1. فرقه ای به نام «فرقه اوشو»
یکى از فرق عرفان هاى نوظهور کاذب و به تعبیر بعضى، معنویت نوبنیاد که فاقد معنویت است فرقه «اوشو» نام دارد.
اوشو به معناى کسى است که در دریا غرق و فانى شده است و لقبى است که بنیان گذار این فرقه در اواخر عمر براى خود انتخاب کرد. او مکرر نام و القاب خود را تغییر داد تا از این طریق جاذبه بیشترى براى پیروانش پیدا کند.
او در سال 1931 میلادى در یک روستاى کوچک در استان «ماهیا پرادش» کشور هندوستان به دنیا آمد و در سال 1990 از دنیا رفت. جالب این که پیروانش مى گویند: او هرگز به دنیا نیامد و هرگز نمرد بلکه دوره اى از زندگانى اش را در زمین گذراند. (406)
پیروانش او را به صورت یک قدّیس درآورده و کراماتى خرافه مانند به او بسته یا از او شنیده اند.
ازجمله از قول خودش نقل مى کنند که مادر وى او را باردار بود و در خانه اى که سیل اطراف آن را گرفته بود قرار داشت؛ او و دیگر اعضاى خانواده براى نجات از سیل به طبقه دوم خانه مى روند و در بلندترین جاى ممکن یعنى روى تخت ها قرار مى گیرند. آب، بالا و بالاتر مى آید تا آن جا که ارتفاع آن به شکم مادر اوشومى رسدامابه محض رسیدن به این نقطه،فروکش مى کند و متوقف مى شود. (407)
اوشو پس از تولد سه روز تمام شیر نخورد. مادر و پزشکان هم از خوراندن چیزى به او ناتوان شدند. اوشو درباره علت آن اظهار مى دارد که در زندگى قبلى اش (چون قائل به تناسخ است) نذر کرده بود 21 روز روزه بگیرد ولى پیش
(335)
از آن که 21 روز کامل شود مرده بوده و سه روز از آن باقى مانده بود که آن را به محض تولد دوباره به جاى آورد. (408)
او اعتقادات عجیبى درباره علم و دانش و تحصیل و فلسفه دارد: در یک جا مى گوید: تمام آموزش هاى دوره ابتدایى تا پایان دانشگاه، مزخرف، زشت و درواقع یک زندان است. (409)
گرچه در رشته فلسفه فارغ التحصیل شد ولى فلسفه را چرند، (410) و فیلسوفان را سگ تاریخ مى داند. (411)
او درباره خداوند تعبیرات زشتى دارد، ازجمله این که مانند همیشه سخن از رقص به میان مى آورد و راه تجربه خدا را رقاصى، آوازخوانى، ترانه و پایکوبى معرفى مى کند. (412)
او عقیده به وحدت وجود مصداقى دارد و مى گوید: همه خدا هستند و هیچ کس نمى تواند غیر از این باشد. (413)
در جاى دیگر خداوند را فقط یک امر ذهنى مى شمارد و مى گوید: هستى دم دست توست و خدا فقط در ذهن وجود دارد، یک مفهوم است و موجود عینى نیست. (414)
او از این ضد و نقیض گویى ها فراوان دارد.
او درباره همجنس گرایى اعتقاد خاص خود را دارد و مى گوید:
(336)
زن و مرد هرگز دوستان خوبى نیستند و نخواهند بود. عشاق هم دوستان خوبى نیستند بلکه مى توانند دشمن هم باشند. مردان با مردان وزنان با زنان بهتر مى توانند دوستى کنند. رابطه مرد با مرد بسیار راحت تر و قابل فهم تر است تا رابطه زن و مرد. ازدواج دو زن با یکدیگر یا دو مرد با یکدیگر با وجود این که غیر علمى است ولى قابل قبول است و کسى نمى تواند مانع آن شود. (415)
او معتقد است که فرزندان یک خانواده نباید به وسیله پدر و مادر تربیت شوند و مى گوید: بچه ها باید به کُمون (416) تعلق داشته باشند نه پدر و مادرها و والدین به اندازه کافى ضرر زده اند، دیگر نمى توان به آن ها اجازه داد که فرزندان خود را فاسد کنند. (417)
نگاه او به مذاهب نگاهى منفى است. در یک جا چنین مى گوید: بیشتر مذاهب دست به دست هم داده اند که تا آن جا که مى توانند انسان را به فقر بکشانند. مذاهب به شدت پول را محکوم و فقر را ستایش کرده اند و تا آن جا که به من مربوط مى شود آن ها بزرگ ترین جنایت کارانى هستند که دنیا به خود دیده است. (418)
او به ازدواج بدبین است و در یکى از سخنان خود مى گوید: من از ازدواج دل خوشى ندارم چون ازدواج به موفقیت مى انجامد و به تو ثبات و آرامش دائمى مى بخشد و خطر همین جاست چراکه تو به یک اسباب بازى راضى مى شوى. (419)
او درباره مسائل سکس نیز نظر عجیبى دارد و مى گوید: 98 درصد از بیمارى هاى روانى انسان به علت سرکوب نیروى جنسى است و در زنان
(337)
99 درصد عصبى بودن ها و بیمارى هاى مربوط به آن به دلیل سرکوب جنسیت است. (420)
معلوم نیست اوشو این آمارهاى دقیق را از کجا به دست آورده است؟ آیا خودش مرکز آمار معتبرى داشته است؟!
جمع بندى
از مجموع آنچه گفته شد و سایر کتاب هایى که حتى پیروان او نوشته اند به دست مى آید که اساس این فرقه به اصطلاح عرفانى بر سه محور دور مى زند :
اول: ادعاى بزرگ و توخالى که در پیروان ساده لوح مؤثر واقع مى شود.
دوم: هنجارشکنى و مخالفت با اعتقادات بدیهى و مسلّمى که پیروان ادیان الهى پذیرفته اند.
سوم: اباحى گرى و عبور از خطوط قرمز در مسائل اخلاقى و اجتماعى و برداشتن هرگونه قیدوبند از افراد و دادن آزادى مطلق.
2. پائولو کوئلیو (پایه گذار عرفان کاذب دیگر)
او در سال 1947 میلادى در شهرى از شهرهاى تاریخى و توریستى برزیل به دنیا آمد. او ادعا دارد که در بدو تولد مادربزرگ خود را دیده و شناخته است. (421)
خانواده او از قشر متوسط جامعه به حساب مى آمدند و او فرزند ارشد خانواده خود بود و چون تلقى او این بود که خانواده او، وى را مسئول بسیارى از کارهایى که انجام نداده بود مى دانستند اعتقاد داشت که فرزند ارشد بودن مساوى با قربانى شدن در خانواده است. این امر او را به طغیان گرى سوق داد تا جایى که یک روز تصمیم گرفت هر کارى که دلش مى خواهد انجام دهد.
(338)
خانواده او، او را به یک مدرسه دینى که مسیحیت کاتولیکى در آن تعلیم داده مى شد فرستادند ولى او به قول خودش به دلیل سخت گیرى ها وتعلیمات خشک مذهبى، به جاى ایمان به این مذهب، دچار تزلزل شد تا جایى که به تجربه کردن بى ایمانى بلندمدت روى آورد.
به هر حال او تحصیلات خود را ناتمام رها کرد و به علت طغیان گرى و حالت هاى خاصش از هفده سالگى تا بیست و شش سالگى، سه بار راهى بیمارستان روانى شد و هر سه بار از آن جا گریخت. در بیمارستان، تصور بر این بود که او بیمار روانى خطرناکى است. (422)
او به مواد مخدر، مواد روان گردان و شراب وابسته بود و زنان، در زندگى و کتاب هایى که نوشته است نقش برجسته اى داشته اند به گونه اى که خودش اعتراف مى کند که زنان تأثیرات مثبت بسیارى بر وى داشته اند. (423) او در کتاب خود درمورد اهمیت نقش زن در زندگى اش مى نویسد: از یک دیدگاه، همه زندگى من ازطریق انرژى مؤنث و توسط زنان شکل گرفته است. (424)
او حتى اعتراف مى کند که درمورد خداوند نیز جنبه مؤنث بودن را کشف کرده است. (425) در جایى دیگر مى نویسد: ادیان، چهره مؤنث خداوند را که جز رحمت و عشق به زندگى انسان ها و چیزها نیست پنهان مى کنند و من آن را نمى پسندم. (426)
در بیشتر داستان هاى او، توصیف زننده اى از روابط آزاد جنسى درمورد شخصیت هاى داستان بیان شده است، توصیف صحنه هاى مستهجن از روابط
(339)
جنسى نامشروع، توصیف صحنه هاى رقص و استفاده از جملات تحریک کننده و پرداختن به مسائل منافى عفت بخشى از آن موارد است. بیشتر شخصیت هاى داستان او را کسانى تشکیل مى دهند که دچار انحرافات جنسى هستند. (427)
از مطالعه کتاب هاى او استفاده مى شود که گرایش او به فراماسونرى بسیار بوده است. کتابى از او به نام کیمیاگر حاکى از شباهت هاى فراوان آرمان ها و نمادهاى برگزیده پائولو با فراماسونرى است. (428)
درعرفان او،گرایش شدید به عرفان هاى شرقى نظیر یوگا و مدیتیشن نیز دیده مى شود. درمورد او گفته شده است که در کشف معنویت، جذب جهان بینى هند شدوباتمام قوابه آن گرویدوبه شدت جذب سلوک هندى و ادیان هندویى شد. (429)
اگر کسى زندگى دینى پائولو را مطالعه کند متوجه مى شود که او به فرق مختلفى روى آورد و حتى مدتى طولانى بى ایمانى را تجربه کرده است و حتى اعتقاد دارد که مذهب هیچ کارى براى معنویتش انجام نداده است. حتى سابقه آموزه هاى جادوگرى و شیطان پرستى نیز در آثار او دیده مى شود. او معتقد است که حقیقت و رستگارى منحصر در دین خاصى نیست بلکه همه ادیان از حقیقت مطلق و غایت قصوى بهره اى دارند و هیچ مسلک و دینى بر دین دیگر ترجیحى ندارد و تمامى ادیان به لحاظ شمول حقانیت و صداقت با هم برابرند. به همین دلیل دیده مى شود که پائولو در عرفان خود از فرقه هاى شیطانى و یا جادویى نیز بهره مى برد. (430)
پائولو سعى دارد دین و اعتقاد به خدا را از راه تجربه ثابت کند و دخالت عقل
(340)
را در حوزه دین پژوهى ضعیف مى داند و قائل است که رابطه با خدا فقط در صورتى مى تواند تجربه شود که عشق و حواس پنج گانه انسان بیدار نگه داشته شود. (431) او معتقد است: صرف ایمان قلبى به خدا کافى است و لازم نیست انسان به صومعه برود و یا روزه دار باشد و یا سعى کند پاک دامن بماند. ایمان داشتن به خدا موجب مى شود که هرکس به خدا تبدیل شود و مرکب معجزات او گردد. (432)
او حتى در جایى دیگر مى گوید که حتى ایمان داشتن نیز از مسائل اصلى به حساب نمى آید زیرا گاه کسانى که ایمان ندارند در رفتار از کسانى که مؤمن هستند هزار بار بهترند. (433)
از دیگر اعتقادات او ایمان به مسأله تناسخ است و اینکه روح انسان منحصر به یک بدن نیست بلکه هر فرد، حیاتى تکرارشونده دارد و همواره در یک سرگردانى مداوم است و حتى براثر گناهان، در قالب حیوانات و یا جانوران موذى مانند سوسمارها درمى آید. (434)
در عرفان پیشنهادى او خرافات و تمرین ها و ریاضت هاى مختلفى به چشم مى خورد. ازجمله چهل روز انتظار کشیدن در صحرا و انجام برخى تمرینات براى احضار فرشتگان، فشار وارد کردن بر انگشت شصت توسط انگشت سبابه تا جایى که به شدت درد بگیرد و انسان بر درد تمرکز کند تا به عالم روحانى بالا دست یابد، برهنگى در صحرا یا بر روى برف ها، رقصیدن بر دور آتش و گاه مدد گرفتن از هم آغوشى جنسى براى شناخت عشق. (435)
(341)
او علاوه بر موارد فوق، در آثار خود به ترویج خودکشى و پوچ گرایى مى پردازد و خودکشى به عنوان راهى براى فراموشى ابدى، ازجمله اصولى است که او پیگیرى مى کند. در نگاه او، کسى که از لحاظ روحى و ذهنى کاملاً تهى شده و به ناامیدى مطلق رسیده باشد مى تواند جسارت به خرج دهد و به حیات خود خاتمه دهد. (436)
خلاصه این که پائولو در بسیارى از موارد، اندیشه ها و عقائد خود را ازطریق رمان و داستان منتقل کرده و به دلیل مهارتى که در این امر داشته، به شهرتى جهانى دست یافته است. استفاده وسیع او از عنصر عشق که براى غالب افراد قابل فهم و جذاب مى باشد به این امر دامن زده است.