفزاید.
6. سپس براى انسان در زندگى وحیات او سرآمد معینى قرار داده و مدت محدودى معین فرموده که با گام هاى خود در ایام عمرش به سوى آن حرکت مى کند وبا سال هاى زندگانى اش آن را مى پیماید.
7. این وضع همچنان ادامه پیدا مى کند تا انسان به پایان کار خود برسد وحساب عمر خود را به طور کامل دریافت دارد. آنگاه خداوند او را قبض روح مى کند و به سوى چیزى که براى او فراهم ساخته، از ثواب و پاداش فراوان یا کیفر مخوف مى برد، «تا کسانى را که اعمال بد انجام داده اند به خاطر آن کیفر دهد و کسانى را که اعمال خوب انجام داده اند پاداش نیکو عطا فرماید». تمام این امور مطابق برنامه عادلانه اى است از سوى او؛ همان خداوندى که اسماء او مقدس است و نعمت هاى او پى درپى مى آید و آشکار است، «کسى او را از اعمالش سؤال نمى کند، ولى دیگران در مقابل کارهایشان مسئول اند».
ازلیت وابدیت
جمعى از مترجمان و مفسران صحیفه سجادیه این دعا را به سى بخش تقسیم کرده اند، ولى در واقع، نُه بخش کامل است که هر کدام با «الحمدلله» و شکر و سپاس الهى شروع مى شود و از زاویه هاى مختلف به نعمت هاى الهى نگاه مى کند و خدا را براى آن شکر و سپاس مى گوید.
18
در مقدمه آن، گوینده اى که معلوم نیست چه کسى بوده چنین مى گوید: «آن حضرت هنگامى که شروع به دعا مى کرد نخست به حمد وثناى الهى مى پرداخت»؛ (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِیدِ لِلهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَیْهِ).
در بخش اول، نخست به سراغ حمد و ثناى الهى به سبب ازلیت و ابدیت او مى رود، عرضه مى دارد: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که در آغاز بود، بى آن که آغازى قبل از او باشد و در آخر خواهد بود، بى آن که آخرى بعد از او باشد»؛ (فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلاَ أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرِ بِلاَ آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ).
هنگامى که به عالم امکان و موجوداتى که پیوسته فانى مى شوند جاى خود را به موجوداتى دیگر مى دهند نگاه مى کنیم از آن به وجودى پى مى بریم که ازلى است، زیرا اگر موجودات ناپایدار، معلول وجود دیگرى مانند خود باشند، این سلسله به صورت تسلسل پیش مى رود و مى دانیم، تسلسل از نظر فلسفى باطل است، زیرا معناى تسلسل این است که عده بى شمارى از علت و معلول ها متکى به هم باشند بى آن که به واجب الوجودى منتهى شوند و به یقین، عده بى شمار فقیر و نیازمند، نیازمند است و اگر بى نهایت صفر را در کنار هم بگذاریم باز تبدیل به عدد نمى شود. بنابراین باید سرچشمه حیات و وجود، وجودى ازلى باشد تا وجود عالم امکان قابل تفسیر شود.
به تعبیر ساده تر، نمى توانیم بگوییم این زمین و آسمان معلول علتى است و آن خود معلول علتى دیگر و به همین ترتیب، به هرجا مى رسیم معلول علت دیگرى باشد بى آن که آغازى داشته باشد، زیرا سلسله اى تشکیل مى شود از بى نهایت معلول ها که بدون علت ثابت و پایدارى به وجود آمده باشند. بنابراین سرسلسله وجود حتماً باید واجب الوجود باشد که هستى اش از درون ذات اوست نه از بیرون ذاتش.
و اگر وجودى ازلى باشد، حتماً ابدى خواهد بود، چراکه هستى اش از درون ذات اوست و بنابراین پایان پذیر نمى تواند باشد و اگر وجودى ابدى نبود باید تاکنون پایان یافته باشد، زیرا بى نهایت زمان بر او گذشته است. مثلاً اگر فرض کنیم خورشید، که عمرى دارد، اگر در بى نهایت زمان گذشته وجود داشته، قطعاً پایان یافته است؛ اگر مى بینیم پایان نیافته دلیل بر این است که آغازى داشته است.
کوتاه سخن این که آنچه آغاز ندارد، پایان هم ندارد وآنچه آغاز دارد پایان هم دارد.
و این که در آیه سوم سوره حدید مى خوانیم: (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ) اشاره به همین معناست. و در نهج البلاغه آمده است: «لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَلاَ لِأَزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ هُوَ الْأَوَّلُ وَلَمْ یَزَلْ وَالْبَاقِی بِلاَ أَجَلٍ؛ براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد».(1) و هنگامى که بر ما ثابت شد که او وجودى ازلى و ابدى است و غنى بالذّات و مبرى از عوارض عالم ماده، روشن مى شود که «او کسى است که چشم هاى بینایان از دیدن او ناتوان است و افکار و اوهام وصف کنندگان از توصیف او عاجز»؛ (الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ).
آرى! نه چشم او را مى بیند، چرا که جسم نیست تا قابل رؤیت با چشم باشد و نه عقل به عمق ذات و صفاتش مى رسد، چرا که عقل و دانش ما محدود است و او وجودى است نامحدود؛ و محدود چگونه مى تواند نامحدود را آن گونه که هست درک کند؟!
قرآن مجید نیز مى گوید: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ)؛ «چشم ها او را نمى بینند؛ ولى او همه چشم ها را مى بیند؛ و او بخشنده
20
نعمت ها و باخبر از دقایق امور و آگاه از همه چیز است».(2) در آیات سوره بقره مى خوانیم که بنى اسرائیل به پیامبرشان موسى اصرار کردند که باید خدا را به ما نشان دهى وبا چشمان خود او را ببینیم تا سخنانت را باور کنیم. او هرچه خواست به آن ها بفهماند که خداوند با چشم قابل رؤیت نیست و برتر از آن است که با چشم ظاهر دیده شود آن ها دست از اصرار خود برنداشتند.
او ناچار به فرمان الهى، گروهى از آن ها را همراه خود به کوه طور برد: «و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد وپروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى دید، ولى به کوه بنگر، اگر تاب بیاورد که در جاى خود ثابت بماند، مرا خواهى دید». امّا هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى نمود، آن را درهم شکست و متلاشى کرد؛ و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزّهى تو از این که با چشم تو را ببینم»! من به سوى تو بازگشتم. ومن نخستین مؤمنانم»؛ (وَ لَمَّا جاءَ مُوسَى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ اِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِى وَلَکِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ).(3)
به یقین، موسى مى دانست که خداوند با چشم سر دیده نمى شود، ولى اصرار بنى اسرائیل که گفتند: (یا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً)؛ «اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر این که خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم».(4)
سبب شد که موسى آن ها را به کوه ببرد و تقاضاى آن ها را مطرح کند و آن جواب صریح و دندان شکن را بشنود.
با توجه به این که «لَن» بنابر تصریح علماى ادب، براى نفى ابد به کار مى رود، مفهوم آیه این است که اى موسى! هرگز خداوند را نخواهى دید.
البته دلیل عدم رؤیت خداوند یک دلیل عقلى روشن دارد و آن این که رؤیت با چشم، مخصوص اجسام است و اجسام، نیازمند زمان و مکان اند و داراى اجزایى هستند، در حالى که خداوند نه زمان دارد و نه مکان و نه اجزایى و این استدلال همان گونه که عدم امکان رؤیت را در دنیا ثابت مى کند، عدم امکان آن را در آخرت نیز به ثبوت مى رساند.