داستان عجیب یحیی بن زید و متوکل بن هارون
در پایان سند این حدیث چنین آمده است که متوکل بن هارون مى گوید: من با یحیى بن زید بن على (علیه السلام) ملاقات کردم در حالى که به سوى خراسان مى رفت. به او سلام کردم. گفت: از کجا مى آیى؟ گفتم: از حج بازمى گردم. درباره خانواده و عموزادگانش در مدینه از من سؤال کرد و با اصرار درباره جعفر بن محمد (علیه السلام)
(422)
سؤال کرد. من درباره او و خاندانش اطلاعات لازم را به او دادم و اینکه آن ها نسبت به پدرش زید بن على بن الحسین محزون و غمگین اند.
او به من گفت: عمویم محمد بن على (الباقر (علیه السلام) ) به پدرم نصیحت کرد که خروج مکن و به او گفت که اگر خروج کند و از مدینه بیرون رود پایان کارش چگونه خواهد بود.
آیا پسرعمویم جعفر بن محمد (علیه السلام) را ملاقات کردى؟ گفتم: آرى.
گفت: آیا چیزى درباره من از او شنیدى؟ گفتم: آرى.
گفت: درباره من چه گفت؟ به من خبر ده.
گفتم: فدایت شوم، دوست ندارم آنچه را که از او شنیدم براى تو بازگو کنم.
گفت: آیا مرا از مرگ مى ترسانى؟ (من هرگز ترسى ندارم) بگو ببینم چه شنیدى؟
گفتم: شنیدم که مى فرمود: تو شهید مى شوى و به دار آویخته مى شوى همان گونه که پدرت شهید شد و به دار آویخته شد!
چهره اش دگرگون شد و گفت: «یمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده أمّالکتاب؛ خدا هر چیزى را بخواهد تغییر مى دهد و هرچه را بخواهد ثابت مى دارد و ام الکتاب نزد اوست». (520) اى متوکل! خداوند متعال، اسلام و آیین اهل بیت را به وسیله ما تقویت کرد و براى ما علم و شمشیر قرار داد و هر دو با هم در اختیار ما بود ولى عموزاده هاى ما تنها به علم مجهز هستند.
گفتم: فدایت شوم! من دیدم مردم به عموزاده ات جعفر (علیه السلام) مایل ترند تا به تو و پدرت.
گفت: عمویم محمد بن على و فرزندش جعفر (علیهما السلام) مردم را به «حیات» دعوت کردند و ما آن ها را به «مرگ و شهادت»!
(423)
گفتم: فرزند رسول الله! آیا آن ها آگاه ترند یا شما؟
یحیى موقتاً نگاهش را به زمین انداخت، سپس سرش را بلند کرد و گفت : همه ما داراى علم فراوانیم جز این که آن ها مى دانند آنچه را که ما مى دانیم ولى ما نمى دانیم همه آنچه را که آن ها مى دانند. سپس افزود: آیا چیزى از عموزاده ام نوشته اى؟
گفتم: آرى.
گفت: به من نشان بده.
من بخش هایى از علوم مکتوب را به او نشان دادم و دعایى را که امام صادق (علیه السلام) به من تعلیم داده بود و نوشته بودم براى او بازگو کردم. او فرمود : پدرش محمد بن على (علیهما السلام) آن را براى او املاء کرده است و خبر داده که از دعاهاى پدرش على بن الحسین (علیهما السلام) است که یکى از دعاهاى صحیفه کامله مى باشد.
یحیى در آن نگاه کرد، از آغاز تا به آخر، سپس به من گفت: اجازه مى دهى من از روى آن نسخه بردارى کنم؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ! آیا در چیزى که از شما به من رسیده است از من اذن مى گیرى؟
یحیى گفت: من صحیفه کامله دعاى آن حضرت را که پدرم از پدرش على بن الحسین (علیهما السلام) آن را حفظ کرده و گرفته بود به تو نشان مى دهم و پدرم (زید) به من سفارش کرد که آن را پنهان دار و از غیر اهلش بازدار.
عمیر مى گوید: پدرم (متوکل بن هارون) گفت: من برخاستم و سر یحیى را بوسیدم وگفتم: به خدا سوگند! اى پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ! دین من محبت به شما و اطاعت از شماست و من امیدوارم خداوند در حیات و مماتم مرا به سبب ولایت شما سعادتمند سازد.
(424)
سپس نسخه اى را که من به او داده بودم به جوانى که با او بود داد و گفت: این دعا را با خط آشکار و زیبا بنویس و به من عرضه دار تا آن را حفظ کنم زیرا من آن را از جعفر (امام صادق (علیه السلام) ) که خدا او را حفظ کند، تقاضا کردم ولى او ابا داشت از این که به من بدهد.
متوکل مى گوید: (این سخن را که از یحیى شنیدم) از کار خود پشیمان شدم و نمى دانستم چه کنم، گرچه امام صادق (علیه السلام) هنگامى که آن دعا را به من داده بود شرط نکرده بود که آن را به احدى ندهم.
سپس یحیى دستور داد صندوقى را آوردند و از آن، صحیفه (کتابى) بیرون آورد که آن را پیچیده بودند و بر آن مهر زده بودند (که کسى نتواند آن را بگشاید) سپس نگاهى به آن مهر کرد و آن را بوسید و گریست. آنگاه آن را باز کرد و قفل آن را گشود و سپس آن صحیفه را بر چشم خود نهاد و بر صورتش کشید.
آنگاه گفت: به خدا سوگند اى متوکل! اگر خبرى را که از پسرعمویم (امام صادق (علیه السلام) ) نقل کردى که من کشته و به دار آویخته مى شوم براى من نمى گفتى این صحیفه را به تو نمى دادم و اصرار داشتم نزد من باشد ولى من مى دانم سخن او حق است و آن را از پدرانش گرفته و به وقوع مى پیوندد بنابراین ترسیدم که چنین علمى به دست بنى امیه بیفتد و آن را پنهان دارند و در خزانه خود براى خویشتن حفظ کنند. آن را بگیر و مسئولیت آن را از من بردار و منتظر زمانى باش که فرمان خدا درباره من و درباره این قوم انجام شود، این امانتى از من نزد توست تا زمانى که آن را به دو پسرعمویم، محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن بن على (علیهما السلام) برسانى. زیرا آن دو نفر بعد از من به این امر قیام مى کنند (و بر بنى امیه خروج خواهند کرد).
متوکل مى گوید: من آن صحیفه را گرفتم. هنگامى که یحیى بن زید شهید شد به مدینه رفتم و با امام صادق (علیه السلام) ملاقات کردم و جریانى را که با یحیى داشتم
(425)
بازگو کردم. حضرت سخت گریه کرد و ناراحتى او از سرنوشت یحیى آشکار شد و فرمود: خدا پسرعمویم (یحیى) را رحمت کند و او را به آباء و اجدادش ملحق گرداند. به خدا سوگند اى متوکل! چیزى مرا مانع نشد از این که آن دعاى مخصوص را به او بدهم مگر همان چیزى که او را درباره صحیفه نگران کرده بود (که نابود شود یا به دست نااهل بیفتد) حال بگو ببینم آن صحیفه کجاست؟
متوکل مى گوید: عرض کردم: اینجاست. حضرت آن را گشود و فرمود: این والله خط عمویم زید است و دعاى جدم على بن الحسین (علیهما السلام) مى باشد. سپس حضرت به فرزندش اسماعیل فرمود: برخیز و دعایى را که به تو دستور دادم آن را محفوظ دارى و بپوشانى بیاور.
اسماعیل برخاست و صحیفه اى بیرون آورد همانند صحیفه اى که یحیى بن زید آن را ارائه داده بود. امام (علیه السلام) آن را بوسید و بر چشم خود گذاشت و فرمود : این خط پدرم و املاء جدم (علیهما السلام) است که با حضور خود من انجام شد.
عرض کردم: اى پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ! اگر مصلحت مى دانید آن را با صحیفه زید و یحیى مقابله کنم. فرمود: مانعى ندارد و تو را اهل این کار مى بینم.
متوکل مى گوید: نگاه کردم و دیدم هر دو یکى است، حتى در یک حرف، این صحیفه با آن صحیفه تفاوت ندارد.
سپس اجازه گرفتم که صحیفه را به دو فرزند عبدالله بن حسن بدهم.
امام (علیه السلام) فرمود: خداوند دستور داده که امانات را به اهلش بسپارید: (اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلى أَهْلِها). (521) آرى، صحیفه را به آن دو نفر بده.
هنگامى که برخاستم بروم آن دو را ملاقات کنم فرمود: صبر کن. سپس کسى را به دنبال محمد و ابراهیم (فرزندان عبدالله بن حسن) فرستاد، آن ها حاضر شدند. فرمود: این میراث پسرعموى شما یحیى است ازسوى پدرش و دستور
(426)
داده فقط به شما دو نفر سپرده شود نه به برادرانش و ما به طور مؤکد این شرط را با شما مى کنیم.
آن دو گفتند: خداوند تو را رحمت کند. بگو، هرچه بگویى پذیرفته است.
امام (علیه السلام) فرمود: این صحیفه را از مدینه بیرون نبرید. عرض کردند: چرا؟
فرمود: پسرعموى شما از چیزى درباره این صحیفه خوف داشته که من هم درباره شما همان خوف را دارم.
آن دو گفتند: او مى ترسید (این صحیفه ضایع شود) چون مى دانست کشته مى شود.
امام (علیه السلام) فرمود: شما نیز خود را در امان ندانید. به خدا سوگند! مى دانم که شما نیز به زودى خروج مى کنید همان گونه که یحیى خروج کرد و شما هم کشته مى شوید همان گونه که او کشته شد.
آن ها برخاستند در حالى که مى گفتند: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم.
هنگامى که آن ها بیرون رفتند امام (علیه السلام) فرمود: اى متوکل! آیا یحیى براى تو گفت که عمویم محمد بن على (امام باقر (علیه السلام) ) و فرزندش جعفر مردم را به حیات دعوت کردند و ما به مرگ؟
عرض کردم: آرى، خداوند شما را سالم بدارد. پسرعمویت یحیى همین را گفت.
امام (علیه السلام) فرمود: خداوند یحیى را رحمت کند. پدرم از پدرش از جدش على7 چنین نقل فرمود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را خواب مختصرى ربود در حالى که بر منبر بود و در آن خواب مردانى را دید که بر منبر او مى پرند مانند پریدن میمون ها و مردم را (از نظر عقاید) به عقب بازمى گردانند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چشمش را باز کرد در حالى که آثار غم و اندوه در چهره اش ظاهر بود.
جبرئیل این آیه را نازل کرد: (وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتى أَرَیْناکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ
(427)
الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ اِلاَّ طُغْیاناً کَبیرا)؛ «آن رؤیایى که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کرده ایم، ما آن ها را تخویف (و انذار) مى کنیم اما جز بر طغیانشان افزوده نمى شود». (522) منظور بنى امیه است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اى جبرئیل! آیا در دوران
وزمان من چنین حادثه اى واقع مى شود؟
جبرئیل عرض کرد: نه، ولى آسیاب اسلام بعد از هجرت تو همچنان به گردش خود ادامه مى دهد و ده سال مى ماند سپس در ابتداى سال سى و پنج از هجرت تو به گردش درمى آید و پنج سال بر این حال مى ماند سپس آسیاب گمراهى (سرآغاز حکومت بنى امیه) به گردش درمى آید وهمچنان ده سال بر این حال باقى مى ماند تا زمانى که فرعون ها حکومت کنند. (523)
سپس امام (علیه السلام) فرمود: خداوند در این باره این آیات را نازل فرموده است: (اِنَّا أَنْزَلْناهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر) (524) اشاره به این که در هزار ماه (هشتاد و سه سال) بنى امیه حکومت مى کنند که در این مدت در واقع شب قدرى وجود ندارد (بلکه فضاى جامعه اسلامى مانند شب هاى تیره و تار بسیار تاریک است.) سپس افزود: خداوند متعال پیغمبرش را آگاه کرد که بنى امیه حکومت این امت را در طول این مدت در اختیار مى گیرند حتى اگر کوه ها دربرابرشان بایستند آن ها بر کوه ها غالب مى شوند تا زمانى که خداوند فرمان زوال مُلک آن ها را صادر کند. (سپس امام (علیه السلام) فرمود:) آن ها عداوت و بغض ما
(428)
اهل بیت را همگى در درون خود دارند و خداوند پیغمبرش را از مصائبى که اهل بیت پیغمبر و دوستان و شیعیان آن ها در ایام حکومت آنان مى بینند آگاه کرده است.
سپس فرمود: خداوند درباره این گروه ستمکار این آیه را نیز نازل کرده است : (أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَبِئْسَ الْقَرار)؛ «آیا ندیدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند وجمعیت خود را به دارالبوار (نیستى و نابودى) کشاندند (دارالبوار همان) جهنم است که آن ها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است». (525)
سپس فرمود: نعمت خدا، محمد واهل بیت اوست. محبت آن ها ایمان است که افراد را وارد بهشت مى کند وبغض آن ها کفر ونفاق است که دارندگان آن را داخل دوزخ مى نماید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این معنا را به على (علیه السلام) و اهل بیتش مخفیانه بیان فرمود.
سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود: تا زمانى که قائم ما قیام کند تا هرگونه ظلم را برطرف ساخته و هر حقى را استیفا نماید هیچ فردى از ما اهل بیت خروج نکرده و در آینده خروج نخواهد کرد مگر این که مبتلا به بلاهایى مى شوند (و به شکست مى انجامد درنتیجه) قیام آن ها ناراحتى ما و شیعیان ما را بیشتر مى کند.
متوکل بن هارون مى گوید: سپس امام (علیه السلام) آن ها (دعاها) را براى من املاء کرد و آن هفتاد و پنج باب بود که یازده بابش از دست من رفت و شصت و چند باب را حفظ کردم.
سندی دیگر
ابوالمفضل شیبانى نیز چنین نقل مى کند که محمد بن حسن بن روزبه ابوبکر مدائنى کاتب که در رحبه (ى کوفه) در خانه اش مى زیست گفت:
(429)
محمد بن احمد بن مسلم مطهرىّ گفت: پدرم از عمیر بن متوکل بلخى و عمیر هم از پدرش متوکل بن هارون چنین نقل کرد که من یحیى بن زید بن على (علیه السلام) را دیدم و حدیث گذشته را به طور کامل تا جایى که به مسأله خواب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى رسد نقل کرد. همان چیزى که جعفر بن محمد از پدرانش صلوات الله علیهم نقل فرموده بود.
و در روایت احمد بن مسلم مطهرىّ ابواب دعاى صحیفه سجادیه پنجاه و چهار باب ذکر شده که مجموعش صحیفه سجادیه کامله را تشکیل مى دهد (که همان صحیفه سجادیه کنونى است که در دست ماست) و آن ابواب عبارت اند از :
1. التَّحْمِیدُ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ
2. الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ
3. الصَّلاةُ عَلَى حَمَلَةِ الْعَرْشِ
4. الصَّلاةُ عَلَى مُصَدِّقِى الرُّسُلِ
5. دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَخَاصَّتِهِ
6. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَالْمَسَاءِ
7. دُعَاؤُهُ فِى الْمُهِمَّاتِ
8. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِعَاذَةِ
9. دُعَاؤُهُ فِى الاِشْتِیَاقِ
10. دُعَاؤُهُ فِى اللَّجَاِ اِلَى اللَّهِ تَعَالَى
11. دُعَاؤُهُ بِخَوَاتِمِ الْخَیْرِ
12. دُعَاؤُهُ فِى الاِعْتِرَافِ
13. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ الْحَوَائِجِ
14. دُعَاؤُهُ فِى الظُّلامَاتِ
15. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الْمَرَضِ
(430)
16. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِقَالَةِ
17. دُعَاؤُهُ عَلَى الشَّیْطَانِ
18. دُعَاؤُهُ فِى الْمَحْذُورَاتِ
19. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِسْقَاءِ
20. دُعَاؤُهُ فِى مَکَارِمِ الاَْخْلاقِ
21. دُعَاؤُهُ اِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ
22. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الشِّدَّةِ
23. دُعَاؤُهُ بِالْعَافِیَةِ
24. دُعَاؤُهُ لاَِبَوَیْهِ
25. دُعَاؤُهُ لِوُلْدِهِ
26. دُعَاؤُهُ لِجِیرَانِهِ وَأَوْلِیَائِهِ
27. دُعَاؤُهُ لاَِهْلِ الثُّغُورِ
28. دُعَاؤُهُ فِى التَّفَزُّعِ
29. دُعَاؤُهُ اِذَا قُتِّرَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ
30. دُعَاؤُهُ فِى الْمَعُونَةِ عَلَى قَضَاءِ الدَّیْنِ
31. دُعَاؤُهُ بِالتَّوْبَةِ
32. دُعَاؤُهُ فِى صَلاةِ اللَّیْلِ
33. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِخَارَةِ
34. دُعَاؤُهُ اِذَا ابْتُلِىَ أَوْ رَأَى مُبْتَلًى بِفَضِیحَةٍ بِذَنْبٍ
35. دُعَاؤُهُ فِى الرِّضَا بِالْقَضَاءِ
36. دُعَاؤُهُ عِنْدَ سَمَاعِ الرَّعْدِ
37. دُعَاؤُهُ فِى الشُّکْرِ
38. دُعَاؤُهُ فِى الاِعْتِذَارِ
(431)
39. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ الْعَفْوِ
40. دُعَاؤُهُ عِنْدَ ذِکْرِ الْمَوْتِ
41. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ السَّتْرِ وَالْوِقَایَةِ
42. دُعَاؤُهُ عِنْدَ خَتْمِهِ الْقُرْآنَ
43. دُعَاؤُهُ اِذَا نَظَرَ اِلَى الْهِلالِ
44. دُعَاؤُهُ لِدُخُوْلِ شَهْرِ رَمَضَانَ
45. دُعَاؤُهُ لِوَدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ
46. دُعَاؤُهُ فِى عِیدِ الْفِطْرِ وَالْجُمُعَةِ
47. دُعَاؤُهُ فِى یَوْمِ عَرَفَةَ
48. دُعَاؤُهُ فِى یَوْمِ الاَْضْحَى وَالْجُمُعَةِ
49. دُعَاؤُهُ فِى دَفْعِ کَیْدِ الاَْعْدَاءِ
50. دُعَاؤُهُ فِى الرَّهْبَةِ
51. دُعَاؤُهُ فِى التَّضَرُّعِ وَالاِسْتِکَانَةِ
52. دُعَاؤُهُ فِى الاِْلْحَاحِ
53. دُعَاؤُهُ فِى التَّذَلُّلِ
54. دُعَاؤُهُ فِى اسْتِکْشَافِ الْهُمُوم.
و در سند دیگرى مشابه همین سند آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: جدم على بن الحسین (سجاد) در حضور من این دعاها را براى پدرم محمد بن على املاء فرمود (و مطابق این سند بیست و نه دعاى دیگر به 54 دعاى صحیفه ملحق شده است و آن ها عبارت اند از) :
1. التسبیح، 2. التحمید لله عز وجل، 3. ذکر آل محمد 9، 4. الصلاة على آدم 7، 5. الکرب والاقالة، 6. مما یحذر ویخاف، 7. التذلل، 8. یوم الاحد، 9. یوم الاثنین، 10. یوم الثلاثاء، 11. یوم الاربعاء، 12. یوم الخمیس، 13. یوم
(432)
الجمعة، 14. یوم السبت، 15. مناجاة التائبین، 16. مناجاة الشاکین، 17. مناجاة الخائفین، 18. مناجاة الراجین، 19. مناجاة الراغبین، 20. مناجاة شاکرین، 21. مناجاة المطیعین، 22. مناجاة المریدین، 23. مناجاة المحبین، 24. مناجاة المتوسلین، 25. مناجاة المفترقین، 26. مناجاة العارفین، 27. مناجاة الذاکرین، 28. مناجاة المعتصمین، 29. مناجاة الزاهدین.
این بیست و نه دعا به بعضى از نسخه هاى صحیفه ملحق شده ولى نسخه معروف و مشهور که اکنون در میان علما و دانشمندان و توده مردم موجود است همان مجموعه پنجاه و چهار دعاست.
باید توجه داشت که هفت دعا از این بیست و نه دعا همان دعاهاى ایام هفته است که در کتب ادعیه، ازجمله مفاتیح آمده و پانزده دعا همان مناجات هاى پانزده گانه است که آن هم در کتب دعا آمده است. تنها هفت دعاست که در کتب فعلى، معروف نیست. (526)
جمع بندی نهایی سند صحیفه
از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مى شود که صحیفه سجادیه از نظر سند داراى اعتبار بالایى است زیرا :
اولاً: محتواى آن چنان محتواى فصیح و بلیغ و ژرف و دقیقى است که صدور آن از غیر امام معصومى که با عالم غیب مرتبط است بسیار بعید به نظر مى رسد و همان گونه که دیدیم جمعى از علماى بزرگ نیز بر همین موضوع تکیه کرده اند.
(433)
ثانیاً: بسیارى از بزرگان علما در اجازات روایى خود به آن اشاره کرده و آن را ستوده اند که عدد آن بالغ بر هزاران نفر مى شود.
ثالثاً: بعضى از فقهاى بزرگ در مسائل فقهى به بعضى مضامین آن که جنبه فقهى دارد استناد کرده اند.
رابعاً: اهتمام عمومى شیعیان به قرائت و تلاوت دعاهاى صحیفه قرینه دیگرى بر صحت اسناد آن به امام بزرگوار، امام على بن الحسین (علیهما السلام) مى باشد و یکى از نشانه هاى این اهتمام، نوشتن شروح متعددى توسط جمعى از بزرگان و دانشمندان بر این دعاهاست.
خامساً: رؤیاى صادقه اى که مرحوم مجلسى پدر در کتاب روضة المتقین، شرح من لا یحضره الفقیه در جلد چهاردهم آورده است مى تواند قرینه خوبى باشد.
او بعد از آن که تصریح مى کند: عبارات صحیفه دلالت بر این دارد که ممکن نیست از مغز بشر معمولى، به ویژه اشخاصى مانند عمیر و متوکل (که نه از علماى عامه بوده اند و نه از علماء خاصه) سرچشمه گرفته باشد بلکه از کلام معصوم است و الهامى است الهى که بر زبان امام (علیه السلام) جارى شده است؛ مى افزاید :
آنچه بر من آشکار شده و سند من محسوب مى شود و بسیارى از افراد آن را از من نقل کرده اند این است که در اوایل بلوغ پیوسته در طلب رضاى الهى بودم (527) و به قدرى این فکر بر من مسلط شده بود که قرارى جز به ذکر خدا نداشتم تا این که در حالتى میان خواب و بیدارى حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه)
(434)
را در مسجد جامع قدیم اصفهان نزدیک محلى که الآن محل تدریس من است مشاهده کردم. به آن حضرت سلام نمودم و خواستم پاى مبارکش را ببوسم. حضرت به من اجازه نداد و مرا گرفت. دستش را بوسیدم و مسائل متعددى را که بر من مشکل شده بود از آن حضرت پرسیدم، ازجمله عرض کردم: من در نمازهایم گرفتار وسواس مى شوم و فکر مى کنم این نمازها آن گونه که از من خواسته شده نیست، به علاوه مشغول نماز قضا (ى احتیاطى) هستم و نمى توانم نماز شب را به جا بیاورم و از شیخ بهایى؛ دراین باره سؤال کردم فرموده است : نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد قضا به جا بیاور و سپس نماز شب بگزار و من چنین مى کردم.
از آن حضرت پرسیدم: آیا نماز شب بخوانم یا نه؟ فرمود: نماز شب بخوان و آن گونه که به تو گفته اند عمل نکن. سپس سؤالات دیگرى که در ذهنم بود پرسیدم سپس عرض کردم :
اى مولاى من! من همیشه توفیق ندارم به خدمت شما مشرف شوم، کتابى به من مرحمت کن که بر طبق آن عمل کنم. فرمود: کتابى براى تو به محمد تاج داده ام (از او دریافت کن). من او را در خواب مى شناختم. سپس حضرت به من فرمود: برو و از او بگیر. من از در مسجد که مقابلم بود خارج شدم و به سوى محله اى از اصفهان که نامش دارالبطیخ بود حرکت کردم. هنگامى که به آن شخص رسیدم، مرا دید و به من فرمود: حضرت صاحب تو را نزد من فرستاده است؟ گفتم: آرى. کتابى قدیمى از جیب خود خارج کرد. هنگامى که آن را گشودم دیدم کتاب دعاست، آن را بوسیدم و بر چشم خود نهادم و به سوى حضرت صاحب بازگشتم. در این حال بیدار شدم در حالى که آن کتاب نزد من نبود. شروع به گریه و زارى کردم و به دلیل از دست دادن آن کتاب تا صبح گریستم.
(435)
هنگامى که از نماز صبح و تعقیبات فارغ شدم در ذهنم بود که منظور از محمد تاج، شیخ محمد (شیخ بهایى) است و چون در میان علما مشهور و معروف بود (و تاج سر آنان به حساب مى آمد) حضرت از او تعبیر به تاج کرده بود. هنگامى که به مدرسه نزد او آمدم ـ آن مدرسه در کنار مسجد جامع بود ـ او را مشغول مقابله صحیفه سجادیه دیدم. ساعتى نشستم تا کار آن ها تمام شد و ظاهر این بود که آن ها درباره سند صحیفه گفتگو مى کردند ولى به دلیل اندوهى که بر من مسلط شده بود از سخنان آن ها آگاه نشدم و همچنان مى گریستم. نزد شیخ آمدم و رؤیاى خود را در حالى که به سبب از دست دادن آن کتاب گریه مى کردم براى او بازگو نمودم. شیخ فرمود: بشارت باد بر تو به علوم الهیه و معارف یقینیه و جمیع آنچه دائمآ از خدا مى خواستى و بیشترین صحبت من با شیخ درباره تصوف بود و او تمایل به آن داشت و قلبم به تعبیرى که شیخ براى من کرد آرام نشد. باز گریان و متفکر از نزد او خارج شدم. ناگهان به فکرم افتاد که به همان سویى بروم که در خواب به آن جا رفتم. هنگامى که به دار البطیخ رسیدم مرد صالحى را دیدم که نامش آقا حسن و لقبش تاجا بود. هنگامى که به او رسیدم و سلام کردم به من گفت: تعدادى کتب وقفى نزد من است که هرکس از طلاب آن را مى گیرد به شروط وقف عمل نمى کند و مى دانم تو عمل مى کنى. بیا این کتاب ها را بنگر و هرکدام را که نیاز دارى برگیر. همراه او به کتابخانه اش رفتم. اولین کتابى که به من داد عیناً همان کتابى بود که در خواب دیده بودم. شروع به گریه و ناله کردم و گفتم: همین کتاب مرا کافى است.
در نظرم نیست که آیا خوابم را براى او توضیح دادم یا نه ولى به هر حال نزد شیخ آمدم و شروع به مقابله با نسخه اى که جد پدرش از نسخه شهید اول نوشته بود کردم؛ همان نسخه اى که شهید از نسخه عمید الرؤسا و ابن سکون نوشته بود و آن را با نسخه ابن ادریس با واسطه یا بدون واسطه مقابله کرده بود و جالب
(436)
این که روى نسخه اى که حضرت صاحب در خواب به من داده بود نوشته شده بود: این نسخه مکتوب به خط شهید است و کاملاً همانند آن بود حتى در نسخه بدل هایى که در حاشیه آن نوشته شده بود.
سپس بعد از آنى که از مقابله با آن نسخه فارغ شدم مردم مى آمدند و نسخه هاى صحیفه را با نسخه من مقابله مى کردند و به برکت عطاى حضرت حجّت (صلوات الله علیه)، صحیفه کامله در جمیع بلاد و در هر خانه اى به ویژه در اصفهان همچون خورشید تابان آشکار شد به گونه اى که غالب مردم بیش از یک نسخه در خانه داشتند. (528)
(437)