کارلوس کاستاندا (عرفان سرخ پوستی)
کارلوس کاستاندا درمورد خود مى گوید: بیست و پنجم دسامبر 1935 در روز کریسمس در دهى به نام «جوکِرى» در نزدیکى «سائو پائولوى برزیل» متولد شده ام. (452) با این حال، برخى از منابع، سال تولد او را گاه تا ده سال قبل از آن ذکر کرده اند.
گفته شده که مادرش هنگام تولد وى پانزده سال داشت و پدرش هفده سال. او در شش سالگى مادرش را از دست مى دهد و خاله اش سرپرستى او را به عهده مى گیرد. به گفته کاستاندا، او هرگز مادرش را دوست نداشت و به پدرش نیز به دید ترحم و حقارت نگاه مى کرد. همچنین مدتى را نزد پدربزرگ و مادربزرگ خود گذرانید که از آن ها نیز به خوبى یاد نمى کند. او درمورد پدربزرگ خود مى گوید: او مرا در هفت سالگى مجبور کرده بود براى اثبات مردانگى ام دختر بانک دار دهى را اغفال کنم.
در سال 1950 وارد آمریکا شد و چند سال بعد به عنوان شهروند بومى آن جا پذیرفته گردید و این زمانى بود که او پانزده سال داشت. او در لوس آنجلس در زمینه روزنامه نگارى و روان شناسى درس خواند و در سال 1973 در کالیفرنیا، در رشته مردم شناسى مدرک دکترا را اخذ کرد.
گفته شده که در سال 1960 در مکزیک با زنى از اهالى آمریکاى شمالى که چهارده سال از او بزرگ تر بود ازدواج کرد، اما این ازدواج چند سال بعد به طلاق انجامید. (453) او سرانجام در سال 1998 به علت سرطان کبد در لوس آنجلس در سن 63 سالگى درگذشت.
اساتید عرفانى کاستاندا، غالباً افرادى بودند که در زمینه سحر و جادو ید
(364)
طولایى داشتند ازجمله مى توان به «دون خوان ماتیوس» مکزیکى اشاره کرد که اعتقاد داشت سحر و ساحرى، به معناى توانایى در درک چیزهایى است که در حالت عادى نمى توان دریافت کرد و سحر همان ذخیره انرژى است که موجب مى شود انسان با ذخیره هاى انرژى اى که در دسترس نیستند سروکار داشته باشد. (454)
استاد دیگر او خنارو فلورس بود که با سحر و کارهاى خارق العاده اش، کاستاندا را به حیرت وامى داشت. او دو استاد دیگر نیز داشت که هر دو ساحرى قدرتمند بودند. استاد دیگر او زنى بود به نام زولیکا که به او فن رؤیابینى را یاد داد. همچنین او استادى در ورزش کونگفو داشت که به او قدرت ذخیره سازى انرژى را یاد داد و کاستاندا زیر نظر وى، به درجه مربى گرى در کونگ فو دست یافت.
از او دوازده کتاب، یک دوره ماهنامه در چهار شماره و چند نوشته به جاى مانده است که غالباً منعکس کننده اندیشه اساتید اوست. او همواره به دنبال مکتب فکرى «دون خوان» و ترویج آن بوده است. این مکتب فکرى در اکثر آثار او منعکس است که در ادامه به تبیین آن خواهیم پرداخت.
نظام معرفتى دون خوانى که کاستاندا تمام زندگى خود را وقف شناخت و تبیین آن کرده است از یک سرى مبانى فکرى تبعیت مى کند :
1. ساحری، راهی برای معرفت
ساحرى یا جادوگرى، نامى است که استاد کاستاندا براى خود برگزیده است ولى کاستاندا معتقد است که ماهیّت آن با جادوگرى مصطلح متفاوت مى باشد و در واقع به معناى استفاده از میدان هاى انرژى موجود در جهان بوده بدین گونه
(365)
که فرد بتواند انرژى لازم را ذخیره کند تا بدین سبب با میدان هاى انرژى دیگرى که در دسترس او نیست مرتبط شود. به گفته او، ساحرى توانایى درک و مشاهده چیزهایى است که دریافت عادى از درک آن عاجز است و اینکه افراد بتوانند به قدرت درونى خود که پنهان است دست یابند. (455)
سپس ادامه مى دهد که فرد در این راه باید معرفت پیشه شود و با چهار مانع این راه که عبارت اند از: ترس، وضوح، قدرت و کهولت مبارزه کند و در توضیح آن مى گوید: وقتى فردى در مسیر معرفت گام مى گذارد، ابتدا ترس است که مانع راه او مى شود زیرا با مشقت، افکارى مبهم و با چیزهایى که تصورش را نمى کرد روبرو مى شود، او ابتدا باید بر این ترس غلبه کند و میدان را ترک نکند.
در گام بعد که از شر ترس رها شد، همه چیز را به وضوح مى بیند، آرزوهایش را مى شناسد و مى داند چگونه باید آن ها را برآورده کند و احساس مى کند که دیگر چیزى بر او پوشیده نیست. این حالت ممکن است موجب شود که او دیگر به خودش شک نکند و به خودباورى مبتلا شود و به سالکى سبک روح یا سبک مغز تبدیل گردد. درنتیجه باید با این مانع بزرگ که وضوح است مقابله کند.
در مرحله سوم به قدرتى که به دنبالش بود دست مى یابد، شکست ناپذیر و فرمان روا مى شود ولى قدرت، گاه او را به فردى ستمگر و بى رحم تبدیل مى کند. درنتیجه او باید به شکلى سنجیده با قدرت خود برخورد کند و آن را با احتیاط به کار گیرد.
در مرحله چهارم، او فردى نترس و مقتدر است که همه چیز را به وضوح مى بیند ولى این، همان زمانى است که به دشمن چهارم خود که کهولت است مبتلا شده است. او هرگز نمى تواند این دشمن را کاملاً شکست دهد ولى باید تا
(366)
مى تواند با آن مبارزه کند و به بهانه خستگى و پیرى، به استراحت روى نیاورد و نگذارد دشمنش او را به موجودى پیر و ضعیف تبدیل کند. (456)