فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

شهرت آن حضرت نزد خواص

ممکن است افرادى نزد توده مردم از شهرت و محبوبیت فراوانى برخوردار باشند در حالى که نخبگان و خواص، آن ها را قبول ندارند و عکس آن هم ممکن است ولى امام سجاد (علیه السلام) علاوه بر محبوبیت عام، در نزد نخبگان و دانشمندان جامعه آن روز نیز محبوبیت و مقبولیت فوق العاده اى داشت.
ابوحازم، محدث معروف، مى گوید: «ما رأیت هاشمیا افضل من على بن الحسین ولا افقه منه؛ کسى از بنى هاشم را ندیدم که افضل و افقه از على بن الحسین بوده باشد». (485)
محدث مشهور دیگرى به نام سعید بن مسیّب مى گوید: کسى باورع تر از على بن حسین ندیدم. (486)
(395)
مالک بن انس، از امامان چهارگانه اهل سنت، گفته است: در میان اهل بیت رسول الله کسى همانند امام سجاد (علیه السلام) نبود. (487)
زُهرى، از عالمان معروف اهل سنت، درباره امام سجاد (علیه السلام) چنین مى گفت: در میان مردم بیشترین منّت را على بن الحسین بر من دارد (على بن الحسین اعظم الناس منة علىّ). (488)
و بالاخره محمد بن سعد، عالم دیگرى از اهل سنت، مى گوید: کان على بن الحسین ثقة مأمونا کثیر الحدیث عالیا رفیعا ورعا؛ على بن الحسین (علیه السلام) کاملاً مورد اعتماد و راوى احادیث بسیار، بلندمرتبه، برجسته و باتقوا بود. (489)
حتى زمامداران معاصر آن حضرت، از خلفاى بنى امیه با تمام دشمنى و عداوتى که با آن حضرت داشتند به افضلیت علمى و دینى اش اعتراف مى کردند. ازجمله عبدالملک مروان خطاب به امام (علیه السلام) چنین مى گوید: خدا چنان علم و دانش و دین و پارسایى به تو داده که هیچ کس قبل از تو جز پدرانت به آن تشرف نیافته است. (490)
گواهى علما و بزرگان اسلام درباره علو مقام آن حضرت بیش از آن است که به رشته تحریر درآید. این سخن را با کلامى از ذهبى، مورخ ورجالى معروف اهل سنت، پایان مى دهیم. او مى گوید: «کانت له جلالة عجیبة وحق له والله ذلک فقد کان اهلا للامامة العظمى لشرفه وسؤدده وعلمه وتألهه وکمال عقله؛ آن حضرت جلالت عجیبى داشت و به خدا سوگند! حق او بود که چنین باشد. او شایسته امامت عظمى بود به دلیل شرف و آقایى و علم و خداپرستى و کمال عقلش». (491)
(396)
در این جا این سؤال پیش مى آید که این گروه از اهل سنت با این گواهى هایى که درباره آن حضرت مى دادند چگونه عملاً امامتش را نمى پذیرفتند و به مرجعیت دینى و علمى او تن نمى دادند بلکه یا از عالمان دربارى بنى امیه به حساب مى آمدند و یا لااقل در فتاوا به جاى رجوع به آن حضرت به رأى شخصى خود یا امامان اهل سنت پناه مى بردند که قطعاً در رتبه آن حضرت نبودند؟!
آیا علت این موضوع جز منافع مادى و حب جاه و مقام بود؟! نظیر آن را در عصر و زمان خود نیز مى یابیم. اعاذنا الله من شرور انفسنا ومن سوء العاقبة.
شواهد دیگر
یکى دیگر از شواهد مهمى که دلالت بر شهرت و نفوذ آن حضرت در میان خواص داشته است بلکه دلالت بر محوریت آن حضرت در میان خواص مى کند داستان پرسش و پاسخى است که بین على بن زید و سعید بن مسیب واقع شد.
على بن زید مى گوید: به سعید بن مسیب گفتم: تو به من مى گفتى على بن الحسین نفس زکیه است و نظیرى براى او نمى شناسى. سعید در جواب گفت : آرى، آنچه گفتم مطلب واضحى است، به خدا سوگند! مانند او دیده نشده است. گفتم: به خدا قسم! این اعترافى است که بر ضد خود کرده اى، پس چرا در تشییع جنازه او شرکت نکردى؟
سعید در جواب گفت: قراء مدینه براى انجام حج از مدینه خارج نمى شدند تا على بن الحسین خارج شود و به دنبال خروج او ما هزار سوار بودیم که خارج مى شدیم. هنگامى که به منطقه اى به نام سقیا رسیدیم حضرت پیاده شد و نماز خواند و سجده شکر به جا آورد. هیچ شجر و مَدَرى باقى نماند مگر این که صداى تسبیح را از آن مى شنیدیم. حالت وحشت به ما دست داد. هنگامى که سر از سجده برداشت رو به من کرد و فرمود: وحشت کردى؟ عرض کردم: آرى، یابن
(397)
رسول الله. فرمود: این تسبیحى که من خواندم تسبیح اعظم است که پدرم از جدم از رسول خدا نقل کرده و فرمود: با خواندن این تسبیح گناهى باقى نمى ماند.
در ادامه این حدیث مى خوانیم که امام (علیه السلام) به سعید بن مسیب فرمود: خداوند جل جلاله هنگامى که جبرئیل را خلق کرد این تسبیح را به او تعلیم نمود و به دنبال آن آسمان ها و همه آنچه در آسمان ها بودند درپى این تسبیح اعظم تسبیح گفتند. اى سعید! پدرم حسین بن على از پدرش رسول الله (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل از خداوند جل جلاله نقل کرد که فرمود: هر بنده اى از بندگان من که ایمان به من داشته باشد و تو را تصدیق کند و در مسجدت هنگامى که خالى از مردم است دو رکعت نماز به جا آورد من گناهان گذشته و آینده او را مى بخشم.
در اینجا، سعید بن مسیب خطاب به على بن زید کرد و گفت: من شاهدى با فضیلت تر از على بن الحسین نیافتم لذا تصمیم گرفتم در زمانى که مسجد پیغمبر کاملاً خلوت است این برنامه را اجرا کنم. هنگامى که على بن الحسین از دنیا رفت همه مردم مدینه بدون استثنا در تشییع او شرکت کردند و نیکان و حتى بَدان، ثناى او مى گفتند و همگى درپى او روانه شدند. گفتم امروز بهترین فرصت است که آن عمل را به جا آورم. تنها یک زن و مرد در مسجد باقى مانده بودند که آن دو نیز خارج شدند. خواستم نماز را شروع کنم، که صداى تکبیرى از آسمان شنیدم و به دنبال آن، صداى تکبیرى دیگر و به دنبال آن تکبیر سوم را از زمین شنیدم و متوحش شدم و از رو به زمین افتادم و در آن حال مى شنیدم که همه آنچه در آسمان و زمین بود هفت تکبیر گفتند و بر على بن الحسین درود فرستادند. چیزى نگذشت که مردم داخل مسجد شدند و درنتیجه نه به آن دو رکعت نماز و تسبیح رسیدم و نه به نماز بر جنازه امام سجاد (علیه السلام).
سپس متن تسبیح را براى على بن زید نقل کرد.
متن تسبیح کشى چنین است: «سبحانک اللهم وحنانیک، سبحانک اللهم
(398)
وتعالیت، سبحانک اللهم والعز ازارک، سبحانک اللهم والعظمة رداؤک، ویقال سربالک، سبحانک اللهم والکبریاء سلطانک، سبحانک من عظیم ما أعظمک، سبحانک سبحت فى الأعلى، سبحانک تسمع وترى ما تحت الثرى، سبحانک أنت شاهد کل نجوى، سبحانک موضع کل نجوى، سبحانک حاضر کل ملا، سبحانک عظیم الرجاء، سبحانک ترى ما فى قعر الماء، سبحانک تسمع أنفاس الحیتان فى قعور البحار، سبحانک تعلم وزن السماوات، سبحانک تعلم وزن الأرضین، سبحانک تعلم وزن الشمس والقمر، سبحانک تعلم وزن الظلمة والنور، سبحانک تعلم وزن الفىء والهواء، سبحانک تعلم وزن الریح کم هى من مثقال ذرة، سبحانک قدوس قدوس قدوس، سبحانک عجبا من عرفک کیف لا یخافک، سبحانک اللهم وبحمدک، سبحان العلى العظیم». (492)

پناهگاه امت در مشکلات

در مختصر تاریخ دمشق از قول امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: امام سجاد (علیه السلام) هنگام شب، نان بر دوش مبارکش مى گذاشت و در تاریکى براى فقرا مى برد و مى فرمود: صدقه در تاریکى شب آتش خشم خدا را خاموش مى کند. (493)
در کتاب سیر اعلام النبلاء نوشته عالم معروف اهل سنت، ذهبى، مى خوانیم : محمد، پسر اسامة بن زید هنگام مرگش سخت مى گریست. امام سجاد (علیه السلام) بر بالین او حاضر بود. علت گریه اش را جویا شد. جواب داد: پانزده هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: نگران نباش، بر عهده من. (494)
زُهرى، از علماى اهل سنت، مى گوید: على بن الحسین (علیه السلام) را در شبى از
(399)
شب هاى سرد زمستان دیدم که بر پشت خود مقدار قابل توجهى آرد حمل مى کرد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! این چیست؟ فرمود: مى خواهم به سفرى بروم، در حال آماده کردن زاد و توشه سفر هستم. زُهرى گفت: این غلام من آن را براى شما مى آورد. امام (علیه السلام) نپذیرفت. زُهرى اصرار کرد و گفت: خودم براى شما مى آورم. باز هم امام (علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: من خودم باید چیزى را که در سفرم مایه نجات من است بر دوش کشم. تو را به خدا سوگند مى دهم! که به سراغ کار خودت برو. زُهرى مى گوید: من از امام (علیه السلام) جدا شدم و بعد از چند روز حضرت را ملاقات کردم و گمان نمودم که حضرت موفق نشده به سفر برود. عرض کردم: یابن رسول الله! پس چرا به آن سفرى که فرموده بودید نرفتید : امام (علیه السلام) فرمود: اى زهرى! آنچه تو گمان کردى نبوده منظورم سفر آخرت بود، من براى آن آماده مى شدم و آماده شدن براى این سفر به این است که انسان از حرام پرهیز کند و در راه خیر انفاق نماید. (495)
و همان گونه که اشاره کردیم، مطابق بعضى از روایات، آن حضرت یک صد خانواده از فقراى مدینه را مستقیماً زیر نظر داشت و پیوسته به آنان کمک مى کرد و در ادامه این حدیث آمده است که امام (علیه السلام) در شب تاریک انبانى بر پشت خود مى گذاشت که در آن درهم و دینار و گاه مواد غذایى و یا حتى هیزم بود و به سراغ بعضى از خانه ها مى رفت و در مى زد و به صاحب خانه که شخص مستمندى بود کمک مى فرمود در حالى که صورت خود را مى پوشانید تا آن مرد فقیر او را نشناسد. اما هنگامى که آن حضرت بدرود حیات گفت این گونه افراد دانستند که او على بن الحسین (علیه السلام) بود.
نیز در ادامه همین حدیث آمده است: هنگامى که آن حضرت را براى غسل برهنه کردند بر پشت آن حضرت برآمدگى خاصى که نشانه جراحت بود مشاهده
(400)
کردند و این براثر حمل انبان هایى بود که بر دوش مى کشید و به خانه هاى فقرا و مساکین مى برد. (496)
حتى بعضى از حکام بنى امیه در پاره اى از مشکلات به آن حضرت پناه مى بردند و از آن امام مشورت مى خواستند. ازجمله ابن عساکر در تاریخ دمشق مى نویسد: آن حضرت مدتى بعد از شهادت پدرش حسین بن على (علیه السلام) به دمشق آمد. عبدالملک مروان، خلیفه وقت، مقدم او را گرامى شمرد و در مسأله ضرب سکه و نامه اى که پادشاه روم به او نوشته بود با آن حضرت مشورت کرد. (497)
داستان ظاهراً چنین بود که پادشاه روم پیشنهاد کرده بود که سکه مسلمانان را در کشورش ضرب کند و شاید نشانه هایى از فرهنگ مسیحیت بر آن بود. اضافه بر این، مى خواست امتیازاتى دربرابر آن بگیرد ولى امام (علیه السلام) فرمود: سکه را باید مسلمانان بزنند و شعار اسلامى مانند لا اله الا الله، محمد رسول الله بر آن حک کنند.

زهد و عبادت امام علیه السلام

از ابن شهاب زُهرى که از عالمان وابسته دربار امویان بود نقل شده که هرگاه نزد او یادى از امام سجاد (علیه السلام) مى کردند، اشکش جارى مى شد و مى گفت: او زین العابدین و زینت عبادت کنندگان است. (498)
ابن عبد ربه، نویسنده معروف کتاب عِقد الفرید مى گوید: هنگامى که آن حضرت مشغول وضو مى شد چهره اش دگرگون مى گشت. وقتى علت را جویا مى شدند مى فرمود: آیا مى دانى دربرابر چه کسى مى خواهم بایستم؟ (499)
(401)
مرحوم طبرسى در کتاب اعلام الورى از سعید بن کلثوم نقل مى کند: در خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم، امام (علیه السلام) از على بن ابى طالب (علیه السلام) یاد کرد و آن جناب را طبق واقع و حقیقت مدح و ثنا نمود و سپس فرمود: به خداوند قسم! کسى جز امیر المؤمنین (علیه السلام) نتوانست اعمال حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را انجام دهد على (علیه السلام) مانند مردى که میان بهشت و دوزخ قرار گرفته عمل مى کرد، از ثروت شخصى خود که با عرق جبین و کد یمین فراهم کرده بود هزار بنده خرید و آزاد کرد، لباس هاى آن حضرت از کرباس تهیه مى شد و در میان فرزندان و خویشاوندانش على بن الحسین مانند او زندگى مى کرد. روزى فرزندش ابوجعفر باقر (علیه السلام) بر او وارد شد، مشاهده کرد که پدرش از فرط عبادت کاملاً چهره اش تغییر کرده و از بیدارى شب ها صورتش زرد شده و از گریه کردن چشم هایش ورم کرده و پیشانى اش از کثرت سجود پینه بسته و پاهایش براثر قیام براى نماز ورم کرده است.
حضرت باقر فرمود: من هنگامى که پدرم را در این حال مشاهده کردم از فرط تأثر گریه کردم و دلم به حالش سوخت، پدرم در این حال در فکر فرو رفته بود. پس از مدتى متوجه من شد و گفت: پسرم! بعضى از آن اوراق را به من بده که در آن ها عبادت على (علیه السلام) را نوشته اند. من کتاب ها را خدمت پدرم دادم و او مقدارى از آن ها را قرائت کرد.
پس از آن، کتاب را با ناراحتى کنار گذاشت و فرمود: کیست که توانایى انجام عبادت على بن ابى طالب (علیه السلام) را داشته باشد؟! (500)
ازجمله امورى که مقام والاى آن حضرت را در زهد و عبادت و عرفان نشان مى دهد داستان معروفى است که غزالى، عالم معروف اهل سنت، در کتاب بحرالمحبة از اصمعى نقل کرده است.
(402)
اصمعى مى گوید: در مکه بودم، شبى بود مهتابى. هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد، به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود، دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و چنین مناجات مى کرد: «یا سیدى ومولاى نامت العیون وغابت النجوم، وانت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة ولانوم، غلقت الملوک ابوابها واقامت علیها حراسها وحجابها وقد خلى کل حبیب بحبیبه، وبابک مفتوح للسائلین، فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین، جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، وان تنظر الى بلطفک یا کریم!؛ اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذاشته و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و بر آن ها حاجیانى گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده، تنها در خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه توست.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم، آمده ام به تو امید رحمت دارم اى رحیم! آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم!».
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد :
یَا مَنْ یُجِیبُ دُعَاءَ الْمُضْطَرِّ فِى الظُّلَمِ یَا کَاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوَى مَعَ السَّقَمِ
قَدْ نَامَ وَفْدُکَ حَوْلَ الْبَیْتِ وَانْتَبَهُوا یَدْعُو وَعَیْنُکَ یَا قَیُّومُ لَمْ تَنَمْ
اِنْ کَانَ عَفْوُکَ لا یَلْقَاهُ ذُو شَرَفٍ فَمَنْ یَجُودُ عَلَى الْعَاصِینَ بِالنِّعَم
هَبْ لِى بِجُودِکَ فَضْلَ الْعَفْوِ عَنْ جُرْمِى یَا مَنْ أَشَارَ اِلَیْهِ الْخَلْقُ فِى الْحَرَمِ
«اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکى هاى شب اجابت مى کنى! اى کسى که دردها و رنج ها و بلاها را برطرف مى سازى!
(403)
میهمانان تو بر گرد خانه ات خوابیده اند و بیدار مى شوند
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم! هرگز به خواب فرو نمى رود
اگر جود و احسان تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد
گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟».
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد :
«الهى سیدى ومولاى! ان اطعتک بعلمى ومعرفتى فلک الحمد والمنة على وان عصیتک بجهلى فلک الحجة على؛ خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده ام حمد شایسته توست و رهین منت توام و اگر از روى نادانى معصیت کرده ام حجت تو بر من تمام است ...».
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت :
«یا الهى وسیدى ومولاى ما طابت الدنیا الا بذکرک، وما طابت العقبى الا بعفوک، وما طابت الایام الا بطاعتک، وما طابت القلوب الا بمحبتک وما طابت النعیم الا بمغفرتک!؛ اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بدون عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بدون طاعتت بى ارزش است، و دل ها بى محبتت آلوده، و نعمت ها بى آمرزشت ناگوار ...».
اصمعى مى گوید: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک او رفتم و به صورتش خیره شدم (نور مهتاب بر صورتش افتاده بود) خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (علیه السلام) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد. به هوش آمد و چشمان خویش را گشود و فرمود :
«من الذى اشغلنى عن ذکر مولاى؟!؛ کیست که مرا از یاد مولایم، به خود مشغول
(404)
داشته است؟» عرض کردم: اصمعى هستم اى سید و مولاى من! این چه گریه و این چه بى تابى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده و خداوند درباره شما نفرموده است: (اِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)؟
امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هرچند غلام حبشى باشد ودوزخ را براى عاصیان خلق کرده هرچند فرد بزرگى از قریش باشد. مگر قرآن نخوانده اى و این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: (فَاِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلا یَتَساءَلُونَ...)؛ «هنگامى که نفخ صور و قیام قیامت مى شود، نسب ها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد؟ اصمعى مى گوید: هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم. (501)