آنچه به زیور طبع آراسته شده
شروح و حواشىِ صحیفه سجّادیّه که چاپ شده است (این شروح عیناً از کتاب مؤخره جناب آقاى على فاضلى در نسخه نفیس صحیفه سجادیه به خط حاج عبدالغفار اصفهانى با تغییرات مختصرى برگرفته شده است) :
1. حاشیة الصّحیفة السّجّادیّه: محمّد بن ادریس حلّى (م 598 ق) چاپ شده در جلد بیستم میراث حدیث شیعه، قم، 1388 هـ. ش.
2. الفوائد الشّریفة فى شرح الصّحیفة، تقى الدّین ابراهیم بن على کفعمى (م905 ق).
کفعمى تمام متن صحیفه را به روایت خود در کتابش البلد الأمین گنجانده و بر آن با عنوان «قوله» حواشى نوشته است و آن را الفوائد الشّریفه نام گذارى کرده است.
(450)
3. الحدیقة الهلالیة، شیخ بهائى (م 1030 ق)، قم، مؤسسة آل البیت، 1410 ق چاپ سنگى هم شده است.
4. شرح الصّحیفة الکامة السّجّادیة، میرداماد (م 1040 ق)، اصفهان، مهدیّه میرداماد، 1406 ق چاپ سنگى هم شده است.
5. شرح الصّحیفة السّجّادیّة، محمّدتقى مجلسى، معروف به مجلسى اوّل (م1070 ق)، قم، پژوهشکده باقرالعلوم 7، 1388 هـ. ش عناوین ششم تا پانزدهم نیز توسّط همین پژوهشکده در سال گذشته و امسال (1388-1389هـ.ش) چاپ شده اند.
6. ریاض المؤمنین و حدائق المتّقین و فقه الصّالحین (فارسى)، مجلسى اوّل (م 1070 ق).
7. التّحفة الرّضویة للصحیفة السّجّادیة، قاضى بن کاشف الدین محمّد یزدى (م 1075 ق).
8. تحفه رضویه (فارسى) از همان مؤلّف.
9. شرح الصّحیفة السّجّادیة، محمّدسلیم رازى (قرن 11).
10. ترجمه و شرح صحیفه سجّادیّه، دانشمندى از قرن 11.
11. شرح الصّحیفة السجّادیّة، على بن زین الدّین عامِلى، نواده شهید ثانى (از علماى قرن دوازدهم).
12. الشّرح الکبیر على الصّحیفة السّجّادیّة، سیّد نعمت الله جزائرى (م1112ق).
13. ترجمه و شرح صحیفه کامله سجادیّه، محمدصالح روغنى قزوینى (م1116 ق).
14. شرح الصّحیفة السّجّادیّة، منسوب به محمّدحسین لبنانى (م 1129 ق).
15. شرح الصّحیفة السّجّادیّة، بهاءالدّین محمّد حسینى نائینى (مختارى نائینى ـ زنده در 1131 ق).
(451)
16. تعلیقات على الصّحیفة السّجّادیّة، ملا محسن فیض کاشانى (م 1091 ق)، تهران، مؤسّسه تحقیقات و مطالعات فرهنگى، 1407 ق چاپ سنگى نیز شده است.
17. الفرائد الطّریقة فى شرح الصّحیفة الشّریفة، محمدباقر مجلسى (م 1110 ق)، اصفهان، مکتبة العلّامة المجلسى، 1407 ق.
18. نور الأنوار فى شرح کلام خیر الاخیار، سیّد نعمت الله جزائرى (م 1112 ق)، بیروت، دارالمحجّة البیضاء، 1420 ق/2000 م چاپ سنگى نیز شده است. تصحیح انتقادى آن توسّط پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام) در دست چاپ است.
19. ریاض العابدین فى شرح صحیفة زین العابدین، بدیع الزمان قُهپائى (قرن11) تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، 1374ش.
20. ریاض السّالکین فى شرح صحیفة سیّد الساجدین، سیّد على خان مدنى شیرازى (م 1118 یا 1120 ق)، قم، مؤسّسه انتشارات اسلامى، طبع اوّل، 1368ش، مفصّل ترین شرح صحیفه که در (علیه السلام) مجلّد و به طور مکرر چاپ شده است.
21. ریاض العارفین فى شرح صحیفة سیّد الساجدین، شاه محمّد دارابى (قرن 11-12)، تهران و قم، انتشارات اسوه، 1379 ش.
22. حلّ لغات الصّحیفة السّجادیّة، محمدباقر محسنى منجّم (از علماى قرن دوازدهم)، مشهد، انتشارات تاسوعا، 1378 ش.
23. شرح صحیفه سجّادیه (فارسى)، سیّد على موسوى دزفولى (زنده در 1192 ق)، دزفول، سیّد عالمشاه، 1415 ق/1373 ش.
24. لوامع الأنوار العرشیّة الصّحیفة السّجّادیّة، محمّدباقر موسوى حسینى شیرازى، ملّاباشى (م 1240 ق)، اصفهان، مؤسّسة الزهراء الثّقافیّة الدّراسیّة، 1425 ق/1383ش.
(452)
25. شرح صحیفه سجّادیّه (فارسى)، میرزا محمّدعلى گیلانى چهاردهى (م1334 ق)، تهران، مکتبة المرتضویّة، 1360 ش /1401ق؛ نیز: تهران، مرتضوى، 1380 ش.
26. شرح بعض ادعیه غامضه صحیفه سجّادیه (فارسى)، میرزا ابراهیم سبزوارى، وثوق الحکماء (م حدود 1358 ق)، طهران، چاپ سنگى، 1349.
البته اخیراً شروح دیگرى نیز توسط بعضى از فضلا تألیف و چاپ شده است.
ریاض السالکین، معروف ترین شرح صحیفه سجادیه
با توجه به شهرتى که این شرح دارد و از جهاتى نیز جامع است شایسته است نگاهى به حال مؤلف و به این شرح بیندازیم.
مؤلف، مرحوم سید على خان حسینى مدنى شیرازى، از علماى بزرگ قرن یازدهم هجرى قمرى است. او در سال 1052 در مدینه منوره چشم به جهان گشود و به همین علت لقب مدنى را به او داده اند. مدتى از نوجوانى خود را در مکه مکرمه گذراند. از آن جا که پدرش، سید نظام الدین احمد، به دعوت سلطان عبدالله قطب شاه به حیدرآباد هند رفت، چراکه سلطان، دخترش را به نکاح او درآورده بود، او نزد مادرش مدتى زندگى مى کرد تا این که پدرش او را به حیدرآباد فراخواند و او در سال 1066 به حیدرآباد رفت. بعد از یک سال پدرش چشم از جهان بربست و سلطان هند خواهان ملاقات او شد و او را مقرب خویش گردانید و هزار و سیصد سوار را زیر فرمان او قرار داد و لقب خان به او عطا کرد. هنگامى که سلطان به شهر احمدنگر رفت، سید را مراقب اورنگ آباد قرار داد. بعد از آن او را والى ماهور و تابع آن قرار داد ولى پس از مدتى، سید از سلطان اجازه خواست که به زیارت خانه خدا مشرف شود و از هند به حجاز مهاجرت کرد و از آن جا به عراق رفت و بعد از زیارت ائمه عراق به اصفهان آمد.
(453)
سلطان وقت، شاه سلطان حسین صفوى بود و سید را بسیار احترام کرد. سپس سید، به وطن اصلى خود شیراز بازگشت و در آن جا اقامت کرد و مرجع علما و فضلا گردید و مقر درس و تدریسش مدرسه منصوریه بود و در سنه 1120 در سن 68 سالگى درگذشت.
مرحوم سید على خان هجده سال در حیدرآباد بود و در خلال این مدت به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و به ویژه از حاضران مجلس پدرش مرحوم نظام الدین احمد بود که مجمعى از علما و ادبا را تشکیل مى داد. (537)
ولى از مقدمه اى که بر کتاب الحدائق النقیه فى شرح الصمدیه در آن ایام نوشته استفاده مى شود که از کمبود علم علما در آن منطقه رنج مى برده است. در مقدمه آن کتاب چنین مى نویسد: این شرح مبارک را در زمانى پاکنویسى کردم که خاطرم بسیار پریشان بود چراکه در زمان و مکانى بودم که بازار علم و فضل و طالبانش کساد بود و حاکمیت جهل و احزابش بر آن ثابت. از علم جز اسمش شناخته نمى شد و از آن تنها اثرى وجود داشت.
واز بعضى قرائن استفاده مى شود که مرحوم سید این شرح را در مدت دوازده سال نگاشت.
اما شیوه این شرح این است که بیش از هرچیز به مسائل ادبى مربوط به دعاهاى صحیفه توجه دارد و به یقین، حق آن را در زمینه صرف و نحو و لغت ادا کرده است.
در ضمن، به نکته هاى دیگرى که مربوط به الفاظ و محتویات دعاهاست پرداخته و شرح خوبى براى آن ها مى نگارد.
اما این که انتظار داشته باشیم مرحوم سید، دعاهاى صحیفه را جمله به جمله
(454)
شرح و تحلیل کرده باشد، دور از واقعیت است. آرى، او تمام جمله ها را از نظر ادبى و لغت کاملاً تفسیر و شرح کرده، ولى مشکل آن است که از نظر تحلیل محتوایى کمبودهایى در آن دیده مى شود.
اصولاً شارحان محترم اعم از شارحان صحیفه وغیر صحیفه غالباً به شرایطى که در یک شرح جامع ضرورت دارد عنایت نفرموده اند.
قیام های پیش از قیام مهدی علیه السلام
در بخش اخیر روایت معروف در صحیفه سجادیه خواندیم که یحیى بن زید بن على بن الحسین (علیه السلام) به صورت تعریض مى گوید: عمویم محمد بن على (امام باقر (علیه السلام)) و فرزندش جعفر (امام صادق (علیه السلام)) مردم را به حیات (و ترک قیام بر ضد حکومت وقت) دعوت کردند و ما مردم را به موت (به سبب قیام بر ضد حکومت هاى ظالم) دعوت مى کنیم (و طبعا بسیارى از مردم دعوت نخست را ترجیح مى دهند).
امام صادق (علیه السلام) هنگامى که این سخن را شنید پاسخ روشنى به آن داد، فرمود : خدا یحیى را رحمت کند، پدرم از پدرش از جدش از على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل کرد که پیامبر بر منبر بود که خواب سبکى چشمش را فراگرفت؛ سپس داستان پریدن میمون ها را بر منبر آن حضرت در خواب نقل مى فرماید که به آن اشاره شد و در پایان مى افزاید: «مَا خَرَجَ وَلا یَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ اِلَى قِیَامِ قَائِمِنَا أَحَدٌ لِیَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ یَنْعَشَ حَقّاً الاَّ اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِیَّةُ، وَکَانَ قِیَامُهُ زِیَادَةً فِى مَکْرُوهِنَا وَشِیعَتِنَا؛ تا زمانى که قائم ما قیام کند تا هرگونه ظلم را برطرف ساخته و هر حقى را استیفا نماید هیچ فردى از ما اهل بیت خروج نکرده و در آینده خروج نخواهد کرد مگر این که مبتلا به بلاهایى مى شوند (و قیامشان به شکست مى انجامد. درنتیجه) قیام آن ها ناراحتى ما و شیعیان ما را بیشتر مى کند».
(455)
جمعى سؤال مى کنند که با توجه به این حدیث، تکلیف نظام اسلامى ما چه مى شود؟ آیا این روایت تأیید بعضى از سخنان مخالفین نظام اسلامى نیست؟
پاسخ :
قبل از هرچیز لازم است روایت فوق و روایات متعدد دیگرى را که هماهنگ با آن است مورد بررسى قرار دهیم.
مرحوم صاحب وسائل در جلد یازدهم در کتاب الجهاد باب 13 (باب حکم الخروج بالسیف قبل قیام القائم) روایات زیادى نقل کرده که آن ها را مى توان به سه گروه تقسیم کرد :
نخست روایاتى که مى گوید: عجله در قیام نکنید تا وقت مساعد پیش آید مانند روایت ابوالمرهف از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «الْغُبْرَةُ عَلى مَنْ اثارَها، هَلَکَ الَمحاصِیرُ (538)، قُلْتُ جُعِلْتُ فِداکَ وَما الَمحاصیرُ؟ قالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ ...؛ گردوغبار بر کسانى مى نشیند که آن را پراکنده مى کنند. محاصیر هلاک مى شوند. راوى عرض مى کند: فدایت شوم! محاصیر چیست؟ فرمود: کسانى هستند که عجله در قیام مى کنند (و پیش از آمادگى دست به شمشیر مى برند)...». (539)
و روایات دیگرى از همین قبیل.
گروه دوم روایاتى است که مى گوید: باید قیام با رضایت آل محمد باشد و ما فعلاً راضى به قیام نیستیم.
مانند روایت اول همان باب :
«مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِىِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 یَقُولُ عَلَیْکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَانْظُرُوا
(456)
لاَِنْفُسِکُمْ فَوَ اللَّهِ اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا الرَّاعِى فَاِذَا وَجَدَ رَجُلاً هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِى هُوَ فِیهَا یُخْرِجُهُ وَیَجِىءُ بِذَلِکَ الرَّجُلِ الَّذِى هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِى کَانَ فِیهَا وَاللَّهِ لَوْ کَانَتْ لاَِحَدِکُمْ نَفْسَانِ یُقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ یُجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ کَانَتِ الاُْخْرَى بَاقِیَةً تَعْمَلُ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَلَکِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَة اِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَاللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لاَِنْفُسِکُمْ اِنْ أَتَاکُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَىِّ شَىْءٍ تَخْرُجُونَ وَلا تَقُولُوا خَرَجَ زَیْدٌ فَاِنَّ زَیْداً کَانَ عَالِماً وَکَانَ صَدُوقاً وَلَمْ یَدْعُکُمْ اِلَى نَفْسِهِ وَاِنَّمَا دَعَاکُمْ اِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَلَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاکُمْ اِلَیْهِ اِنَّمَا خَرَجَ اِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لَیَنْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْیَوْمَ اِلَى أَىِّ شَىْءٍ یَدْعُوکُمْ اِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَنَحْنُ نُشْهِدُکُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَهُوَ یَعْصِینَا الْیَوْمَ وَلَیْسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَهُوَ اِذَا کَانَتِ الرَّایَاتُ وَالاَْلْوِیَةُ أَجْدَرُ أَنْ لایُسْمَعَ مِنَّا اِلاَّ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ؛ هرگاه کسى ازسوى ما آمد ـ و ادّعا کرد که مى خواهم برضدّ حکومت ظالمان قیام کنم ـ بنگرید براى چه مى خواهد قیام کند؛ نگویید: زید قیام کرد، زید عالم و راستگو بود، و هرگز شما را به سوى خویش فرانخواند؛ بلکه شما را به خشنودى آل محمّد (علیهم السلام) دعوت کرد، و اگر پیروز مى شد به آنچه شما را به سوى آن دعوت نمود وفا مى کرد ـ و حکومت را به ما مى سپرد ـ او دربرابر حکومت متمرکزى قیام کرد تا آن را درهم بشکند ـ ولى موفق نشد ـ هرگاه کسى از ما امروز قیام کند به چه چیزى شما را فرامى خواند؟ به خشنودى آل محمّد (علیهم السلام) ؟ ما شما را گواه مى گیریم که ما از این کار خشنود نیستیم! امروز که او تنهاست نافرمانى مى کند ـ و بدون اجازه دست به این کار مى زند ـ مسلّماً هنگامى که پرچم ها برافراشته شد و مردم دور او را گرفتند به طریق اولى به حرف ما گوش نمى دهد مگر آن که فرزندان فاطمه همگى اتفاق نظر در قیام داشته باشند».
این دو گروه از روایات، مشکلى ایجاد نمى کند و ناظر بر این است که اولاً باید شرایط قیام وجود داشته باشد و ثانیاً باید رضایت آل محمد (علیهم السلام) درباره آن ثابت باشد.
(457)
بنابراین تمام قیام هایى که بدون عده و عُده و آمادگى لازم انجام مى شده محکوم به شکست بوده است و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) به آن راضى نبوده اند.
همچنین قیام هایى که توسط افراد خودخواه براى کسب قدرت بدون در نظر گرفتن رضایت و اهداف ائمه اهل بیت (علیهم السلام) صورت مى گرفته آن هم مورد قبول نبوده و در این روایات از آن مذمت و نکوهش شده است.
آنچه مهم است طایفه دیگرى از روایات است که تعداد محدودى را تشکیل مى دهد و آن روایاتى است که مى گوید: هر قیامى قبل از قیام حضرت مهدى (علیه السلام) یا قبل از قیام قائم صورت بگیرد قیام کننده آن طاغوت است، مانند روایات ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «کُلُّ رَایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل؛ هر پرچمى که قبل از قیام قائم برافراشته شود صاحب آن طاغوت و بتى است که مورد پرستش قرار مى گیرد». (540)
و یا این که هر پرچمى قبل از قیام مهدى (علیه السلام) به عنوان قیام برافراشته شود پرچم ضلالت و گمراهى است مانند روایت زکریا نقاض که در آخر آن مى خوانیم: «اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَدْعُو اِلَى أَنْ یَخْرُجَ الدَّجَّالُ اِلاَّ سَیَجِدُ مَنْ یُبَایِعُهُ وَمَنْ رَفَعَ رَایَةَ ضَلالٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت؛ هر کسى که قبل از خروج دجال قیام کند بالاخره افرادى را پیدا مى کند که با او بیعت کنند و هرکس پرچم ضلالت را برافرازد صاحب آن طاغوت است». (541)
و یا روایتى که عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «خَمْسُ عَلامَاتٍ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ الصَّیْحَةُ وَالسُّفْیَانِىُّ وَالْخَسْفُ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ وَالْیَمَانِىُّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ اِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ لا؛ پنج علامت است که قبل از قیامت قائم ظاهر مى شود: صیحه آسمانى، خروج
(458)
سفیانى، فرو رفتن گروهى در بیابان در زمین (براثر زلزله و شکاف زمین) و قتل نفس زکیه (شخصى که معروف به پاک دامنى در میان مؤمنان است) و یمانى (فرد دیگرى که از یمن قیام مى کند). سپس راوى سؤال کرد: اگر از اهل بیت شما قبل از این علامات قیام کند آیا ما با او قیام کنیم؟ امام (علیه السلام) فرمود: نه». (542)
نقد و بررسى
این گونه روایات از جهات متعددى قابل نقد است :
1. این اخبار در عین این که بعضى صحیح و بعضى ضعیف مى باشد و صحیح آن از حد خبر واحد تجاوز نمى کند در تعارض با اخبارى است که در مدح بعضى از قیام هاى عصر ائمه : مانند قیام زید و حسین شهید فخّ آمده است. ازجمله همان حدیث معتبرى که از امام صادق7 آوردیم که فرمود: «انْ اتاکُمْ آتٍ مِنّا فَانْظُروا عَلى اىِ شَیىٍ تَخْرُجُونَ؟ وَلا تَقُولُوا خَرَجَ زَید فَانَّ زَیداً کانَ عالِماً وَکان صَدُوقاً...؛ هرگاه کسى ازسوى ما آمد ـ و ادّعا کرد که مى خواهم بر ضدّ حکومت ظالمان قیام کنم ـ بنگیرد براى چه مى خواهید قیام کنید؛ نگویید زید قیام کرد، زید عالم و راستگو بود، و...». (543)
نمونه دیگر، روایاتى است که در مدح حسین بن على شهید فخّ آمده است. او که از نوه هاى امام حسن مجتبى (علیه السلام) بود و در زمان خلیفه عباسى، موسى الهادى در سنه 169 قیام کرد. به عنوان حج در آن سال از مدینه به سوى مکه حرکت نمود، هنگامى که او و یارانش به سرزمین فخّ در نزدیکى مکه رسیدند جنگ شدیدى میان او و لشکریان خلیفه عباسى واقع شد. در این نبرد عظیم، حسین بن على با گروهى از کسانى که با او بودند شهید شدند و او همان کسى است که دعبل
(459)
خزاعى در اشعار معروف مدارس و آیات، در حضور امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) از وى به عنوان شهید بزرگى از شهداى اهل بیت : یاد کرده و آن حضرت بر او خرده نگرفت. آن جا که مى گوید :
قُبورٌ بکوفان وأُخرى بِطیبةٍ واخرى بِفَخِّ نالها صَلَواتى
در حدیث دیگرى از امام جواد (علیه السلام) مى خوانیم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از سرزمین فخّ عبور مى کرد، پیاده شد و نماز خواند، هنگامى که به رکعت دوم رسید در حال نماز آن چنان گریه کرد که مردم به سبب گریه او به گریه افتادند. هنگامى که نماز، پایان یافت، مردم از علت گریه آن حضرت پرسیدند، فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و گفت: «اى محمد! انّ رَجلاً مِن ولِدک یُقتل فى هذا المکان، أجر الشهید معه، أجر شهیدین؛ مردى از فرزندان تو در این سرزمین به قتل مى رسد، پاداش کسى که با او شهید شود پاداش دو شهید است». (544)
در حدیث دیگرى از امام جواد (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لم یکن لنا بعد الطف مصرع أعظم من فخ؛بعد از ماجراى کربلا قتلگاهى براى ما مهم تر از قتلگاه فخّ نبود». (545)
مرحوم علامه مامقانى در پایان شرح حال او مى گوید: از آنچه گفته شد روشن مى شود که او از ثقات بوده است چراکه پیغمبر در زمان خود براى او گریه کرد و فرمود: افرادى که با او شهید شوند، پاداش دو شهید را دارند.
درباره محمد بن عبدالله (از فرزندان امام حسن (علیه السلام) که معروف به نفس زکیه است) نیز در روایاتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: اگر او به عنوان امربه معروف و نهى ازمنکر قیام کند ما با او بیعت مى کنیم ولى اگر به عنوان مهدى این امت قیام کند با او بیعت نمى کنیم زیرا مهدى شخص دیگرى است. (546)
(460)
از این تعبیر روشن مى شود که اگر گروهى به عنوان امربه معروف و نهى ازمنکر قیام کنند مى توان به آن ها پیوست و قیامشان قیام الهى است. بعدآ دراین باره توضیح بیشترى خواهیم داد.
از همه مهم تر قیام حضرت سیدالشهدا امام حسین (علیه السلام) است که قیام تاریخى اش مایه نجات اسلام و رسوایى خاندان بنى امیه شد. آیا مى توان گفت که چون این قیام قبل از قیام حضرت مهدى (علیه السلام) بوده قابل قبول نیست؟
2. به احتمال قوى این اخبار براى پیشگیرى از قیام هاى زودرس و ناموفق بوده که بدون آمادگى کامل دربرابر لشکر عظیم بنى امیه و بنى عباس صورت مى گرفته است و نتیجه اى جز افزودن مشکلات اهل بیت (علیهم السلام) نداشت.
3. احتمال حمل بر تقیه نیز دور نیست زیرا نشر این اخبار از امام معصومى مانند امام صادق (علیه السلام) سبب مى شد که حاکمان ظالم و خونخوار زمان همچون منصور و سفاح مطمئن شوند که ائمه معصومین (علیهم السلام) قصد قیامى بر ضد آن ها ندارند درنتیجه مزاحمتى براى شیعه و خود آن حضرت تولید نمى کردند.
4. ما دلایل بسیار محکمى بر وجوب امربه معروف و نهى ازمنکر داریم. در قرآن مجید آیات بسیارى ناظر به این دو فریضه الهى است و حتى اقوام پیشین را به دلیل ترک آن مورد نکوهش شدید قرار داده و روایات در این زمینه نیز در حد تواتر است.
در کتب فقهیه نیز کتابى تحت عنوان امربه معروف و نهى ازمنکر ناظر به اصل وجوب و شرایط آن مى باشد و احکام متعددى را دربر دارد و به هر حال این دو فریضه از ضروریات اسلام است.
از سویى دیگر، انجام بسیارى از فرائض و ترک منکرات بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نیست؛ بنابراین اگر قیام موفقى صورت گیرد و بر دشمن پیروز گردد و حکومت اسلامى تشکیل شود، زمینه انجام بسیارى از واجبات و ترک محرمات حاصل مى شود.
(461)
به عنوان مثال، قبل از انقلاب اسلامى ما، مى خانه ها به طور گسترده و آشکارا به فروختن مشروبات الکلى مشغول بودند، در جلسات مختلف، در هتل ها و حتى در قطارها و مجالس جشن و شادى علناً مشروبات سِرو مى شد. قمارخانه ها و مراکز فحشا علناً و آشکارا مشغول به کار بودند.
از آن مهم تر، اجانب بر سرنوشت ما مسلط بودند و انتخابات مجلس شورا و تعیین وزرا و مانند آن غالباً با مشورت آن ها صورت مى گرفت و گاه فرقه ضاله آن قدر قدرت پیدا مى کرد که یکى از کلیدى ترین پست هاى کشور به دست پیروان آن سپرده مى شد.
کارآن هادرپرده درى به جایى رسید که حتى تاریخ اسلامى را که بیانگر هویت اسلامى ماست (تاریخ هجرى) تغییر دادند و تاریخ مجعولى به جاى آن نشاندند.
اضافه بر این، مسأله حجاب که نمودار تعهد و پایبندى به مسائل اسلامى درمورد زنان است تا آن جا زیر سؤال رفت که کشف حجاب جزء واجبات شد و افراد محجبه آشکارا تحت تعقیب و اذیت و آزار واقع مى شدند.
در مدارس و دانشگاه ها، تعلیمات مذهبى تقریباً به صفر رسیده بود و به جاى آن، تعلیماتى که جوانان را به سوى بى دینى و لاابالى گرى و عقاید فاسده سوق مى داد کم نبود. آنچه براى دین داران باقى مانده بود منابر مساجد و حسینیه ها بود و مى دانیم که رساندن پیام اسلام تنها به کمک آن ها میسر نیست.
با تشکیل حکومت اسلامى بعد از انقلاب، همه این ها از میان رفت و امربه معروف و نهى ازمنکر به صورت گسترده انجام شد. درست است که در گوشه و کنار ممکن است مشروبات الکلى و زنان منحرف وجود داشته باشند ولى قابل مقایسه بازمان قبل ازانقلاب نیست که به صورت رسمى ترویج مى شد و حتى مالیات آن که توسط دولت گرفته مى شد رقم قابل ملاحظه اى را تشکیل مى داد.
کوتاه سخن این که در فضاى قبل از انقلاب انجام بسیارى از فرائض مذهبى
(462)
وترک منهیات مشکل بود در حالى که بعد از انقلاب، افراد مى توانند به طور کامل مذهبى باشند و پایبند به تمام اصول و فروع مذهب.
این نکته نیز قابل توجه است که امربه معروف و نهى ازمنکر مراحل متعددى دارد، مرحله اى از آن وظیفه همگان است و آن تذکر با زبان و تنفر قلبى از منکرات مى باشد (که در سوره آل عمران آیه 110 به آن اشاره شده است). مرحله دیگر آن، اقدامات عملى است که منجر به مجازات ها نیز مى شود (که در سوره آل عمران، آیه 104 به آن اشاره شده است). بدون شک این مرحله، تنها به وسیله حکومت اسلامى قابل اجراست و فردفرد مردم نمى توانند در آن ورود پیدا کنند زیرا منجر به هرج و مرج مى شود.
این بحث را با حدیث جالبى از امام کاظم (علیه السلام) پایان مى دهیم :
«رَجُلُّ مِنْ اهْلِ قُمْ یَدْعُوا النّاسَ الَى الْحَقِّ یَجْتِمِعُ مَعَهُ قَوْم کَزُبُرِ الْحَدیدِ لا تَزِلُّهُم الرِّیاحُ الْعَواصِفُ وَلا یَمِلُّونَ مِنَ الْحَرْبِ وَلا یَجْبُنُونَ وَعَلَى اللَّهِ یَتَوَکَّلُوْنَ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ؛ مردى از اهل قم قیام مى کند و مردم را دعوت به حق مى نماید. جمعیتى گرد او را مى گیرند که مانند پاره هاى آهن (سخت و محکم) هستند، طوفان هاى سخت آن ها را تکان نمى دهد، و از جنگ خسته نمى شوند و ترس به خود راه نمى دهند و بر خدا توکّل مى کنند و عاقبت براى پرهیزکاران است». (547)
این حدیث نیز به خوبى دلالت مى کند که قیام هاى موفق حتى در عصر غیبت کبرى که نتیجه مطلوبى براى مؤمنان وصالحان دارد نه تنها مذموم نیست بلکه پسندیده و شایسته تقدیر است.
حال این سؤال باقى مى ماندکه آیا مى توانیم به خاطر چند خبرى که گفته شد که مى گوید:هرپرچمى قبل ازقیام حضرت مهدى برافراشته شود پرچم کفر و ضلال
(463)
است، تمام این مسائل را به فراموشى بسپاریم و این دو وظیفه بزرگ را به صورت عام و خاص تعطیل کنیم؟ به یقین هیچ فقیهى چنین فتوایى نخواهد داد.
در این جا سؤالى پیش مى آید و آن این که ما درمورد صحیفه سجادیه تکیه بر سند موجود در مقدمه آن کردیم که روایت نکوهش از قیام هاى قبل از قیام حضرت مهدى (علیه السلام) در ذیل آن است. چگونه مى توانیم بخشى از این حدیث را بپذیریم و بخش دیگر را نفى کنیم؟
در پاسخ مى گوییم: در همه اسناد صحیفه این ذیل نیامده است همان گونه که در آخر سند دیگر صحیفه که از ابوالمفضل شروع مى شود و به متوکل بن هارون منتهى مى گردد آمده است که متوکل بن هارون مى گوید: من یحیى بن زید بن على (علیه السلام) را ملاقات کردم و او تمام حدیث امام صادق (علیه السلام) را براى من نقل کرد بى آن که داستان رؤیاى پیغمبر را (و آنچه را که بعد از آن درباره قیام قبل از حضرت مهدى (علیه السلام) آمده است) که در ذیل آن است بیان کند. از این جا معلوم مى شود که این بخش در همه روایات مربوط به نقل صحیفه سجادیه نبوده است.
در روایت حسین بن اشکیب نیز که سند صحیفه سجادیه را نقل مى کند این ذیل نیامده است.
(464)