فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

امام و هشام

از مهم ترین بخش هاى تاریخ زندگى آن حضرت که دلالت بر شهرت ویژه او و احترام فوق العاده عموم مردم به آن حضرت دارد داستان فرزدق و اشعار او در حضور هشام بن عبد الملک، فرزند خلیفه اموى است.
در مناقب ابن شهرآشوب و کتب دیگر نقل شده است که هشام بن عبد الملک پس از اتمام مناسک حج، هنگامى که مى خواست استلام حَجَر کند به دلیل
(392)
ازدحام جمعیت موفق نشد و مردم توجهى به او نکردند. دستور داد منبرى براى او نصب کردند تا ناظر به حال مردم باشد. این در حالى بود که اهل شام گرداگرد او را گرفته بودند.
در این حال ناگهان امام على بن الحسین (علیه السلام) وارد شد؛ کان من احسن الناس وجها واطیب الناس رائحة، بین عینیه اثر السجود؛ صورتش از زیباترین صورت ها و بوى خوش او از بهترین بوها و در پیشانى او آثار سجود نمایان بود و شروع به طواف کرد و هنگامى که به حجرالاسود رسید مردم به احترام او کنار رفتند تا حضرت دست بر حجرالاسود بگذارد و ببوسد. شامیان تعجب کردند. یکى از آن ها از هشام سؤال کرد: اى امیر! این مرد کیست؟ او امام (علیه السلام) را شناخته بود ولى براى این که شامیان به او علاقه اى پیدا نکنند گفت: نمى شناسم. فرزدق، شاعر معروف که در آن جا حضور داشت گفت: اگر تو او را نمى شناسى من او را مى شناسم.آن مردشامى بلافاصله گفت:من هویاابافراس؟؛ او کیست اى فرزدق؟
جالب این که فرزدق در همان لحظه قصیده اى بسیار پرمعنا و فصیح و بلیغ انشاء کرد که مطلع آن مطابق معروف این بود :
هَذَا الَّذِى تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَه وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَم
هَذَا ابْنُ خَیْرِ عِبَادِ اللَّهِ کُلِّهِمْ هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَم
این همان کسى است که سرزمین مکه جاى قدم هاى او را مى شناسد. خانه کعبه و منطقه حرم و بیرون حرم همه او را مى شناسند.
این فرزند بهترین بندگان خداست. این همان مرد باتقوا و پاکیزه و طاهر و باشخصیت است.
تا این جا که مى گوید :
وَلَیْسَ قَوْلُکَ مَنْ هَذَا بِضَائِرِهِ الْعُربُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْکَرْتَ وَالْعَجَم
این که مى پرسى این شخص کیست زیانى به او نمى رساند، اگر تو او را نمى شناسى، عرب او را مى شناسد و عجم او را مى شناسد.
(393)
و به تعبیر ما:
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد
و در بیت دیگرى از این ابیات در وصف کرم آن حضرت مى گوید:
مَا قَالَ لا قَطُّ اِلاَّ فِى تَشَهُّدِهِ لَوْ لا التَّشَهُّدُ کَانَتْ لاؤُهُ نَعَم
او هرگز تقاضاى کسى را رد نکرد و واژه لا (نه) بر زبان نراند. تنها این واژه را در تشهد (اشهد ان لا اله الا الله) بر زبان مى راند واگر تشهد نبود لا (نه) در کلام او تبدیل به نَعَم (آرى) مى شد.
و در بیت دیگرى از این ابیات اشاره به جدش رسول الله (صلی الله علیه و آله) وجده اش فاطمه زهرا (علیها السلام) کرده مى گوید :
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ اِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا
این فرزند فاطمه زهرا (علیها السلام) است اگر او را نمى شناسى و جدش خاتم انبیا و آخرین پیامبران الهى است.
این قصیده طولانى به قدرى معروف و مشهور شد که به گفته احقاق الحق، از سى و هشت طریق نقل شده است. (483) البته این کار شجاعانه و مخلصانه فرزدق بدون هزینه نبود. هشام بر او غضبناک شد و به او گفت: تو که مى توانى چنین اشعار نابى بگویى چرا درباره ما تاکنون نسروده اى؟ فرزدق باشجاعت پاسخ گفت: اگر جد تو مانند جد او و پدرت مانند پدر او و مادرت مانند مادر او بود مى توانستم درباره تو نیز بگویم.
هشام دستور داد او را در عُسفان (منطقه اى بین مکه و مدینه) زندانى کنند
(394)
وحقوقش را از بیت المال قطع کرد. و شاید اگر شخصیت امام سجاد (علیه السلام) در میان نبود او را به قتل مى رساند و هنگامى که در زندان بود مکرر او را تهدید به قتل مى کرد. او شکایتش را به امام (علیه السلام) رساند و حضرت درباره او دعا کرد و وى از زندان رهایى یافت.
جالب این که او به حضرت عرضه داشت: حقوق مرا از بیت المال قطع کردند. فرمود: حقوق تو چه مقدار بود؟ عرض کرد: فلان مقدار. امام (علیه السلام) معادل چهل سال، حقوق او را به او دادند و فرمودند: اگر مى دانستم بیشتر از این نیاز دارى بیشتر مى دادم. بعد از گذشتن چهل سال، او دعوت حق را لبیک گفت. (484)

شهرت آن حضرت نزد خواص

ممکن است افرادى نزد توده مردم از شهرت و محبوبیت فراوانى برخوردار باشند در حالى که نخبگان و خواص، آن ها را قبول ندارند و عکس آن هم ممکن است ولى امام سجاد (علیه السلام) علاوه بر محبوبیت عام، در نزد نخبگان و دانشمندان جامعه آن روز نیز محبوبیت و مقبولیت فوق العاده اى داشت.
ابوحازم، محدث معروف، مى گوید: «ما رأیت هاشمیا افضل من على بن الحسین ولا افقه منه؛ کسى از بنى هاشم را ندیدم که افضل و افقه از على بن الحسین بوده باشد». (485)
محدث مشهور دیگرى به نام سعید بن مسیّب مى گوید: کسى باورع تر از على بن حسین ندیدم. (486)
(395)
مالک بن انس، از امامان چهارگانه اهل سنت، گفته است: در میان اهل بیت رسول الله کسى همانند امام سجاد (علیه السلام) نبود. (487)
زُهرى، از عالمان معروف اهل سنت، درباره امام سجاد (علیه السلام) چنین مى گفت: در میان مردم بیشترین منّت را على بن الحسین بر من دارد (على بن الحسین اعظم الناس منة علىّ). (488)
و بالاخره محمد بن سعد، عالم دیگرى از اهل سنت، مى گوید: کان على بن الحسین ثقة مأمونا کثیر الحدیث عالیا رفیعا ورعا؛ على بن الحسین (علیه السلام) کاملاً مورد اعتماد و راوى احادیث بسیار، بلندمرتبه، برجسته و باتقوا بود. (489)
حتى زمامداران معاصر آن حضرت، از خلفاى بنى امیه با تمام دشمنى و عداوتى که با آن حضرت داشتند به افضلیت علمى و دینى اش اعتراف مى کردند. ازجمله عبدالملک مروان خطاب به امام (علیه السلام) چنین مى گوید: خدا چنان علم و دانش و دین و پارسایى به تو داده که هیچ کس قبل از تو جز پدرانت به آن تشرف نیافته است. (490)
گواهى علما و بزرگان اسلام درباره علو مقام آن حضرت بیش از آن است که به رشته تحریر درآید. این سخن را با کلامى از ذهبى، مورخ ورجالى معروف اهل سنت، پایان مى دهیم. او مى گوید: «کانت له جلالة عجیبة وحق له والله ذلک فقد کان اهلا للامامة العظمى لشرفه وسؤدده وعلمه وتألهه وکمال عقله؛ آن حضرت جلالت عجیبى داشت و به خدا سوگند! حق او بود که چنین باشد. او شایسته امامت عظمى بود به دلیل شرف و آقایى و علم و خداپرستى و کمال عقلش». (491)
(396)
در این جا این سؤال پیش مى آید که این گروه از اهل سنت با این گواهى هایى که درباره آن حضرت مى دادند چگونه عملاً امامتش را نمى پذیرفتند و به مرجعیت دینى و علمى او تن نمى دادند بلکه یا از عالمان دربارى بنى امیه به حساب مى آمدند و یا لااقل در فتاوا به جاى رجوع به آن حضرت به رأى شخصى خود یا امامان اهل سنت پناه مى بردند که قطعاً در رتبه آن حضرت نبودند؟!
آیا علت این موضوع جز منافع مادى و حب جاه و مقام بود؟! نظیر آن را در عصر و زمان خود نیز مى یابیم. اعاذنا الله من شرور انفسنا ومن سوء العاقبة.
شواهد دیگر
یکى دیگر از شواهد مهمى که دلالت بر شهرت و نفوذ آن حضرت در میان خواص داشته است بلکه دلالت بر محوریت آن حضرت در میان خواص مى کند داستان پرسش و پاسخى است که بین على بن زید و سعید بن مسیب واقع شد.
على بن زید مى گوید: به سعید بن مسیب گفتم: تو به من مى گفتى على بن الحسین نفس زکیه است و نظیرى براى او نمى شناسى. سعید در جواب گفت : آرى، آنچه گفتم مطلب واضحى است، به خدا سوگند! مانند او دیده نشده است. گفتم: به خدا قسم! این اعترافى است که بر ضد خود کرده اى، پس چرا در تشییع جنازه او شرکت نکردى؟
سعید در جواب گفت: قراء مدینه براى انجام حج از مدینه خارج نمى شدند تا على بن الحسین خارج شود و به دنبال خروج او ما هزار سوار بودیم که خارج مى شدیم. هنگامى که به منطقه اى به نام سقیا رسیدیم حضرت پیاده شد و نماز خواند و سجده شکر به جا آورد. هیچ شجر و مَدَرى باقى نماند مگر این که صداى تسبیح را از آن مى شنیدیم. حالت وحشت به ما دست داد. هنگامى که سر از سجده برداشت رو به من کرد و فرمود: وحشت کردى؟ عرض کردم: آرى، یابن
(397)
رسول الله. فرمود: این تسبیحى که من خواندم تسبیح اعظم است که پدرم از جدم از رسول خدا نقل کرده و فرمود: با خواندن این تسبیح گناهى باقى نمى ماند.
در ادامه این حدیث مى خوانیم که امام (علیه السلام) به سعید بن مسیب فرمود: خداوند جل جلاله هنگامى که جبرئیل را خلق کرد این تسبیح را به او تعلیم نمود و به دنبال آن آسمان ها و همه آنچه در آسمان ها بودند درپى این تسبیح اعظم تسبیح گفتند. اى سعید! پدرم حسین بن على از پدرش رسول الله (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل از خداوند جل جلاله نقل کرد که فرمود: هر بنده اى از بندگان من که ایمان به من داشته باشد و تو را تصدیق کند و در مسجدت هنگامى که خالى از مردم است دو رکعت نماز به جا آورد من گناهان گذشته و آینده او را مى بخشم.
در اینجا، سعید بن مسیب خطاب به على بن زید کرد و گفت: من شاهدى با فضیلت تر از على بن الحسین نیافتم لذا تصمیم گرفتم در زمانى که مسجد پیغمبر کاملاً خلوت است این برنامه را اجرا کنم. هنگامى که على بن الحسین از دنیا رفت همه مردم مدینه بدون استثنا در تشییع او شرکت کردند و نیکان و حتى بَدان، ثناى او مى گفتند و همگى درپى او روانه شدند. گفتم امروز بهترین فرصت است که آن عمل را به جا آورم. تنها یک زن و مرد در مسجد باقى مانده بودند که آن دو نیز خارج شدند. خواستم نماز را شروع کنم، که صداى تکبیرى از آسمان شنیدم و به دنبال آن، صداى تکبیرى دیگر و به دنبال آن تکبیر سوم را از زمین شنیدم و متوحش شدم و از رو به زمین افتادم و در آن حال مى شنیدم که همه آنچه در آسمان و زمین بود هفت تکبیر گفتند و بر على بن الحسین درود فرستادند. چیزى نگذشت که مردم داخل مسجد شدند و درنتیجه نه به آن دو رکعت نماز و تسبیح رسیدم و نه به نماز بر جنازه امام سجاد (علیه السلام).
سپس متن تسبیح را براى على بن زید نقل کرد.
متن تسبیح کشى چنین است: «سبحانک اللهم وحنانیک، سبحانک اللهم
(398)
وتعالیت، سبحانک اللهم والعز ازارک، سبحانک اللهم والعظمة رداؤک، ویقال سربالک، سبحانک اللهم والکبریاء سلطانک، سبحانک من عظیم ما أعظمک، سبحانک سبحت فى الأعلى، سبحانک تسمع وترى ما تحت الثرى، سبحانک أنت شاهد کل نجوى، سبحانک موضع کل نجوى، سبحانک حاضر کل ملا، سبحانک عظیم الرجاء، سبحانک ترى ما فى قعر الماء، سبحانک تسمع أنفاس الحیتان فى قعور البحار، سبحانک تعلم وزن السماوات، سبحانک تعلم وزن الأرضین، سبحانک تعلم وزن الشمس والقمر، سبحانک تعلم وزن الظلمة والنور، سبحانک تعلم وزن الفىء والهواء، سبحانک تعلم وزن الریح کم هى من مثقال ذرة، سبحانک قدوس قدوس قدوس، سبحانک عجبا من عرفک کیف لا یخافک، سبحانک اللهم وبحمدک، سبحان العلى العظیم». (492)

پناهگاه امت در مشکلات

در مختصر تاریخ دمشق از قول امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: امام سجاد (علیه السلام) هنگام شب، نان بر دوش مبارکش مى گذاشت و در تاریکى براى فقرا مى برد و مى فرمود: صدقه در تاریکى شب آتش خشم خدا را خاموش مى کند. (493)
در کتاب سیر اعلام النبلاء نوشته عالم معروف اهل سنت، ذهبى، مى خوانیم : محمد، پسر اسامة بن زید هنگام مرگش سخت مى گریست. امام سجاد (علیه السلام) بر بالین او حاضر بود. علت گریه اش را جویا شد. جواب داد: پانزده هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: نگران نباش، بر عهده من. (494)
زُهرى، از علماى اهل سنت، مى گوید: على بن الحسین (علیه السلام) را در شبى از
(399)
شب هاى سرد زمستان دیدم که بر پشت خود مقدار قابل توجهى آرد حمل مى کرد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! این چیست؟ فرمود: مى خواهم به سفرى بروم، در حال آماده کردن زاد و توشه سفر هستم. زُهرى گفت: این غلام من آن را براى شما مى آورد. امام (علیه السلام) نپذیرفت. زُهرى اصرار کرد و گفت: خودم براى شما مى آورم. باز هم امام (علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: من خودم باید چیزى را که در سفرم مایه نجات من است بر دوش کشم. تو را به خدا سوگند مى دهم! که به سراغ کار خودت برو. زُهرى مى گوید: من از امام (علیه السلام) جدا شدم و بعد از چند روز حضرت را ملاقات کردم و گمان نمودم که حضرت موفق نشده به سفر برود. عرض کردم: یابن رسول الله! پس چرا به آن سفرى که فرموده بودید نرفتید : امام (علیه السلام) فرمود: اى زهرى! آنچه تو گمان کردى نبوده منظورم سفر آخرت بود، من براى آن آماده مى شدم و آماده شدن براى این سفر به این است که انسان از حرام پرهیز کند و در راه خیر انفاق نماید. (495)
و همان گونه که اشاره کردیم، مطابق بعضى از روایات، آن حضرت یک صد خانواده از فقراى مدینه را مستقیماً زیر نظر داشت و پیوسته به آنان کمک مى کرد و در ادامه این حدیث آمده است که امام (علیه السلام) در شب تاریک انبانى بر پشت خود مى گذاشت که در آن درهم و دینار و گاه مواد غذایى و یا حتى هیزم بود و به سراغ بعضى از خانه ها مى رفت و در مى زد و به صاحب خانه که شخص مستمندى بود کمک مى فرمود در حالى که صورت خود را مى پوشانید تا آن مرد فقیر او را نشناسد. اما هنگامى که آن حضرت بدرود حیات گفت این گونه افراد دانستند که او على بن الحسین (علیه السلام) بود.
نیز در ادامه همین حدیث آمده است: هنگامى که آن حضرت را براى غسل برهنه کردند بر پشت آن حضرت برآمدگى خاصى که نشانه جراحت بود مشاهده
(400)
کردند و این براثر حمل انبان هایى بود که بر دوش مى کشید و به خانه هاى فقرا و مساکین مى برد. (496)
حتى بعضى از حکام بنى امیه در پاره اى از مشکلات به آن حضرت پناه مى بردند و از آن امام مشورت مى خواستند. ازجمله ابن عساکر در تاریخ دمشق مى نویسد: آن حضرت مدتى بعد از شهادت پدرش حسین بن على (علیه السلام) به دمشق آمد. عبدالملک مروان، خلیفه وقت، مقدم او را گرامى شمرد و در مسأله ضرب سکه و نامه اى که پادشاه روم به او نوشته بود با آن حضرت مشورت کرد. (497)
داستان ظاهراً چنین بود که پادشاه روم پیشنهاد کرده بود که سکه مسلمانان را در کشورش ضرب کند و شاید نشانه هایى از فرهنگ مسیحیت بر آن بود. اضافه بر این، مى خواست امتیازاتى دربرابر آن بگیرد ولى امام (علیه السلام) فرمود: سکه را باید مسلمانان بزنند و شعار اسلامى مانند لا اله الا الله، محمد رسول الله بر آن حک کنند.