فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

پناهگاه امت در مشکلات

در مختصر تاریخ دمشق از قول امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: امام سجاد (علیه السلام) هنگام شب، نان بر دوش مبارکش مى گذاشت و در تاریکى براى فقرا مى برد و مى فرمود: صدقه در تاریکى شب آتش خشم خدا را خاموش مى کند. (493)
در کتاب سیر اعلام النبلاء نوشته عالم معروف اهل سنت، ذهبى، مى خوانیم : محمد، پسر اسامة بن زید هنگام مرگش سخت مى گریست. امام سجاد (علیه السلام) بر بالین او حاضر بود. علت گریه اش را جویا شد. جواب داد: پانزده هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: نگران نباش، بر عهده من. (494)
زُهرى، از علماى اهل سنت، مى گوید: على بن الحسین (علیه السلام) را در شبى از
(399)
شب هاى سرد زمستان دیدم که بر پشت خود مقدار قابل توجهى آرد حمل مى کرد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! این چیست؟ فرمود: مى خواهم به سفرى بروم، در حال آماده کردن زاد و توشه سفر هستم. زُهرى گفت: این غلام من آن را براى شما مى آورد. امام (علیه السلام) نپذیرفت. زُهرى اصرار کرد و گفت: خودم براى شما مى آورم. باز هم امام (علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: من خودم باید چیزى را که در سفرم مایه نجات من است بر دوش کشم. تو را به خدا سوگند مى دهم! که به سراغ کار خودت برو. زُهرى مى گوید: من از امام (علیه السلام) جدا شدم و بعد از چند روز حضرت را ملاقات کردم و گمان نمودم که حضرت موفق نشده به سفر برود. عرض کردم: یابن رسول الله! پس چرا به آن سفرى که فرموده بودید نرفتید : امام (علیه السلام) فرمود: اى زهرى! آنچه تو گمان کردى نبوده منظورم سفر آخرت بود، من براى آن آماده مى شدم و آماده شدن براى این سفر به این است که انسان از حرام پرهیز کند و در راه خیر انفاق نماید. (495)
و همان گونه که اشاره کردیم، مطابق بعضى از روایات، آن حضرت یک صد خانواده از فقراى مدینه را مستقیماً زیر نظر داشت و پیوسته به آنان کمک مى کرد و در ادامه این حدیث آمده است که امام (علیه السلام) در شب تاریک انبانى بر پشت خود مى گذاشت که در آن درهم و دینار و گاه مواد غذایى و یا حتى هیزم بود و به سراغ بعضى از خانه ها مى رفت و در مى زد و به صاحب خانه که شخص مستمندى بود کمک مى فرمود در حالى که صورت خود را مى پوشانید تا آن مرد فقیر او را نشناسد. اما هنگامى که آن حضرت بدرود حیات گفت این گونه افراد دانستند که او على بن الحسین (علیه السلام) بود.
نیز در ادامه همین حدیث آمده است: هنگامى که آن حضرت را براى غسل برهنه کردند بر پشت آن حضرت برآمدگى خاصى که نشانه جراحت بود مشاهده
(400)
کردند و این براثر حمل انبان هایى بود که بر دوش مى کشید و به خانه هاى فقرا و مساکین مى برد. (496)
حتى بعضى از حکام بنى امیه در پاره اى از مشکلات به آن حضرت پناه مى بردند و از آن امام مشورت مى خواستند. ازجمله ابن عساکر در تاریخ دمشق مى نویسد: آن حضرت مدتى بعد از شهادت پدرش حسین بن على (علیه السلام) به دمشق آمد. عبدالملک مروان، خلیفه وقت، مقدم او را گرامى شمرد و در مسأله ضرب سکه و نامه اى که پادشاه روم به او نوشته بود با آن حضرت مشورت کرد. (497)
داستان ظاهراً چنین بود که پادشاه روم پیشنهاد کرده بود که سکه مسلمانان را در کشورش ضرب کند و شاید نشانه هایى از فرهنگ مسیحیت بر آن بود. اضافه بر این، مى خواست امتیازاتى دربرابر آن بگیرد ولى امام (علیه السلام) فرمود: سکه را باید مسلمانان بزنند و شعار اسلامى مانند لا اله الا الله، محمد رسول الله بر آن حک کنند.

زهد و عبادت امام علیه السلام

از ابن شهاب زُهرى که از عالمان وابسته دربار امویان بود نقل شده که هرگاه نزد او یادى از امام سجاد (علیه السلام) مى کردند، اشکش جارى مى شد و مى گفت: او زین العابدین و زینت عبادت کنندگان است. (498)
ابن عبد ربه، نویسنده معروف کتاب عِقد الفرید مى گوید: هنگامى که آن حضرت مشغول وضو مى شد چهره اش دگرگون مى گشت. وقتى علت را جویا مى شدند مى فرمود: آیا مى دانى دربرابر چه کسى مى خواهم بایستم؟ (499)
(401)
مرحوم طبرسى در کتاب اعلام الورى از سعید بن کلثوم نقل مى کند: در خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم، امام (علیه السلام) از على بن ابى طالب (علیه السلام) یاد کرد و آن جناب را طبق واقع و حقیقت مدح و ثنا نمود و سپس فرمود: به خداوند قسم! کسى جز امیر المؤمنین (علیه السلام) نتوانست اعمال حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را انجام دهد على (علیه السلام) مانند مردى که میان بهشت و دوزخ قرار گرفته عمل مى کرد، از ثروت شخصى خود که با عرق جبین و کد یمین فراهم کرده بود هزار بنده خرید و آزاد کرد، لباس هاى آن حضرت از کرباس تهیه مى شد و در میان فرزندان و خویشاوندانش على بن الحسین مانند او زندگى مى کرد. روزى فرزندش ابوجعفر باقر (علیه السلام) بر او وارد شد، مشاهده کرد که پدرش از فرط عبادت کاملاً چهره اش تغییر کرده و از بیدارى شب ها صورتش زرد شده و از گریه کردن چشم هایش ورم کرده و پیشانى اش از کثرت سجود پینه بسته و پاهایش براثر قیام براى نماز ورم کرده است.
حضرت باقر فرمود: من هنگامى که پدرم را در این حال مشاهده کردم از فرط تأثر گریه کردم و دلم به حالش سوخت، پدرم در این حال در فکر فرو رفته بود. پس از مدتى متوجه من شد و گفت: پسرم! بعضى از آن اوراق را به من بده که در آن ها عبادت على (علیه السلام) را نوشته اند. من کتاب ها را خدمت پدرم دادم و او مقدارى از آن ها را قرائت کرد.
پس از آن، کتاب را با ناراحتى کنار گذاشت و فرمود: کیست که توانایى انجام عبادت على بن ابى طالب (علیه السلام) را داشته باشد؟! (500)
ازجمله امورى که مقام والاى آن حضرت را در زهد و عبادت و عرفان نشان مى دهد داستان معروفى است که غزالى، عالم معروف اهل سنت، در کتاب بحرالمحبة از اصمعى نقل کرده است.
(402)
اصمعى مى گوید: در مکه بودم، شبى بود مهتابى. هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد، به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود، دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و چنین مناجات مى کرد: «یا سیدى ومولاى نامت العیون وغابت النجوم، وانت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة ولانوم، غلقت الملوک ابوابها واقامت علیها حراسها وحجابها وقد خلى کل حبیب بحبیبه، وبابک مفتوح للسائلین، فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین، جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، وان تنظر الى بلطفک یا کریم!؛ اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذاشته و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و بر آن ها حاجیانى گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده، تنها در خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه توست.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم، آمده ام به تو امید رحمت دارم اى رحیم! آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم!».
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد :
یَا مَنْ یُجِیبُ دُعَاءَ الْمُضْطَرِّ فِى الظُّلَمِ یَا کَاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوَى مَعَ السَّقَمِ
قَدْ نَامَ وَفْدُکَ حَوْلَ الْبَیْتِ وَانْتَبَهُوا یَدْعُو وَعَیْنُکَ یَا قَیُّومُ لَمْ تَنَمْ
اِنْ کَانَ عَفْوُکَ لا یَلْقَاهُ ذُو شَرَفٍ فَمَنْ یَجُودُ عَلَى الْعَاصِینَ بِالنِّعَم
هَبْ لِى بِجُودِکَ فَضْلَ الْعَفْوِ عَنْ جُرْمِى یَا مَنْ أَشَارَ اِلَیْهِ الْخَلْقُ فِى الْحَرَمِ
«اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکى هاى شب اجابت مى کنى! اى کسى که دردها و رنج ها و بلاها را برطرف مى سازى!
(403)
میهمانان تو بر گرد خانه ات خوابیده اند و بیدار مى شوند
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم! هرگز به خواب فرو نمى رود
اگر جود و احسان تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد
گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟».
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد :
«الهى سیدى ومولاى! ان اطعتک بعلمى ومعرفتى فلک الحمد والمنة على وان عصیتک بجهلى فلک الحجة على؛ خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده ام حمد شایسته توست و رهین منت توام و اگر از روى نادانى معصیت کرده ام حجت تو بر من تمام است ...».
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت :
«یا الهى وسیدى ومولاى ما طابت الدنیا الا بذکرک، وما طابت العقبى الا بعفوک، وما طابت الایام الا بطاعتک، وما طابت القلوب الا بمحبتک وما طابت النعیم الا بمغفرتک!؛ اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بدون عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بدون طاعتت بى ارزش است، و دل ها بى محبتت آلوده، و نعمت ها بى آمرزشت ناگوار ...».
اصمعى مى گوید: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک او رفتم و به صورتش خیره شدم (نور مهتاب بر صورتش افتاده بود) خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (علیه السلام) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد. به هوش آمد و چشمان خویش را گشود و فرمود :
«من الذى اشغلنى عن ذکر مولاى؟!؛ کیست که مرا از یاد مولایم، به خود مشغول
(404)
داشته است؟» عرض کردم: اصمعى هستم اى سید و مولاى من! این چه گریه و این چه بى تابى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده و خداوند درباره شما نفرموده است: (اِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)؟
امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هرچند غلام حبشى باشد ودوزخ را براى عاصیان خلق کرده هرچند فرد بزرگى از قریش باشد. مگر قرآن نخوانده اى و این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: (فَاِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلا یَتَساءَلُونَ...)؛ «هنگامى که نفخ صور و قیام قیامت مى شود، نسب ها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد؟ اصمعى مى گوید: هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم. (501)

بیان فلسفه احکام در کلمات آن حضرت

در بحث فلسفه احکام نیز تعبیرات جالب و بسیار مؤثرى از آن حضرت نقل شده است؛ از آن جمله داستان معروف شبلى است که مرحوم محدث نورى در مستدرک آورده و آن را از عالم جلیل القدر سید عبدالله سبط محدث جزائرى در شرح کتاب نخبة نقل مى کند که مى گوید: این حدیث را در جاهاى مختلف یافتم که موثق تر از همه به خط بعضى از بزرگان عصر ما بود هرچند حدیث به صورت مرسل نقل شده است.
سپس مى گوید: هنگامى که حضرت زین العابدین از حج برگشت مردى به نام شبلىّ به دیدار آن حضرت آمد. امام (علیه السلام) فرمود: اى شبلىّ! تو هم امسال به حج
(405)
رفتى؟ عرض کرد: آرى، یابن رسول الله! فرمود: آیا وارد میقات شدى و لباس دوخته را از خودت دور کردى و غسل نمودى؟ عرض کرد: آرى. فرمود: آیا در آن موقع نیّت کردى که لباس معصیت را از تن بیرون آرى و لباس طاعت پروردگار را بر تن بپوشى؟ عرض کرد: چنین نیّتى نکردم. فرمود: هنگامى که لباس دوخته را از تن درآوردى نیّت کردى که از ریا و نفاق و ورود در امور شبهه ناک خارج شوى؟ عرض کرد: نه. فرمود: هنگامى که غسل کردى نیّت کردى که از گناهان و خطاها خود را شستشو دهى؟ عرض کرد: نه.
حضرت به همین صورت تمام اعمال حج را برشمرد و به رمزوراز هرکدام اشاره فرمود و شبلى جواب منفى داد که من فقط ظاهر این اعمال را مى دیدم و به آن رمزورازها آشنا نبودم.
این گفتگو میان امام (علیه السلام) و شبلىّ بسیار گسترده است که در کتاب مستدرک در حدود شش صفحه را به خود اختصاص داده و در پایان، حضرت فرمود: بنابراین نه به منى رفته اى و نه رمى جمرات کرده اى و نه سر تراشیده اى و نه مناسک حج را انجام داده اى و نه در مسجد خیف نماز گزارده اى و نه طواف شایسته کرده اى و نه تقرب به سوى خدا پیدا کرده اى. برگرد که حج واقعى به جا نیاورده اى.
شبلىّ شروع به گریه کرد، به دلیل آنچه در حج از او فوت شده است و پیوسته این مسائل را مى آموخت تا این که در سال آینده با معرفت و یقین به حج مشرف شد. (502)